یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اب ، ات ، اث و اج


ابر اگر آب حيات هم ببارد درخت عرعر ميوه نمى‌دهد
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
ابر اگر آب زندگى بارد هرگز از شاخ بيد بَر نخورى (سعدى)
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
ابراهيم را چه زيان که آزر پدر اوست و آزر را چه سود که ابراهيم پسر اوست (خواجه عبدالله انصارى)
رک: آدمى را نسبت به هنر بايد، نه پدر
ابر بايد که به صحرا بارد زان چه حاصل که به دريا بارد (جامى)
نظير: سخاى بزرگان چو ابر بهار به‌جائى ببارد که نايد به‌کار (سعدى)
ابر بى‌باران بوَد ابرى که از احسان تهى است (صائب)
ابر را از فرياد سگان زبانى نيست
رک: ابر را بانگ سگ‌ زيان نکند
ابر را بانگ سگ زيان نکند
نظير:
ابر را از فرياد سگان زيانى نيست
- مَه فشانَد نور و سگ عو عو کند (مولوى)
- آواز سگان کم نکند رزق گدا را
- سگ لايد و کاروان گذرد
- از عرعر خر کسى نرنجد
- آسيا کار خودش را مى‌کند جغجغه سرِ خودش را به درد مى‌آورد
- اگر سگى بانگى کند بر بام کُهدان غم مخور
- قيمت کالا نگردد کم به طعن مشترى (سلمان سلوجى)
- مهتاب که نور پاک دارد از بانگ سگى چه باک دارد (دهلوى)
- مصطفى مَهْ مى‌شکافد نيمه‌شب ژاژ مى‌خايد ز کينه بولهب (مولوى)
ابرکن امّا مبار
در مقابل تقصير کودکان خشمگين شو و از خود مهابت نشان بده، اما هر بار آنان را گوشمال مده و مجازات مکن
نظير: درشتى و نرمى به هم در بِهْ است چو ز گزن که جرّاح و مرهم نِهْ است (سعدى)
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست٭
نظير: نان گندمت نيست زبان مردمى‌ات کو؟
٭ چو وا نمى‌کنى گرهى خود گره مشو ...............................(صائب)
ابروى تو گر راست بُدى کج بودى
رک: راستى ابرو در کجى آن است
ابله آن کس کو به خوارى جنگ با خارا کند (منوچهرى)
رک: آدم دانا به نيشتر نزند مشت
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است٭
رک: دنيا به کام ابلهان است
٭ ........................... قوت دانا همه از خون جگر مى‌بينم(منسوب به حافظ)
ابلهان کالاى فاسد خرند و زيرکان سود برند
رک: تا ابله در جهان هست مفلس در نمى‌ماند
ابله به ابله خوش است
نظير:
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد
- ديوانه را رفاقت ديوانه خوشتر است (طالب آملى)
ابله را در سخن توان شناخت
نظير: در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود
رک: سخن گواه حال گوينده است.
ابله شده‌اى ز زن وفا مى‌طلبي٭
٭ ........................ اسب و زن و شمشير وفادار که ديد؟(بابا افضل)
ابله کسى که عيب خود از دوست نشنود (عرفى)
ابله گفت و کاهل باور کرد (از جامع‌التمثيل)
ابلهى را که بخت برگردد اسبش اندر طويله خر گردد
ابلهى گفت و احمقى باور کرد
رک: خُل گفت:، بى‌مُخ هم باور کرد
ابلهى ديدم که عقلش گم شده کدخداى خانهٔ مردم شده
ابليس رفت و جنايتش برجا ماند
ابليس کى گذاشت که ما بندگى کنيم٭
٭ ...................... يک دم نشد که بى سرخر زندگى کنيم
اتاقش درهم و برهم است رقص قجرى هم مى‌کند! (عامیانه)
رک: کچليش کم است آواز هم مى‌خواند!
اتحاد موجب قوت است
نظير:
يک دست صدا ندارد
- يک دست بى‌صداست
- دست‌ خدا با جماعت است
- آب به آب مى‌خورد زور برمى‌دارد
- آتش از آتش گُل مى‌کند
- دولت همه ز اتفاق خيزد (نظامى)
- آرى به اتفاق جهان مى‌توان گرفت (حافظ)
- اتفاق است آن که هر دشوار را آسان مى‌کند (بيدل)
- رشته تا يکتاست او را زور زالى بشکند (سنائى)
- مورچگان را چو بوَد اتفاق شير ژيان را بدرانند پوست (سعدى)
- پشه چو پُر شد بزند پيل را (سعدى)
- آنها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بوديم تنها!
- دو دل يک شود بشکند کوه را (نظامى)
اتفاق است آنکه هر دشوار را آسان مى‌کند (بيدل)
رک: اتحاد موجب قوّت است
اتکاء تو بر چماق امير بيش باشد که بر خداى کبير!
اثبات شيء نفى ما ادا نمى‌کند
اجاره‌نشين خوش‌نشين است
نظير: اينجا نشد جاى ديگر، اين خر نشد خر ديگر!
اجاق کور بهتر از بچهٔ بى‌نور٭
٭ مراد از 'بچهٔ بى‌نور' فرزند بى‌کاره و ناخلف است
اجتهاد در مقابل نص کردن از خريّت است
رک: جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
اجل از مژهٔ چشم به آدم نزديک‌تر است
اجل سگ که برسد به مسجد خرابى مى‌کند
نظير:
اجل سگ که برسد نان چوپان را مى‌خورد
- چو وقت مرگ مار آيد به گرد رهگذر گردد
- خروسى که اجلش برسد بى‌وقت مى‌خواند
- موش که اجلش برسد سرِ گربه را مى‌خارانَد
- پر دَمد از مورچه چو مرگش در رسد
- صيد را چون اجل آيد بى‌صياد رود (جامى)
- اجل مرغ که برسد به تنبان زن صاحبخانه نوک مى‌زند
اجل سگ که برسد نان چوپان را مى‌خورد
رک: اجل سگ که برسد به مسجد خرابى مى‌کند
اجل سنگ است و آدم مثل شيشه٭
٭ درخت غم به جانم کرده ريشه به درگاه خدا نانم هميشه
اجل که آمد خبر نمى‌کند
نظير: اجل که آمد در نمى‌زند
اجل که آمد در نمى‌زند
نظير: اجل که آمد خبر نمى‌کند
اجل که رسيد گو به هندوستان باش
نظير:
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ (خيّام)
- از دست اجل هيچ‌کسى جان نبرد (بابا افضل)
اجل گشته ميرد نه بيمار سخت
نظير:
بسا بيمار برگشت از لب گور
- شخصى همه شب بر سر بيمار گريست چون صبح شد او بمرد و بيمار بزيست(سعدى)
- اى بسا اسب تيزرو که بمرد خرک لنگ‌جان به منزل برد(سعدى)
اجل مرغ که برسد به تنبان زن صاحبخانه نوک مى‌زند
رک: اجل سگ که برسد به مسجد خرابى مى‌کند
اجل نامده قوى‌زره است (سنائى)
نظير: دو روز حذر کردن از مرگ روا نيست روزى که قضا باشد و رزى که فضا نيست
- روزى که قضا باشد کوشش ندهد سود روزى که قضا نيست در آن مرگ روا نيست
 

(پندار رازى)



همچنین مشاهده کنید