شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بازگشت به تجربه از نوعی دیگر


بازگشت به تجربه از نوعی دیگر
پدیدار شناسی به معنای مطالعه ساختارهای آگاهی تجربه شده از چشم انداز اول شخص است. مشخصه اصلی هر تجربه ای، قصدیت آن است که به سوی چیزی سمت و سو دارد. یک تجربه به سوی یک شی با محتوا یا معنایش (که آن شی را بازنمایی می کند) در شرایط مناسب هدایت می شود.
پدیدار شناسی، آموزه ای است که هر چند از هستی شناسی، معرفت شناسی، منطق و اخلاق مجزاست، با آنها در ارتباط است این رویکرد در قرون متمادی به روشهای مختلف تحقق یافته، اما با کارهای «هوسرل»، «هایدگر»، «سارتر» و «مرلوپونتی» به وحدت و قوامی دست یافته است. مضامین پدیدار شناسانه قصدیت، آگاهی و کیفیات نفسانی هستند و برخی از این مضامین و مفاهیم حتی در فلسفه ذهن معاصر نیز در اولویت قرار داشته اند.پدیدارشناسی را به دو صورت می توان فهمید، یا به عنوان یک شاخه معرفتی در فلسفه و یا به صورت جریانی در تاریخ فلسفه.
آموزه پدیدار شناسی در گام اول به عنوان مطالعه ساختار تجربه یا آگاهی تعریف می شود. البته، معنای تحت اللفظی پدیدار شناسی مطالعه پدیدار، ظهور اشیا یا اشیا آن گونه که در تجربه ما ظاهر می شود، است. پدیدار شناسی، تجربه آگاهانه را به عنوان تجربه ای که از سوی اول شخص تجربه شده، مورد مطالعه قرار می دهد. از این جهت، این شاخه هم از دیگر حوزه ها مستقل است و هم در ارتباط با آنهاست.
جریان پدیدار شناسی به لحاظ تاریخی، سنتی فلسفی است که در نیمه اول سده بیستم شروع شد. سلسله جنبانان این شاخه افرادی چون «هوسرل»، «هایدگر»، «مرلوپونتی» و «سارتر» بودند. در این راستا، این شاخه توانسته به عنوان مبنایی برای همه فلسفه- از اخلاق گرفته تا مابعدالطبیعه و معرفت شناسی- قرار گیرد.
این در حالی است که روش و محتویات این شاخه از سوی «هوسرل» پایه ریزی شد.
در این میان، فلسفه ذهن معاصر، پدیدار شناسی به مشخصه های کیفیات ذهنی حسی از دیدن و شنیدن و... محدود است، هر چند تجربیات ما گسترده تر و غنی تر از صرف احساسات هستند. برخی معتقدند، هر چند پدیدارشناسی رویکردی است که در دل فلسفه قاره ای قرار دارد و فلسفه ذهن در دل فلسفه تحلیلی هم موجود است، بدین جهت پدیدار شناسی می تواند پلی میان این دو سنت فلسفی قرار دهد و موجب نزدیکی این دو نحله گردد.
پدیدار شناسی، ساختار انواع مختلف تجربه از احساس و فکر و حافظه و تخیل و عواطف گرفته تا میل و اختیار و اراده و آگاهی و فعالیت اجتماعی و زبانی را مورد مطالعه خود قرار می دهد. ساختار همه این اشکال تجربه همان طور که «هوسرل» می گوید، قصدیت دارد، یعنی تجربه سمت و سویی به اشیای جهان دارد و این ویژگی ممتاز آگاهی است که همیشه آگاهی از چیزی است. بر طبق دیدگاه کلاسیک تجربه گرایی هوسرلی، تجربه به سوی اشیا، تنها از طریق مفاهیم، تفکرات، ایده ها و تصویرها سوق داده می شود. اینها معنا و یا محتوای تجربه داده شده را می سازند و اینها از اشیایی که آنها ارائه می کنند، متمایزند.
ساختار اساسی قصدیت، آگاهی با اشکال دیگری از تجربه گره می خورد. بنابراین، پدیدار شناسی تا تبیین پیچیده ای از آگاهی زمان، آگاهی مکان، آگاهی از خود تجربه و... گسترش می یابد. از یک جهت، دیگر شرایط متفاوت قابلیت تحقق قصدیت را از مهارتهای جسمی تا بسترهای فرهنگی و زبانی واجد هستیم. بنابراین، پدیدار شناسی از تجربه آگاهانه به سوی شرایطی که به تجربه مدد می رسانند تا قصدیت داشته باشد، رهنمون می شود.
پدیدار شناسی کلاسیک بر شرایط ذهنی، عملی و اجتماعی تجربه تأکید می کند. این در حالی است که فلسفه ذهن بر سرشت خنثی تجربه دست می گذارد و اینکه چگونه تجربه آگاهانه و بازنمایی ذهنی یا قصدیت، ریشه در فعالیت مغزی دارند. یک پرسش سخت این است که چقدر از این مبانی تجربه در گستره پدیدار شناسی، به عنوان یک معرفت قرار دارد. شرایط فرهنگی البته به تجربه و به خودآگاهی ما از عملکردهای الکترو- شیمیایی مغز ما نزدیکتر هستند. به همین جهت است که یک تعریف محتاطانه از پدیدار شناسی این است که این معرفت حداقل برخی از شرایط زمینه ای تجربیات ما را بررسی می کند.
آموزه پدیدار شناسی با توجه به حوزه پژوهش، روشهایش و همچنین نتایج اصلی اش شناخته می شود. پدیدار شناسی ساختارهای تجربه آگاهانه را به مثابه امر تجربه شده اول شخص با توجه به شرایط مناسب تجربه بررسی می کند. ساختار اصلی یک تجربه، قصدیت آن است که این قصدیت، شیوه ای است که محتوا و یا معنای آن به سوی شیئی در جهان هدایت می شود.
ما همه نوع تجربه را از ادراک، تجسم و تفکر تا احساس، اراده و عمل را در پدیدار شناسی بررسی می کنیم. از این رو، دامنه پدیدار شناسی طیفی از تجربیات از جمله این نوع تجربیات هستند. این تجربیات نه تنها شامل تجربیات منفعل نظیر دیدن و شنیدن هستند، بلکه تجربیات فعالانه چون قدم زدن، چکش زدن و... را نیز شامل می شود.
تجربیات آگاهانه، مشخصه فردی دارند. ما آنها را تجربه می کنیم. ما از طریق آنها یا اجرای آنها زندگی می کنیم. دیگر امور در جهان را ممکن است ببینیم یا با آنها ارتباط برقرار کنیم، اما آنها را تجربه نکنیم. مشخصه تجربه اول شخص، جزو اصلی ساختار تجربه آگاهی است. ما می گوییم، ما می بینیم، فکر می کنیم، خواستی داریم و... این مشخصه هم پدیدار شناسانه و هم وجودشناسانه است.
اما ما چگونه باید این تجربه آگاهانه را مطالعه کنیم؟ ما بر انواع تجربیاتی که آنها را تجربه کرده ایم، تأکید می کنیم. البته ما از چشم انداز اول شخص به این امر نزدیک می شویم. با این همه، به تعریف تجربه در زمان انجام آن مبادرت نمی کنیم. در بسیاری از مواقع، ما این قابلیت را نداریم. ما هر تجربه را با تجربه از قبل مقایسه می کنیم و شباهتها و تفاوتها را در می یابیم. فعالیت پدیدار شناسانه، تجربیات جدیدی را با توجه به تجربیات از پیش تعریف شده به مقایسه می نشیند.
پدیدار شناسان کلاسیک سه روش متمایز را به کار می گیرند. در ابتدا ما نوعی از تجربه را که در دورنمایی که از قبل وجود داشته، شرح می دهیم.
بدین جهت است که «هوسرل» و «مرلوپونتی» از توصیف ناب تجربه زیسته شده سخن می گویند. ما همچنین نوعی از تجربه را با ارتباط آن با مشخصه های بستر و زمینه تفسیر می کنیم. در اینجا «هایدگر» و پیروان وی از «هومنوتیک» و از هنر تفسیر در بستر بخصوص بستر اجتماعی و زبانی سخن می گویند. در گام سوم، شکل نوینی از تجربه را تجزیه و تحلیل می کنیم. در انتها همه پدیدار شناسان کلاسیک تجزیه تجربه را به کار می گیرند و مشخصه های قابل توجه آن را برای تحلیل پیشتر باز می یابند.
روشهای رایج در چند دهه اخیر، به چندین دسته تقسیم شده اند که روشهای پدیدارشناسی را گسترش داده اند.
شیدا امینی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید