دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

خرگوش و سیب


خرگوش و سیب
این خرگوش را یادتان هست که بچه‌هایش گرسنه بودند و می‌خواست که برایشان سیب بیاورد.
ماجرا از یک روز سرد پاییزی روایت می‌شد. بابا خرگوشه که نمی‌تواند گرسنگی بچه‌هایش را ببیند، به جنگل می‌زند تا برای بچه‌هایش غذا پیدا کند. یادم نیست چه اتفاقی می‌افتد و چه خوبی در حق موش کور می‌کند که موش کور از زیر زمین سیب‌هایی که برای زمستانش انبار کرده بود را به او می‌داد. بابا خرگوشه کیسه‌اش را پر می‌کرد و راهی لانه‌اش می‌شد. در لانه مامان خرگوشه برای بچه‌هایش قصه می‌گفت تا سرشان گرم شود. باباخرگوشه تا رسیدن به خانه ماجراها داشت. مثلا آن کلاغ سیاه که کیسه‌اش را سوراخ کرد و یکی‌یکی سیب‌ها از کیسه‌اش می‌افتاد یا آن گرگه که دلسوزی پدرخرگوشه را مسخره می‌کرد. این جمله را حتما یادتان هست «یک دختر کوچولوی کوچولوی کوچولو» باباخرگوشه چند دفعه هم دلش به حال حیوانات گرسنه جنگل سوخت و به آنها سیب داد. وقتی رسید لانه‌اش بیشتر از یکی، دو تا سیب تو کیسه نمانده بود. تماشای این کارتون روسی با موسیقی آرامش در بعد از ظهرهای زمستان خیلی لذتبخش بود.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید