دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


انقلاب بولیواری در آمریکای لاتین


انقلاب بولیواری در آمریکای لاتین
او یکی از کارشناسان خبره انقلاب بولیواری و سیاست داخلی و خارجی ونزوئلا است. دیتریش در سال ۱۹۹۹ با «هوگو چاوز» رئیس جمهوری تازه منتخب ونزوئلاآشنا شد و از آن تاریخ به بعد در سفرهای داخلی و خارجی بسیاری، وی را همراهی کرده است و به مثابه فرد مورد اعتماد وی محسوب می شود. دیتریش از اواخر دهه ۹۰ تحقیقات خود را در باره ایجاد «سوسیالیسم قرن ۲۱» که آن را «پروژه تاریخی نوین» می نامد، متمرکز کرده است. البته نظرات وی در مورد مسأله مالکیت با نظرات احزاب و نیروهای مارکسیستی همخوان نیست. به نظر وی با رشد و تکامل تکنولوژی کامپیوتری برای نخستین بار در تاریخ بشری شرایط عینی برای ایجاد سوسیالیسم پدید آمده است و مسأله مالکیت در درجه دوم اهمیت قرار دارد.مطلب زیر خلاصه ای از مصاحبه ای است که از سوی نشریه «عصر ما» - چاپ آلمان _ با وی انجام شده است.
خصلت جنبش بولیواری را چگونه می بینید و این جنبش اکنون به کجا رسیده است؟
می توان گفت که وجود ۵ ماکرودینامیک، مشخصه این روند است. یکی، روند تکاملی سرمایه داری دولتی است که ۱۸۰ سال پیش در آلمان توسط «فریدریش لیست» تبلیغ می شد و اکنون در ونزوئلا «تکامل درونی» نام دارد. این پدیده چیز نوینی نیست. ابتدا توسط انگلیسی ها کشف شد و سپس توسط آلمانی ها و ژاپنی ها مورد تقلید قرار گرفت. امروز چین و ببرهای آسیایی این راه را در پیش گرفته اند، زیرا تنها چشم انداز تکاملی است که امروز یک کشور در درون سیستم سرمایه داری جهانی حاکم دارا است. شاید بتوان آن را سرمایه داری دولتی نوع «کینز» با حرمت ملی نامید.
گرایش دوم، مبارزه علیه دکترین مونرو است، که با این استراتژی رشد و تکامل که در ونزوئلا آغاز شده است، به طور اتوماتیک در دستور روز قرار می گیرد. (بر اساس این دکترین ایالات متحده آمریکا جهت دفاع از منافع خود، حق خود می داند تا در سیاست کشورهای قاره آمریکا دخالت کند و حتی دست به دخالت نظامی بزند). ماکرودینامیک سوم، کوششی است در جهت دست یابی به سوسیالیسم، یعنی کوششی در جهت پدیدآوردن ساختارها و روحیاتی که گذار به سوسیالیسم را ممکن می سازد. ماکرودینامیک چهارم، این واقعیت است که نه تکامل سیاسی - اجتماعی دموکراتیک و نه دفاع از کشور در مقابل منافع ایالات متحده آمریکا و جامعه اروپا، چه رسد به راه رشد سوسیالیستی در ونزوئلا، به تنهایی ممکن خواهد بود. این تحولات تنها در چارچوب عملکرد یک تنه کشورهای آمریکای لاتین صورت پذیر است. ونزوئلا اگر با قدرت های دیگر قاره چون کوبا، برزیل، آرژانتین، اوروگوئه و پاراگوئه به یک قدرت واحد تبدیل نشود، نه قادر خواهد بود به سوسیالیسم دست یابد و نه به تکامل اقتصادی سوسیال دموکراتیک برسد.
از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که مرکز ثقل اقدامات دولتی بر روی چشم انداز تکاملی اقتصاد بازار است. ونزوئلا طبیعتاً یک کشور سرمایه داری جهان سومی است، با ساختارهای تولیدی کاملاً مغشوش که بدون هیچ تکنولوژی آینده نگری همه چیز تحت الشعاع نفت قراردارد.کوشش های دولت از یک طرف متوجه تصحیح این وضعیت است و از طرف دیگر متوجه ارتقای سطح نیروهای کار و مبارزه علیه فقر و محرومیت که نمونه هایش در مبارزه با بی سوادی، افتتاح مدارس و دانشگاه های جدید و تأمین بهداشتی نوین به چشم می خورد. این نکات در مرکز ثقل سیاست قرار گرفته است، اما به موازات آن کوشش می شود تا با به کار گرفتن تفکر دست جمعی در راه سوسیالیسم گام نهاده شود. «چاوز» در نشست همایش اجتماعی جهانی در ژانویه ۲۰۰۵ نگفت که «ما سوسیالیسم را خواهیم ساخت»، بلکه دعوت کرد «تا آنچه که سوسیالیسم قرن ۲۱ خواهد بود را تکامل بخشیم.» آخرین دینامیک بزرگ، بورژوازی ضدانقلابی است که توسط الیگارشی درونی و بخش های ارتجاعی سرمایه داری جهانی تقویت می شود.
در درون ونزوئلا نیروهای مختلفی از روند بولیواری پشتیبانی می کنند. آیا اختلافاتی نیز موجود است؟
هر روند انقلابی، وضعیت ۴ عنصر اصلی قدرت هیأت حاکمه را متحول می کند. هیأت حاکمه تشکیل شده از خبرگان فرهنگی، خبرگان نظامی، خبرگان اقتصادی و خبرگان سیاسی. انقلاب بسته به شدت و عمق خود این بخش ها را به طور متفاوتی تحت تأثیر قرار می دهد. برای مثال در انقلاب اکتبر چیزی از هیچ یک از چهار بخش نامبرده باقی نماند. همه چیز توسط جنبش انقلابی جایگزین شد.در ونزوئلا، وضعیت به شکل دیگری است. در ونزوئلا، تنها طبقه سیاسی که در گذشته به شکل سازمان یافته خود در احزاب سوسیال - دموکرات و دموکرات - مسیحی تجلی یافته بود، جایگزین شده ولی خبرگان اقتصادی به طور کامل و خبرگان فرهنگی تقریباً دست نخورده باقی مانده است. برای مثال هیرارشی کلیسایی و بخش بزرگی از استادان دانشگاهی بسیار ارتجاعی است. و همچنین در بین خبرگان ارتشی، در بین افسران بلندپایه محافلی وجود دارد که روی هم رفته با شک و تردید به این روند می نگرند.
در ضمن، باید در نظر داشت که با حرفه ای کردن ارتش، از ژانویه ۲۰۰۶ دکترین بولیواری نوین ارتش در دانشکده افسری تدریس می شود. بازتاب این دکترین بر روی اقشار بلندپایه ارتش، برعکس درجه داران و سربازان که بیشتر از این تحولات متأثرند، بسیار کند عمل خواهد کرد.اگر درنظر بگیریم که از ۴ عنصر، ۳ عنصر از طبقه حاکمه قدیمی کماکان پابرجا مانده است، باید سؤال کنیم که تغییرات عنصر چهارم یعنی طبقه سیاسی به چه اندازه خواهد بود؟ طبقه سیاسی قدیمی به شکل سازمان یافته خود در درون احزاب، اکنون دیگر نقشی ایفا نمی کند و در رابطه با طبقه نوین سیاسی باید پرسید که اجزای آن کدام است؟ آیا این طبقه به طور کامل انقلابی است؟ آیا به طور کامل طرفدار جنبش بولیواری است؟
البته آنجا فراکسیون های مختلفی وجود دارد. برخی به این امید طرفدار جنبش «بولیواری» هستند که پس از این که روزی چاوز دیگر رئیس جمهور نبود، خود قدرت دستگاه دولتی را در دست گیرند. البته در بین آن ها نیروهای بورژوازی نیز وجود دارند که به نقش خود پی برده اند. وظیفه بورژوازی معامله است و وقتی می توان با دولت معامله کرد، دیگر دلیلی برای مقابله با این دولت باقی نمی ماند. این موضع، تقریباً موضع تمام فراکسیون بورژوازی است.به نظر من، فراکسیون واقعاً انقلابی در درون طبقه سیاسی نوین یک اقلیت بسیار کوچک است و این بدان علت است که روند گذار، به دلایل مختلف هنوز آوانگارد جدیدی پدید نیاورده است.
برای مثال، در مقایسه با انقلاب اکتبر، انقلاب کوبا و یا حتی انقلاب ساندینیستی (نیکاراگوئه) اطرافیان رئیس جمهور نه جمعی از پیشروها و نه کادرهای تنظیم کننده که وجودشان برای هر انقلابی بسیار مهم است، قرار دارند. درنتیجه این مناسبات بی ثباتی نسبی در سیستم رهبری کننده پدید می آید، زیرا که رئیس جمهور چاوز مرکز ثقل است. اگر وی نتواند به دلایل جسمی و یا به دنبال یک سوءقصد به کار خود ادامه دهد، این روند بدون شک در هم خواهد ریخت.
شما مرکز ثقل بودن هوگو چاوز را مطرح کردید. آیا کوششی صورت می گیرد تا وابستگی انقلاب از یک فرد تقلیل یابد و خودآگاهی عمومی در مورد این روند بسط یابد؟
هنگامی که از چاوز در نشست همایش اجتماعی جهانی سؤال شد که چرا او تابو را شکسته و از سوسیالیسم قرن ۲۱ سخن گفته است، وی جواب داد مردم آمریکای لاتین دارای گرایش چپ هستند و این حرکت محتاج یک ساختار فکری و تئوریک است. برای این کار لازم است تا تمدنی مدرن در افق پدیدار شود. بدین معنی که دعوت به بحث و گفت و گو در مورد سوسیالیسم قرن ۲۱ در ونزوئلا و آمریکای لاتین کوششی است تا آوانگارد نوین و کیفیتی نوین از خودآگاهی مردم بوجود آید. البته در مورد کارزارهای دیگر، مثل غلبه بر بی سوادی در عرض یک سال، ایجاد مدارس جدید و تدریس نوجوانانی که تاکنون از درس خواندن باز مانده بودند و یا اعطای بورس تحصیلی نیز توضیح فوق صدق می کند. تمامی این ها، کوششی است برای ارتقای سطح فرهنگی که ما را ناگزیر به هدف کاربردی، یعنی پیدایش آوانگارد نو خواهد رسانید. در کنار دیگران من هم کوشش می کنم که کمک کنم، برای مثال با نشر و پخش کتاب «هوگو چاوز و سوسیالیسم قرن ۲۱» در سطح ونزوئلا. تمام کسانی که واقعاً علاقه مندند تا دکترین مونرو از میان برداشته شود و این علاقه را در رابطه ارگانیک با سوسیالیسم نوین قرار می دهند، به پیدایش خودآگاهی یک آوانگارد نو کمک می کنند. ما با بیش از ۷۰۰۰ نظامی، پلیس، کارگر و دانشجو که این کتاب را مطالعه کرده بودند، در اقصی نقاط کشور گفت و گو و در تلویزیون نیز در این مورد بحث کردیم.
سازمان شرکت های کوچک و متوسط از من دعوت کرد تا در روز ۲۰ اکتبر ۲۰۰۵ راجع به سوسیالیسم قرن ۲۱ بحث و تبادل نظر کنم. در این جلسه، رهبر اقتصادی نئولیبرال های دست راستی هم شرکت داشت و از این طریق در تلویزیون به طور مبسوطی بحث شد. در اینترنت من در آمریکای لاتین و اسپانیا یکی از سه نویسنده با بیشترین خواننده هستم (دو نفر دیگر «نوام چامسکی» و «جیمز پتراس» هستند) و من از این موقعیت استفاده کرده ام تا بحث را به جلو ببرم. این ها همه اقداماتی برای ارتقای سطح آگاهی مردم است و فکر می کنم که با این بحث و گفت و گوی فعال، ما در راه درستی گام برمی داریم. البته پیشرفت های دیگری نیز وجود دارد: ما با وزارت صنایع سنگین قرار گذاشتیم تا در ماه دسامبر سال جاری قدم های عملی اولیه را برای استقرار یک اقتصاد بدیل* در کارخانه های صنعتی بزرگ برداریم. وقتی من صحبت از گام های اولیه عملی می کنم، منظورم طبیعتاً تکامل نرم افزار برای کسب اطلاع از ایجاد ارزش است، که نمی خواهم در حال حاضر زیاد راجع به آن صحبت کنم.
پس تکامل سوسیالیسم قرن ۲۱ هدف مشترک شما و هوگو چاوز است. وی مدعی است که ونزوئلا در وضعیت پساسرمایه داری و قبل از سوسیالیسم به سر می برد، منظور وی چیست؟
فکر نمی کنم که کاملاً درست باشد. من در بازی های جهانی علیه این پیش بینی بسیار خوش بینانه رئیس مجلس «نیکلاس مادورو» اعتراض کردم و گفتم که در ونزوئلا، نه سوسیالیسم و نه پساسرمایه داری، بلکه یک سیاست تکاملی «کینزی» وجود دارد تا یک دولت مدنی و رفاهی را به وجود آورد. سوسیالیسم آنگاه پدید خواهد آمد، اگر شرایط ویژه ای که در سه نکته خلاصه می شود، آماده باشد؛ اول، تصمیم گیری دموکراتیک اکثریت مردم در مورد بخش های کلان اقتصادی. برای مثال بودجه کشور، سیستم مالیاتی، نرخ سرمایه گذاری و غیره. دوم در بخش های خرد اقتصادی، برای مثال، تعیین نرخ اضافه کاری و سوم، گذار به اقتصاد بدیل. لذا تا وقتی که در یک سیستم اقتصاد بازار مثل ونزوئلا یک بخش عظیم که بر پایه اقتصاد بدیل و برنامه ریزی دموکراتیک وجود نداشته باشد، نمی توان از سوسیالیسم سخن گفت. ایجاد تعاونی، حق تصمیم گیری کارگران و دولت رفاهی را سوسیالیسم نامیدن بی پایه است.از طرف دیگر، طبیعتاً بسیار نیکو است که چاوز، حال از روی تاکتیک سیاسی برای به پیش راندن بحث و یا از نظر اقتصادی که بسیار محتاطانه گام به پیش می نهد، تیر به تاریکی می افکند، چون این سؤالات که آیا سوسیالیسم می تواند با مسیحیت همخوانی داشته باشد و یا آیا «سیمون بولیوار» سوسیالیست بود و غیره بحث را تشدید می کند. فکر می کنم که همه اینها مثبت است، زیرا از این طریق در سطوح مختلف و در ورای تضادها مابین مواضع مختلف، مردم می توانند در این روند سهیم شوند. و این بسیار ساده تر قابل درک است تا این که کسی شعار دهد «سوسیالیسم یعنی ماکرواکونومی، میکرواکونومی، سازماندهی دموکراتیک و اقتصاد بدیل. و از امروز ایدئولوژی جدید خواهد بود.»
شما یکی از وظایف فوری انقلاب ونزوئلا در سال ۲۰۰۵ را تکامل تئوری سوسیالیستی اعلام کردید، ولی از فراهم ساختن اقدامات عملی از جمله تصاحب قدرت اقتصادی نامی نبرده اید. چرا؟
فکر می کنم که دولت ونزوئلا دارای قدرت کافی اقتصادی است. این دولت از یک طرف، تمامی امکانات قانونی را که هر دولت سرمایه داری دیگری نیز دارد، داراست. دوم، این دولت دارای چنان رئیس جمهوری است، که هرگاه بخواهد، می تواند مردم را به حرکت در آورد. سوم، این دولت می تواند مردم را از طریق دانشگاه توده ای که چاوز هر روز یکشنبه رئیس آن است تجهیز کند و تمامی دنیا از طریق تلویزیون شاهد آن است. و سرانجام، این دولت صاحب کنسرن نفت، فولاد، آلومینیوم و الکتریسیته است. دولت ونزوئلا از نظر اقتصادی بسیار بسیار پرقدرت است و من فکر می کنم که این قدرت کافی است.
* هانس دیتریش در جای دیگری از مصاحبه در توضیح «اقتصاد بدیل» می گوید، آن اقتصادی است که ارزش های درون آن سنجیده شود، آن هم از طریق سنجش زمان مورد مصرف (تایم این پوت) و نه قیمت.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید