یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سفره هفت سین روایت زیبایی است از زندگی دوباره


سفره هفت سین روایت زیبایی است از زندگی دوباره
سفره پرمهرهفت سین روایت زیبایی است از زندگی دوباره، امید برای فردایی زیبا. هشتن هرچه تاریکی در سال گذشته و داشتن هرچه زیبایی در سال نو... یاد ماهی‌های تنگ بلور می‌افتم. شور عید در ذره ذره حیات پیداست... عید برای من سوار بر موج خیال و رسیدن تا اوج لذت بود. زیبایی زندگی در روزهای عید وبیرون ریختن هرچه بذر کینه ونامهربانی مثل دل‌های کودکیمان...کاش می‌شد این روزها هم مثل روزهای کودکی دلی داشته باشم، مثل تنگ بلور...
نویسنده وبلاگ"روزها و خاطره‌ها" به نشانی آورده است: مدرسه‌ها تعطیل شدند. شاید یک ماه خیابان‌های شلوغ و رهگذران سراسیمه....دارا وندار.لابد به تفنن یا برای خرید آمده‌اند. اما هرچه باشد یک ذائقه‌ی مشترک بین همه‌ی آن‌ها وجود دارد: انتظار برای تحویل سال.
من روزهای مانده به عید (از بیست اسفند تا روز عید ) را بیش از خود عید دوست دارم. شاید مثل دوست داشتن پنجشنبه باشد و نفرت از روز جمعه. نمی دانم. شاید این اشتباه باشد. بگذریم. به یاد سال‌های دور می‌افتم. لحظه‌ی سال تحویل. لباس‌های نو. اسکناس‌های ‌٥تومانی و‌١٠تومانی . نو وتا نخورده که ارزش یک سال پول تو جیبی مارو داشت. شمردن عیدی‌ها. سفره پهن شده هفت سین. ماهی تنگ بلور. آینه قدیمی . قرآن خطی. سبزه های باروروتازه. پنجره‌ی چوبی باز، بوی خوش علف‌های نورسیده .شکوفه‌ها، برگ‌ها. مستی مستانه گنجشک‌ها. به رخ کشیدن عیدی‌ها ولباس‌ها. انواع شیرینی...باقلوا...تخمه وآجیل، پشمک برای روزهای عید...
روز عید در اتاق پنج دری شوری بود وغوغایی. ولوله بچه‌هایی که می‌دویدند. دور حیاط زیر درخت‌ها با برگ‌های تازه رسته وشکوفه‌های سفید دنبال هم کردن. گاه می‌شد رقص نور را که روی مواجی آب حوض وسط خانه به سقف ایوان می‌افتاد را دید. ماهی‌های قرمز درون حوض. آب تمیزی که مثل نقره بود.
هنوز در آغاز فصل‌های ساده‌ی زندگی بودیم. هنوز دلمان صیقل محبت داشت. هنوز بذر نادانی وکینه در این دشت نریخته بودیم. هنوز تنهایی برای فرار از بودن با یک انسان، ما را از انسان‌ها فراری نمی داد. هنوز کاسبکارانه وطلبکارانه به زندگی نگاه نمی کردیم. هنوزآنقدر حسابگر نشده بودیم که با کمال رضایت عیدی‌هامان را با هم قسمت کنیم. هنوز زندگی روی دیگرش را به مانشان نداده بود. آینده آبستن حوادثی بود که تنها لذت زندگی ما را کودکیمان تشکیل می‌داد.
هنوز بر سر سفره نشستن یک تکلف نبود. بوی زندگی بود وعطر بودن....کاش می‌شد همیشه در کودکی ماند...عاقل نشد..بچه بود وزندگی کرد...
http://dimaj.blogfa.com
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید