دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت ششم


دنیا طلبان ز حرص مستند همه    موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه    از دوستی حرص شکستند همه
٭٭٭
ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه    بی چشم تو نور نیست بر چشم همه
چشم همه را نظر بسوی تو بود    از چشم تو چشمه‌هاست در چشم همه
٭٭٭
چون باز سفید در شکاریم همه    با نفس و هوای نفس یاریم همه
گر پرده ز روی کارها بر گیرند    معلوم شود که در چه کاریم همه
٭٭٭
ای روی تو مهر عالم آرای همه    وصل تو شب و روز تمنای همه
گر با دگران به ز منی وای بمن    ور با همه کس همچو منی وای همه
٭٭٭
سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه    غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه
دور از وطن خویش و به غربت مانده    چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه
٭٭٭
آنم که توام ز خاک برداشته‌ای    نقشم به مراد خویش بنگاشته‌ای
کارم چو بدست خویش بگذاشته‌ای    می‌رویم از آنسان که توام کاشته‌ای
٭٭٭
ای غم که حجاب صبر بشکافته‌ای    بی تابی من دیده و برتافته‌ای
شب تیره و یار دور و کس مونس نه    ای هجر بکش که بی‌کسم یافته‌ای
٭٭٭
دارم صنمی چهره برافروخته‌ای    وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای
او عاشق دیگری و من عاشق او    پروانه صفت سوخته‌ای سوخته‌ای
٭٭٭
من کیستم آتش به دل افروخته‌ای    وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای
در راه وفا چو سنگ و آتش گردم    شاید که رسم به صبحت سوخته‌ای
٭٭٭
من کیستم از خویش به تنگ آمده‌ای    دیوانه‌ی با خرد به جنگ آمده‌ای
دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت    نالیدن پای دل به سنگ آمده‌ای
٭٭٭
هستی که ظهور می‌کند در همه شی    خواهی که بری به حال او با همه پی
رو بر سر می حباب را بین که چسان    می وی بود اندر وی و وی در می وی
٭٭٭
ای خالق ذوالجلال و ای بار خدای    تا چند روم دربدر و جای به جای
یا خانه امید مرا در دربند    یا قفل مهمات مرا دربگشای
٭٭٭
یا پست و بلند دهر را سرکوبی    یا خار و خس زمانه را جاروبی
تا چند توان وضع مکرر دیدن    عزلی نصبی قیامتی آشوبی
٭٭٭
یا سرکشی سپهر را سرکوبی    یا خار و خس زمانه را جاروبی
بگرفت دلم ازین خسیسان یا رب    حشری نشری قیامتی آشوبی
٭٭٭
عهدی به سر زبان خود بربستی    صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رستی    فردات کند خمار کاکنون مستی
٭٭٭
غم جمله نصیب چرخ خم بایستی    یا با غم من صبر بهم بایستی
یا مایه‌ی غم چو عمر کم بایستی    یا عمر به اندازه‌ی غم بایستی
٭٭٭
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی    از بسکه بجستی تو همه آن گشتی
ای آتش تا سرد بدی سوختیم    ای وای از آنروز که سوزان گشتی
٭٭٭
ای شیر خدا امیر حیدر فتحی    وی قلعه گشای در خیبر فتحی
درهای امید بر رخم بسته شده    ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی
٭٭٭
در کوی خودم مسکن و ماوا دادی    در بزم وصال خود مرا جادادی
القصه به صد کرشمه و ناز مرا    عاشق کردی و سر به صحرا دادی
٭٭٭
اول همه جام آشنایی دادی    آخر بستم زهر جدایی دادی
چون کشته شدم بگفتی این کشته‌ی کیست    داد از تو که داد بی‌وفایی دادی
٭٭٭
ای شاه ولایت دو عالم مددی    بر عجز و پریشانی حالم مددی
ای شیر خدا زود به فریادم رس    جز حضرت تو پیش که نالم مددی
٭٭٭
من کیستم از قید دو عالم فردی    عنقا منشی بلند همت مردی
دیوانه‌ی بیخودی بیابان گردی    لبریز محبتی سرا پا دردی
٭٭٭
از چهره همه خانه منقش کردی    وز باده رخان ما چو آتش کردی
شادی و نشاط ما یکی شش کردی    عیشت خوش باد عیش ما خوش کردی
٭٭٭
عشقم دادی زاهل دردم کردی    از دانش و هوش و عقل فردم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم    میخواره و رند و هرزه گردم کردی
٭٭٭
با فاقه و فقر هم نشینم کردی    بی خویش و تبار و بی قرینم کردی
این مرتبه‌ی مقربان در تست    آیا به چه خدمت این چنینم کردی
٭٭٭
ای دیده مرا عاشق یاری کردی    داغم زرخ لاله عذاری کردی
کاری کردی که هیچ نتوان گفتن    الله الله چه خوب کاری کردی
٭٭٭
ای دل تا کی مصیبت‌افزا گردی    ای خون شده چند درد پیما گردی
انداختیم دربدر و کوی به کوی    رسوا کردی مرا، تو رسوا گردی
٭٭٭
ای آنکه به گرد شمع دود آوردی    یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی
گر دود دل منست دیرت بگرفت    ور خط به خون ماست زود آوردی
٭٭٭
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی    گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین    نامردان را بروی کار آوردی
٭٭٭
ای کاش مرا به نفت آلایندی    آتش بزدندی و نبخشایندی
در چشم عزیز من نمک سایندی    وز دوست جدا شدن نفرمایندی
٭٭٭
ای خالق ذوالجلال هر جانوری    وی رهرو رهنمای هر بی خبری
بستم کمر امید بر درگه تو    بگشای دری که من ندارم هنری
٭٭٭


همچنین مشاهده کنید