پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آن سریال های فراموش نشدنی


آن سریال های فراموش نشدنی
بگذارید سری به برادر کوچک سینما بزنیم. برادری که در آغاز، بسیار وابسته به برادر بزرگترش بود اما در دهه های اخیر، این وابستگی، کمتر و کمتر شده است تا حدی که دست اندرکاران تولیدات این رسانه، با «تسلطی از جنس دیگر» به سراغ محصولات خود می روند و اغلب، کارگردانان یا بازیگران یا فیلمنامه نویسان سینما، با حضور در آن، چندان موفق نیستند!
اما همیشه چنین نبوده. روزگاری سینماگران، در قاب کوچک تلویزیون هم می توانستند به اندازه قاب بزرگ سینما موفق باشند و بسیاری از کارگردانان، فیلمنامه نویسان و بازیگران این قاب کوچک نیز به ستارگان بی چون و چرای آن قاب بزرگ بدل شدند. اکنون، کمتر با چنین بده بستانی در سطح اول تلویزیون و سینمای جهان مواجهیم.
وقتی از پیروزی سینماگران در تلویزیون حرف می زنیم، به یقین، دو دهه فراموش نشدنی شصت و هفتاد میلادی را به یاد می آوریم. دهه هایی که می شد حضور سام پکین پا را پشت دوربین سریال «دود اسلحه» شاهد بود یا «پیتر فالک» شگفت انگیز را دید که با یک بارانی بدون اتو و در قالب یک کارآگاه پلیس معمولی، ما را مجذوب خود می کرد. در سریال «ستوان کلمبو»؛ حتی می توان ستاره ای چون «راک هودسن» را که در «کمیسر مک میلان و همسر» می درخشید به گونه ای به یاد آورد که در فیلم مشهور «وداع با اسلحه»، چندان در ذهن ما، به یادگار نماند؛ البته تلویزیون، جایگاه کسانی هم بود که سرخورده در سینما، به آنجا پناه آوردند و دیگر به سینما بازنگشتند و یا اگر بازگشتند، بازگشتی موفق را تجربه نکردند. به نظر من «تلی ساوالاس» یکی از آنان بود که او را در نقشی فرعی به یاد می آوریم.
در «پرنده باز آلکاتراس» یا در یکی از فیلم های «دنی کی»، نقش منفی مقابل بود یا در «سرویس مخفی ملکه» در مقابل بدترین جیمز باند تاریخ سینما ایفای نقش کرد و فیلم، به رغم فیلمنامه ای متوسط به بالا و بازی قابل توجه او، به فراموشی سپرده شد اما نمی توان آن ستوان طاس را از یاد برد که جای سیگار همیشه روشن مأموران پلیس دهه هفتاد، یک آب نبات چوبی گوشه لبش بود و با خونسردی مثال زدنی اش فجایع انسانی دور و برش را تحمل می کرد. آن ستوان، اسم اش «کوجک» بود و اساساً ساخته شده بود برای همان دهه و همان ساختمان ها، آدم ها، ماشین ها و اسلحه های لوله بلندی که می توانستند سوراخی را به قطر پنج سانت در سینه طرف مقابل ایجاد کنند و طرف، بعد از شلیک، لااقل شش متر به عقب پرت می شد؛ چیزی که در ساخت سری بعدی «کوجک» در دهه هشتاد، عملاً با شکست مواجه شد.
آب نبات چوبی که نشانه کودکی این افسر پلیس خشن بود، از فیلمنامه حذف شد. «تلی ساوالاس» پرچین و چروک، دیگر آن لبخند جذاب را که او را میان خیر و شر جهان اطرافش معنا می کرد، از دست داده بود و البته، دیگر قادر نبود از پله های اضطراری مخصوص مواقع آتش سوزی، با سرعت به پائین بدود یا دیوانه وار در خیابان های سیاه و دود گرفته و غیرقابل اعتماد پائین شهر رانندگی کند. مدل ماشین اش را عوض کرده بودند لباس هایش، دهه هشتادی شده بود و برق کفش های واکس خورده اش، چشم را می زد و در عوض، آدم هایی که سر و کارشان به او می افتاد دیگر آن آدم های به آخر خط رسیده که به خاطر دو دلار، به پدرشان شلیک می کردند یا برای تأمین خرج عمل مادرشان، ماشین پلیس را می دزدیدند تا به قیمت ۵۰ دلار به اوراقچی دو تا خیابان آن ورتر بفروشند، نبودند و شیک شده بودند. کلمبوی دهه هشتاد هم دیگر از رویکردهای فلسفی اش دست شسته بود و به نظر می رسید دیگر رمقی برای کشف انگیزه های تاریک بشری ندارد. کلاً دهه هشتاد، دوران افول سریال های تلویزیونی واقعگرا بود. با این همه نمی توان آن آدمها، آن موفقیت ها و آن شگفتی ها را از یاد برد؛ همه چیز فوق العاده بود. دقت در همه چیز مثال زدنی بود. به نظر من، هنوز بهترین سریال جاسوسی دنیا، سری نخست «مأموریت: غیرممکن!» است؛ اگر شما مخالف این عقیده اید، پس معلوم نیست در این قاب کوچک، از چه چیز لذت می برید!

یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران