جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت پنجم (۴)


ای در دل و جان صورت و معنی همه تو    مقصود همه زدین و دنیی همه تو
هم با همه همدمی و هم بی همه تو    ای با همه تو بی همه تو نی همه تو
٭٭٭
شبهای دراز ای دریغا بی تو    تو خفته بناز ای دریغا بی تو
دوری و فراق ای دریغا بی تو    من در تک و تاز ای دریغا بی تو
٭٭٭
درد دل من دواش می‌دانی تو    سوز دل من سزاش می‌دانی تو
من غرق گنه پرده‌ی عصیان در پیش    پنهان چه کنم که فاش می‌دانی تو
٭٭٭
من میشنوم که می نبخشایی تو    هر جا که شکسته‌ایست آنجایی تو
ما جمله شکستگان درگاه توایم    در حال شکستگان چه فرمایی تو
٭٭٭
ما را نبود دلی که کار آید ازو    جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
چندان گریم که کوچه‌ها گل گردد    نی روید و نالهای زار آید ازو
٭٭٭
زلفش بکشی شب دراز آید ازو    ور بگذاری چنگل باز آید ازو
ور پیچ و خمش ز یک دگر باز کنی    عالم عالم مشک فراز آید ازو
٭٭٭
عشقست که شیر نر زبون آید ازو    از هر چه گمان بری فزون آید ازو
گه دشمنیی کند که مهر افزاید    گه دوستیی که بوی خون آید ازو
٭٭٭
ابر از دهقان که ژاله می‌روید ازو    دشت از مجنون که لاله می‌روید ازو
خلد از صوفی و حور عین از زاهد    ما و دلکی که ناله می‌روید ازو
٭٭٭
سودای سر بی سر و سامان یک سو    بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشه‌ی خاطر پریشان یک سو    اینها همه یک سو غم جانان یکسو
٭٭٭
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو    وی دیده موافقت بکن جیحون شو
ای جان تو عزیزتر نه‌ای از یارم    بی یار نخواهمت زتن بیرون شو
٭٭٭
ای در صفت ذات تو حیران که و مه    وز هر دو جهان خدمت درگاه تو به
علت تو ستانی و شفا هم تو دهی    یا رب تو به فضل خویش بستان و بده
٭٭٭
اندر شش و چار غایب آید ناگاه    در هشت و دو اسب خویش دارد کوتاه
در هفتم و سوم بفرستد چیزی    اندر نه و پنچ و یک بپردازد راه
٭٭٭
ای خاک نشین درگه قدر تو ماه    دست هوس از دامن وصلت کوتاه
در کوی تو زان خانه گرفتم که مباد    آزرده شود خیالت از دوری راه
٭٭٭
ای زاهد و عابد از تو در ناله و آه    نزدیک تو و دور ترا حال تباه
کس نیست که از دست غمت جان ببرد    آن را به تغافل کشی این را بنگاه
٭٭٭
اینک سر کوی دوست اینک سر راه    گر تو نروی روندگان را چه گناه
جامه چه کنی کبود و نیلی و سیاه    دل صاف کن و قبا همی پوش و کلاه
٭٭٭
از بس که شکستم و ببستم توبه    فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر    و امروز به ساغری شکستم توبه
٭٭٭
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه    بی یاد تو هر جا که نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صدبار    زین توبه که صد بار شکستم توبه
٭٭٭
معموره‌ی دل به علم آراسته به    مطموره‌ی تن ز کینه پیراسته به
از هستی خود هر چه توان کاسته به    هر چیز که غیر تست ناخواسته به
٭٭٭
در گفتن ذکر حق زبان از همه به    طاعت که به شب کنی نهان از همه به
خواهی ز پل صراط آسان گذری    نان ده به جهانیان که نان از همه به
٭٭٭
از مردم صدرنگ سیه پوشی به    وز خلق فرومایه فراموشی به
از صحبت ناتمام بی خاصیتان    کنجی و فراغتی و خاموشی به
٭٭٭
ای نیک نکرده و بدیها کرده    و آنگاه نجات خود تمنا کرده
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود    ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
٭٭٭
زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده    می خواره خجل که معصیت‌ها کرده
ترسم که کند امید و بیم و آخر کار    ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
٭٭٭
گر جا به حرم ور به کلیسا کرده    زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده
چون علم نباشد عملش خواهد بود    ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
٭٭٭
چشمم که سرشک لاله گون آورده    وز هر مژه قطرهای خون آلوده
نی نی به نظاره‌ات دل خون شده‌ام    از روزن سینه سر برون آورده
٭٭٭
بحریست نه کاهنده نه افزاینده    امواج برو رونده و آینده
عالم چو عبارت از همین امواجست    نبود دو زمان بلکه دو آن پاینده
٭٭٭
افسوس که عمر رفت بر بیهوده    هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرموده‌ی ناکرده پشیمانم کرد    افسوس ز کرده‌های نافرموده
٭٭٭
ما درویشان نشسته در تنگ دره    گه قرص جوین خوریم و گه گشت بره
پیران کهن دانند میران سره    هر کس که بما بد نگره جان نبره
٭٭٭
تا کی زجهان پر گزند اندیشه    تا چند زجان مستمند اندیشه
آن کز تو توان ستد همین کالبدست    یک مزبله گو مباش چند اندیشه
٭٭٭
هجران ترا چو گرم شد هنگامه    بر آتش من قطره فشان از خامه
من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند    تا همچو کبوتر از تو آرد نامه


همچنین مشاهده کنید