شنبه, ۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 18 May, 2024
مجله ویستا


خیرخواهی از جیب دیگران


خیرخواهی از جیب دیگران
متن زیر مقاله ای شفاهی از دكتر موسی غنی نژاد است كه این بار از منظر آزادیخواهانه به نقد و تحلیل چپ پرداخته است.
۱ _ وقتی صحبت از چپ می شود اولین چیزی كه به ذهن می آید مفهومی در برابر راست است. ولی در توضیح بیشتر چپ در گفتمان اندیشمندان باید گفت این اصطلاح اولین دفعاتی كه به طور جدی مطرح شد در قرن ۱۸ و ۱۹ در پارلمان های اروپایی و مراد از آن اپوزیسیون بود.
یعنی در پارلمان معمولاً اپوزیسیون در سمت چپ و موافقان دولت حاكمه در سمت راست می نشستند. از اینجا چپ به معنای اپوزیسیون یا مخالف وضع موجود شناخته شد.این معنای چپ تقریباً تكوین یافت و الان یكی از معانی چپ، انتقاد، مخالفت با وضع فعلی و موافق تغییرات است. بعدها كه نهضت های سوسیالیستی به وجود آمد، چون آنها هم مخالف وضع موجود و نظام سرمایه داری حاكم بودند و آرمان دیگری تحت عنوان سوسیالیسم را دنبال می كردند به آنها هم عنوان چپ اطلاق شد. دو مفهومی كه تقریباً تصادفی و در طول تاریخ به هم گره خوردند و الان مفهومی كه چپ به ذهن متبادر می كند مخالفت با نظام سرمایه داری و نظام اقتصادی بازار آزاد است.چپ تمام افرادی را كه با ایده های متفاوت، مالكیت جمعی یا عمومی را مطالبه می كنند و همچنین طرفداران مالكیت دولتی و یا اقتصاد دولتی را دربرمی گیرد. این یك پیشینه تاریخی بود. البته خود ماركسیست ها مثل لنین یك اصطلاحی به نام «چپ روی» دارند كه در فرانسه به آن گوشیزم و در انگلیس به آن لفتیست می گویند. منظور لنین چپ روهای داخل حزب است. لنین در این باره كتابی هم تحت عنوان «بیماری كودكی چپ روی» دارد كه چپ روها را مورد انتقاد قرار داده است. او معتقد است كه این تندروها به راست تبدیل می شوند و از حزب خارج می شوند. اینجا هم باز چپ رو به عنوان منتقدین داخلی حزب یك نوع اپوزیسیون معرفی و شناخته می شوند. به عبارت دیگر رادیكال ترها چپ عنوان شده اند. نكته جالب این است كه در حال حاضر هم مخالفین در نظام سیاسی آمریكا و انگلستان یعنی رادیكال هایی كه طرفدار تغییرات ریشه ای هستند به عنوان «چپ» و «لیبرال» شناخته می شوند. در فرهنگ آنگلوساكسون این دو اصطلاح یعنی «چپ» و «لیبرال» مفهوم نزدیكی دارند. آن مفهومی كه ما از لیبرال می شناسیم از فرهنگ اروپای قاره ای مثل فرانسه یا آلمان به ما رسیده است. در آمریكا لیبرال مفهومی نزدیك به چپ دارد. برای همین فردی مثل نوام چامسكی لیبرال تلقی می شود. یا جریانی كه مجله «Monthly Review» را منتشر می كند در آمریكا یك حلقه لیبرال است. این به تحولات تاریخی مفاهیم برمی گردد. در آمریكا به لیبرال ها، كانسرواتیو می گویند و آن چیزی كه ما به آن لیبرال اطلاق می كنیم محافظه كار گفته می شود. در آمریكا به آن دسته از طرفداران اقتصاد آزاد كه به صورت رادیكال از این ایده دفاع می كنند مثل رتبارد را لیبرتارین (Libertarian) می نامند. از تمام اینها این نتیجه را می خواهم بگیرم كه چپ مفهوم مشخص مورد توافقی در سراسر جهان ندارد و در جوامع مختلف، تفاوت هایی در این مفهوم وجود دارد اما مخرج مشترك اكثر تعاریف چپ مخالفت با وضع موجود و انتقاد به نظام سرمایه داری است.
۲ _ داستان مفهوم راست و تحولات آن از چپ هم جالب تر است. در تمام زبان ها راست هم مخالف مفهوم چپ است و هم به معنای حق است و سومین مفهومی كه از راست وجود دارد. به معنای صحیح یا درست است. وقتی لغت Right را در انگلیسی به كار می بریم سه مفهوم از آن قابل استنباط است. نخست مفهوم صحیح، دوم معنی حق و از نظر سیاسی هم معنی دیگری دارد، كه دو مفهوم اول بی ارتباط با هم نیستند. از نظر سیاسی آنهایی كه خودشان را بر حق می دانستند از خود تعبیر راست داشتند. اما در طول تاریخ كه روشنفكران جانب چپ (نقد وضع موجود) را گرفتند راست یك معنای تخفیف آمیز و تحقیرآمیز گرفت. راست ها افرادی محافظه كار و مدافع وضع موجود شناخته شدند این موضوع تقریباً در اكثر جوامع وجود دارد. بر همین مبنا بسیاری از روشنفكران از راست تبری می جویند و از راست خوانده شدن دلخور می شوند. در هر حال راست هم مثل چپ مفهومی دقیق كه مورد توافق باشد ندارد ولی طیف فكری مشخصی را شامل می شود- از كانسرواتیوها تا لیبرال ها. چون لیبرال ها، محافظه كار نیستند و طرفدار تغییر وضع موجود هستند. اتفاقاً ابهامی كه بر سر مفهوم لیبرال در آمریكا وجود دارد از همین جا ناشی می شود. چون لیبرال در حالت دیگر اصلاً مفهوم مقابل كانسرواتیو است چون برخلاف آنها منتقد وضع موجود و خواهان تغییر است. دو نوع تعبیر می توان كرد یكی همان چپ به مفهوم آمریكایی آنكه توضیح داده شد و تعبیر دیگر مخالفت با آریستوكراسی و اشرافی گری وضع موجود است كه از این تعبیر مطالبه حقوق برابر به وجود آمد و مبنای نظام اقتصاد بازار آزاد رقابتی قرار دارد. یعنی همان مفهومی كه در جامعه خودمان از لیبرال می شناسیم.
متاسفانه در ایران این مفاهیم به آن صورتی كه بوده وارد نشده است و بسیاری، تفاوت میان محافظه كاری و لیبرال را نمی دانند و تفاوت مفهوم لیبرال در اروپای قاره ای با آنچه در آمریكا هست را در گفتمان شان لحاظ نمی كنند البته در این میان از نقش حزب توده نباید غافل شد. توده ای ها در دوران انقلاب توانستند این موضوع را به جامعه روشنفكری تحمیل كنند كه لیبرال ها (آزادیخواهان) با انقلاب مخالفند و از اینجا مخالفین حركت انقلاب نام جدیدی به نام «لیبرال» نیز پیدا كردند. همچنین در دوران انقلاب افرادی نظیر مهندس بازرگان كه ایده حركت گام به گام در اصلاح امور را پیشنهاد می كردند لیبرال خوانده شدند در حالی كه دولت موقت در دولتی و ملی شدن اقتصاد بیشترین نقش را ایفا كرد كه این مهم با اندیشه های لیبرالی در تضاد است. حتی افرادی نظیر بنی صدر هم لیبرال نامیده شدند جالب اینكه خودشان خیلی اصراری بر لیبرال بودن ندارند. این آشفتگی مفاهیم متاسفانه چه در مورد راست و چه در مورد چپ همچنان گریبان گیر متفكران ما است. بنابراین پیشنهاد می كنم به جای بحث بر سر چیستی این مفاهیم و یافتن مفهومی مورد توافق جامعه جهانی، ارزش های موردنظر را طرح و به نقد و تحلیل آن بنشینیم.۳- حال به موضوع اصلی این یادداشت، یعنی نقد ارزش های ارائه شده از سوی دوستان درخصوص مفهوم چپ كه اخیراً در روزنامه شرق منتشر شد می پردازیم وجه مشترك مطالب مطروحه اخیر این بود كه فرض بر خوب و ایده آل بودن چپ گذاشته و سپس ارزش هایی تحت آن ارائه شده است یعنی آرمان خود را چپ معرفی كرده اند، آقای دكتر رئیس دانا چون به موضوع جنگ طبقاتی علاقه مند است، فرد دارای اندیشه چپ را واجد این ویژگی كه به مبارزات طبقاتی معتقد باشد می داند، در حالی كه الان شاید این گونه نباشد. شاید در دورانی كه نهضت های كمونیستی و سوسیالیستی اوج گرفتند این مفهوم غالب چپ بود ولی نه قبل از اوج گیری این نهضت ها و نه بعد از آن چپ مترادف جنگ طبقاتی نیست. دوران قبل از این نهضت در بند ۱ به صورت مختصر توضیح داده شد. بعد از آن هم به ویژه در قرن بیستم چپ های بسیاری بودند كه حتی خود را سوسیالیست می دانستند مثل فابیان ها در انگلستان كه با جنگ طبقاتی ماركسیستی مخالف بودند. نمونه دیگر حزب كارگر انگلیس است كه چنین ایده ای ندارد ولی خود را چپ و وفادار به ارزش های آن می داند. در حال حاضر وجه غالب چپ در جامعه جهانی و میان متفكران بیشتر سوسیال دموكراسی است. كه اتفاقاً به معنای مخالفت تام با اقتصاد بازار آزاد نیست بلكه به دنبال یك سیستم توزیع درآمد برابر است. سوسیال دموكرات ها برعكس چپ های قدیمی برای بخش تولید ایده خاصی ندارند و با سپردن تولید به بازار مو افقند. ولی خواهان نظام مالیاتی هستند كه توزیع درآمد را عادلانه كند.
۴- موضوع دیگری كه توسط دكتر علوی تبار عنوان شد شرط وجود آرمان برابری در یك اندیشه بود، ایشان ستاره راهنما و تضمین چپ بودن یك اندیشه را وجود «برابری خواهی» ذكر كرده اند. اینجا، جایی است كه باید بر روی ریشه مفاهیمی كه عنوان می شود دقت شایسته ای كرد. برابری مفهومی است كه در اندیشه سیاسی تحولات زیادی داشته و حداقل سه مفهوم مجزا در مقاطع تاریخی متفاوت از آن وجود دارد.
بنابراین باید شفاف و روشن عنوان كرد كه مراد از برابری كدام مفهوم آن است.
مفهوم نخست كه از مبانی اندیشه مدرن است اتفاقاً از مفاهیم بنیادین تفكر لیبرال و آزادیخواهانه است.
این برابری، برابری همه در مقابل قانون است كه به آن برابری حقوقی می گویند. بدین معنا كه رنگ پوست ، نژاد، ملیت، طبقه، قوم و... در حقوق اجتماعی برای هیچ انسانی امتیاز نیست. این تفكر در برابر آن اندیشه قدیمی به وجود آمد كه میان انسان و برده حقوق متفاوتی قائل می شد یكی از مدافعین مهم این نوع برابری جان لاك (از بنیانگذاران اندیشه لیبرالی) است. سه گانه مقدس لاك یعنی جان، مال، آزادی بدون حقوق برابر تمام انسان ها قابل تصور نیست. انسان كه حیات خود را از خدای خود گرفته است به صرف زنده بودن با همنوعان خود، حقوق برابری دارند. پس همگان در برابر قانون و خداوند یكسان هستند و آنچه تمایز ایجاد می كند رفتار خود آنها است. در انقلاب فرانسه نیز وقتی از سوی انقلابیون شعار «برابری، برادری، آزادی» مطرح شد مراد این نوع برابری بود. یعنی نفی امتیازهای ویژه آریستوكراسی و اشرافی كه در آن دوران وجود داشت پس این نوع برابری كه برابری حقوقی نام دارد اساس تفكر لیبرال است و معتقدین به آن جزء لیبرال ها حساب می شوند و برعكس یعنی لیبرال نمی تواند به برابری حقوقی بی اعتقاد باشد.مفهوم دوم برابری، برابری شانس ها است كه به نوعی از نظر زمانی و تاریخی هم موخر به مفهوم قبلی است.چپ ها و ماركسیست ها، لیبرال ها را به این متهم كردند كه برابری و آزادی موردنظر آنها صوری است و واقعی نیست. آنها مطرح كردند انسان فقیر بیكار به علت ضعف بنیه در صورت داشتن آزادی فایده ای از آن نمی برد پس این آزادی صوری است كه یك جامعه آرمانی نباید این گونه باشد. البته این نوع تفكر یك اشكال اساسی دارد كه آزادی مترادف قدرت گرفته می شود. اینكه فردی قدرت تامین معاش خود را ندارد دلیل بر آزادبودن یا نبودن او نیست. نمونه تاریخی آن افرادی بودند كه از آفریقا برای بردگی به آمریكا می رفتند و وضعیت معیشتی بهتری نسبت به اقوام خود كه در آفریقا مانده بودند پیدا می كردند. تصاویر آن دوران هم نشان می دهد كه این بردگان مهاجر دارای اندامی تنومند و برعكس آنهایی كه در آفریقا مانده بودند دارای اندامی ضعیف و نحیف بودند. بردگان سیر آزاد نبودند ولی اقوام گرسنه شان در آفریقا دارای آزادی بودند كه این نشانه تفاوت دو مفهوم آزادی و قدرت است كه اغلب توسط چپ ها یكی گرفته می شود.چپ ها به همین سبب برابری و آزادی لیبرال ها را صوری عنوان می كردند و برابری فرصت ها را مطالبه كردند و این مثال را در گفتار و نوشتار آنها بسیار می توان دید كه رقابت خوب است ولی همه هنگام شروع مسابقه روی یك خط نایستاده اند. چون افراد امكانات مختلفی دارند و هنگام شروع مسابقه برخی عقب خط و بعضی جلوی خط قرار دارند. پس این مسابقه ناعادلانه است. از اینجا بود كه چپ ها برابری شانس یا فرصت را به عنوان یك آرمان مطرح كردند. مثلاً تحصیل همگانی را برای داشتن یك شغل خوب و رفع انحصار مشاغل درآمد از یك طبقه خاص را توصیه می كردند و نتیجه می گرفتند كه دولت اموری نظیر آموزش و بهداشت را عمومی كند تا امكانات اولیه برای همه یكسان شود. درحالی كه این ایده گرچه از نظر آرمانی دلپذیر است ولی از لحاظ تئوریك مفهوم برابری را توضیح نمی دهد و لیبرال ها با اینكه مثلاً دولت تعیین كند كه افراد چگونه آموزش ببینند و یا دولت نحوه دسترسی به بهداشت را تعیین كند مخالفند. لیبرال ها هم از گسترش سطح و عمق آموزش در جامعه خوشحال می شوند اما هر تغییر و تحولی در امور اداری و اجرایی جامعه كه آزادی افراد را (مثل آزادی انتخاب نحوه تحصیل) نقض كند نمی پذیرند. مفهوم سوم برابری كه تا حدودی با مورد دوم مرتبط است برابری در محصول تولید شده در فعالیت اقتصادی است. یعنی صرف نظر از میزان مشاركت افراد در تولید محصول فعالیت اقتصادی باید برابر و یكسان میان افراد جامعه توزیع شود. طرفداران این نوع برابری معمولاً نظام های مالیاتی برای بازتوزیع درآمد توصیه می كنند. به نحوی كه دولت با اخذ مالیات بیشتر از افراد پردرآمد به افراد كم درآمد كمك مالی كند. یعنی برابری مردم از جهت تمتع محصولات اقتصادی تولید شده در جامعه.حالا افرادی كه به دنبال آرمان برابری هستند باید مشخص كنند كه كدام مفهوم از برابری را طلب می كنند یا شاید هر سه مفهوم را همزمان مطلوب بدانند. اینجا ذكر این نكته كه این مفاهیم با هم در تعارض هستند مهم است. چون مفهوم دوم و سوم ناقض برابری حقوق (مفهوم اول) هستند. لیبرال ها تنها مفهوم اول برابری را می پذیرند و برای تحقق ایده هایشان ضروری می دانند و اقدامات مداخله جویانه را تا جایی كه به نقض حقوق فردی و آزادی انسان ها منجر نشود را جایز می دانند. مثلاً اگر جامعه ای به حدی از ثروت رسیده باشد كه بتواند بهداشت رایگان عمومی برقرار كند از نظر لیبرال ها هم امری مطلوب است به شرط رضایت عمومی و نه به زور. ولی لیبرال ها به این اتفاق برابری نمی گویند و آن را یك اصلاح اجتماعی در جهت نیل به سوی جامعه ای صلح آمیز می دانند.اما نقد لیبرال ها به راهكار چپ ها برای رسیدن به این هدف مبارك است. چون وقتی كه دولت برای برقراری برابری (به مفهوم دوم و سوم گفته شده) وارد مناسبات اقتصادی شود هم به بهره وری اقتصادی لطمه می زند كه اتفاقاً بیشترین زیان به اقشار ضعیف جامعه می رسد و هم اینكه آن مفهوم اولیه از برابری یعنی برابری حقوقی كه بسیار هم مهم است مورد خدشه قرار می گیرد. تناقض ایده چپ ها در این است كه برای برقراری برابری در فرصت ها و توان اقتصادی باید رفتاری ناعادلانه در پیش بگیرند. بدین صورت كه از افرادی كه تلاش و سهم بیشتری در تولید داشتند و درآمد بیشتری به دست آوردند باید مالیات بیشتری هم نسبت به آنها كه درآمد كمتری داشته اند اخذ كنید كه این خود نابرابری و بی عدالتی است. اینكه برای اعطای مالكیت به بخشی از جامعه، مالكیت بخش دیگری را سلب كنیم خود بی عدالتی است. ادامه چنین روندی یك سوسیالیسم دولتی و توتالیتاریسم خواهد بود. در چنین فضایی دولت تصمیم می گیرد چه چیز تولید شود و چگونه توزیع شود كه نقض حقوق اولیه و برابر انسان ها و آزادی آنها است. باید دقت شود لیبرال ها نه مخالف بهبود وضع موجود برای گسترش دسترسی افراد جامعه به امكانات بیشتر بلكه مخالف ارائه تعاریف متناقضی از مفهوم برابری هستند. نكته قابل توجه و مهم دیگر گفتار مشترك اغلب چپ ها است كه افراد جامعه را به سه بخش تقسیم می كنند:
گروه اول محرومین و افراد ناتوان جامعه هستند.
گروه دوم افراد توانمند ولی بی قلب كه به گروه اول كمك نمی كنند و سومین گروه روشنفكران چپ كه قرار است به گروه اول از جیب گروه دوم كمك كنند. البته كارمزدی هم برای این خیرخواهی از جیب دیگران برای خود برمی دارند كه طبیعتاً موضوع كارمزد را هیچگاه شفاف عنوان نمی كنند. خلاصه ایدئولوژی چپ همین است. طبیعی است اگر این تقسیم بندی چپ ها از جامعه نادرست باشد فلسفه وجودی این دسته از روشنفكران بی معنی خواهد شد.
یعنی اگر خیرین جامعه از میان خود طبقه پردرآمد باشد و نه از روشنفكران چپ دیگر احتیاجی به خیرخواهی چپ ها و ابزار آنها برای این خیرخواهی یعنی دولت وجود نخواهد داشت. روشن شدن این مسئله اغلب اوقات طیف سیاسی چپ را عصبانی و ناراحت می كند. در پارادایم چپ طبقه پردرآمد ثروتمند قلب و عواطف انسانی ندارد و چپ ها نقش قلب و وظایف انسانی را از سوی آنها ایفا می كنند. در این پارادایم خیرخواهی در انحصار روشنفكران و بوروكرات های چپ است. البته چپ ها امور زندگی خود را نیز از كارمزد این خیرخواهی می گذرانند. البته این قضیه درخصوص طیف سیاسی و بوروكرات چپ بیش از روشنفكران آنها است زیرا برخی از این روشنفكران واقعاً از سر اعتقاد چنین ایده هایی را مطرح می كنند. هیچگاه آنچه كه دولت از مردم می گیرد و دوباره میان آنها توزیع می كند برابر نیست و كارمزد خود را از روی آن كسر می كند بنابراین هر چقدر گستره بازتوزیع بیشتر باشد كارمزد بیشتری هم نصیب دولتی ها می شود. ایراد دیگری كه بر این پارادایم چپ وارد می شود تحقیر مردم است. آنها بخشی از جامعه را درمانده و ناتوان می پندارند و بر تداوم آن اصرار می كنند تا وظیفه عدالت گستری دولت پایان نیابد. ضمن این تحقیر كینه طبقاتی را نیز دامن می زنند كه شعله ور كردن این كینه های طبقاتی جامعه را دچار تنش می كند.
درحالی كه تجربه هم نشان داده است اگر این افراد به قول چپ ها درمانده را آزاد بگذارید كه آزادانه تلاش كنند و بوروكراسی و دولت جلوی آنها را نگیرد آنها هم به یك رفاه نسبی خواهند رسید. فون میزس حرف جالبی دارد. او می گوید دولت راه حل نیست دولت مسئله است. ما باید اول مسئله خود دولت را حل كنیم درحالی كه چپ ها راه حل ها را از دولت طلب می كنند.
دكتر موسی غنی نژاد
منبع : روزنامه شرق