جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سهم اشیا درنمایش


سهم اشیا درنمایش
نمایش «جولیوس سزار» نوشته ویلیام شكسپیر به كارگردانی دكتر مسعود دلخواه كه این روز ها در تالار مولوی به روی صحنه می رود، در نوع خود قابل تأمل است. كارگردان در این اثر از صحنه های چند نمایشنامه دیگر شكسپیر از جمله «مكبث»، «هملت» و ریچارد سوم برای ارائه بعد دیگری از دنیا و ذهنیت آدم های این نمایش استفاده كرده است.
«جولیوس سزار» به لحاظ ویژگی های متنی و آنچه از جوهره ذهنی شكسپیر بزرگ می آید، دو مفهوم بنیادی را به عنوان مواد یك قصه نمایشی به كار برده است. این دو مفهوم «قدرت» و «تاریخ» هستند. بررسی و اشاره به این دو ماده بنیادی متن در نقد اجرا تأثیر فراوان دارد. زیرا آنچه از شواهد بر می آید، بسیاری از قرائت ها با توجه به موتیف داستان، شخصیت باستانی و سنتی جولیوس سزار (كاظم بلوچی)، شخصیت مدرن ماركوس بروتوس (علی بی غم)، طراحی لباس كپی برابر اصل برای سزار و اطرافیانش، طراحی لباس مدرن، از جمله كاپشن چرم و كت وشلوار برای بروتوس و اعضای مجلس سنا و ... انجام می گیرد.
این قرائت و برداشت، دقیقاً ذهن را به سوی همان تأویل كلیشه ای و انفعالی جنگ سنت و مدرنیته خواهد برد و با اجرایی آشفته و درهم و برهم رو به رو خواهد ساخت. زیرا همه چیز از جنس روایت گرفته تا اجرا و بازی بازیگران درست در نقطه مقابل هم قرار می گیرند ومخاطب را با پرسش های كلیشه ای روبه رو می كنند. اما آیا به راستی مسعود دلخواه نیز به این زاویه نظر داشته است؟
براساس شنیده ها، دلخواه این نمایش را سیزده سال پیش در تئاتر «سوارت هارت» كازانس اجرا كرده و در آن اجرا هم «گیل گرین» شاگرد استانیسلاوسكی (در نقش سزار) به همراه چند تن از استادان دانشگاه و هنرمندان حرفه ای به ایفای نقش پرداخته است. اما آیا دلخواه در آن جا هم به بحث سنت و مدرنیته یا به تعبیری قدرت سنتی و مدرن نظر داشته است؟ و آیا به راستی در جامعه آمریكای شمالی هنوز بحث سنت و مدرنیته جزو دغدغه های مخاطبان تئاتر، دانشجویان و افراد اهل كتاب و فرهنگ جامعه است؟ یا آنها آن مرحله را گذرانده اند.
از این رو پرداختن به چنین مضمونی، خیلی ساده و سطحی نگرانه است. تراشیدن سر بازیگر با تیغ برای ارائه جلوه دراماتیك سزار و كت چرمی گانگستری برای هویت بروتوس نه تنها اجرای مدرن نیست، بلكه تقابل های كلیشه ای است كه خود به خود در ذهن شكل می گیرند و می توان از دل آنها هزاران نكته ضد و نقیض دیگر را هم بیرون كشید. به عنوان مثال روی آوردن كاظم بلوچی بازیگر نقش سزار به یك بازی صرفاً تكنیكی و خشك و از سوی دیگر ارائه بازی حسی و عدم وفاداری به جلوه تاریخی نقش از جانب علی بی غم نمونه ای از این تضادهاست. اما آیا به راستی مسعود دلخواه به همین لایه های مفهومی نگاه كرده است شاید شروع نمایش، این سردرگمی تماشاگر را حل كند؛ تصویر مردگانی كه باكفن ها ی قرمز و سفید و همردیف با هم در كف صحنه قرار دارند. بلافاصله شخصی كه در این نمایش گریم و طراحی لباس خاصی دارد و تداعی گر نماد جادو گر است، ابتدا پارچه های سفید روی سه نفر از آدم ها را بر می دارد. این سه نفر هم پارچه های قرمز روی سه نفر بعدی را بر می دارند و به همین ترتیب آدم های كف صحنه مثل زنده شدن مردگان از گورها برمی خیزند و به بدنه قصه ملحق می شوند. این جا دیگر ناگزیر از بحث نشانه شناسی هستیم. چرا كه نشانه شناسی عدد سه همواره با بحث تحلیل تاریخی و سه گانه دورانی تز، آنتی تز و سنتز ارتباط پیدا می كند. حتی خود آرایش صحنه و تجسم دراماتیك آدم های مرده و دركنار هم، سخن یكی از فلاسفه طرفدار سیر دورانی تاریخ را به ذهن متبادر می سازد؛ جایی كه می گوید: تاریخ ارابه ای است كه چرخ هایش از روی جنازه آدم ها می گذرد.
از این رو نمایش بنابر ساختاری دورانی شكل می گیرد و عناصر اجرایی صاحب دینامیك، گردش و سیالیت خاصی می شوند. تا جایی كه زبان اجرا، عناصر دینامیكی را مانند پیوند های كاملاً منطقی و باور پذیر به همدیگر وصل می كند و جزیی از بدنه روایت نمایش قرار می دهد. دلخواه باز نویسی این متن را از روی بازخوانی شالوده شكنانه چارلز مارووتیس، شكسپیر شناس انگلیسی انجام داده است و بی شك از یك قرائت مدرن به اجرایی مدرن نظر داشته است. از این رو بحث تقابل های سنت و مدرنیته تا حدودی خنده دار به نظر می رسد. بنابراین نمایش مثل تمام آثاری كه در دوره مدرن و فرا مدرن خلق می شوند، شكل ویژه ای از روایت را دنبال می كند. آن چنانكه بسیاری از نظریه پردازان زبان شناسی از جمله ژان فرانسوا لیوتار و دیگران درباره مرگ روایت محوری، روایت كلان و... به جنس روایتی دیگر نظر داشته اند، اجرای تازه جولیوس سزار هم به جنسی از روایتی دیگر نظر دارد. بنابراین روایت از زبان تاریخ و روایت كلان گریز می زند و با شكست زمان، روایت های اپیزودی، تقدم و تأخر موقعیت ها، به هم زدن ترتیب و توالی پرده ها به لحاظ زمانمندی، روالی وارونه به خود می گیرد. قصه نمایش ساده می نماید؛ سزار یك جاه طلب است. اعضای سنا او را می كشند و بعد هم خودشان به دست بقایای طرفداران سزار از بین می روند. اما تقدم و تأخری كه در ارائه چنین قصه ای به چشم می آید، قابل توجه است. برای نمونه پیش از این كه سزار بمیرد، همسرش كالپورنیا (مهلقا باقری) چگونگی مرگ او را در خواب می بیند. اما دراماتیزه كردن این كابوس چگونه است؟ تقدم وتقدم صحنه ها به لحاظ جنس روایت چه مسیری را در بر می گیرد.
كالپورنیا در خواب جنازه سزار را در حالی كه از هر جای بدنش، خون فواره می زند، مشاهده می كند. بعد هم مردم می آیند و از خون سزار دست هایشان را می شویند. این روایت ذهنی كالپورنیا از كابوس خود است. اما قبل از این كه سزار كشته شود، ما نزدیكترین یار سزار یعنی مارك آنتونی (حمیدرضا هدایتی) را می بینیم. او در حالی كه ردای قرمز و دشنه خورده سزار را در دست دارد، به مردم می گوید كه این جای دشنه های بروتوس، كاسیوس و ... است.
گویی این اتفاقی است كه زبان اجرا در تقدم و تأخر صحنه ها به وجود می آورد و نوع روایت خطی و كلام محوری را بنابر همان اصل ساختار دورانی و قرینه وار مفهوم تاریخ در هم می شكند. هنگامی هم كه سزار به شیوه ای دراماتیك كشته می شود، ما شاهد همان حضور دینامیكی عناصر صحنه هستیم. ما در ابتدای نمایش شاهد پارچه های قرمز، بودیم كه روی آدم های كف صحنه كشیده شده بود. در صحنه های بعدی این پارچه ها دیگر از هویت قبلی خود كه تداعی گر عناصری از جمله گور و كفن بودند، خارج شده و به ردا و شنل های افراد مجلس سنا تبدیل می شوند. همین رداهای قرمز گاهی تداعی گر دیوار هم هستند.
مثلاً زمانی كه بروتوس با همسرش پورشیا (گیلداحمیدی) صحبت می كند. بعضی بازیگران آن را به شكلی مستطیل وار و با دو دست های خود نگه داشته اند و فعلیت دینامیكی این لوازم صحنه را به صحنه ای دیگر و مفهوم دیگر تبدیل كرده اند. هنگامی هم كه سزار كشته می شود، همین رداهای قرمز به صورت چشمه های خون در اطراف جنازه سزار قرار می گیرند و به تعبیری شكل دراماتیك كابوس كالپورنیا را در ذهن نمایشگر تكمیل می كنند، اگر روال چنین حركت دینامیكی را در رابطه با لوازم صحنه بررسی بكنیم، به ساختاری منعطف بر می خوریم.
ساختاری كه عناصر آن در یك دگردیسی ظاهری و ساده، مفاهیم متن را به گردش و جولان وا می دارند و با چیدمان متفاوت خود اجرا را برای مخاطب باورپذیر می كنند. بنابراین نگاه كردن به اجرای مسعود دلخواه از این زاویه قابل ارتباط است. ارتباطی كه می تواند یك ساختار دورانی را به وجود بیاورد. بنابراین اگر بروتوس و دیگران در آخر نمایش در حالی كه كت چرمی و كت وشلوار به تن دارند و با تپانچه می میرند، چندان تعجب برانگیز نیست. حتی لباس امروزی آنها و تپانچه هایشان در مقابل لباس باستانی و خنجر های آنتونی و سربازان جدید هم تقابل نیست، بلكه دوران و یك ضرورت است. نكته پایانی این كه سهم اشیاء در روایت و حضور دینامیكی آنها در تكمیل و تكامل همدیگر و در نتیجه ساختار دورانی مهمترین مشخصه اجرای متفاوت مسعود دلخواه از جهان شكسپیر است.
امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید