دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


به این فیلم ظاهرا هیجان‌انگیز شاید بخندید ولی...


به این فیلم ظاهرا هیجان‌انگیز شاید بخندید ولی...
▪ کسانی که با سینمای روز ایران آشنایی دارند، حتما نام آرش معیریان را شنیده اند. او که تحصیل کردة رشتة سینماست و چند سالی است در دانشگاه هنر این رشته را تدریس می کند، زمانی مقاله های علمی خوبی در رابطه با سینمای هنری دنیا می نوشت و در کنارش آن هایی که آثار کوتاه او را دیده اند، نگاه سینمایی اش را تحسین کرده اند.
آن هنگام که او در سال های ابتدایی دهة هشتاد موفق به دریافت پروانة کارگردانی شد، خیلی ها از او توقع ساخت کارهایی درست و حسابی داشتند. اما معیریان برای آن که بتواند در محدودة بستة مناسبات پشت پردة سینمای ایران جایگاه خود را تثبیت کند، در همان ابتدا برای پویا فیلم، یکی از موفق ترین دفترهای فیلم سازی، فیلم کما (۱۳۸۱) را ساخت که به لطف هنرپیشه های محبوبش و بهره مندی از مولفه های امتحان پس داده، در اکران نوروزی سال ۱۳۸۲ توانست در جدول فروش با فیلم جنجالی مارمولک (کمال تبریزی) رقابت گرمی داشته باشد.
شارلاتان (۱۳۸۲) فیلم بعدی معیریان بود که همکاری دوبارة او را با پویا فیلم رقم زد و در سال ۱۳۸۴ به روی پرده رفت. با این که شارلاتان عنوان پرفروش ترین فیلم سال را از آن خود کرد، اما به دلیل ساختار ضعیف و پردافعه اش و کپی برداری نعل به نعل از یکی از فیلمفارسی های سخیف پیش از انقلاب با واکنش منفی در میان منتقدان و علاقه مندان جدی سینما روبه رو شد. در همان سال معیریان چپ دست را هم روانة اکران کرد که با وجود اندک برتری های کیفی در مقایسه با شارلاتان نتوانست در گیشه موفقیت چشمگیری را تجربه کند. در کنار فیلم سازی، معیریان در چند کار سینمایی و تلویزیونی از جمله سربازهای جمعه (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۲) به عنوان تدوینگر و سازندة تیزر فعالیت می کرد که نشان داد بر خلاف کارنامة بی دفاع فیلم سازی اش در سینمای حرفه ای ایران، تدوینگر چیره دست و مسلطی است.
با روند اوج گیری بحران اقتصادی در سینمای ایران و تمایل فیلم سازان حرفه ای سینما برای کار در تلویزیون، معیریان نیز به مانند بسیاری از همتایانش به تلویزیون رفت و به ساخت چند فیلم تلویزیونی دست زد. در کنار آن فیلم آن که دریا می رود (۱۳۸۵) را در گونة سینمای دفاع مقدس و با حال و هوایی کاملا متفاوت با آثار قبلی اش در سینما ساخت که در جشنوارة فجر همان سال در بخش مسابقه نمایش داده شد، اما هیچ گاه رنگ اکران عمومی را به خود ندید و سر از شبکة ویدئویی در آورد. حال فیلم احضارشدگان، پنجمین کار سینمایی آرش معیریان این روزها به روی پرده سینماها رفته است. فیلم که با تاخیری حدودا یک ساله در جشنوارة فیلم فجر پارسال به نمایش در آمد، با برخورد سرد و منفی منتقدان و سینماروهای حرفه ای روبه رو شد و در همان زمان در اندک نقدهایی که بر فیلم نوشته شد، منتقدان و نویسندگان سینمایی انتقادهای زیادی را به فیلم وارد دانستند.
▪ جدا از محمد خزاعی، موسسه ناجی هنر نیز تهیه کنندة احضار شدگان است و در این میان فیلم در جشنوارة پلیس سال قبل عنوان بهترین فیلم را از آن خود کرد!
▪ در خبرهایی که در زمان تولید احضار شدگان منتشر می شد، سازندگان فیلم آن را اثری از ژانر وحشت معرفی می کردند. حتی معیریان در آستانة اکران فیلم در گفت و گوهایش با رسانه ها پیشنهاد کرد که به دلیل فضای خاص احضار شدگان، کودکان خردسال و افراد مسن به تماشای فیلم نروند که البته خیلی ها می دانند در مناسبات سینمایی ما این گونه اظهارنظرها جز بازی های تبلیغاتی و برانگیختن حس کنجکاوی سینماروهای ایرانی معنای دیگری ندارد.
▪ احضار شدگان به موضوع استفادة جوانان از قرص های روان گردان اشاره می کند. پس از رواج گستردة این نوع مواد توهم زا در جامعه و تهیة گزارش های ژورنالیستی از این معضل، رسانة ملی هم به تکاپوی ساخت گزارش و مستندهایی در این باره افتاد و حتی پس از مدت کوتاهی پای این موضوع به مجموعه ها و فیلم های تلویزیونی باز شد. حال احضار شدگان از اولین و اندک فیلم های سینمای ایران است که سعی می کند در قالب داستانی به ظاهر جذاب و بهره گیری از مولفه های تماشاگرپسند موضوع استفاده از قرص های روان گردان را دست مایة کار خود قرار دهد.
▪ آرش معیریان را دیگر باید به عنوان یک فیلم ساز حرفه ای پذیرفت. اما تلاش او برای خوش رنگ و لعاب از کار درآمدن احضار شدگان به دلیل های گوناگونی نتیجه ای عکس داشته است. فیلم از خیلی جهت ها کاستی های فراوانی دارد و همین موضوع سبب شده که در برخی سکانس ها بیشتر از آن که خود را یک اثر پرتعلیق و یا ترسناک معرفی کند، به شکل یک کمدی وحشت ناب و ناخواسته نمود پیدا کرده که البته بار کمیک اش بر میزان تعلیق آن می چربد.
۶- کاراکتر محوری فیلم عماد (شهرام حقیقت دوست) است. عماد یک جوان پولدار خوشگذران است که هر روز (یا به قول خودش یک شب درمیان) مهمانی های شبانه ترتیب می دهد. او که شرکتش در آستانة ورشکستگی است، به دلیل مصرف قرص های روان گردان در آستانة فروپاشی عصبی قرار دارد. ایدة اولیة فیلم بد نیست و در آن دسته موضوع هایی جای می گیرد که جای کار دارند و می توان از دل شان یک اثر سینمای جمع و جور و آبرومند در آورد. اما حجت قاسم زادة اصل، نویسندة فیلمنامة احضار شدگان، سعی نکرده از داشته های اولیه اش استفاده ای درست کند. خط روایی فیلم بر پایة توهم های تو در تو و پیچیدة عماد بنا شده و قرار است برگ برندة فیلمنامه نویس و کارگردان در سکانس های پایانی رو شود؛ جایی که می فهمیم تقریبا تمام فصل هایی را که از همان سکانس های ابتدایی دیده ایم، حاصل توهم عماد و ناشی از مصرف قرص های روان گردان توسط اوست. اما مشکل درست در این جاست که در برخی قسمت ها همه چیز لو می رود و تماشاگر حدس می زند که ممکن است تمام این روایت ها در ذهن آشفتة عماد بگذرند. در حقیقت برخلاف تصور فیلمنامه نویس اثر، در همان سکانس های ابتدایی خیال پردازی های عماد در برابر نامزدش، ژیلا (سحر ریحانی) و حسابدار شرکت (شهرام قائدی) تماشاگر را به این نتیجه وا می دارد که در درستی روایت هایی که می بیند، شک کند. به شک انداختن تماشاگر و سپس رو دست زدن به او، اگر چارچوب درستی داشته باشد، مزیتی برای یک اثر سینمایی محسوب می شود.
اما در احضار شدگان تکرار بیش از اندازة این تمهید و آشکار کردن چند بارة این موضوع برای تماشاگر که روایتی را که دنبال می کرده تنها در خیال عماد می گذرد، سبب می شود مخاطب هیچ یک از روایت ها را تا پایان جدی نگیرد. در همان سکانس های ابتدایی عماد از گذشته اش برای ژیلا می گوید؛ این که پدر متمولش همواره او را تحقیر می کرده و بیشتر دارایی هایش را به پسر کوچکترش، امید (مهدی سلوکی) بخشیده است. اما در اولین مواجهة عماد با امید، او تمام این اطلاعات را دوباره بر زبان می آورد و تازه پس از اتمام این صحنه پی می بریم که این سکانس هم تنها توهم عماد بوده است. یا در جایی که عماد از تبانی امید با ژیلا برای کشتن اش آگاه شده و پس از بازخواست کردن از ژیلا او را راضی می کند که به ویلای محل زندگی امید بروند و از او انتقام بگیرند، باز هم با رو دست زدن فیلمنامه نویس و کارگردان روبه رو می شویم و می فهمیم نقشة عماد برای مسموم کردن امید و در ادامه سکانس طولانی سرک کشیدن عماد در اصطبل اسب های پدری اش و ملاقات دوباره با آن دختربچه و همچنین حبس شدن عماد در سردخانه و شکنجة او توسط امید در محوطة نگهداری اسب ها همه بخشی از همان رویاها بوده است.
▪ در فیلمنامة احضارشدگان هم به مانند بسیاری از فیلم های وطنی ارزش عنصر مهمی همانند دیالوگ فراموش و یا کمرنگ شده است. کافیست دیالوگ های رد و بدل شده میان عماد و امید را مرور کنیم که بیشتر مناسب مجموعه های سطحی تلویزیونی است. حتی در برخی قسمت های فیلم دیالوگ شخصیت ها به گونه ای است که تماشاگر را به خنده وا می دارد. جمله هایی که آن دختربچه در مواجهه با عماد می گوید از تکرار عبارت هایی همچون "نجاتم بده عمو!" یا "اونا منو می کشن" فراتر نمی رود. یا باید به سکانس رودررویی چهار شخصیت اصلی در اصطبل اشاره کرد که اوج دیالوگ نویسی بد فیلم در گفته های شخصیت افسون (زیبا بروفه) نمود پیدا می کند. آن جا که افسون به جای واکنشی منطقی در قبال کشته شدن امید با بی ظرافتی از عشق خود به عماد می گوید و عبارتی همچون "خشونت در ذات آدم هاست" را بر زبان جاری می کند که تضادش با حال و هوای آن سکانس مخاطب را به خنده و تعجب وا می دارد.
▪ فیلمنامة احضار شدگان در جزییاتش با مشکلات دیگری هم سر و کار دارد. کافیست کمی به شخصیت پردازی چهار کاراکتر اصلی توجه کنیم. بدون در نظر گرفتن منطق روایی داستان و این که روایت اصلی فیلم زاییدة خیال عماد است، کشمکش و رابطة میان چهار شخصیت اصلی که می توانست تنش و تعلیق جاری در متن اثر را افزایش دهد و باعث نجات فیلم شود، در کلافی از سردرگمی قرار گرفته است. غافل از این که تمرکز فیلمنامه هم بر روی همین کشمکش هاست.
در چارچوب دنیایی خیالی که فیلم به تصویر می کشد، امید برخلاف آن چه که در ابتدا نشان می دهد، قصد از میان برداشتن عماد را در سر می پروراند و به همین خاطر با ژیلا بر سر این موضوع تبانی می کند. اما به راستی انگیزة قدرتمند و واقعی او از رسیدن به این هدف در لابلای روایت های گوناگون فیلم گم می شود و معلوم نیست کسی که آن همه ثروت دارد و از لحاظ قانونی عماد هم نمی تواند مزاحمتی برایش ایجاد کند، چرا چنین نقشه های پیچیده ای برای کشتن برادرش می کشد؟ (با این تاکید که مخاطب فرض می کند در حال تماشای یک روایت واقعی است). امید از آن دختر بچه که عماد گمان می کند دختر واقعی اوست، به عنوان خواهر خود و عماد یاد می کند و پیشنهاد از میان برداشتن اش را به عماد می دهد، اما سوالی که مطرح می شود اینست که چرا او این در این سال ها بچه ای به ظاهر مزاحم را که نه شناسنامه دارد و نه کسی او را می شناسد، خود از میان برنداشته است؟ اگر بخواهیم داستانی را که کارگردان و فیلمنامه نویسان روایت می کنند باور کنیم، باید بگوییم ژیلا در این میان کاراکتری منفعل به نظر می رسد و انگیزة او برای کشتن عماد نامشخص است. یا کاراکتری همانند افسون که در رابطة کینه جویانة میان عماد و امید می توانست نقش عمده ای داشته باشد، تکلیفش با تماشاگر و حتی خودش معلوم نیست.
اگر او عاشق عماد است، چرا تا به حال این عشق را بروز نداده و در حقیقت از کشتن امید چه هدفی را دنبال می کند؟ در صورتی که در کشمکش میان شخصیت های دیگر افسون می توانست برگ برنده های اصلی را در دست گیرد و به یک شخصیت نمایشی جذاب یا یک Femme Fatal (زن مرگبار) تمام عیار تبدیل شود. در چنین حالتی که مخاطب هیچ یک از داستانک های فیلم را جدی نمی گیرد دیگر چه فرقی می کند که تمام این فیلم در توهم عماد می گذشته یا خیر؟ ۹- آرش معیریان تمام تلاشش را کرده که یک فیلم جذاب و امروزی بسازد. این را می توان از لابلای برخی از اندک پلان های قابل دفاع فیلم مشاهده کرد که گاه دقت و تسلط کارگردان را در شناخت مدیوم سینما نشان می دهند. اما همه چیز دست به دست هم داده اند و فیلم او را به سمت یک اثر سطحی و بی ارزش برده اند. حتی کوشش معیریان در زمان تدوین برای رفع این عیب ها دردی از فیلم دوا نکرده است. با این حال بخشی از این مشکلات به کار خود معیریان هم بازمی گردد.
به عنوان مثال پرداخت برخی صحنه ها جوری است که تماشاگر را به جای آن که درگیر کند و یا در تعلیق فرو ببرد، به تمسخر وا می دارد. چهرة به ظاهر ترسناک عماد در آینه (که کارگردان در دو جای فیلم بر روی آن تاکید می کند)، یا نوشابه خوردن اغراق آمیز و خنده دار آن شرخر و تاکید افراطی بر چهره و قامت غریب محافظ او که بدمن های فیلم های حادثه ای دهه های قبل سینمای مان را به یاد می آورد، استفاده از حرکت های بی مورد و آماتورگونة دوربین (به ویژه در سکانس های اصطبل که دوربین روی دست است، اما نه تنها در تماشاگر ایجاد ترس نمی کند، بلکه حس صحنه ها را هم خراب کرده) که از فیلم بردار کارکشته ای همچون مجتبی رحیمی بعید است، یا به عنوان مثال تاکید بی مورد بر موقعیت عماد، پس از پیشنهاد امید جهت کشتن آن دختربچه با آن اینسرت تمسخرآمیزی که از تار عنکبوتی گرفته و در بهترین حالت بیشتر فیلم های دهة سی مرحوم خاچیکیان یا فیلم های دراکولایی دهه های سی و چهل میلادی را به یاد می آورد نمونه هایی از ضعف های اجرایی احضار شدگان هستند و خیلی دشوار است که این اغراق های به ظاهر اکسپرسیونیستی را به این بهانه که در حال تماشای خیال بافی های عماد هستیم، با آغوش باز بپذیریم.
اما چیزی که بیش از همه به حس صحنه ها لطمه زده انتخاب ناهمگون و بد بازیگران و نقش آفرینی های بی روح، تخت و کسل کنندة آن هاست که آدم را در طول فیلم بارها و بارها به یاد بزرگان عالم بازیگری سینما می اندازد و سبب می شود که به روح و روان آن ها هزاران درود بفرستیم! کسی نیست پیدا شود و بگوید که آخر چه تناسبی میان مهدی سلوکی و زیبا بروفه برای بازی در نقش یک زوج جوان وجود دارد؟ شهرام حقیقت دوست انگ نقش هایی است که نیازمند بازی برون گرا و گاه اغراق آمیز هستند. اما در این جا افراط او در در آوردن این اغراق ها نتیجه ای معکوس داشته است. مهدی سلوکی هنوز هم در گفتن جمله های ساده مشکل دارد و حتی نمی تواند حسی را به تماشاگر منتقل کند. زیبا بروفه کلی تلاش کرده که مرموز بودن کاراکتر افسون را در بیاورد، اما در بهترین حالت نقش زن های منفی مجموعه های تلویزیونی را در ذهن بیننده تداعی می کند. و از همه بدتر سحر ریحانی است که بازی اش در برخی قسمت های فیلم فاجعه بار از کار در آمده است!
او حتی نتوانسته حس های معمولی و دم دستی مورد نیاز برای یک بازیگر را به خدمت بگیرد. اگر به بازی او در سکانسی که عماد، دست ژیلا را رو می کند و از او پاسخ می خواهد، کمی دقت کنیم یا بار دیگر سکانسی را که شخصیت ها در اصطبل به جان هم می افتند، مرور کنیم، اثبات درستی این ادعا کار بسیار آسانی به نظر می رسد. بازیگر نقش آن دختربچه هم فضای فیلم را کلی مفرح کرده است! گریه های تصنعی و نوع ادای دیالوگ ها توسط کودک بازیگر جوری است که تماشاگر آرزو می کند ای کاش در زمان نوشتن فیلمنامه، حجت قاسم زادة اصل از خیر این کاراکتر می گذشت و او را وارد خیال عماد نمی کرد! یا حداقل جناب کارگردان در یافتن کودکی نابازیگر اندکی صبر و حوصله از خود نشان می داد. یا به عنوان مثال فرهاد قائمیان که اتفاقا بازیگری مسلط و دوست داشتنی است، معلوم نیست چه جوری حاضر به پذیرفتن نقش سرهنگ نیروی انتظامی شده، در حالی که تنها در چند صحنة پایانی ظاهر می شود و به جز پشت میز نشستن و بیان چند دیالوگ خشک و قالبی کار دیگری انجام نمی دهد. مهدی امینی خواه هم در نقش ساسان درست همان امینی خواهی است که در زی مووی های چند سال اخیر سینمای ایران شاهد نقش آفرینی هایش بوده ایم.
در کنار این مجموعه محمد مهدی گورنگی که موسیقی مجموعه های تلویزیونی زیادی را ساخته، در این جا نیز همانند همیشه از سازهای پر سر صدا و گروه کر به شکلی افراطی استفاده کرده و معیریان گاه و بی گاه موسیقی او را بر روی صحنه ها گذاشته تا کمکی به در آمدن حس تعلیق فیلم باشد. اما این موسیقی زمانی که حقیقت دوست، سلوکی، بروفه و ریحانی در بی ظرافتی کامل دیالوگ های شان را می گویند و تمام حس صحنه ها را از بین برده اند، نمی تواند هدف مورد نظر کارگردان را برآورده کند و به مانند وصله ای ناجور فاصلة بیننده را از فیلم بیشتر می کند. ۱۰- همزمان با احضار شدگان فیلم های دیگری همچون چارچنگولی (سعید سهیلی)، دلداده (قدرت الله صلح میرزایی) و خواستگار محترم (داوود موثقی) بر روی پردة سینماهاست.
با بررسی کیفی این آثار که تا به حال گیشة بدی هم نداشته اند و نیز همین احضار شدگان شاید کمتر کسی از پیگیران و علاقه مندان به سینمای کشورمان پیدا شود که در جهت رفع وضعیت بحرانی سینمای ملی مان به چاره اندیشی نیفتد و یا حداقل نگران نشود. اکنون در زمانه ای قرار گرفته ایم که سینمای جهان پس از پشت سر گذاشتن بیش از یک قرن استفادة اندیشمندانه از تمام موضوع ها و تم های داستانی، در فکر وارد شدن به وادی های تکنیکی تجربه نشده است. در چنین حالتی ما در ساخت یک فیلم هنوز به شناخت درستی از الفبای اولیة سینما نرسیده ایم و این موضوع نگران کننده جز نابودی سینمای ایران نتیجة دیگری را به همراه ندارد. با فیلم هایی از جنس احضار شدگان نه تنها تماشاگر گریزان از سینما به سالن های سوت و کور باز نمی گردد، بلکه همین اندک مخاطبانی را هم که با آمدن شان به سینما چرخ سنگین اقتصاد هنر هفتم در ایران را به کندی می چرخانند، از فیلم دیدن فراری می کند. آیا وقت آن نرسیده که دست اندرکاران سینمای بدنه چاره ای برای این معضل پیدا کنند؟
امیررضا نوری‌پرتو
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید