شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به اندیشه پیشرفت در فلسفه تاریخ


نگاهی به اندیشه پیشرفت در فلسفه تاریخ
به تاریخ می توان از دو منظر نگریست:به صورت بررسی و تبیین رویدادهای خاص، حوادث و تحولات جزئی و با نگاهی كلی تر برای تحقیق این كه آیا در رویدادها و جزئیات تاریخی می توان به دنبال هدف و یا غایتی گشت و یا خیر و چنان كه بتوان غایتی برای تاریخ متصور بود، این هدف و غایت چیست؟ آیا انسان به سوی پیشرفت و ترقی رهسپار است یا به سوی انحطاط؟ این نوشتار در پی بیان مختصری از اندیشه پیشرفت درفلسفه تاریخ است.
در تفكر یونانی، به هیچ وجه این تصور از سرگذشت بشری وجود ندارد كه سرگذشت بشری تطوری است در جهت هدفی كه در تاریخ و از طریق تاریخ می توان به آن دست یافت. تطور تاریخ نه به عنوان سلسله ای از ادوار، بلكه به عنوان روندی از تطور تدریجی در جهت یك هدف نهایی، از ویژگی های تفكر یهودی و مسیحی است نه تفكر یونانی.
مشهورترین نمونه فلسفه تاریخ مسیحیان بی گمان نظریه قدیس آگوستینوس است كه در كتاب «شهر خدای» او آمده است. در این نظریه به تاریخ ملت یهود و تأسیس و رشد كلیسای مسیحی اهمیت بسیار داده شده است. به هرحال تا آنجا كه به اندیشه اروپایی مربوط است فلسفه تاریخ عمدتاً از منابع دینی و كلامی اخذ شده است.
می توان گفت مسیحیت تا آنجا كه تاریخ را به عنوان نوعی صحنه نمایش نشان می دهد دارای آغاز و پایان معین الهی است و مراحلی را طی می كند كه مشخصه رویدادهایی است كه دارای اهمیت دینی فوق العاده هستند. پیشتاز بسیاری از كوشش های بعدی در تفسیر گذشته بر اساس غایت و غرض است.
این دیدگاه گرایش دارد كه شر و مصائب را كه بر افراد انسان نازل می شود (بیماری ها، جنگ ها، قحطی و غیره) یا به عنوان پاداش یا كیفر شایسته سوء پیشین آن ها و یا ابزاری ضروری در جهت ارتقا به خیری بزرگتر كه بتواند در نهایت توجیه گر آنها باشد تفسیر كند. ژاك بنینی بوسوئه (۱۷۰۴ـ ۱۶۲۷)، خطیب بزرگی كه نخست اسقف كوندوم و سپس اسقف مو بود، در كتاب گفتار در تاریخ عمومی ۱۶۸۱ تفسیر مذهبی از تاریخ به دست داد.
او تاریخ جهانی را در ابتدا به عنوان زمینه ای برای ظهور مسیحیت می داند. پس مسلم است كه امپراتوری های شرق تنها بر حسب میزان روابطشان با قوم یهود مورد بحث قرار می گیرد و از هندوچین سخنی به میان نمی آید.۱
ظهور فلسفه غیردینی تاریخ عموماً به عنوان پدیده ای مربوط به عصر روشنگری لحاظ شده است. در واقع، این ولتر بود كه نخستین بار تعبیر «فلسفه تاریخ» را به كار برد. رساله در باب رفتار و اخلاقیات ملل (۱۷۵۶) از ولتر عمدتاً به خاطر باز گرداندن كانون توجه از تاریخ عمومی به جزئیات و دقایق معمولی و پیش پا افتاده جامعه بشری كه وی به عنوان حركت از تاریكی و ظلمت خرافه پرستی به جانب روشنایی دم افزون عقل به تصویر آن پرداخت و بندرت به تبیین آن توجه كرد، جایگاه برجسته ای دارد.
طرح تصویر تاریخی پیشرفت ذهن انسان (۱۷۹۵) از ژان ماری آنتوان كندور نیز عمدتاً به عنوان بیان رسای ایمان به پیشرفت مستمر انسان جالب توجه است.
دانش نو از ویكو بلندپروازانه تر و قصد آن تبیین سیر كلی تاریخ بر اساس الگوی رشد و فساد دائمی اما در مجموع رو به كمالی است كه در آن «مشیت الهی» اگرچه مورد قبول است، مآلاً با قوانین خود پیشرفت یكسان دانسته می شود. لیكن اثر ویكو از سوی معاصرانش مورد بی اعتنایی قرار گرفت. این بر عهده فیلسوفان ایده آلیست اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم، یعنی وارثان جنبش رمانتیك و نیز عصر روشنگری بود كه مشیت الهی را به نوعی نیروی تاریخی درون ذات تعبیر كنند.
بانفوذ ترین این فیلسوفان عبارت بودند از هردر، كانت و هگل.۲ تفاوتی كه میان فلسفه تاریخ قبل روشنگری و بعد از آن به چشم می آید این است كه قبل از روشنگری توجه به تاریخ با در نظر گرفتن یك قوم یا ملت برگزیده و میزان ارتباط این ملت با اقوام دیگر بود ولی در تاریخ روشنگری توجه به تاریخ بشریت از آن حیث كه بشر هستند مورد توجه قرار گرفت. وقتی به فلسفه تاریخ هردر می نگریم می بینیم در آن به وحدت ارگانیك و سازوار فرهنگ های بشری و سهم منحصر به فردی كه روح هر یك از آنها- حتی قرون وسطی- در پیشرفت و تكامل عمومی نوع بشر داشته توجه شده است.
هگل موضوع تاریخ را فعلیت یافتن مطلق در زمان و بسط و تكامل خود روح از طریق ادوار حیات شماری از ملت های تاریخی- جهانی دانست. از آن جا كه ذات روح آزادی است، مضمون تاریخ جهان در همان حال بسط و تكامل آزادی انسانی هم كیفاً و هم كماً در انواع متوالی سازمان اجتماعی است.
دو متفكر مهم یعنی ماركس و انگلس با قرائت خاصی از هگل نظریه ای را مطرح كردند كه به ماتریالیسم تاریخی مشهور است. نظریه آنها به نحو مختصر مبتنی بر این اصل است كه نحوه تولید، اساس زیربنای پیشرفت حیات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است و همه چیز با ارجاع بدان تبیین می شود. انگلس صریحاً نظر داده است كه حیات انسانی تابع شرایط مادی است كه براساس نحوه تولیدات خود او شناخته می شود. تولیدات در درجه اول به منظور برطرف كردن نیازهای مادی است. شرایط مادی اصل و اساس حالات روانی انسان است.
انسان با كار خود است كه تاریخ را می سازد، یعنی چون هر فردی اراده خود را در جهت خواست خود به كار می برد، عملاً بر اثر تقابل اراده های مختلف و متقابل است كه تاریخ به وجود می آید. خواه ناخواه تاریخ همیشه تحت سلطه قوانین پنهانی قرار دارد كه تابع اراده افراد نیستند و عملاً به مراتب از آنها فراتر می روند.
این قوانین در درجه اول اقتصادی است و كلید فهم تاریخ هر جامعه ای با دقت در نحوه گسترش نوع كار و شرایط آن به دست می آید. نوعی تضاد در دل تاریخ وجود دارد كه مصداق آشكار آن تقابل و مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقاتی است كه جنبه دیالكتیكی پیدا می كند.آنها هدف و غایت تاریخ را وصول به یك نظام بی طبقه می دانند . یعنی كار همان تز و سرمایه آنتی تز برای رسیدن به سنتز كه همان جامعه بی طبقه است.
در این سنت، شخصیت های تاریخی اگر حائز اهمیت هستند، برای این است كه پیدایش آنها تحت شرایط كلی تاریخی مقدور بوده است. كسانی كه پیرو این نحله هستند كلاً قائل به مشیت الهی نیستند ولی با این كه به نظر آنها تاریخ صرفاً خاكی است، بازعملاً به یك آرمان و هدف نیز قائل اند و در هر عصری افرادی را ناخودآگاه آلت و وسیله ای برای تحقق آن آرمان می دانند.۳
بر اساس عقیده رایج و غالب قرن نوزدهم، مجموعه ای از قوانین تكامل وجود دارد كه تأمین كننده ویژگی ها و خصوصیات كلی اجتماعی هستند و بر مبنای این قوانین امكان پیش بینی های علمی درباره آینده میسر است. با توجه به وجود این قوانین، انسان مجبور به پیروی از آن هاست. مسلم است كه چنین قرائتی از تاریخ مستلزم نفی اختیار و جبرگرایی است.
عده ای از فلاسفه چون پوپر و هایك با این نگرش فلسفی به تاریخ مخالفت كرده و عقیده دارند كه «نه درباره روند حركت و تحول جامعه و نه درباره جریان تاریخ، به هیچ وجه نمی توان دست به تعمیم های كلی یا پیش بینی های آینده زد. حوادث تاریخی در ماهیت غیر قابل پیش بینی هستند». درباره فلسفه های تاریخ كه به پیشرفت و ترقی نوع انسان باور دارند اگر این پیشرفت را تنها به تكنولوژی و توسعه ماشین محدود نكنیم، مشكوك به نظر می رسد كه انسان توانسته باشد به پیشرفت معنوی و انسانی به تمام معنای كلمه، نزدیك شده باشد.
● نقد و ارزیابی
الف) نظریه های فلسفه تاریخ دارای یك وجه جبرگرایانه و ضرورت گرایانه هستند. گویا تاریخ بدون توجه به تلاش ها و اقدام ها و یا فعالیت های افراد، مسیر خود را طی می كند.
ب) وقایع تاریخی تكرارناپذیرند و هرگونه پیشگویی ممكن است واقعیت نیابد، یعنی تنها چند درصد امكان دارد این احتمال ها تحقق یابد.
ج) ارائه یك قانون عام بر كل بشریت (آن هم با توجه به تنوع، تكثر و پیچیدگی فرهنگ ها و اقوام) دشوار است، به خصوص اگر این رویكرد تنها مبتنی بر برخی شواهد تاریخی و برداشت های فلسفی باشد.
با توجه به مطالب بالا به نظر می رسد كه هرگونه پیش بینی و شناخت قوانین كلی تاریخی بدون در نظر داشتن آزادی و اختیار انسان اشتباهی بیش نیست و چنان كه می خواهیم به قوانین تاریخ پی ببریم باید به وحی الهی رجوع كنیم كه ضمن محفوظ نگه داشتن اختیار برای انسان، به طرح كلی تاریخ اشاره دارد كه پیشرفت و ترقی نوع انسان را در ایمان آوردن به دین حقیقی می داند.
در سوره انعام آیه ،۱۴۴ به صراحت می گوید: خداوند افراد ظالم را هدایت نمی كند و همچنین در سوره توبه آیه ،۸۰ می فرماید: خداوند فاسقان را هدایت نخواهد كرد و در سوره عصر، بیان شده كه بنی آدم در خسران و ظلمت غوطه ورند مگر انسانی كه به خداوند ایمان بیاورد و در برابر مشكلات صبر پیشه كند.
با مطالعه سنت نصرت الهی به یك نكته بسیار مهم دست می یابیم كه این سنت ریشه شكست بسیاری از نهضت ها و مبارزات را مشخص می كند. به این معنا كه اگر بسیاری از نهضت ها و مبارزات پیروز نمی شوند، به این جهت است كه در مسیر خدا نیستند. اگر جمعیتی در مسیر خدا و برای اعتلای كلمه توحید مبارزه كنند و در مسیر مبارزه خویش نیز خالصانه عمل نمایند، به طور قطع پیروز خواهند شد. اما اگر هدف آن ها برافراشتن پرچم توحید نباشد و یا در نبرد خویش انگیزه های غیر الهی داشته باشند، شكست خواهند خورد.
منابع:
۱ - تاریخ فلسفه كاپلستون، جلد ششم.
۲ - فلسفه تاریخ مجموعه مقالات از دایرهٔالمعارف فلسفه، پل ادواردز، ترجمه بهزاد سالكی، صفحه ۱۸.
۳- فلسفه تاریخ دكتر كریم مجتهدی.
علیرضا وحیدی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید