دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت اول (۲)


بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب    بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان میخواهی    آزار دل هیچ مسلمان مطلب
٭٭٭
ای ذات و صفات تو مبرا زعیوب    یک نام ز اسماء تو علام غیوب
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد    نه نوح بود نام مرا نه ایوب
٭٭٭
ای آینه حسن تو در صورت زیب    گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
هر آینه‌ای که غیر حسن تو بود    خواند خردش سراب صحرای فریب
٭٭٭
تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت    افکند دلم برابر تخت تو رخت
روزی بینی مرا شده کشته‌ی بخت    حلقم شده در حلقه‌ی سیمین تو سخت
٭٭٭
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت    مسکین دل رنجور من از درد گداخت
گویا که ز روز گار دردی دارد    این درد که در پای تو خود را انداخت
٭٭٭
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت    دیوانه‌ی عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید    آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
٭٭٭
آنروز که آتش محبت افروخت    عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
از جانب دوست سرزد این سوز و گداز    تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
٭٭٭
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت    اشکم همه در دیده‌ی گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو    بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
٭٭٭
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت    عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت    جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
٭٭٭
عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت    زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
خون در دل و ریشه‌ی تنم سوخت چنان    کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
٭٭٭
میرفتم و خون دل براهم میریخت    دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
می‌آمدم از شوق تو بر گلشن کون    دامن دامن گل از گناهم میریخت
٭٭٭
از کفر سر زلف وی ایمان میریخت    وز نوش لبش چشمه‌ی حیوان میریخت
چون کبک خرامنده بصد رعنایی    میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت
٭٭٭
از نخل ترش بار چو باران میریخت    وز صفحه‌ی رخ گل بگریبان میریخت
از حسرت خاکپای آن تازه نهال    سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت
٭٭٭
ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت    منمای بکس خرقه‌ی خون آلودت
می‌نال چنانکه نشنوند آوازت    می‌سوز چنانکه برنیاید دودت
٭٭٭
آن یار که عهد دوستداری بشکست    میرفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خوابم بینی    پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
٭٭٭
از بار گنه شد تن مسکینم پست    یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آنچه ترا شاید نیست    اندر کرمت آنچه مرا باید هست
٭٭٭
از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست    وز جانب میخانه رهی دیگر هست
اما ره میخانه ز آبادانی    راهیست که کاسه می‌رود دست بدست
٭٭٭
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست    دل پرتو وصل را خیالی بر بست
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز    ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
٭٭٭
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست    چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست    پندار که هر چه نیست در عالم هست
٭٭٭
دی طفلک خاک بیز غربال بدست    میزد بدو دست و روی خود را می‌خست
میگفت به های‌های کافسوس و دریغ    دانگی بنیافتیم و غربال شکست
٭٭٭
کردم توبه، شکستیش روز نخست    چون بشکستم بتوبه‌ام خواندی چست
القصه زمام توبه‌ام در کف تست    یکدم نه شکسته‌اش گذاری نه درست
٭٭٭
گاهی چو ملایکم سر بندگیست    گه چون حیوان به خواب و خور زندگیست
گاهم چو بهایم سر درندگیست    سبحان الله این چه پراکندگیست
٭٭٭
آزادی و عشق چون همی نامد راست    بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
زین پس چونان که داردم دوست رواست    گفتار و خصومت از میانه برخاست
٭٭٭
خیام تنت بخیمه میماند راست    سلطان روحست و منزلش دار بقاست
فراش اجل برای دیگر منزل    از پافگند خیمه چو سلطان برخاست
٭٭٭
عصیان خلایق ارچه صحرا صحراست    در پیش عنایت تو یک برگ گیاست
هرچند گناه ماست کشتی کشتی    غم نیست که رحمت تو دریا دریاست
٭٭٭
هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست    زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه    مندیش که ناخدای این بحر خداست
٭٭٭
ما کشته‌ی عشقیم و جهان مسلخ ماست    ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
ما را نبود هوای فردوس از آنک    صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست
٭٭٭
غم عاشق سینه‌ی بلا پرور ماست    خون در دل آرزو ز چشم ترماست
هان غیر، اگر حریف مایی پیش آی    کالماس بجای باده در ساغر ماست
٭٭٭
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست    بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم    کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
٭٭٭
یاد تو شب و روز قرین دل ماست    سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقه‌ی بندگیت بیرون نرود    تا نقش حیات در نگین دل ماست
٭٭٭


همچنین مشاهده کنید