یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سخن شمع و شکر


سخن شمع و شکر
اندیشه در ساحت زبان قوام می گیرد. وقتی كه خود كلمه «اندیشه» را وضع می كنیم و به زبان می آوریم، در ساحت زبان قرار گرفته ایم. چنان كه وضع و بیان هر كلمه ای در شرح و توصیف و تبیین «اندیشه» و «اندیشیدن» چنین حكمی دارد. پس زبان و اندیشه به گونه ای به هم تنیده متناظر هستند. البته مراد از اندیشه در این مرحله، اندیشه به معنای فعلی اندیشیدن است. نه اندیشه به معنایی خاص مثلا اندیشه و تفكر فلسفی.
اما وجه دیگری نیز علاوه بر «اندیشه» و «زبان» برای تقرر بودن و وجودمان ضروری است و آن «جهان» است. اشیاء جهان و اساسا خود جهان، در ساحت زبان اندیشیده می شوند و این گونه است كه بدون هریك از این اضلاع سه گانه(اندیشه،زبان وجهان)، «تجربه» به معنای بنیادین آن، شكل نمی گیرد. در این جا می توانیم به گونه ای ذات گرایانه از «یك جهان» ، یك اندیشه و یك زبان سخن بگوییم و یا در مقابل آن، با رویكردی كثرت گرایانه از «جهان ها» ، اندیشه ها و زبان ها حرف بزنیم.
این رویكردها به انحای گوناگون توسط فیلسوفانی نظیر ویتگنشتاین (متقدم و متاخر)، هایدگر (به ویژه هایدگر متأخر) و دریدا قوام گرفته است. در ویتگنشتاین متقدم مرز زبان، مرز جهان است. زبان میانجی اندیشه و جهان است. در ویتگنشتاین متاخر، بازی های زبانی و متناظر، با آن شكل ها و نحوه های زندگی طرح می شود. زبان به همراه نحوه مواجهه با جهان و البته اندیشه، كثرت می یابند. در هایدگر شأن زبان، شأن تقرر جهان و وجود است و شعر وجه ممتاز و اصیل زبان است. شعر ذات زبان است و شاعر حامل این ذات. این مقدمه برای درك عمیق تر موضوع و موضع اصلی نوشته ضروری بود. اكنون این بحث را به وجهی دیگر پی می گیریم.
ماده و صورت ارسطویی اگرچه به انحای گوناگون در تفكر و رویكردهای فلسفی در دوره های مختلف ظهور پیدا كرده است، اما در دو قرن گذشته به خصوص در تفكر غرب، این مفاهیم متافیزیك ارسطو، در ساحت ادبیات نیز بسط پیدا كرده است. ماده و صورت در متافیزیك به مفاهیمی چون محتوا و ساختار یا فرم در ادبیات و متناظر با موضوع بحث ما به اندیشه و شعر، تقلیل پیدا كرده است. چنان كه اندیشه به مثابه ماده و محتوا و شعر به مثابه صورت و ساختار و فرم طرح شده است. اگربخواهیم به خاستگاه تفكر ارسطویی بازگردیم، بسته به تفسیر ما از او، وقتی در كتاب «متافیزیك» خود علت های چهارگانه را تبیین می كند، می توانیم مواضع متفاوتی را اختیار كنیم. اما اگرچه ارسطو علت های فاعلی و غایی را منطوی در علت صوری می داند، اما به گونه ای علت صوری را از علت مادی منفك می كند. او در تقدم بخشیدن هریك از آن ها بر دیگری رویكرد واحدی را اتخاذ نمی كند. چنان كه وقتی از جوهر بحث می كند، گاهی صورت و گاهی ماده را جوهر لحاظ می كند.
این رویكرد نه به صورت نظریه ادبی بلكه در بطن آثار شاعران گذشته و حاضر زبان ما ظهور و بروز پیدا كرده است. اما پیش از آن كه این امر را به طور مصداقی مورد بحث قرار دهیم، قابل اشاره است كه مثلا وقتی شاعری را توجه كننده به محتوا طبقه بندی می كنیم، این طور نیست كه به ساختار و قالب توجه نداشته باشد، بلكه منظور وجه غالب اثر و رویكرد اوست. در شعرهای كلاسیك به خصوص در شعر قدما گرچه با ساختارهای كلی غزل، مثنوی و رباعی و ... و انتخاب وزن های عروضی متناسب با آن ها مواجه هستیم، اما با این حال ساختار و فرم به طور ویژه به جز در بیت هایی از مولوی كمتر مورد توجه قرار گرفته است. در شعر كلاسیك بیشتر تقدم محتوا و اندیشه و امتزاج به هم تنیده ای از فرم و محتوا به چشم می خورد. در اشعار مولوی هم سه گونه نسبت میان محتوا و فرم یا اندیشه و شعر به چشم دیده می شود. او عموما در كتاب «مثنوی» ساختار و فرم و شعر را در خدمت اندیشه به كار می گیرد. روایت و بیان اندیشه های فلسفی، اخلاقی و ... اصل قرار می گیرند نه ساختار و فرم:
بیست از دزدان بدند آن جا و پیش
پخش می كردند مسروقات خویش
شحنه از غماز اگه كرده بود
مردم شحنه برافتادند زود
هم بر آن جا پای چپ و راست دست
جمله را ببرید و غوغایی بخاست
دست زاهد هم بریده شد غلط
پاش را می خواست هم كردن سقط
علاوه بر آن در غالب اشعار دیوان شمس به گونه ای خاص شعر و اندیشه و یا فرم و محتوا یك پیكره را تشكیل می دهند:
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شكر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
اما در برخی بیت های دیوان شمس، مولوی زبان را در بحرانی ترین وضعش به كار می گیرد. جایی كه اندیشه و محتوای متعارف پس زده می شود و مرز زبان متعارف ترك برمی دارد. طوری كه بیت هایی كه هیچ معنای محصلی ندارند، شكل می گیرد. این نوع نگرش نه توسط خود مولوی و نه توسط شاعران پس از او مورد تامل قرار نگرفته است. تنها در دوره معاصر ما كسانی چون یدالله رویایی با شعر حجم و پس از آن كسانی چون براهنی با كتاب «خطاب به پروانه ها» و شاعرانی جوان به تناسب حال و زمانه ماآن را بسط دادند و قابلیت های مغفول مانده مولوی را در جهت نظریه های ادبی پساساختگرا به عهده گرفتند. به این نمونه ها در دیوان شمس بنگرید:
به نفی لالا گوید به هر دمی لالا
بزن تو گردن لا را بیار الا را
فقیرست او فقیرست او فقیر ابن الفقیرست او
خبیرست او خبیرست او خبیر ابن الخبیرست او
چو بیگاه است و باران خانه خانه
صلای جمله یاران: خانه خانه
شعر حافظ به گونه ای تكامل یافته تلاقی فرم و محتوا وشعر و اندیشه است. با حافظ نه تنها غزل به قله خود می رسید، بلكه محتوای اشعار او تجلی فرم منحصر به فرد غزل های اوست، چنان كه نه می شود محتوا را از فرم جدا كرد و نه فرم را از محتوا:
روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست
منت خاك درت بر بصری نیست كه نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
غیر از این نكته كه حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست كه نیست
در دوره معاصر پس از نیما، زمینه برای بسط و گسترش وجوه متنوع شعر و اساسا زبان مهیا شد. چنان كه در نبود نیما، شاگردان و پیروان او رویكردهای تازه ای را پیش گرفتند. بررسی گسترده شعر معاصر باتوجه به رویكرد این مقاله مجال دیگری را می طلبد.
مهدی خبازی كناری
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید