یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


داستان باید کمی‌ منطقی باشد


داستان باید کمی‌ منطقی باشد
اگر قرار بود شما یکی از جالب‌ترین و غیرمنتظره‌ترین و تخیلی‌ترین گفت‌‌وگو‌ها را بین سرگرمی‌سازان آمریکایی انجام دهید می‌توانید گفت‌وگویی بدتر از آنچه اوایل این ماه در مرکز منهتن انجام شد، انجام دهید. شرکت‌کنندگان در گفت‌وگوی مزبور، جوئل و اتان کوئن فیلمسازانی بودند که به ساخت فیلم‌های هوشمندانه و سبک و کمی‌ احمقانه مانند «فارگو‌» و «ای برادر، کجایی؟»معروف‌اند و «کورمک مککارتنی» رمان‌نویس که برای نوشتن رمان «همه آن اسب‌های زیبا» برنده جایزه کتاب ملی و برای نوشتن رمان‌ ‌«‌جاده‌» برنده جایزه معتبر پولیتزر شد.
اگر این مصاحبه یک‌ ‌«‌نمایش واقعیت‌» ( reality show ) بود اسمش را می‌گذاشتند‌ ‌«‌جزیره نابغه‌های عجیب و غریب». مککارتنی و برادران کوئن به تازگی همکاری بر سر ساخت یک فیلم سینمایی به نام‌ ‌«‌هیچ کشوری برای پیر مرد‌ها‌» که فیلمنامه آن براساس رمانی به همین نام از‌ ‌«‌کورمک مککارتنی‌» نوشته شده و داستان آن درباره یک قاتل زنجیره ای و قاچاق مواد مخدر است، به پایان رسانده‌اند. این فیلم یک اثر شوک آور است که به مثابه ستایشی از غرب آمریکا عمل می‌کند.
در این فیلم همچنین بهترین صحنه تاریخ فیلمسازی را که در آن سگ،یک آدم را در رودخانه تعقیب می‌کند، نمایش داده می‌شود.
مککارتنی به خاطر دو چیز معروف است; یکی کنجکاوی بی‌حد و حصرش و دیگری گوشه‌گیری افراطی اش. او در کل عمر ۷۴ ساله‌اش فقط سه مصاحبه انجام داده. ولی او در اینجا خیلی راحت و با رضایت با برادران کوئن که عادت دارند جملات هم را کامل کنند، صحبت می‌کند.‌ ‌«‌لو گروسمان‌» گزارشگر هفته‌نامه تایم فقط به عنوان یک ناظر در این گفت‌وگو حضور داشت. این گفت‌وگو در یک هتل فانتزی با چشم‌اندازی خیره‌کننده از‌ ‌«‌سانترال پارک‌» در اوایل پائیز انجام شد. هیچکس حتی یک بار از پنجره منظره بیرون را نگاه نکرد.
چه کاری است که شما دو نفر دوست دارید انجام بدهید ولی اینقدر نامتعارف و غیر عادی است که گمان نمی‌کنید هرگز بتوانید آن را انجام بدهید؟
جوئل کوئن: خب، البته من نمی‌دانم منظور از نا متعارف و غیر عادی چیست ولی ما یک بار خواستیم یک فیلم اقتباسی دیگر بسازیم. منبع اقتباس ما رمانی بود به نام‌ ‌«‌به سوی دریای سفید‌» نوشته‌ ‌«‌جیمز دیکی». داستان این رمان درباره یک هواپیمای جنگی بود که در توکیو سقوط کرده بود.
کورمک: این آخرین اثر او بود.
جوئل: بله، آخرین اثر او. پس داستان این رمان در طول بمباران اتفاق می‌افتد ولی داستان واقعی درباره این موضوع نیست. شخصیت اصلی داستان از هونشو به هوکایدو می‌رود، چون او در آلاسکا بزرگ شده و سعی دارد که خودش را به جایی که آب و هوایش سرد است برساند، جایی که بتواند در آن زندگی کند، در حالی که یک کلمه هم زبان ژاپنی بلد نیست، به همین خاطر هم در ۵ یا ۱۰ دقیقه اول فیلم هیچ گفت‌وگویی رد و بدل نمی‌شود.
کورمک: آره، کار سختی است.
جوئل: کار جالبی بود. ما سعی کردیم این فیلم را بسازیم ولی هیچ کس حاضر نشد برای ساخت این فیلم که درباره بمباران توکیو بود و هیچ دیالوگی در آن وجود نداشت، سرمایه‌گذاری کند.
اتان: این داستان درباره بقای یک آدم هم بود; شخصیت اصلی داستان در پایان می‌میرد.
کورمک: همه می‌میرند. مثل داستان هملت.
اتان: براد پیت دوست داشت در این فیلم بازی کند. الان هم از بابت ساخته نشدن این فیلم متاسف و پشیمان است. او برای بازی در نقش اول آن فیلم دیگر خیلی پیر است.
جوئل: ولی می‌دانید، این فیلم یک چیزی داشت; ردی از این فیلم در‌ ‌«‌هیچ کشوری برای پیر مرد‌ها‌» وجود داشت که برای ما جالب بود، چون در این داستان هم این ایده وجود داشت که در طی یک سری کار‌های فیزیکی و بدنی که شخص انجام می‌دهد، معلوم می‌شود که او کیست و این بخشی از تار و پود داستان را تشکیل می‌دهد. چون شما در این فیلم فقط کسی را می‌دیدید که کار‌هایی را برای بقای خود و نیز ادامه سفر خود انجام می‌داد و نویسنده برای پیشبرد کار خود به آن تکیه می‌کرد و اینکه هیچ دیالوگی در این بین وجود نداشت برای ما جالب بود.
کورمک: ‌ ‌«‌دیوید ممت‌» یک مجموعه مقاله دارد به نام‌ ‌«‌نوشتن در کافه‌ها‌» یا یک چیزی توی همین مایه‌ها. او می‌گوید که کار ایده‌آل برای یک نمایشنامه‌نویس این است که نمایشنامه‌های رادیویی بنویسد، چون در نمایشنامه رادیویی شما هیچ چیزی ندارید و فقط با دیالوگ طرف هستید. همین و تمام. در نمایشنامه رادیویی چیزی وجود ندارد که برای پیشبرد کار تان به آن تکیه کنید و این خیلی جالب است. نوشتن نمایشنامه کار سختی است و به نظر من بسیاری از کسانی که نمایشنامه می‌نویسند نمی‌دانند چگونه اجرا خواهد شد. واقعا چطور می‌شود فهمید؟ چند سال پیش من و همسرم رفتیم نمایشنامه هملت را که‌ ‌«‌رالف فاینس‌» در آن بازی می‌کرد تماشا کنیم. من چند تا از فیلم‌هایی را که بر اساس نمایشنامه هملت ساخته شده بودند، دیده بودم، ساخته‌های آماتوری هملت را هم دیده بودم و خود نمایشنامه هملت را هم خوانده بودم. وقتی بعد از پایان نمایش از سالن خارج شدیم، گفتیم: ‌ ‌«‌عجب نمایش گندی!‌» خب حالا ویل از کجا می‌فهمید که چنین اتفاقی می‌خواهد رخ بدهد؟ [همه می‌خندند.] حال سئوال من این است که شما در چه مرحله‌ای از کار متوجه می‌شوید که آیا فیلم‌تان کارایی مورد نظر را خواهد داشت یا نه؟
جوئل: من تقریبا می‌توانم از روی ساعتم به شما بگویم در مراحل مختلف کار چه احساسی دارم. همیشه وضع به یک منوال است، حال فیلم چه کارکرد مورد نظر را داشته باشد و چه نداشته باشد. به نظر من هروقت که فیلم‌های روزانه‌ات را تماشا می‌کنی یعنی همان فیلمی‌ که هر روز داری می سازی، خیلی هیجان‌زده می‌شوی و به نتیجه کارت خوشبینانه نگاه می‌کنی و بعد وقتی فیلمت را سر هم می‌کنی و نسخه تدوین نشده آن را می‌بینی دلت می‌خواهد به خانه بروی و بروی توی وان آب داغ و رگ‌های بدنت باز شوند و بروی در یک عالم دیگر و بعد شاید کم‌کم فیلم به سر جای خود برگردد، یعنی همان جایی که قبلا بودی.
کورمک: می‌دانید، من نمی‌فهمم شما چگونه می‌توانید به چنین حسی برسید. به نظر من وقتی شما آن فریم‌های لعنتی را می‌بینی که برای چهل و پنجمین بار از جلو چشمانت حرکت می‌کنند، انگار دیگر هیچ معنا و مفهومی ‌برایت ندارند. مسلما چنین چیزی نمی‌تواند حقیقت داشته باشد ولی...
اتان: خب شما در آن مقطع در واقع دارید مشکلات را حل می‌کنید. دارید روی فیلم کار می‌کنید. خیلی درد ناک است که کار بر روی فیلم به پایان می‌رسد.
کورمک: پس در مورد این سگ وحشی برای من توضیح بدهید. آیا جاش برولین [بازیگر نقش ماس] از این حیوان می‌ترسید؟ شما دکمه‌ای را فشار دادید و آن سگ هم به طرف گردن شما پرش کرد.
جوئل: سگ وحشتناکی بود. سگ فیلم نبود.
کورمک: این سگ در اصل برای کشتن آدم‌ها تربیت شده بود.
جوئل: بله، در اصل برای کشتن آدم‌ها تربیت شده بود.
اتان: تربیت‌کننده سگ یک وسیله نارنجی رنگ نئونی داشت که به آن سگ نشان می‌داد و سگ هم آب دهانش راه می‌افتاد و به طرز باور نکردنی‌ای ناآرام می‌شد و برای به دست آوردن آن وسیله دست به هر کاری می‌زد. سگ را آرام می‌کردند و جاش قبل از هر برداشت، به سگ نشان می‌داد که آن وسیله نارنجی را دارد و می‌پرید توی رودخانه...
جوئل: ... بدون اینکه اصلا بداند که آن سگ با چه سرعتی می‌تواند بدود. سگ هم افتاده بود دنبالش...
اتان: ... بعد هم خیس آب از رودخانه بیرون آمد و در حالی که با خودش صحبت می‌کرد، گفت: ‌ ‌«‌شما چه کاره‌اید؟‌» ‌«‌اوه، من یک بازیگرم!‌» [همه می‌خندند.]
کورمک: می‌دانید، تعداد فیلم‌های خوب آمریکایی خیلی زیاد است. من خودم چندان اهل فیلم‌های خارجی نیستم. به نظر من Five Easy Pieces فیلم خیلی خوبی است.
جوئل: فیلمش حرف ندارد.
کورمک: ‌ ‌«‌روز‌های بهشت‌» فیلم بسیار خوبی است.
جوئل: بله، فیلم خیلی خوبی است. تری مالیک هم در این فیلم، عالی بازی می‌کند. فیلم خیلی جالبی است.
کورمک: فیلم خیلی عجیبی است; من هرگز نفهمیدم چه اتفاقی برای او افتاد. ریچارد گییر را یک بار در نییو اورلینز دیدم، به او گفتم: ‌ ‌«‌چه اتفاقی برای تری مالیک افتاد؟‌» و او هم گفت: ‌ ‌«‌همه از من این سئوال را می‌پرسند.‌» و بعد گفت: ‌ ‌«‌خبر ندارم.‌» ولی بعد تری را دیدم. و او گفت که نمی‌خواهد چنین زندگی‌ای داشته باشد. یا او چنین چیزی به من گفت. او نمی‌خواست چنین زندگی‌ای داشته باشد. البته موضوع این نبود که او آن فیلم‌ها را دوست نداشت. فقط می‌خواست بدون اینکه در‌ هالیوود زندگی کند در چنین فیلم‌هایی حضور داشته باشد...
جوئل: او یکی از فیلمسازان بزرگ آمریکا بود.
کورمک: ولی فیلم Miller&#۰۳۹;s Crossing در همین طبقه‌بندی قرار می‌گیرد. نمی‌خواهم شما را شرمنده کنم ولی این فیلم یک فیلم خیلی خیلی خوب است.
جوئل: یک کلاهبرداری بیش نیست.
کورمک: نه، من نگفتم که کلاهبرداری نیست. خودم هم می‌دانم کلاهبرداری است. من فقط دارم می‌گویم فیلم خوبی است. [همه می‌خندند.]
اتان: آیا شما موقع نوشتن رمان به سراغ موضوعی می‌روید که خیلی نا متعارف و غیرعادی باشد؟ نمی‌شود احتمالش را داد که شما موضوعات غیر عادی و نامتعارف را پس بزنید.
کورمک: نمی‌دانم، من فکر کنم شما خودتان را محدود به نوشتن رمان کرده‌اید. مثلا من خودم طرفدار بعضی از نویسندگان آمریکای لاتین نیستم، رئالیسم جادویی را می‌گویم. می‌دانید، باوراندن چیزی به مردم که منطقی و بعید است کار راحتی نیست. داستان باید کمی‌منطقی باشد.
اتان: پس شما اهل داستان‌های غیرعادی و نامتعارف نیستید.
کورمک: نه، حقیقتش نه. چون این مسئله در مجرای غلطی افتاده است. در فیلم،شما به سراغ موضوعات غیرعادی و نامتعارف می‌روید چون شما نمی‌توانید در این باره بحثی بکنید. می‌دانید، خیلی چیز‌ها هست که دوست داری انجام بدهی. وقتی آینده‌ات کوتاه‌تر می‌شود شما مجبور می‌شوید...
جوئل: یک سری کار‌ها را در اولویت قرار بدهید؟
کورمک: بله، تا حدودی. یکی از دوستانم که کمی‌از من بزرگ‌تر است به من گفت: ‌ ‌«‌من دیگر حتی موز سبز هم نمی‌خرم.‌» [می‌خندد.] من هنوز به آن حد نرسیده‌ام ولی منظورش را درک می‌کنم.
هفته‌نامه‌تایم/۱۸اکتبر۲۰۰۷ /لوگروسمان/ فرشید عطایی-کورمک مککارتنی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید