یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اش ، اص ، اط ، اظ ، اع ، اف ، اق و اک


اشتباه برمى‌گردد
رک: اشتباه تا هندوستان مى‌رود و برمى‌گردد
اشتباه تا هندوستان مى‌رود و برمى‌گردد يعنى اشتباه در حساب همواره قابل برگشت و جبران‌ناپذير است
نظير: اشتباه برمى‌گردد
اشتباه را آسيابان مى‌کند
اشتر به قطار ديگران خوش مى‌نمايد٭
رک: مرغ همسايه غاز مى‌نمايد
٭ يا: شتر در قطار مردم رنگين مى‌نمايد
اشتر به قطار مردمان رنگينه
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
اشتر را به کارد چوبين نکشند
نظير: اشتر را به تيغ چوبين نتوان کشت
اشتر را گفتند: از کجا مى‌آئى؟ گفت، از حمّام، گفتند: از پاشنهٔ پايت معلوم است! (از فيه‌مافيه)
رک: به شتر گفتند: از کجا مى‌آئى؟...
اشتر که چهار دندان شد از آواز جرس نترسد٭
نظير: بيدى نيست که از اين بادها بلرزد
٭ اصل اين مَثَل از تذکرةالاولياء عطار و به‌صورت زير نقل شده است: اشتر که چهار دندان شود از آواز جرس نهراسد.
اشتر که علف مى‌خواهد گردن دراز مى‌کند (يا: اشتر که کاه مى‌خواهد...)
رک: اشتر که علف مى‌خواهد...
اشترم من تا توانم مى‌کشم، چون که گشتم زار به مُردن خوشم
نظير:
آن پير خرى که مى‌کشد بار تا جانْشْ هست مى‌کند کار
- آسودگى آن زمان پذيرد کز زيستنى چنى بميرد
اشترى در مرغزارى رفت، رفت (يا: اشترى در پنبه‌زارى رفت، رفت)
نظير: ما را چه از اين قصه که گاو آمد و خر رفت!
اشتها زير دندان است
نظير: دهان مهربان است
اشتها نيست بلکه اين مرض است٭
نظير:
کمترکى، نترَکي!
- کاه از تو نيست کاهدان که از تو است
٭ بشنو اين نکته را که بى‌غرض است ..................... (شيخ بهائى)
اشک کباب مايهٔ طغيان آتش است٭
رک: چوب نرم را موريانه مى‌خورد
٭ اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار ............................ (صائب)
اصفهان نصف جهان ٭
٭ ملک‌الشعرا بهار گويد:
      اصفهان نيمهٔ جهان گفتند نيمى از وصف اصفهان گفتند
اصل بازرگانى بر جهل نهاده‌اند و فرع آن بر عقل (قابوس‌نامه)
اصلِ بد در خطا خطا نکند ٭
رک: از مار نزايد جز بچه‌مار
٭ ......................... بد گهر با کسى وفا نکند (نظامى)
اصل سرمايهٔ تاجر به جهان امساک٭ است
٭ در اين مَثَل کلمهٔ 'امساک' به معنى صرفه‌جوئى و قناعت به‌کار رفته است
اصلش چيست که فرعش باشد
نظير: مِهرش چيست که هشت يکش باشد
اصلِ کاربَر و روست، کچلى زير موست! (عامیانه).
نظير: حُسنم بَر و رو باشد، کچليم زير مو باشد! (عامیانه).
اصلِ مردمى کم‌آزارى است (قابوس‌نامه)
رک: مى‌ بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
اطاعت کردن بدان تا فرمان دادن بتوانى (قابوس‌نامه)
اطلبوا العلم من‌المهد الى‌اللّحد (حديث)
رک: ز گهواره تا گور دانش بجوي
اطلبو العلم و لو بالصّين (حديث)
نظير: در پى علم دين بيايد رفت اگرت تا به چين بيايد رفت (اوحدى)
اطلس اگر خوار شد پاپيچ چاروادار نشد
رک:از اسب افتاده‌ايم از اصل که نيفتاده‌ايم
اطلس کهنه مى‌شود اما پاتابه نمى‌شود
ريشه و مأخذ اين مَثَل داستان زير است:
'چون يزدگرد چهار سال مُلک راند عمربن‌خطاب سعد وقاص را به عجم فرستاد. يزدگرد چند کرت سپاه‌ها بفرستاد به حربِ عرب و شکسته شد و منهدم شدند. آخرالامر خود منهزم شد و به سيستان گريخت و از آنجا به مرو رفت. ماهويه به استقبال او آمد و خدمت کرد اما در نهان با او بد بود و بهانه مى‌طلبيد تا سر از فرمان او بکشد تا روزى با وى هم‌عنان مى‌رفت گفت: ملک بايد دختر خود را در حکم من آورد تا کمر خدمت در ميان بندم. يزدگرد از اين سخن برنجيد و گفت: ديبا کهن شود ولى پاتاوه نشود و گلاب ريزد اما بوى از بوى نريزد (جوامع‌الحکايات)
رک: از اسب افتاده‌ايم از اصل نيفتاده‌ايم
اظهار دوستى به زبان نوعى از رياست (رفيق اصفهانى)
اعتراف به نادانى دانائى و اقرار به ناتوانى توانائى است
نظير: عجز از درکِ ادراک، ادراک است
اعتماد تو بر چماق امير بيش باشد که بر خداى کبير! (اوحدى)
اعمال مؤمن را بايد حمل به صحت کرد
نظير:
هر که را جامه پارسا بينى پارسادان و نيک‌مرد انگار٭
- نديده‌اى پاک است
٭ ... ور ندانى که در نهادش چيست محتسب را درون خانه چه‌کار (سعدى)
اغراق اصل را هم از ميان مى‌برد
افاده‌اش به نوّاب مى‌رسد گدائيش به عباس‌دوس! ٭
رک: آدم گدا اين همه ادا؟
٭ عباس‌دوس: نام گداى معروفى از قبيلهٔ دوس در يمن قديم که در حيله‌هاى گدائى استاد بوده است و در کتب ادبى و داستانى شهرت فراوان دارد.
افاده‌ها طبق طبق، سگ‌ها به دورش وقّ وقّ! (عامیانه).
رک: شکم خالى و باد فندقي!
افتادگى آموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب زمينى که بلند است(پورياى ولى)
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است
افتادن ديوار کهن نو شدن اوست٭
٭ جز مرگ کسى در پى آبادى من نيست .......................(حکيم‌باشى)
افروختن توان ز يکى شمع صد چراغ٭
رک: از چراغى بسيار چراغ‌ها توان افروخت
٭ آموختن توان ز يکى خويش صد ادب ............................ (قطران)
افسار خر لايق خر!
رک: سر خر و دندان سگ!
افسانه چو از حد گذرد دردسر آرد٭
٭ طالب، گلهٔ اهل وفا مختصر اولى ......................(طالب آملى)
افسرده‌دل افسرده کند انجمنى را ٭
نظير:
همدميِ مرده دهد مردگي صحبت افسرده‌دل افسردگى (جامى)
- تا نبايد غم و نکاهد عمر روى غمگين و روى مرده مبين
- پريشان دل پريشان مى‌کند هم‌صحبت خود را (ميرزا باقر اصفهانى)
٭ در محفل خود راه مده همچو منى را ک.......(مخلص‌ خان هندوستانى؟ بنداررازى؟)
يک نوگل پژمرده بسوزد چمنى را ک....................(محمدحسين شهريار)
افسرده‌دلان را به خرابات چه‌کار است ٭
٭ آتش نفسان قيمت ميخانه شناسند .....................(ناصر بخارائى)
افسوس که ديگر امام حسينى نيست وگرنه شمر بسيار است!
افسونگر زمينِ ماردار را مى‌شناسد ٭
٭ تمثل:
فسونگر داند آن خاکى که از وى بوی مار مى‌آيد شناسم بوى زلفت را اگر در مشک ترپيچى(ملاّ رشيد)
افعى به زمّرد نگردد کور شود
هر چيز با مخالف و ضد خود برخورد کند آسيب مى‌بيند
افعى کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
نظير: آتش نشاندن و اخگر گذاشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
افعى گزيده مى‌رمد از شکل ريسمان٭
رک: مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‌ترسد
٭ سنبل اسير زلف تو را دام وحشت است .............................. (سليم)
افکنده بوَد شاخ که بيش آرد بار (عثمان مختارى)
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است
افلاس عنان از کف تقوى بربايد٭
نظير:
شکم گرسنه ايمان ندارد
- گردى چو مفلسى پيش آيد (از جامع‌التمثيل)
٭ با گرسنگى قوت پرهيز نماند .......................... (سعدى)
اقبال اگر ندارى تيغت بُرش ندارد (سالک)
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
اقرار به نادانى عين دانائى است
نظير: آنکس که نداند و بداند که نداند آخر خرکِ لنگ به منزل برساند
اقرار مدّعى بِهْ از صد شاهد عادل است
اکبر ندهد، خداى اکبر بدهد٭
نظير:
احمد نباشد يار من، خدا بسازد کار من
- اگر محمود زوالى در خواب است، محمود بى‌زوال بيدار است
- خدا روزى‌رسان است.
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: داستان‌هاى امثال، نگارش اميرقلى امينى (چاپ سوم)، صص ۴۴ - ۳۹.
اَکّش چيست که پکّش باشد! (عامیانه).
رک: مورچه چيست که کلّه پاچه‌اش باشد.
اشتباه برمى‌گردد
رک: اشتباه تا هندوستان مى‌رود و برمى‌گردد
اشتباه تا هندوستان مى‌رود و برمى‌گردد يعنى اشتباه در حساب همواره قابل برگشت و جبران‌ناپذير است
نظير: اشتباه برمى‌گردد
اشتباه را آسيابان مى‌کند
اشتر به قطار ديگران خوش مى‌نمايد٭
رک: مرغ همسايه غاز مى‌نمايد
٭ يا: شتر در قطار مردم رنگين مى‌نمايد
اشتر به قطار مردمان رنگينه
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
اشتر را به کارد چوبين نکشند
نظير: اشتر را به تيغ چوبين نتوان کشت
اشتر را گفتند: از کجا مى‌آئى؟ گفت، از حمّام، گفتند: از پاشنهٔ پايت معلوم است! (از فيه‌مافيه)
رک: به شتر گفتند: از کجا مى‌آئى؟...
اشتر که چهار دندان شد از آواز جرس نترسد٭
نظير: بيدى نيست که از اين بادها بلرزد
٭ اصل اين مَثَل از تذکرةالاولياء عطار و به‌صورت زير نقل شده است: اشتر که چهار دندان شود از آواز جرس نهراسد.
اشتر که علف مى‌خواهد گردن دراز مى‌کند (يا: اشتر که کاه مى‌خواهد...)
رک: اشتر که علف مى‌خواهد...
اشترم من تا توانم مى‌کشم، چون که گشتم زار به مُردن خوشم
نظير:
آن پير خرى که مى‌کشد بار تا جانْشْ هست مى‌کند کار
- آسودگى آن زمان پذيرد کز زيستنى چنى بميرد
اشترى در مرغزارى رفت، رفت (يا: اشترى در پنبه‌زارى رفت، رفت)
نظير: ما را چه از اين قصه که گاو آمد و خر رفت!
اشتها زير دندان است
نظير: دهان مهربان است
اشتها نيست بلکه اين مرض است٭
نظير:
کمترکى، نترَکي!
- کاه از تو نيست کاهدان که از تو است
٭ بشنو اين نکته را که بى‌غرض است ..................... (شيخ بهائى)
اشک کباب مايهٔ طغيان آتش است٭
رک: چوب نرم را موريانه مى‌خورد
٭ اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار ............................ (صائب)
اصفهان نصف جهان ٭
٭ ملک‌الشعرا بهار گويد:
      اصفهان نيمهٔ جهان گفتند نيمى از وصف اصفهان گفتند
اصل بازرگانى بر جهل نهاده‌اند و فرع آن بر عقل (قابوس‌نامه)
اصلِ بد در خطا خطا نکند ٭
رک: از مار نزايد جز بچه‌مار
٭ ......................... بد گهر با کسى وفا نکند (نظامى)
اصل سرمايهٔ تاجر به جهان امساک٭ است
٭ در اين مَثَل کلمهٔ 'امساک' به معنى صرفه‌جوئى و قناعت به‌کار رفته است
اصلش چيست که فرعش باشد
نظير: مِهرش چيست که هشت يکش باشد
اصلِ کاربَر و روست، کچلى زير موست! (عامیانه).
نظير: حُسنم بَر و رو باشد، کچليم زير مو باشد! (عامیانه).
اصلِ مردمى کم‌آزارى است (قابوس‌نامه)
رک: مى‌ بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
اطاعت کردن بدان تا فرمان دادن بتوانى (قابوس‌نامه)
اطلبوا العلم من‌المهد الى‌اللّحد (حديث)
رک: ز گهواره تا گور دانش بجوي
اطلبو العلم و لو بالصّين (حديث)
نظير: در پى علم دين بيايد رفت اگرت تا به چين بيايد رفت (اوحدى)
اطلس اگر خوار شد پاپيچ چاروادار نشد
رک:از اسب افتاده‌ايم از اصل که نيفتاده‌ايم
اطلس کهنه مى‌شود اما پاتابه نمى‌شود
ريشه و مأخذ اين مَثَل داستان زير است:
'چون يزدگرد چهار سال مُلک راند عمربن‌خطاب سعد وقاص را به عجم فرستاد. يزدگرد چند کرت سپاه‌ها بفرستاد به حربِ عرب و شکسته شد و منهدم شدند. آخرالامر خود منهزم شد و به سيستان گريخت و از آنجا به مرو رفت. ماهويه به استقبال او آمد و خدمت کرد اما در نهان با او بد بود و بهانه مى‌طلبيد تا سر از فرمان او بکشد تا روزى با وى هم‌عنان مى‌رفت گفت: ملک بايد دختر خود را در حکم من آورد تا کمر خدمت در ميان بندم. يزدگرد از اين سخن برنجيد و گفت: ديبا کهن شود ولى پاتاوه نشود و گلاب ريزد اما بوى از بوى نريزد (جوامع‌الحکايات)
رک: از اسب افتاده‌ايم از اصل نيفتاده‌ايم
اظهار دوستى به زبان نوعى از رياست (رفيق اصفهانى)
اعتراف به نادانى دانائى و اقرار به ناتوانى توانائى است
نظير: عجز از درکِ ادراک، ادراک است
اعتماد تو بر چماق امير بيش باشد که بر خداى کبير! (اوحدى)
اعمال مؤمن را بايد حمل به صحت کرد
نظير:
هر که را جامه پارسا بينى پارسادان و نيک‌مرد انگار٭
- نديده‌اى پاک است
٭ ... ور ندانى که در نهادش چيست محتسب را درون خانه چه‌کار (سعدى)
اغراق اصل را هم از ميان مى‌برد
افاده‌اش به نوّاب مى‌رسد گدائيش به عباس‌دوس! ٭
رک: آدم گدا اين همه ادا؟
٭ عباس‌دوس: نام گداى معروفى از قبيلهٔ دوس در يمن قديم که در حيله‌هاى گدائى استاد بوده است و در کتب ادبى و داستانى شهرت فراوان دارد.
افاده‌ها طبق طبق، سگ‌ها به دورش وقّ وقّ! (عامیانه).
رک: شکم خالى و باد فندقي!
افتادگى آموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب زمينى که بلند است(پورياى ولى)
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است
افتادن ديوار کهن نو شدن اوست٭
٭ جز مرگ کسى در پى آبادى من نيست .......................(حکيم‌باشى)
افروختن توان ز يکى شمع صد چراغ٭
رک: از چراغى بسيار چراغ‌ها توان افروخت
٭ آموختن توان ز يکى خويش صد ادب ............................ (قطران)
افسار خر لايق خر!
رک: سر خر و دندان سگ!
افسانه چو از حد گذرد دردسر آرد٭
٭ طالب، گلهٔ اهل وفا مختصر اولى ......................(طالب آملى)
افسرده‌دل افسرده کند انجمنى را ٭
نظير:
همدميِ مرده دهد مردگي صحبت افسرده‌دل افسردگى (جامى)
- تا نبايد غم و نکاهد عمر روى غمگين و روى مرده مبين
- پريشان دل پريشان مى‌کند هم‌صحبت خود را (ميرزا باقر اصفهانى)
٭ در محفل خود راه مده همچو منى را ک.......(مخلص‌ خان هندوستانى؟ بنداررازى؟)
يک نوگل پژمرده بسوزد چمنى را ک....................(محمدحسين شهريار)
افسرده‌دلان را به خرابات چه‌کار است ٭
٭ آتش نفسان قيمت ميخانه شناسند .....................(ناصر بخارائى)
افسوس که ديگر امام حسينى نيست وگرنه شمر بسيار است!
افسونگر زمينِ ماردار را مى‌شناسد ٭
٭ تمثل:
فسونگر داند آن خاکى که از وى بوی مار مى‌آيد شناسم بوى زلفت را اگر در مشک ترپيچى(ملاّ رشيد)
افعى به زمّرد نگردد کور شود
هر چيز با مخالف و ضد خود برخورد کند آسيب مى‌بيند
افعى کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
نظير: آتش نشاندن و اخگر گذاشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
افعى گزيده مى‌رمد از شکل ريسمان٭
رک: مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‌ترسد
٭ سنبل اسير زلف تو را دام وحشت است .............................. (سليم)
افکنده بوَد شاخ که بيش آرد بار (عثمان مختارى)
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميده‌تر است
افلاس عنان از کف تقوى بربايد٭
نظير:
شکم گرسنه ايمان ندارد
- گردى چو مفلسى پيش آيد (از جامع‌التمثيل)
٭ با گرسنگى قوت پرهيز نماند .......................... (سعدى)
اقبال اگر ندارى تيغت بُرش ندارد (سالک)
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
اقرار به نادانى عين دانائى است
نظير: آنکس که نداند و بداند که نداند آخر خرکِ لنگ به منزل برساند
اقرار مدّعى بِهْ از صد شاهد عادل است
اکبر ندهد، خداى اکبر بدهد٭
نظير:
احمد نباشد يار من، خدا بسازد کار من
- اگر محمود زوالى در خواب است، محمود بى‌زوال بيدار است
- خدا روزى‌رسان است.
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: داستان‌هاى امثال، نگارش اميرقلى امينى (چاپ سوم)، صص ۴۴ - ۳۹.
اَکّش چيست که پکّش باشد! (عامیانه).
رک: مورچه چيست که کلّه پاچه‌اش باشد.


همچنین مشاهده کنید