یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

از(۳)


از بى‌آبى مردن بهتر تا از قورباغه اجازه گرفتن!
نظير:
در آب مردن بِهْ که از غوک زنهار خواستن (قابوس‌نامه)
- از سرما مردن بِهْ که پالان خر پوشيدن
از بى‌ادبى کسى به‌جائى نرسيد٭
مقایسه شود با بى‌ادب محروم ماند از لطف حق
٭ ................................ حقا که ادب تاج سرِ مردان است(صادق لاهورى)
از بيد بوى عود نيايد
رک: گل کاغذين بوى ندهد
از بى‌عرضگى تازى است که روباه پشت تاپو بچه مى‌گذارد
نظير:
از بى‌عرضگى سگمان است که شغال توى کاهدان بچه مى‌زايد
- پُر چشمى غربال از بُزدلى آسياست
- از سستى آدمى‌زاد است که گرگ آدميخوار پيدا مى‌شود
- رخنه کاندر قصر يابى از قصور قيصر است (جامى)
از بى‌عرضگى سگمان است که شغال توى کاهدان بچه مى‌زايد
رک: از بى‌عرضگى تازى است که روباه پشت تاپوبچه مى‌گذرد.
از بى‌کفنى زنده‌ايم!
نظير: گورم کجا بود که کفنم باشد
از بيم مار به دهان اژدها رفته است
رک: از نيش عقرب به دهان افعى پناه برده است.
از پا پس مى‌زند با دست پيش مى‌کشد
رک: از بام مى‌خواند و از در مى‌راند
از پادشاه اگر چه دور باشى ايمن باش (مرزبان‌نامه)
از پا راه بروى کفش پاره مى‌شود از سر کلاه.
در هر دو صورت نتيجه يکسان و زيان‌بار است
از پاى شکسته چه سَير و از دست بسته چه خبر؟ (سعدى)
نظير:
از معدهٔ خالى چه قوّت آيد و از دست تهى چه مروّت (سعدى)
- تهيدست را نيست زور و هنر (فردوسى)
- تنگدستان را دست دليرى بسته است و پنجهٔ شيرى شکسته (سعدى)
از پُر دويدن با افزار پاره مى‌شود
رک: از زياد دويدن کفش پاره مى‌شود
از پَرى آدمى گرى مَطَلَب (فيضى)
نظير: از زحل کار مشترى مطلب
از پس مرده بد نيايد گفت٭
رک: پشت سرِ مرده بد نبايد گفت
٭ گر بدى کرد چون به نيکى خفت ........................ (نظامى)
از پس هر مبارکى شومى است
رک: اندر پس هر خنده دو صد گريه مهيّاست
از پشتِ مسافر نفرستند سياهي٭
٭ در اين مَثَل مقصود از کلمهٔ 'سياهي' نامه است. مَثَل از معتقدات عامه سرچشمه مى‌گيرد که مى‌گويند پشتِ سر مسافر نامه نبايد فرستاد.
از پلو پلو گفتن شکم سير نمى‌شود
رک: از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى‌شود
از پى دشمن گريخته نبايد رفت
نظير:
- چون دشمن به عجز اندر آمد ز در نبايد که پرخاش جوئى دگر
- چو زنهار خواهد کرم پيشه کن ببخشاى و از مکرش انديشه کن (سعدى)
- گربه که به تنگنا افتاد چشم آدمى را برآرد
از پى ردّ و قبول عامه خود را خو مساز زآنکه نَبْوَد کار عامه جز خرى يا خرخرى (سنائى)
رک: قبول حق بود رد خلایق
از پيش قاضى دو خصم راضى نيايند
نظير: از پيش قاضى دو کس نيابند راضى (از مجمع‌الامثال)
از پيش قاضى دو کس نيايند راضى (از مجمع‌الامثال)
نظير: از پيش قاضى دو خصم راضى نيايند
از پيشه بخور، هميشه بخور
از پيِ کاروان تهيدستان شاد و ايمن روند چون مستان (اوحدى)
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
از پيِ هر شبى بود روزي٭
رک: از پى هر گريه آخر خنده‌اى است
٭ مکتبى صبر کن به هر سوزى ک................... (مکتبى)
از پى هر گريه آخر خنده‌اى است٭
نظير:
شادى آيد ز پى غصه و خير از پى شرّ (قاآنى)
- از پى هر شبى بوَد روزى (مکتبى)
- پس از دشوارى آسانى است ناچار (سعدى)
- روزهاى سپيد است در شبان سياه (سعدى)
- هر نشيبى را فرازى در پى است
- هر سرازيرى يک سربالائى هم دارد
- همه دردى رسد آخر به درمان (باباطاهر)
- راحت پسِ اندُه است و شادى پس غم
- پايان شب سيه سپيد است (نظامى)
- روز روشن پس از شب تار است (نثارى)
- چلّهٔ کوچک پشتش به بهار بند است
- هر خزان را ز پى البته بهارى باشد (محمود ميرزا قاجار)
- پيش دانا زمان شدت دى قصهٔ راحت بهار کند.
٭ ....................... مرد آخر بين مبارک بنده‌اى است (مولوى)
از تخم خار خاسک خار خاسک سبز مى‌شود
نظير:
نيارد شاخ بد جز تخم بد بار (اسعد گرگانى)
- از مار نزايد جز مار بچه
- نباشد مار را بچه جز مار (اسعد گرگانى)
- از مار، بچه مار آيد (سمک عيّار)
- آب شيرين نزايد از گل شور (مکتبى)
- از خار بُن کسى چه ثمر چيده غيره خار؟ (پروين اعتصامى)
- از خار هيچ ميوه نچيدند غير خار (پروين اعتصامى)
- مار پيسه مار پيسه زايد (امير خسرو دهلوى)
از تخم گِلين جوجه نزايد
رک: از ترب روغن برنيايد
از ترب روغن برنيايد
نظير:
- از سنگ چربى برنيايد
- روغن از ريگ نمى‌توان کشيد
- از روغن پنبه‌دانه حلوا درست نمى‌شود
- چربو از پولاد نيايد
- از تخم گِلين جوجه نزايد
از تشنگى بسوز و مريز آبروى خويش٭
رک: آبرو آبِ جو نيايد کرد
٭ آبى است آبرو که نيايد به جوى باز ........................... (صائب)
از تفنگ پُر يک نفر مى‌ترسد، از تفنگ خالى دو نفر!
از تفنگ خالى دو نفر مى‌ترسند
نظير:
از کمان شکسته دو تن ترسند
- دو تن ترسد ز بشکسته کمانى (اسعد گرگانى)
از تکبّر ذليل و خوار شوي٭
نظير:
- تکبّر عزازيل را خوار کرد (سعدى)
- تواضع سرِ رفعت افرازدت تکبّر به خاک اندر اندازدت (سعدى)
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت سعدى با تبديل 'و' به 'ا'
از تواضع بزرگوار شوى وز تکبّر ذليل و خوار شوى
از تنگيِ چشم فيل معلومم شد کانان که غنى‌ترند محتاج‌ترند
رک: آنان که غنى‌ترند محتاج‌ترند
از تنگيِّ قافيه خورشيد 'خَور' (خر) شود!
از تنور سرد نان درنمى‌آيد
نظير:
تا تنور گرم است نان بايد پخت
- در تنور چوبين نان نمى‌توان پخت
از تواضع بزرگوار شوي٭
نظير:
تواضع کن که يابى ارجمندى فروتن شو که يابى سربلندى
- تواضع سر رفعت افرازدت تکبّر به خاک اندر اندازدت (سعدى)
- افتادگى‌ آموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب زمينى که بلند است (پورياى ولى)
- گر همى خواهى که بر بالاى چشمتجا دهند در تواضع همچو ابروى بتان پيوستهباش
- خاک شو تا گُل برويد در وجودت رنگ رنگ
- خاکِ پايِ همه شو تا که بيائى مقصود (نظامى)
- تا تو خاکسارى بدان که سرورى
- خودپسند پسندِ خلق نيست
- خودپسندى جان من برهان نادانى بوَد (حافظ)
- فروتن باشيد تا بسيار دوست باشيد (قابوس‌نامه)
- فروتن بوَد هر که دارد خرد (فردوسى)
٭ .......................... وز تکبّر ذليل و خوار شوى (سعدى)
از توبه يک اشارت، از ما به‌سر دويدن!
رک: از دوست يک اشارت...


همچنین مشاهده کنید