دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بی سوادی


بی سوادی
امروزه گسترش ارتباطات و توسعه رسانه های گروهی از یک طرف و بالا رفتن سطح آگاهی ها مفهوم دورافتادگی و انزوای جغرافیای را منسوخ کرده است. با نگاهی به سه چهار دهه گذشته در ایران متوجه اختلاف فاحش مرکز و پیرامون می شویم. اگرچه امروز هم این حاشیه بودگی از لحاظ محدودیت امکانات اقتصادی هنوز مطرح است اما به نسبت گذشته بسیار کمتر است. فرصت های به نسبت برابر آموزشی در ایران به همه امکان تحصیل و آموزش را داده است که در مواردی استعدادهای نابی از مناطق محرم کشور برمی خیزند. در کنکورهای اخیر این مسئله به خوبی هویدا است. اما در دوران گذشته و آن زمان که یک نوع نظام کاستی در ایران حاکم بود، آموزش و تحصیل تنها در توانایی قشر محدود نازپرورده بود و لذا میزان بی سوادی به غایت بالا بود. رعیت همواره یک رعیت بود و ارباب با هر ظرفیتی از هوش یک ارباب.
این گونه برای مردم جا افتاده بود که درس خواندن یعنی رفتن به حجره های مساجد و آموختن زبان قران که همان عربی بود و فرد نهایت چشم اندازی که می توانست برای خود ترسیم کند این بود که در آینده « ملا» ی فلان روستا شود. خواندن و یادگرفتن هر زبان و علمی فی النسفه بسیار خوب است اما ، زمانی که از این امتیاز برداشت خاصی شود نمی تواند مفید باشد. «ملا» هایی که صرفا زبان قران را آموزش دیده بودند این گونه در بین مردم تبلیغ کرده بودند ( که البته ناشی از بد فهمیدن اسلام بود و یا سعی می کردند که به این وسیله برتری خود را حفظ کنند) هر نوع آموزشی غیر از آموزش قران و زبان عربی به منزله یادگیری «دروس شیطانی» است. در واقع رفتن به مدرسه به صورت یک نوع تضاد با دین تلقی می شد و این مسئله در روستاها بیشتر نمود پیدا می کرد و پیامدهای آن را در اذهان پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها می توان دید. در زمان جنگ تحمیلی که البته آموزش همگانی اجباری و رایگان شده بود، پدر و مادرها سعی می کردند که تابستان ها بچه های خود را به مساجد بفرستند و آموزش دینی ببینند و خود را از انگ کفرآمیز بودن آموزش های فرزندانشان در مدارس تبرئه کنند. این طرز فکر در کنار نبود امکانات آموزشی در روستاها منجر به تداوم بی سوادی پدان و مادران شده بود. در واقع این مسئله باعث شده بود که روستایی به خارج از چارچوب مزرعه و احیانا طویله خویش فکر نکند و به نحو عجیبی تحول و پیشرفت نکوهش می شده است. به این معنی که اگر شخصی حیوانات خویش و یا زمین زراعی خویش را می فروخت، او دیگر فردی بی هویت و فاقد شناسنامه می شد و اگر به شهر مهاجرت می کرد به مثابه شخصی نگریسته می شد که همیشه محتاج «ماست و پنیر» روستا است. البته نمی توان منکر این قضیه شد که در این زمان روستاها تا حدود ۹۰ درصد خودکفا بودند. به دلیل عدم آگاهی به بیرون از چارچوب روستا و ندیدن جوامع دیگر، غیر روستایی به مثابه فردی تنبل تصور می شد. ذهنیت ها در حد محدودی گسترش یافته بود و انگاره « خیر محدود[۱]» به معنای واقعی کلمه در میان مردم حکمفرمایی می کرد.
به هرحال بی سوادی ریشه بسیاری از قوانینی شده بود که محل- نهاد local law- based بودند. در برهه ای از زمان می توان قوانین بسیاری را پیدا کرد که برای مسئله ای مشابه نهاده شده بودند و این قوانین کاملا وابسته به فرد حاکم – ارباب- بود. این قوانین و شیوه های حل اختلاف آن مردمان را عادت داده است و قوانین جدید مدنی در مواردی به سختی مورد قبول واقع می شدند. بنابراین به جرات می توان عنوان کرد که دوره انحصار آموزش _ که البته به نظر می رسد محصول شرایط سیاسی و اجتماعی کشور باشد تا فرهنگ یک منطقه خاص _ منشا بسیاری از تاخرهای فرهنگی است که در حال حاضر با آن مواجه هستیم. یکی از پیامدهای آن را امروزه هم می توان می شود مشاهده کرد و آن این است که زنان در جامعه ما به میزان زیادی دچار بیماری بی سوادی هستند. زنانی که بزگترین نقش را در انتقال فرهنگ یک جامعه – به واسطه نقش فرهنگی - تربیتی که بر عهده دارند – به نسل بعد دارند. نداشتن انگیزه تحول و مشارکت اجتماعی و انتظارات بیهوده از دولت داشتن و نیز تقلیل دادن و نسبت دادن همه مشکلات اجتماعی به وضعیت اقتصادی جامعه محصول همان دوره ای است که در آن فرهنگ کار برای رفاه عمومی شکل نگرفت و رفاه فردی در اولویت قرار گرفت. و....

http://www.ethnolog.blogfa.com/۸۶۰۸.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید