یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

او و اه


او ادعاى خدائى مى‌کند، تو به پيغمبرى قبولش ندارى؟
درويشى هو حق‌کنان به درِ خانهٔ توانگرى رفت و از او تقاضاى کمک کرد. مرد ثروتمند گفت: 'نام پيغمبران را يک يک برشمار در مقابل هر اسم که بگوئى يک دينار به تو خواهم بخشيد' . درويش آنچه از نام پيغمبران مى‌دانست بر زبان جارى ساخت و در پايان نام فرعون را هم بر آنها افزود. مرد توانگر از شنيدن نام فرعون خنده‌اش گرفت و گفت: 'جناب درويش، حواست کجاست فرعون که پيغمبر نبود.' درويش جواب داد: 'خدا پدرت را بيامرزد. او ادعاى خدائى مى‌کرد، تو به پيغمبرى قبولش ندارى؟'
او چيزى گفت ما را خوش آمد. ما نيز چيزى نوشتيم تا او را خوش آيد!
شاعرى چند بيت شعر در مدح يکى از لئيمان سرود. مرد لئيم نيز خطى نوشت که در سرِ خرمن مقدارى گندم به رسم صله و اِنعام به وى دهند. چون هنگام جمع‌آورى گندم فرا رسيد شاعر دست‌خط آن مرد لئيم را نزد مباشر وى برد و انعام خود را طلب کرد. مباشر که بر درجهٔ خسّت ارباب خويش آگاهى کامل داشت نزد وى رفت و از او مجدداً کسب تکليف نمود. مرد لئيم گفت: حواله را باطل گير، در آن وقت که اين حواله را نوشتم شاعر چيزى گفت ما را خوش آمد ما نيز چيزى نوشتيم تا او را خوش آيد!
نظير: به شعر اندرت مردم خواندم اى خر که تا کارم ز تو گيرد فروغى
- خطى ما را هم تو دادى شايد دروغى را چه آيد جز دروغى (سنائى)
او را چه زنى که روزگارش زده است٭
نظير:
سر کچل شکستن کارى ندارد
- زده را توان زد
- انگشت بريده را نمک نمى‌زنند
- مردى نبوَد فتاده را پاى زدن (پورياى ولى)
- گر دست فتاده را بگيرى مردى
- مروت نباشد برافتاده زور (سعدى)
٭ آزار دل عاشق مسکين چه کنى ............................ (...؟)
اوستاى پنبه‌زن، هر چه ديدى دَم مزن
رک: شتر ديدى نديدي!
او سخن از آسمان مى‌گويد و ما از زمين٭
رک: من از آسمان مى‌گويم تو از ريسمان جوابم مى‌دهى؟
٭ ما بدين‌دون همّتى چون با مسيحا دم زنيم ...................(سليم تهرانى)
او عربى من عجمى
رک: او قرشى، من حبشي!
او قرشى، من حبشي!
نظير:
او عربى، من عجمى
- يارم همدانّى (همه دانّى) و خودمهيچى ندانى يا رب چه کند هيچ ندان يا همدانى(= همه دانى)!
اول آخور بيند بعد گاو را بدزد
نظير:
اول چاه بکن بعد منار بدزد
- گاو نخريده آخور مى‌بندد
- عروسى نکرده بچه در گهواره مى‌خواباند
- اول کاسه، بعد اشکنه
اولاد بادام است، اولادِ اولاد مغز بادام!
اولاد پيدا مى‌شود اما پدر و مادر پيدا نمى‌شود
نظير: پدر و مادر ميوهٔ نايابند
اولاد حلال‌زاده به دائى‌اش مى‌رود
رک: فرزند حلال‌زاده به خالويش مى‌رود
اولاد حلال‌زاده را آدم بايد خودش پس بيندازد
رک: فقير و فقرا خودشان کارهاى خودشان را انجام مى‌دهند
اولاد خوب اجاق روشن‌کنِ خانه و خانواده است
نظير: فرزند صالح گلى است از گل‌هاى بهشت (رسول اکرم ص)
اولاد يکى‌اش کم است، دو تا زياد
اول استشاره و آنگه استخاره
رک: مشورت ادراک و هشيارى دهد
اول انديشه وانگهى گفتار٭
نظير:
مزن بى‌تأمل به گفتار دم (سعدى)
- نخست انديشه کن و آنگاه گفتار (سعدى)
- حرف را بايد هفت بار در دهان چرخاند
- حرف را بايد هفت دفعه قورت داد
- آدم بايد شتر گلو باشد
- بينديش و آنگه برآور نفس (سعدى)
- انديشه کردن که چه گويم بِهْ از پشيمانى که چرا گفتم (سعدى)
- نبايد سخن گفت ناساخته
٭ ............................. پناى بست آمده است و پس ديوار (سعدى)
عطار نيز در بيان اين معنى چنين سروده است:
هر که بى‌انديشه گفتارش بوَد پس ندامت‌هاى بسيارش بوَد
تا نگفتى مى‌توانى گفتنش چون بگفتى کى توان بنهفتش (عطّار، پندنامه)
اول بچش بعد بگو بى‌نمک است
نظير:
نکشيده، ده من کم؟
- خواب نديده را پيش‌پيش تعبير نکن
اول برادريت را ثابت کن بعد ادعاى ميراث کن! ٭
٭ تمثل:
بکن ثابت برادر بودنت را پس آنگه دعوى ميراث بنماى (اخگر)
اول بسم‌الله و غلط؟
نظير:
اول پياله و بد مستى؟ اول پياله و درد؟
- منزل اول و گدائى؟
- اول بقّالى و ماست ترش‌فروشى؟
اولِ بقّالى و ماست ترش‌فرشى؟
رک: اول بسم‌الله و غلط؟
اول پادارها را مى‌خورم، بى‌پاها سرجايش است (عامیانه).
رک: اگر زاقّى کنى، زيقّى کنى، مى‌خورمت!
اول پند و آنگه بند
رک: از بند گيرد آدمى پند
اول پياله و بدمستى؟
رک: اول بسم‌الله و غلط؟
اول پياله و دُرد؟
رک: اول بسم‌الله و غلط؟
اول تو چنان بُدى که کس چون نبود آخر تو چنان شدى که کس چون تو مباد!
اول جاى پايت را محکم کن بعد قدم بردار ٭
پيش‌بينى و احتياط در کارها شرط عقل است
نظير:
بنگر جا را، بگذار پا را
- اول عمق آب را بپرس بعد تويش شنا کن
- آب نديده موزه مکش
- تا نکنى جاى قدم استوار پاى مَنِه در طلب هيچ‌کار (نظامى)
٭ سعدى گفته است:
هر که را چشم مصلحت‌بين است ننهد پاى تا نبيند جاي
اولِ جنگ است بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم!٭
٭ اقتباس از شبيه مسلم‌بن‌عقيل و طفلان مسلم:
اول جنگ است بسم‌الله‌الرحمن‌ رحيم بس دلم تنگ است بسم‌الله رحمن رحيم
اول جو، بعد يورتمه و دو!
رک: 'نان بده، فرمان بده' و 'اول طعام، و آنگه کلام'
اول چاه بکَن بعد منار بدزد
نظير:
چاه نکنده منار مدزد
- کسى‌که منار مى‌دزدد اول چاهش را مى‌کند
- هر که مناره دزدد بايد چاه مهيا دارد
- اول آخور بيند بعد گاو را بدزد
- چاه بَر کن پس بدزد چنار (حکيم سورى)
اول خويش سپس درويش
رک: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است
اولِ دشت است، بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
عبارتى که دکّانداران و سوداگران صبح در نخستين فروش يا معاملهٔ خود پس از گرفتن پول از مشترى بر زبان رانند
اول رفيق، دوم طريق
اول سلام، آنگه کلام
رک: اول طعام و آنگه کلام
اول سلمان شو، بعد مسلمان شو
تنها ادعاى مسلمان بودن کافى نيست، اول صدق نيّت پيدا کن بعد نام 'مسلمان' بر خود بگذار
اول سياست است که شرطِ رياست است (اديب صابر)
رک: رياست بى‌سياست نتوان کرد
اولِ شب مى‌کُشد مفلس چراغ خويش را٭
٭ زود بِهْ کردم منِ بى‌صبر داغ خويش را ................(صادق لاهورى)
اول طعام و آنگه کلام
نظير:
اول وجود، بعداً سجود
- اول سلام، آنگه کلام
- اول‌ها سلام و اوسط‌ها طعام و آخرها کلام
- اول جو، بعد يورتمه و دو (عامیانه).
اول عمق آب را بپرس بعد تويش شنا کن
رک: گز نکرده پاره مکن
اول کاسه، بعد اشکنه
رک: اول آخور ببند بعد گاو بدزد
اول مرديت بيازماى و آنگه زن کن
رک: مرديت بيازماى و آنگه زن کن
اول نماز، سپس نياز
اول و آخر اين کهنه کتاب افتاده است٭
٭ ما از آغاز و ز انجام جهان بى‌خبريم ..................(کليم کاشانى)
اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين يعنى اندر ره دين راهبرت قرآن بس (سنائى)
نظير: الله و بس، باقى هوس
اول وجود، بعداً سجود
رک: اول طعام، آنگه کلام
اول همسايه بعد خانه
نظير:
همسايه را بپرس خانه را بخر
- قيمت خانه به همسايه است
- تا ندانى که کيست همسايه به عمارت تلف مکن مايه (اوحدى)
او مُرد و رفت به دنياى حق، ما مانده‌ايم در اين دنياى ناحق
اونى که از مار مهره مى‌گرفت تنبانش آبى بود!
رک: شغالى که مرغ مى‌گيرد بيخ گوشش زرد است
آه بود کَکَهْ شد (عامیانه).
رک: آش مصطفى بود، آش مصطفى بک شد!
اهل دنيا همگى چون مگسانِ عسلند
رک: مردم اهل جهان چون مگسان عسلند
اهل علم سرو کارشان بالا و نعم است نه نان و شکم!
اهل نگردد به عمامه سفيه خر نشود از جُل ديبا فقيه (اميرخسرو دهلوى)
اهل همّت را ز ناهمواريِ گردون چه باک؟ (نوائى)


همچنین مشاهده کنید