چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

از(۸)


از قضا سرکنگبين صفرا فزود
مآخذ از حکايت ذيل که مولانا در مثنوى معنوى آورده است:
بود شاهى در زمانى پيش از اين مُلکِ دنيا بودش و هم مُلکِ دين
اتفاقاً شاه روزى شد سوار با خواصِ خويش از بهر شکار
يک کنيزک ديد شَهْ بر شاهراه شد غلامِ آن کنيزک جانِ شاه
مرغ جانش در قفس چون مى‌تپيد داد مال و آن کنيزک را خريد
چون خريد او را برخوردار شد آن کنيزک از قضا بيمار شد
شَهْ طبيبان جمع کرد از چپّ و راست گفت: جانِ هر دو در دست شماست
جان من سهل است جانِ جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست
هر که درمان کرد مرجانِ مرا بُرد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا
جمله گفتندش که جان بازى کنيم فهم گرد آريم و انبازى کنيم
هر يکى از ما مسيح عالَمى است هر اِلَمْ را در کفِ ما مرهمى است
'گر خدا خواهد' نگفتند از بَطَر پس خدا بنمودشان عجز بشر
هرچْ کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنيزک از مرض چون موى شد چشم شه از اشکِ خون چون جوى شد
از قضا سرکنگبين صفرا فزود روغن بادام خشکى مى‌نمود
(مثنوى معنوى، دفتر اول، نقل به اختصار)
از قضا نمى‌توان گريخت
نظير:
آرى ز قضاى آسمان کس نگريخت (بختيارنامه)
- نتوان جستن از قضا و قدر (عنصرى)
- حذر چه سود کند هر کجا قضا باشد (اديب صابر)
از قند شيرين‌تر، ترياک مفت!
رک: مال مفت از عسل هم شيرين‌تر است
از قيامت خبرى مى‌شنويم دستى از دور بر آتش داريم!
٭ پُرِ گوش: پُر از گوشت
از کار کَرَم خيزد و ديزى پُرِ گوش٭، از بيکارى ورم خيزد و سيلى بُنِ گوش! (عامیانه).
رک: آش نخورده و دهان‌سوخته
از کجى و کجروى انديشه کن ٭
رک: ز کژّى نشد راست کار کسى
٭ .................... پيروى راست روان پيشه کن (جامى)
از کچل پرسيدند اسمت چيست گفت: زلفعلي!
رک: برعکس نهند نام زنگى کافور
از کرامات شيخ ما اين است شيره را خورد و گفت شيرين است!
نظير:
از کرامات شيخ ما چه عجب برف را ديد و گفت مى‌بارد!
- از کرامات شيخ ما چه عجب پنجه را باز کرد و گفت وجب!
- چشم‌باز غيب مى‌گويد
از کرامات شيخ ما چه عجب برف را ديد و گفت مى‌بارد!
رک: از کرامات شيخ ما اين است شيره را خورد و گفت شيرين است!
از کرامات شيخ ما چه عجب پنجه را باز کرد و گفت وجب!
رک: از کرامات شيخ ما اين است شيره را خورد و گفت شيرين است!
از کژى افتى به کم و کاستى ٭
رک: ز کژّى نشد راست کار کسى
٭ ................. از همه غم رستى اگر راستى (نظامى)
از کسى پرسيدند: سرکهٔ هفت ساله دارى کمى به ما بده. گفت: دارم و نمى‌دهم. پرسيدند: چرا؟ گفت: اگر به هر خواهنده مى‌دادم هفت‌ساله نمى‌شد
از کشته شدن چهرهٔ عاشق نشود زرد (غنى)
از کشيدن سخت‌تر گردد کمند٭
٭ توسنى کردن ندانستم همى ک.....................(رابعه بنت کعب)
از کف دست که موى ندارد چگونه موى کَنَند
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
از کلاهدوزى پُف نم زدنش را ياد گرفته
رک: از نمدمالى فقط پُف آبش را بلد است.
از کمان شکسته دو تن ترسند
رک: از تفنگ خالى دو نفر مى‌ترسند
از کنار چشمه نايد تا ابد سالم سبو٭
رک: سبو هميشه از آبْ سالم برنيايد
٭مقتبس از مصراع دوم اين بيت اسعد گرگانى:
خويشتن را در خطر مفکن به امّيد بهى کز کنار چشمه نايد تا ابد سالم سبوى
از کو تهى ماست که ديوار بلند است (صائب)
مقایسه شود با . از بى‌عرضگى ماست که روباه توى کاهدان بچّه مى‌گذارد
از کوچکان خطا، از بزرگان عطا
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا
از کور ديدبانى نبايد
نظير: ديده‌بانى مجو ز ديدهٔ کور (مکتبى)
از کوزه همان برون تراود که در اوست ٭
نظير:
از خم سرکه سرکه پالايد (عنصرى)
- کاسهٔ چينى که صدا مى‌کند خود صفت خويش ادا مى‌کند
- زِ خُم آن برآيد که هم اندروست (از بهمن‌نامه)
٭ معيوب همه عيب کسان مى‌نگرد .....................(ابوسعيد ابوالخير)
از مردم بد غيرِ بدى چشم مدار ..............................(ابوالکلام)
گر دايرهٔ کوزه ز گوهر سازند ............................(بابا افضل)
از کوى بلا پاى نگهدار اى دل (از سندبادنامه)
از کيسهٔ خليفه مى‌بخشد!
نظير:
از کيسهٔ خليفه شاه‌اندازى مى‌کند
- خرج از کيسهٔ خليفه است
- خرج که از کيسهٔ مهمان بوَد حاکم طائى شدن آسان بوَد
از کيسهٔ خليفه شاه‌اندازى مى‌کند!
نظير: از کيسه خليفه مى‌بخشد
از گدا چه يک نان بگي+رند و چه يک نان بدهند يکسان است
نظير: گدا در جهنم نشسته است
از گدا رسم سرورى مَطَلَبْ٭
٭ زاهد از طور عشق بى‌خبر است .................................. (فيضى)
از گرسنگى مردن بِهْ که به نان فرومايگان سير شدن (منسوب به انوشيروان)
رک: از سرما مردن به که پالان خر پوشيدن
از گرسنه پرسيدند: دو پانزده تا چند تا مى‌شود؟ گفت يک نان تمام!
رک: آدم گرسنه نقش پاى شتر را نان مى‌پندارد
از گرگ شبانى نيايد
نظير:
از ديو مهربانى نيايد
- نکند گرگ پوستين‌دوزى (سعدى)
- نيايد ز گرگ چوپانى (اسدى)
- از بدان نيکوئى نياموزى (سعدى)
از گفتنِ آش زبان نسوزد
نظير:
هر کس آتش گويد دهانش نسوزد (از قرةالعين)
- زبانم که نسوخت
از گفتن حلوا نشود شيرين‌کام؟٭
رک: از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى‌شود
٭ حلوا حلوا اگر بگوئى صد سال ..................... (ابوالمجد لسان)
از گفتنِ لاحول گريزند شياطين٭
نظير: ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند (حافظ)
٭ از هيبت نام تو همى زد گريزند ................................ (معزّى)
از گلاب آيد جُعَل را بيهُشى
نظير: کنّاس در بازار عطرفروشان بيهُش و بى‌خويشتن مى‌شود
از گُل بوئى، از خرس موئي!
رک: از بدقمار هر چه ستانى شتل بوَد
از گلو بنده خواجگى دور است٭
رک: شکم‌پرست خداپرست نبوَد
٭ بود بسيار خوار بى‌نور است ............................ (سنائى)


همچنین مشاهده کنید