دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آبجی خانوم و مسئله فرار


آبجی خانوم و مسئله فرار
ـ خبرنگار: بعد از چاق سلامتی و عرض تبریک سال نوی دانشجویی و دانش آموزی و استادی از شما خواهش می کنم نظرتان را راجع به پدیده فرار بفرمایید!
ـ آبجی خانوم: اصولا فرار، عمل زشت و مذبوحانه و از قبل طراحی شده ای است که ما به نوبه خودمان آن را شدیدا محکوم و حتی اگر دستمان رسید ممنوع می کنیم چنان چه وسعمان رسید بیانیه ای چیزی در مزبوحیت و ممنوعیت و محکومیت آن ایراد می کنیم.
ـ خبرنگار: به نظر شما چرا بعضی از بچه ها از مدرسه که خانه دوم آن هاست فرار می کنند؟
ـ آبجی: خب شاید مدرسه لولو داره یا غول شاخ دار!
ـ خبرنگار: مزاح را کنار بگذارید آبجی خانوم و بفرمایید چرا بعضی از بچه ها هنوز در خانه هستند و به مدرسه نمی روند؟
ـ آبجی: خب شاید جمعه شده و ما هنوز در سه شنبه به سر می بریم؟!
ـ خبرنگار: نه آبجی خانوم من امروز صبح تلویزیون را روشن کردم دیدم فتیله جمعه تعطیله نداشت پس فهمیدم که جمعه نشده.
ـ آبجی: خب این هم حرفیه، پس اگر جمعه هم نیست، شاید تعطیلات زمستان شروع شده یا شاید سیزده به در شده؟!
ـ خبرنگار: ای بابا، آبجی خانوم، خواهش می کنم یک کم جدی باشید.
من دارم راجع به پدیده زشت فرار از مدرسه، با شما گفت وگو می کنم.
ـ آبجی: خب من که این عمل زشت و غیر انسانی را محکوم کردم، کار دیگری هم هست که نکرده باشم؟
ـ خبرنگار: فکر می کنم هنوز پاسخ دندان شکنی به من نداده اید همین؟!
ـ آبجی: ببین خبرنگار جان، نکند تو هم از آن دسته بچه های فراری بوده ای که این قدر به فرار از مدرسه گیر می دهی؟
ولی خب من نظرم اینه که آدمی زاد اصولا آزاد آفریده شده و هر وقت احساس کرد این آزادی از او سلب شده باید فرار کند و اصلا مهم نیست به کجا یا چه جوری! مثلا همین بچه های مدرسه ای که از زمزمه محبت آمیز معلم شان سر در نمی آورند اگر در مدرسه موفق به فرار نشدند در آینده و وقتی به اندازه یک نخود مغز در کله شان پدیدار شد دست به فرار می زنند و می شوند مغزهای فراری!
و بعد می گویند مسئولان ما را فراری دادند و اگر به جای یک یا چند نخود مغز یک رفیق بلا! به پستشان خورد همان را می چسبند و از خانه و آشیانه فرار می کنند و کانون گرم خانواده را سرد و خاموش می کنند.
ـ خبرنگار: این موضوع فرار مغزها را بیشتر توضیح می فرمایید؟
ـ آبجی: استدعا می کنم؛ ببین خبرنگارجان؛ فکر مثل عطریات می ماند متنوع و رنگارنگ و بسیار بسیار فرار.
اصلا فکر توی کله آدم بند نمی شود و دوست دارد برود و یک جایی موثر واقع شود، بعضی وقت ها فکر آن قدر بزرگ است که صاحبش را با خودش می برد و چون کانون اجتماعات فکرها یا سندیکای افکار مدتی است به آن سوی مرزها نقل مکان کرده، فکر فراری یا همان مغزهای فراری هم به آن سوی مرزها عزیمت می کنند.
ـ خبرنگار: پس قابل ردیابی یا برگرداندن مجدد هستند؟
ـ آبجی: کی فکرها یا صاحبان فکرها؟
ـ خبرنگار: چه فرقی می کند وقتی صاحب فکر یا همان مغزهای فراری برگشتند با فکرهایشان بر می گردند و البته با کوله باری از تجربه!
ـ آبجی: ما به برگشتن آن ها کاری نداریم اما خاطرنشان می کنیم که حتی اگر مغزهای فراری را برگردانیم باز هم خطر در کمین است و هر آینه بیم آن می رود که بهانه ای دیگر برای فرار فراهم شود بهانه ای مثل فرار سرمایه!
ـ خبرنگار: وقت ما در همین جا به پایان می رسد با تشکر از آبجی خانوم که خوب ما را پیچاند!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید