پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت دوم (۲)


روزم به غم جهان فرسوده گذشت    شب در هوس بوده و نابوده گذشت
عمری که ازو دمی جهانی ارزد    القصه به فکرهای بیهوده گذشت
٭٭٭
سر سخن دوست نمی‌یارم گفت    در یست گرانبها نمی‌یارم سفت
ترسم که به خواب در بگویم بکسی    شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت
٭٭٭
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت    یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت    آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت
٭٭٭
آسان آسان ز خود امان نتوان یافت    وین شربت شوق رایگان نتوان یافت
زان می که عزیز جان مشتاقانست    یک جرعه به صد هزار جان نتوان یافت
٭٭٭
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت    بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
اکنون ز منش هیچ نمی‌آید یاد    بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت
٭٭٭
دل عادت و خوی جنگجوی تو گرفت    جان گوهر همت سر کوی تو گرفت
گفتم به خط تو جانب ما را گیر    آن هم طرف روی نکوی تو گرفت
٭٭٭
آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت    از دل هوس روی نکوی تو نرفت
از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت    کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت
٭٭٭
آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت    وز دیده‌ی خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری میکرد    لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
٭٭٭
یار آمد و گفت خسته میدار دلت    دایم به امید بسته می‌دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد    ما را خواهی شکسته میدار دلت
٭٭٭
علمی نه که از زمره‌ی انسان نهمت    جودی نه که از اصل کریمان نهمت
نه علم و عمل نه فضل و احسان و ادب    یا رب بکدام تره در خوان نهمت
٭٭٭
صد شکر که گلشن صفا گشت تنت    صحت گل عشق ریخت در پیرهنت
تب را به غلط در تنت افتاد گذار    آن تب عرقی شد و چکید از بدنت
٭٭٭
دی زلف عبیر بیز عنبر سایت    از طرف بناگوش سمن سیمایت
در پای تو افتاد و بزاری می‌گفت    سر تا پایم فدای سر تا پایت
٭٭٭
ای قبله‌ی هر که مقبل آمد کویت    روی دل مقبلان عالم سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی    فردا بکدام روی بیند رویت
٭٭٭
ای مقصد خورشید پرستان رویت    محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایه‌ی عیش تنگ دستان دهنت    سررشته‌ی دلهای پریشان مویت
٭٭٭
زنار پرست زلف عنبر بویت    محراب نشین گوشه‌ی ابرویت
یا رب تو چه کعبه‌ای که باشد شب و روز    روی دل کافر و مسلمان سویت
٭٭٭
ای در تو عیانها و نهانها همه هیچ    پندار یقین‌ها و گمانها همه هیچ
از ذات تو مطلقا نشان نتوان داد    کانجا که تویی بود نشانها همه هیچ
٭٭٭
ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ    با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ
بودم همه بین، چو تیزبین شد چشمم    دیدم که همه تویی و دیگر همه هیچ
٭٭٭
گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ    گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی    باز آوردی حکایتی پیچا پیچ
٭٭٭
حمدا لک رب نجنی منک فلاح    شکرا لک فی کل مساء و صباح
من عندک فتح کل باب ربی    افتح لی ابواب فتوح و فتاح
٭٭٭
رخساره‌ات تازه گل گلشن روح    نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
نزدیک به دیده گر خیالش گذرد    از سایه‌ی خار دیده گردد مجروح
٭٭٭
گر درد کند پای تو ای حور نژاد    از درد بدان که هر گزت درد مباد
آن دردمنست بر منش رحم آید    از بهر شفاعتم بپای تو فتاد
٭٭٭
در سلسله‌ی عشق تو جان خواهم داد    در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که ترا ببینم ای عمر عزیز    آن روز یقین بدان که جان خواهم داد
٭٭٭
هر راحت و لذتی که خلاق نهاد    از بهر مجردان آفاق نهاد
هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت    آسایش خویش بر دو بر طاق نهاد
٭٭٭
در وصل زاندیشه‌ی دوری فریاد    در هجر زدرد ناصبوری فریاد
افسوس ز محرومی دوری افسوس    فریاد زدرد ناصبوری فریاد
٭٭٭
با کوی تو هر کرا سر و کار افتد    از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد
گر زلف تو در کعبه فشاند دامن    اسلام بدست و پای زنار افتد
٭٭٭
گر عشق دل مرا خریدار افتد    کاری بکنم که پرده از کار افتد
سجاده‌ی پرهیز چنان افشانم    کز هر تاری هزار زنار افتد
٭٭٭
با علم اگر عمل برابر گردد    کام دو جهان ترا میسر گردد
مغرور مشو به خود که خواندی ورقی    زان روز حذر کن که ورق بر گردد
٭٭٭
آن را که حدیث عشق در دل گردد    باید که زتیغ عشق بسمل گردد
در خاک تپان تپان رخ آغشته به خون    برخیزد و گرد سر قاتل گردد
٭٭٭
ما را نبود دلی که خرم گردد    خود بر سر کوی ما طرب کم گردد
هر شادی عالم که بما روی نهد    چون بر سر کوی ما رسد غم گردد
٭٭٭
دل از نظر تو جاودانی گردد    غم با الم تو شادمانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک    آتش همه آب زندگانی گردد
٭٭٭


همچنین مشاهده کنید