یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

از(۱۱)


از نفسِ خبيث هرچه گوئى آمد
رک: خبيث هميشه خبيث است
از نمدمالى فقط پُف آبش را بلد است
نظير:
از قليان چاق کردن فقط پُف نمش را بلد است
- از کلاهدوزى پُف نم زدنش را ياد گرفته
- از مهترى فقط جو دزديش را ياد گرفته است
از نميخام و نميام و نمى‌خورم بايد ترسيد
نظير: از سيرم و ميرم بايد ترسيد
از نوکيسه قرض نکن، قرض کردى خرج نکن٭
رک: از مردم نوکيسه وام مگير (قصص‌الانبياء)
٭ ناصرخسرو گفته است:
ز نوکيسه مکن هرگز درم وام که رسوائى و جنگ آرد سرانجام
از نى پوريا شکر نخورى٭
رک: از مار نزايد جز ماربچه
٭ با فرومايه روزگار مبر ک................... (سعدى)
از نيشِ عقرب به دهانِ افعى پناه برده است
نظير:
از بيم مار به دهان اژدها رفته است
- از ترس عقرب به مار غاشيه پناه برده است
از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد (مرزبان‌نامه)
نظير:
پشمان نگردد کس ز کار نيک (اسدى)
- پشيمان نشد هر که نيکى گزيد (فردوسى)
از نيم‌زيان برگشتن سود است
رک: از ضرر هر چه برگردد نفع است
از وقتى کلاغ بچه‌دار شد يک شکم سير به خود نديد
رک: کلاغ ار وقتى بچه‌دار شد...
از ويرانه دود برون نيايد٭
٭ نظامى گفته است:
مَثَل زد در اين، آنکه فرزانه بود که برنايد از هيچ ويرانه دود
از هر چه بترسى سرت مى‌آيد
رک: آمد به سرم از آنچه مى‌ترسيدم
از هر چه بدم آمد سرم آيد
صورت ديگرى است از مثل 'آمد به سرم از آنچه مى‌ترسيدم'
از هر چه بگذرى سخن دوست خوشتر است٭ (سعدى)
نظير:
باز گو از نجد و از ياران نجد (شيخ بهائى)
- ياد ياران يار را ميمون بوَد (مولوى)
- هزار شربت شيرين و ميوهٔ مشموم چنان مفيد نباشد که بويِ صحبت يار (سعدى)
٭مصحفى از مصراع اول اين بيت سعدى است:
از هر چه مى‌رود سخن دوست خوش‌تر است پيغام آشنا نفس روح‌پرور است
از هر دست بدهى پس مى‌گيرى
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مى‌گيرى
از هر ديگى نواله‌اى خوش باشد
نظير:
هر مردى و هر کارى
- هر خاتونى آشى پزد
از هر طرف که شوى رنجه، کشتنى منم!٭
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگري!
٭ خنجر به غير مى‌کشى و مى‌کُشى مرا ........................... (...؟)
از هر فردى کارى برآيد و هر مردى عملى را شايد
رک: از هرکسى کارى ساخته است.
از هر کسى سلوک به‌ نوعى است محترم ٭
رک: از شير حمله خوش بوَد و از غزال رم
٭ ............................... از شير حمله خوش بوَد و از غزال رم (...؟)
از هرکسى کارى ساخته است
نظير:
هرکسى را بَهْر کارى ساختند (مولوى)
- هرکسى را ز پى کار دگر ساخته‌اند (ابن يمين)
- هرکسى را بهر کارى در جهان آورده‌اند (اهلى شيرازى)
- هر مردى و هر کارى
- هر کسى و کار خويش و هر دلى و يار خويش
- کارى که نه کار تُست زنهار مکن (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
- هرکسى را بهرِ کارى ساختند ميل آن را در دلش انداختند (مولوى)
- از هر فردى کارى برآيد و هر مردى عملى را شايد
- کار را به کاردان بايد سپرد
- حلاّج هرگز ديبا نبافد
- خس غوّاصى نتواند کرد
- از سوزن کوتاه‌قد کارى برمى‌آيد که از نيزهٔ بلند ساخته نيست
- کار خنجر بُرّنده نايد از سوزن (قاآنى)
- طمع مدار که گنجشک کار باز کند
- کار خنجر بُرّنده نايد از سوزن (قاآنى)
- طمع مدار که گنجشک کار باز کند
از هر که دهد پند شنودن بايد ٭
رک: حرف شنيدن ادب است
٭ ..................... با هر که بوَد رفق نمودن بايد(ابوالفرج رونى)
از هر گلى گلاب نمى‌شود گرفت
اهل فيض از سرشتى ويژه‌اند (نقل از کتاب کوچه)
از هليم‌خورى چيزى که دارد دو انگشت!
رک: وقت خوردن قُلچماقم يا على موسى‌الرضا، وقت کار کردن چلاقم يا على ‌موسى‌الرضا
از همان آب است اگر کوبى هزاران بار در هاون! تغيير ماهيت نداده است
از هم پشتى دشمنان بينديش نه از بسيارى آنان (مرزبان‌نامه)
از همّت بلند به دولت توان رسيد (صائب)
رک: هر مرادى را به همّت مى‌توان تسخير کرد
از همدم بى‌وفا جدائى خوشتر
نظير:
بى‌وفائى ديدن و گرمى نمودن مشکل است
- دندانى را که درد مى‌کند بايد کشيد و دور انداخت
از همسايگى بوئى يا خوبى
يعنى مجاورت و نزديکى يا اشخاص در ايجاد خوى و خصلت در آدمى تأثير دارد
از همه‌کس مى‌توان دختر گرفت ليکن به همه کس نمى‌توان دختر داد
از هنرهاى دستم، هر جا که پاره مى‌شد جوزى گره مى‌بستم! (عامیانه).
به طعن و تمسخر در مورد زنانى به‌کار برند که در امر دوخت و دوز و کارهاى خانه‌ بى‌عرضه و تنبل هستند.
از هول هليم در ديگ افتاد!
نظير:
'به بوى هريسه در تنور افتاد
- مفلس که رسد به گنج ناگاه از افزونى حرص گم کند راه(اميرخسرو دهلوى)
از هيچ دلى نيست که راهى به خدا نيست٭
٭ ................................... زنهار ميازار ز خود هيچ دلى را (...؟)
از هيزم تر دود بيرون مى‌آيد نه نور
رک: از مردم بداصل نخيزد هنر نيک
از ياهو گفتن کسى دانا نشود
نظير:
پينه‌دوز به حرف اُرسى دور نمى‌شود
- اگر به نگاه کردن چيزى مى‌شد ياد گرفت سگ قصاب مى‌شد
- عينک سواد نمى‌آورد
- کسى به ياهو گفتن ار دانا شدى پس کبوتر بوعلى سينا شدى(ميرزا جيحون)
از يک پرستو تابستان نشود
رک: از يک گل بهار نمى‌شود
از يک پياله مست است
نظير:
به بوئى مست است
- نخورده مست است
از يک سوراخ دو تا مار درنمى‌آيد که يکيش فارسى بخواند يکيش ترکي!
از يک کشمش گرمى‌اش مى‌کند و از يک غوره سردى‌اش (عامیانه).
سخت حساس و زودرنج است
از يک گل بهار نمى‌شود
نظير:
از يک پرستو تابستان نشود
- از يک گل کجا بهار آيد (شهريار)
- بر نادر حکم نتوان کرد (سعدى)
از يک گوش مى‌گيرند از يک گوش بيرون مى‌کند (يا: از اين گوش مى‌گيرد از آن گوش در مى‌کند)
رک: يک گوشش در است، يک گوشش دروازه
از يکى پرسيدند: 'درد عاشقى بدتر است يا درد بى‌پولي؟' گفت: 'آدم اگر تنگش بگيرد هر دو از يادش مى‌رود' !
از يکى چوب همى منبر و دار آيد (ناصر خسرو)
رک: دار و منبر از يک درخت است
از يکى گل کجا بهار آيد؟٭
٭ ليک از يک هر چه کار آيد؟ .................(محمد حسين شهريار)


همچنین مشاهده کنید