دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


شب های بیمارستان


شب های بیمارستان
این روزها هر جا می روم، می شنوم که خیلی عوض شده ام، روحیه ام تغییر کرده، نگرانم مضطرب و بی تاب. همه می پرسند چرا ناراحتم؟ می خواهم برایم دعا کنند، کار خودم که از صبح تا شب دعا کردن و ذکر گفتن است، با تسبیح مادربزرگ حسابی صمیمی شده ام و با فروانداختن هر دانه ای از او که مدام مشغول التماس به درگاهش هستم می‌خواهم به همه بیماران شفا دهد و به بیمار من هم؛ هر روز و هر شب پای سجاده در دریای مهر الهی تن خاکی و خسته ام را می شویم و از او می خواهم سلامتی را به همه ارزانی دارد.
خدا تجربه یک شب؛ نه یک ساعت نه حتی کمتر و کمتر از یک ساعت بیمارستان را نصیب هیچ کس نکند، امروز می خواهم دستانتان را بگیرم و شما را به جایی ببرم که در عین درد، ناراحتی و انتظار پر از صفا و صمیمیت و ایثار و از خودگذشتگی است، پر از قصه هایی که از ابتدا تا انتها از عشق سخن می گویند، عشق به هم نوعان، یک سرزمین دیگر و یک تلنگر می خواهم تجربه چند شب بیمارستان، شب هایی که احساس در وجود آدمی بیداد می کند شب های درد، دعا و انتظار را بر تن کاغذ بنگارم.
▪ ساعت ۲۲و۱۵دقیقه، اورژانس
وارد که می شوی برخی نگاه ها به سویت خیره می شوند. تعدادی آن قدر سرگرم کار خود هستند که حتی وقتی با آن ها صحبت می کنی متوجه حضورت نمی شوند!
اما همه نگاه ها یک نقطه مشترک دارند و آن هم اضطراب و شاید ترس از نماندن و رفتن یک عزیز است عده ای مشغول پرکردن فرم اطلاعات بیمار خود هستند و گروهی سردرگم و غمگین در گوشه ای ایستاده و یا قدم زنان در انتظار پزشکند، کمی آن طرف تر جوانی غریبانه کز کرده و معصومانه در حال اشک ریختن است.
پرستاران و پزشکان انترن هم با تجهیزات پزشکی خود مدام در حال رفت وآمد هستند.
هراز چند گاه یک بیمار اورژانسی روی برانکارد وارد بخش می شود و عده ای هراسان او را تا محل بستری همراهی می کنند.
از درد به خودش می پیچد و سر تا پایش غرق خون است. یک مجروح تصادفی است. چند پرستار و دکتر دورش حلقه می زنند و سایه دستگاه های متعددی در کنارش سنگینی می کند رنگش زرد شده اما روی تخت بیمارستان، هیچ نمی گوید؛ پس از ویزیت پزشک معالج، او را به بخش منتقل می کنند و شما تصور کنید حال و هوای راننده خاطی را...
این جا همه محتاج دعایند و از هم التماس دعا می خواهند، خدایا هر گاه اندیشه بیماران از سرم افتاد، سخت و بی ترحم بیمارم کن!
کمی آن طرف تر جسورانه روی تخت دراز کشیده و پرستاری در حال گرفتن فشارخون اوست، می خندد و می گوید: می دانم مریض نیستم، بیخود مرا به بیمارستان آورده اند!
پس از دقایقی سرمی به او وصل می کنند و پرستاران به آرامی شروع به صحبت با همراهش می کنند و بعد هم آزمایش خون و... خدایا امید هیچکس را ناامید نکن.
شب های بیمارستان از روز هم روشن تر است این جا خواب به چشمان کسی راه نمی یابد همه بیدار بیدارند...
پس از ساعاتی ویلچر را کنار تخت همان مریضی که گمان می کرد بیمار نیست می آورند تا او را به بخش منتقل کنند، فقط یک همراه، این تاکیدی است که مدام به همراهان بیماران گوشزد می شود اما گوش شنوایی نیست و همه اطرافیان می خواهند در کنار بیمار خود این شب طولانی را بگذرانند، بعد از کلی جروبحث سرانجام یک همراه با بیمار وارد بخش می شود و گروهی به خانه بازمی گردند و یا در محوطه بیمارستان شب را به صبح می رسانند.
▪ وارد بخش می شوم...
فضای اتاق تنگ است شاید برای ۳تخت که هر کدام ۲ همراه دارند چنین می نماید، این جا یعنی در بخش هر بیمار باید یک همراه داشته باشد اما اغلب این طور نیست. با وارد شدن بیمار به یکی از اتاق های بخش و بستری کردن او، بیماران و همراهان دیگر این اتاق به او زل می زنند، آرزوی سلامتی برای میهمان ناخوانده جدیدشان می کنند.این جا همه با هم صمیمی هستند هر کاری از دستشان برمی آید برای هم می کنند انگار سال هاست یکدیگر را می شناسند شاید نقطه مشترک آن ها که همان علت بستری شدنشان در یک بخش است آن ها را این گونه به هم نزدیک می کند و پس از چند روز سیر تا پیاز زندگی هم را می دانند و در جریان لحظه به لحظه مراحل بهبودی یکدیگر هستند و مدام شرایط جسمانی خود را با یکدیگر مقایسه می کنند.
همراهان بیماران نیز با یکدیگر باب صحبت را باز می کنند و برای بیماران هم آرزوی سلامتی می کنند.
به گفته پزشکان بیشتر بیماران در اثر بی احتیاطی و رعایت نکردن موازین اولیه تغذیه و سلامت در این بخش بستری شده اند و به دلیل یک سهل انگاری و غفلت علاوه بر تحمل درد، اطرافیانشان را نیز... بگذریم!
چشم هایم سنگینی می کند، خستگی و خواب وجودم را فرا گرفته اما ترس از تمام شدن سرم و لحظه ای غفلت از بیمار و پشیمانی پس از آن، مانع آن می شود که چشمانم را ببندم پرستاران به صورت شیفتی تا صبح بیدارند و هر ساعت سرم بیماران را چک کرده و داروهای آن ها را می دهند.
شب های بیمارستان، شب های طولانی است خدا کند این شب هر چه زودتر به صبح برسد عده ای از بیماران از درد تا صبح همپای همراهانشان بیدارند و گروهی معصومانه خوابیده اند شاید در شب های طولانی بیمارستان فقط این عقربه های ساعت هستند که به خواب می روند!
پای صحبت بیماران و همراهانشان می نشینم یک همراه بیمار که ۴شب است شب را در بیمارستان به صبح می رساند، ازبرخورد بد برخی پرستاران گلایه می کند و می گوید: بیمار و همراه بیمار به اندازه کافی مشکل دارند و فکرشان مشغول درد و ناراحتی است و این گونه برخوردها از آستانه تحمل آن ها خارج است.مهدی.ر می افزاید: درست است که کار پرستاران جزو مشاغل سخت است اما بیمار و همراهان او مقصر نبوده و هیچ گناهی ندارند که مورد بی مهری قرار بگیرند، البته برخی پرستاران با جان و دل از بیمار نگهداری می کنند و انصاف نیست این عده به خاطر گروهی که در کمال بی انصافی به بیماران کم لطفی می کنند، بدنام شوند.
یک بیمار هم از وضعیت بد و شلوغ اتاق ها گلایه می کند و می گوید: تعداد تخت ها در هر اتاق زیاد است و برخی همراهان ملاحظه بیماران را نمی کنند، مثلا صدای زنگ تلفن همراه آن ها مخل آسایش و آرامش دیگران است.همراه دیگری از وضعیت نامناسب سرویس های بهداشتی ابراز تاسف می کند و متذکر می شود: در بیمارستان متاسفانه بهداشت آن گونه که باید رعایت نمی شود و این مقوله مشکلاتی را برای بیمار و همراهان آن ها ایجاد می کند.البته گروهی از تهویه نامناسب، وصل نکردن تلفن های بیماران بیمارستان شاکی هستند و خواستار رفع مشکلات می شوند.
از مشکلات و گفته های آنان باز هم می نویسم شاید مسئولان بخوانند و درصدد رفع برآیند.امشب نیز می گذرد و ماه و ستارگان به خواب می روند تا غروبی دیگر از خواب برخیزند شاید فقط این من و تو هستیم که همیشه در خوابیم و طلوع ستارگان و غروب خورشید را به بازی می گیریم...
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید