یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پیامدهای اجتماعی نهضت حسینی(ع)


پیامدهای اجتماعی نهضت حسینی(ع)
بی تردید هر حرکت و جنبشی که با هدف سازمان نوین و نظام جدید و اصلاحات معنوی و یا هر هدف دیگری برپا شود، به دنبال خود تأثیر و پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم بر افکار عمومی و اوضاع و شرایط اجتماعی می گذارد. در این میان، تفاوتی میان آن قیامی که با هدف حمایت از حق و اصلاح امور و ایجاد عدالت و رسیدن به فضایل انسانی صورت می گیرد و آن نهضتی که در پی رسیدن به اغراض شخصی و گروهی است، وجود ندارد. اما آن دسته از قیام هایی که در راه فضایل انسانی قرار گرفته اند، محدود به زمان خاصی نبوده و پایدارترند و اساساً شکست در آن ها معنا ندارد، بلکه همواره در خاطره ها زنده مانده و می مانند، هرچند در ظاهر سرکوب شده و قیام کنندگان از میان رفته باشند.
قیام خونین سیدالشهدا (ع)، قیامی است که در ظاهر، روز دهم محرم سال ۶۱ هجری سرکوب گشته و خاندانش را به اسارت بردند و حکّام آن روز جشن پیروزی برپا نموده و رقص شادی نمودند، اما طولی نکشید که شعاع وجودی این نهضت خونین عالم را در نوردید و از فردای عاشورا، صدای عاشوراییان در کوی و برزن ها پیچید و عَلَم پیروزی برافراشت و کاخ بیدادگری را لرزاند. امروز راز این حقیقت را باید در ماهیت این نهضت جستوجو کرد و آن چیزی جز اصلاح امور و احیای فضایل انسانی و کرامت بشری و معامله با وجود رحمانی نبود. چنان‌که قائد اعظم این نهضت با صدای رسا فرمود:
«انما خرجت لطلب الاصلاح فی امهٔ جدّی و شیعهٔ ابی علی بن ابیطالب.»۱ و اصلاح جامعه از کژی‌ها و انحرافات، خواسته باطنی هر انسان آزاده ای است و به همین دلیل است که از آن هنگام تا به امروز نهضت عاشورا همواره مورد توجه مشتاقان حقیقت و جویندگان طریقت بوده و هست و هر روز رازی از آن واقعه پررمز و راز برای پویندگان راه کمال و سعادت گشوده شده و چون چشمه سار معرفت الهی همواره می جوشد و تشنگان فضایل انسانی را سیراب می کند.
ما در سال «عزّت و افتخار حسینی» برآنیم که یک بار دیگر به سوی آن دریای معرفت رفته و این بار با رویکردی جامعه شناختی، در ساحل آن دریای موّاج به نظاره نشسته و توشه راه برداشته و ره کمال پیشه کنیم و پیامدهای اجتماعی این نهضت غرورانگیز را برشماریم. باشد که این حرکت ناچیز مقبول اهل نظر افتد.
۱. خودآگاهی مسلمانان
تاریخ گواهی می دهد که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)، با هدایت الهی و حمایت علوی توانسته بود امتی تربیت کند که به جای دل دادن به شمشیر و دیده به قبرها دوختن «حتی زرتم المقابر»(تکاثر:۲) و لب به کاسه شراب داشتن، سر به آستان قدسی ساییده و چونان ملایک لب به ذکر تسبیح گشوده و شب را به قیام و قعود گذرانده و روز را در کنار رحمت الهی و به یاد خدا سر کنند.
اما پس از رحلت جانگداز نگین خلقت، جمعی در سقیفه گرد آمده و سکّان هدایت جامعه نبوی را به ناحق در دست گرفته و با کنار گذاشتن نگار رحمت و جان احمد، کاروان امت را از ره کرامت بازداشته و در مسیر جهالت قرارداده و ره حاکمیت اموی را هموار نمودند و سرانجام، خلافت با لباس سلطنت بر تن ناپاک زاده سفیان فرود آمد و آن زاده کینه چنان وضعیتی را در جامعه اسلامی پدید آورد که حق پرستان و ره پویان طریقت محمدی در اقلیت مطلق قرار گرفته و انسجام و وحدت جای خود را به از هم گسیختگی و پراکندگی داد. مورّخان، مردم زمان امامت حسین بن علی(علیه السلام)، را به چند دسته تقسیم می کنند:
دسته اول، که قسمت عمده مردم را تشکیل می دادند، کسانی بودند که در مقابل فساد معاویه سکوت اختیار کرده و به پستی و خواری تن داده بودند. نمونه آشکار این خواری، بیعت با یزید که به شراب خواری و سگ بازی شهره بود به عنوان جانشین معاویه بود.
دسته دوم کسانی بودند که منافع خصوصی خود را بر رسالت و امامت ترجیح می دادند. این دسته بر خلاف دسته اول، فارغ از ظلم و انحراف بنی امیه بودند و آن را احساس نمی کردند.
دسته سوم، ساده لوحانی بودند که تحت تأثیر تبلیغات و عوام فریبی های معاویه، اعمال و رفتار دستگاه بنی امیه را قانونی دانسته، از آن پیروی می کردند; چون می دیدند ابن هیثم های شب زنده دار در مدح و منقبت آنان روایت می کنند!
دسته چهارم، کسانی بودند که می پنداشتند امام حسن(علیه السلام)خلافت را به معاویه واگذار کرده و با وی، به دلیل اوضاع و احوال پیچیده زمان، سازش نموده است. هرچند مردم کوفه از نزدیک در جریان صلح تحمیلی بودند، اما مسلمانان دیگر در سایر مناطق از این موضوع بی خبر بودند.
دسته پنجم، یاران و پیروان واقعی اهل بیت رسول الله(صلی الله علیه وآله)و امام حسین(علیه السلام)بودند که بسیار اندک بوده و در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی می زیستند و هنگام نهضت و قیام اباعبدالله(علیه السلام) توان لبیک گفتن را نداشته اند; زیرا کوفه تحت کنترل شدید نظامیان عبیدالله فرماندار یزید بود.۲
به هر حال، وضعیت جامعه اسلامی به گونه ای بود که امام حسین(علیه السلام) به همراه یاران باوفایش مظلومانه در سرزمین طف به شهادت رسیدند و در این میان حتی بنی اسد که در نزدیکی کربلا زندگی می کردند نیز از یاری فرزند زهرا(علیها السلام) دریغ نمودند.
اما این وضعیت پس از شهادت شهدای نینوا به یک باره دگرگون گردید و عاشورا امواجی پرتلاطم ایجاد کرد که ابتدا بنی اسد و سپس کوفه را در نوردید و در شام غلغله عجیبی به پا کرد. و در این راستا، سخنان علی گونه زینب(علیها السلام) به هنگام ورود اسرا به دروازه کوفه و خطابه بنیان کن سیدالساجدین(علیه السلام)در مجلس یزید در شام، نقش برجسته ای داشت.
بشیربن خزیم اسدی، درباره خطابه عقیله بنی هاشم می گوید: «آن روز [ورود اسرا به کوفه] زینب دختر علی، توجه مرا به خود جلب کرد; زیرا به خدا قسم زنی باحیاتر و سخنران تر از او ندیده بودم. گویی زبان علی بود که در کام او قرار داشت، همین که با اشاره ای از مردم خواست ساکت شوند، نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ های کاروان از حرکت باز ایستاد. سپس فرمود: "... ای مردم کوفه، ای گروه نادرست و فریبکار و پست، اشکتان خشک نشود ناله تان آرام نگیرد... می دانید چه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پیمانی شکستید و چه حرمتی از او دریدید، مصیبتی است سخت، بزرگ، بد، کج، پیچیده، شوم که راه چاره در آن بسته شده است. و در عظمت همچون گستره زمین و آسمان است..." راوی می گوید: به خدا سوگند آن روز مردم را دیدم حیران و سرگردان می گریستند و از حیرت انگشت به دندان می گزیدند. پیرمردی که در کنارم ایستاده بود، آن قدر گریه می کرد که ریشش تَر شده بود و می گفت: پدر و مادرم به فدای شما، پیران شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل هاست، نه خوار می گردد و نه شکست پذیر است.»۳
آری، با سخنان آتشین زینب کبری، که گویی از حلقوم علی(علیه السلام) می غرید، مردم خفته کوفه، که غرق در دنیای تاریک خود گشته و انباشت ثروت و دنیاگرایی دیدگانش را از حقیقت پوشانده بود، به یکباره خود را در مقابل سر بریده ای دیده اند که روزی به دور او حلقه می زدند و در پناه او روزگار سر می کردند.
اوج فریادگری عاشوراییان در مجلس شام، اتفاق افتاد; آن جایی که یزید به مناسبت فتح و پیروزی از سران و نمایندگان دولت های خارجی دعوت نموده بود تا در جشن شادی با او شریک باشند; در آن مجلس، سیدالساجدین(علیه السلام)خطبه ای خواند که استوانه و پایه های حکومت بنی امیه را لرزاند. حضرت سجاد(علیه السلام) از درون کاخ ظلمت، طنین دلنواز کلام شهیدان نینوا را به جهانیان رساند. چه خوب و زیبا فرمود خدای بزرگ که «یولج النهار فی اللیل.»(حدید: ۶) در آن تاریکی شام، نور حقیقت از زبان امام زین العابدین تابید.
در کتاب نفس المهوم آمده است: یزید در آن مجلس دستور داد منبر و خطیبی آورند تا از حسین و علی نکوهش کند و کارهای آنان را به مردم گزارش دهد. خطیب بالای منبر رفت. حمد خدا کرد و بسیار از علی و حسین(علیهما السلام) بد گفت و در مدح معاویه و یزید طول داد و برای آنان هر کار نیکی را برشمرد تا علی بن الحسین بر او بانگ زد: ای خطیب! وای بر تو که رضای خلق را به سخط خالق خریدی و جایت دوزخ است. سپس رو به یزید کرد و گفت: اجازه می دهی من هم سخن گویم که پسند خدا باشد و برای حاضران موجب اجر گردد؟ یزید سرباز زد، مردم گفتند: به او اذن بده بالای منبر رود، شاید ما از او چیزی بشنویم!، یزید گفت: اگر او به منبر برود، مرا و آل سفیان را رسوا کند و به زیر آید. به او گفتند: این بیمار چه تواند گفت؟ جواب داد: این مرد از خاندانی است که علم را از کودکی با شیر مکیده اند. به او اصرار کردند تا اجازه داد. آن حضرت بالای منبر رفت. خدا را حمد و ستایش کرد و خطبه ای خواند که دیده ها گریان شد و دل ها لرزان.
وقتی خطبه امام رسید به اینجا که، انا ابن علی المرتضی، انا بن محمد المصطفی، انا بن فاطمهٔ الزهرا، انا ابن سدرهٔ المنتهی انا ابن شجرهٔ طوبی...، فریاد مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید آشوب شود، دستور اذان داد. امام از شهادت به رسول الله استفاده نمود فرمود آیا او جد توست یا من...۴
این جا بود که مردم از بی خبری مطلق درآمده و دانستند که علی شهید محراب است و حسین، فرزند حیدر.از این رو، لب به فریاد و اعتراض گشودند و یزید را شماتت کردند. خطابه امام موجب رسوایی آل سفیان گردید تا جایی که سفیر روم نیز به یزید اعتراض کرده و وی را مورد مذمت قرار داد. در کتاب لهوف آمده است: «از علی بن الحسین(علیه السلام) روایت شده که چون سر حسین(علیه السلام)را نزد یزید آوردند، همواره مجالس می گساری تشکیل می داد، سرمقدس آن حضرت را مقابل خود می گذاشت. یکی از روزها فرستاده پادشاه روم، که از اشراف و بزرگان آن سامان بود، به مجلس یزید آمد و گفت: ای پادشاه عرب این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: من وقتی که نزد پادشاه خود برمی گردم از من خواهد پرسید که در این جا چه دیده ام، از این رو دوست دارم داستان این سر و صاحب آن را برای او بازگو کنم تا در شادی و سرور با تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب است. رومی پرسید: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله). نصرانی گفت: اُف بر تو و دین تو! دین من بهتر از دین شماست; زیرا پدر من از نبیره های داود پیامبر بود. میان من و او پدران بسیاری فاصله هستند و نصرانی ها مرا بزرگ می شمارند و خاک پای مرا به تبرک برمی دارند; زیرا من یکی از اولاد داود هستم. ولی شما فرزند دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله)خود را می کشید در صورتی که بین او و پیامبر شما یک مادر بیش تر فاصله نیست. این چه دینی است که شما دارید؟! پس از آن به یزید گفت: آیا داستان کنیسه حافر را شنیده ای؟
گفت: بگو تا بشنوم. نصرانی گفت: بین عمان و چین دریایی است که عبور از آن یک سال مسافت است. در آن دریا هیچ آبادی وجود ندارد به جز یک شهر که در وسط آب قرار گرفته و هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ وسعت دارد و در روی زمین شهری بزرگ تر از آن نیست و از آن شهر یاقوت و کافور به سرزمین های دیگر حمل می شود و درخت های آن جا عود و عنبر است. این شهر در تصرف نصارا است و هیچ پادشاهی جز پادشاه نصرانی ها در آن دست ندارد. در آن جا کنیسه های بسیاری است و بزرگ ترین آن ها، کنیسه "حافر" است و در محراب آن حقه ای از طلا آویخته شده است. در آن حقه، سُمی است که می گویند این سم مرکبی است که عیسی بر آن سوار شد. اطراف آن حقه را با پارچه های حریر آزین بسته اند و در هر سال جماعت زیادی از نصارا از راه های دور به زیارت آن کنیسه می آیند و اطراف آن حقه طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خداوند می خواهند. آری، نصارا چنین می کنند و عقیده آن ها همین است درباره آن سم که گمان دارند سم الاغی است که عیسی پیامبر آنان بر او سوار شده، ولی شما پسر پیامبر خود را می کشید. لا بارک الله فیکم و لا فی دینکم. یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در مملکت خود رسوا نکند. نصرانی چون احساس کشته شدن نمود، به یزید گفت: آیا مرا می کشی؟ گفت: آری.
گفت: پس بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم. به من فرمود: ای نصرانی تو از اهل بهشتی! من از این بشارت تعجب کردم. اینک می گویم: "اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله."
پس از آن، سرمقدس حسین(علیه السلام) را برداشت و به سینه چسبانید و آن را می بوسید و می گریست تا کشته شد.»۵
باری، با شهادت سالار شهیدان و یارانش، خفتگان بیدار گشته و عوام فریبی های دستگاه بنی امیه آشکار گردیدند. مردمی که بر اثر تبلیغات و عوام فریبی معاویه روزگار می گذراندند، از جهالتوگمراهی رهایی یافتهومتوجه شدند که از چه چشمه زلالی بی بهره بودند.
بنابراین، یکی از پیامدهای اجتماعی عاشورا، بیداری جامعه اسلامی و انسانی می باشد. شناخت و آگاهی از ارزش ها و واقعیت ها از ارکان اصلی تشکّل اجتماعی است. حکّام ستمگر و زورمندان، همواره تلاش می کنند تا مردم را از ارزش ها و واقعیت ها دور نگه داشته و با گمراه ساختن آنان همچنان بر ظلم و بیدادگری خود ادامه دهند.
استاد مصباح در این باره می نویسد: بی شک یک نظام سیاسی ظالم و فاسد نمی تواند با شکنجه، کشتار، سرکوبی، تطمیع و تهدید برای همیشه پا برجا و برقرار بماند، لذا ستمگران، تبهکاران و خودکامگان برای تضمین ثبات و دوام قدرت و حکومت خود چاره ای جز دخل و تصرف در باورهای مردم و تغییر جهان بینی ها و ارزش گذارهای آنان و ترویج و اشاعه افکار نظری و عملی ای که بتواند ضامن بقای حاکمیت و اقتدارشان باشد، ندارند.»۶
بر این اساس، معاویه در طول چهل سال سلطنت خود تا آن جا که توانست علیه اهل بیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تبلیغات منفی نموده و حتی سعی داشت نام پیامبراکرم را از مأذنه ها پایین کشد و فرهنگ جاهلیت را حاکم کند. اما هر آنچه را که معاویه طی حاکمیتش به دست آورد، حسین بن علی(علیه السلام)با قیامش در عاشورای ۶۱ هجری باطل نمود و سیدالساجدین در مرکز سلطنت اموی، بنی امیه را رسوا و مردم فریب خورده و گمراه شام و سایر بلاد را آگاه و بیدار نمود و عظمت و منزلت عترت رسول ال(صلی الله علیه وآله) را نمایان ساخت. از آن پس، جامعه اسلامی متوجه شد که بنی امیه جز دشمنی با اسلام، نیت دیگری ندارند.
در کتاب ثورهٔ الحسین آمده است: «از پس این حادثه دلخراش [عاشورا]، جامعه دریافت که حق با اهل بیت پیامبر است و دولت مخالف آنان نه تنها به اصول و ارزش های اسلامی پای بند نیست، بلکه رژیمی سفّاک و مستبد است که می خواهد جامعه اسلامی را به جاهلیت نخستین برگرداند.»۷
ابن خلدون نیز می نویسد: «موجی از تنفر علیه دستگاه حکومتی و عاملان آن ها ایجاد شد و شیعیان به خود آمدند و از این که فرزند پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)را یاری نکرده بودند، به شدت پشیمان شدند و به تدریج موج بیداری سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت و زمینه نهضت توّابین، قیام حرّه و سایر قیام ها فراهم گشت.»۸
شهید مطهری در این زمینه می نویسد: «اموی ها شخصیت ملت مسلمان را له کرده و کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساس های اسلامی در خودش نمی دید. اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار توّاب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی(علیه السلام)رفتند و در آن جا عزاداری کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند: ما تا انتقام خون حسین بن علی(علیه السلام) را نگیریم از پای نمی نشینیم و عمل کردند و قتله کربلا را همین‌ها کشتند و شروع این نهضت ازهمان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود.»۹
۲. معرفی گروه باطل و احیای اسلام ناب
از دیگر پیامدهای اجتماعی نهضت خونین عاشورا، پرده برداشتن از چهره نفاق و اسلام دروغین و معرفی گروه باطل بود. واقعه کربلا چهره واقعی و ماهیت حقیقی حاکمیتی را که به نام اسلام بر مردم حکم می راندند، برای افکار عمومی روشن کرد و تفاوت حکومت اسلامی با سلطنت موروثی را، که بنیان گذارش زاده هند پر کینه بود، آشکار ساخت.
مردم از خطبه غرّای سیدالساجدین در شام دریافتند که ریشه های انحراف در جامعه اسلامی از کجا سرچشمه گرفته و چگونه گروهی ناحق، حق را در خانه غربت حبس کرده و باطل را بر مرکب حکومت نشاندند و حاکمیت جامعه نوپای نبوی را به نااهلان سپردند و آنان نیز علیه فرزندان و اهل بیت پیامبر رحمت آن کردند که یاد آن، سینه ها را مجروح می کند.
آری، آن چنان جفا علیه عترت رسول الله نمودند که امام حسین(علیه السلام)، در روز عاشورا، لحظاتی پیش از شهادت بر آن شد تا خود و نسبش را به مردم معرفی کند; آن جا که می فرماید: «هان ای مردم، به سخنم گوش کنید و در پیکارم تعجیل ننمایید تا حق اندرز شما که بر من است ادا کرده، عذر آمدن خود را بیان کنم... به درستی که ولی من خدایی است که قرآن را نازل و صالحان را سرپرستی می کند... اما بعد، اینک نسب مرا بررسی کنید و ببینید من کیستم، سپس به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید و بنگرید آیا شما را رواست که مرا بکشید و حرمتم را هتک کنید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما و فرزند وصی و پسر عموی پیامبر شما و فرزند اول مؤمن به خدا و اول تصدیق کننده آنچه پیامبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا آورد نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر طیار شهید ذوالجناحین عموی من نیست؟ آیا بارها این فرموده رسول خدا را در حق من و برادرم نشنیده اید که این دو سرور جوانان بهشتند؟ اگر در آنچه که حق است، تصدیقم می کنید و اگر باور ندارید از کسانی که می دانید بپرسید. از جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید.»۱۰
وا اسفا که گروه منحرف و غاصبان خلافت آن قدر دروغ بافته و بدگویی کرده بودند که امام معصوم و حجّت حق باید بر حقانیت و صحت گفته هایش، صحابه پیامبر را به شهادت گیرد.اما این وضعیت با شهادت مظلومانه زاده حیدر، دگرگون گشت و مردم دریافتند که سلطنت امویان مبتنی بر اسلام نیست و ماهیت دروغین و غیردینی آنان آشکار گردید. از این رو، سایر خلفای امویان و عباسیان و عثمانیان نتوانستند کارهای نامشروع خود را به نام اسلام انجام داده و رنگ دینی بدان بخشند و افکار عمومی نیز واقعیت را شناخته و اعمال و رفتار آنان را مربوط به اسلام نمی دانستند.
و این از پیامدهای مهم عاشورا و هدیه به مردم و جامعه اسلامی است تا آنان اسلام راستین را بشناسند و یا دست کم ناهنجاری های امویان را به اسلام و ارزش های دینی نسبت ندهند; چه این که هنجارها نشان دهنده ارزش های کنش گران است و اگر امویان را مسلمان بدانند طبعاً رفتارشان را مطابق ارزش های دین اسلام خواهند دانست. اما قیام حسینی چهره پنهان گروه حاکم را به جامعه اسلامی و انسانی نمایاند تا آزادگان و تشنگان حقیقت بدانند که اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله)غیر از آن دینی است که امویان معرفی کردند و اگر امروز اسلام ناب و ظلم ستیز و ظالم شکن، چون خورشید عالمتاب بر تارک عالم می درخشد، به برکت خون سرخ حسین و قیام نینواست. هرچند حدوثاً محمدی است اما بقاءً حسینی است. چنانچه مقرم در کتاب «مقتل الحسین» به این موضوع اشاره دارد و می نویسد: «نهضت حسین(علیه السلام) جزء اخیر از علت تامه برای استحکام مبانی دین بوده به طوری که این نهضت بین دعوت حق و هجمه های باطل، جدایی انداخته، حق و باطل را از هم جدا کرده و گروه حق را از گروه باطل متمایز نموده تا جایی که گفته اند: "ان الاسلام بدؤه محمدی و بقاؤه حسینی"... .»۱۱
واشنگتن ایرونیک بر این باور است که امام حسین(علیه السلام)اسلام را از چنگال بنی امیه رها ساخت. وی می گوید:«برای امام حسین(علیه السلام) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن به اراده یزید، نجات بخشد. اما مسؤولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ های تفتیده عربستان روح حسین فناناپذیر است. ای پهلوان! ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من ای حسین.»۱۲
چارلز دیکنز نیز می گوید: اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته های دنیایی خود بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند، پس عقل چنین حکم می کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاری کرد.۱۳
به طور کلی، هر آزاده و منصفی شهادت می دهد که نور دیده کوثر با رشادت و شهادتش در سرزمین تفتیده طف توانست اسلام نابی را که در پرتو آن اویس قرن ها و سلمان ها و ابوذرها پرورش یافته اند، احیا کند و اگر نبود این جان ثاری زاده زهرا(علیها السلام)، فقط نامی از اسلام باقی می ماند; چه این که بنی امیه به سردمداری زاده سفیان در پی نابودی اساس دین بوده و در راه رسیدن به مقصود تلاش های گسترده ای نمودند و تا جایی پیش رفتند که امام حسین(علیه السلام)می فرماید: «... آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی گردد؟»۱۴
اما واقعه عاشورا خط بطلانی بر عملکرد آنان کشید و مردم و جامعه اسلامی و انسانی را به سوی کوثر زلال نبوی رهنمون ساخت و چراغ هدایتی در اختیار بشر قرار داد تا بتوانند در پرتو آن رفتار خود را تنظیم کنند. و این بسیار مهم است; زیرا جامعه بشری نیاز به هدایت گر و راهنما دارد و اسلام ناب چراغی است که خدای مهربان به واسطه پیامبرش به جامعه انسانی هدیه داده تا بتوانند در پرتو آن ره کمال پیش گیرند. اما اصحاب سقیفه، به ویژه بنی امیه، این کوثر زلال و مصباح هدی را به اعمال و رفتار خود آلوده کردند. از این رو، حسین فاطمه(علیها السلام)باعاشورایش، اسلام ناب را از دست آنان نجات داد، به گونه ای که اکنون اسلام ناب همچون خورشیدی در عالم می درخشد.
۳. همبستگی و انسجام اجتماعی
آنچه که تاریخ زندگی بشر بدان گواهی می دهد این است که انسان همواره در سایه زندگی اجتماعی روزگار سرکرده و در پرتو آن، برای رسیدن به کمال و سعادت تلاش می کند. این حقیقت موجب گردید که برخی از اندیشمندان، سعادت و کمال انسان را در گرو زندگی اجتماعی بدانند.
فارابی می گوید: «زندگی بالاجتماع است که می تواند کمال انسانی را برایش به ارمغان آورد، هرچند زندگی انفرادی ناممکن نیست، اما انسان را به سعادت محتوم و کمال مطلوب راهبر نتواند بود.»۱۵
روشن است که همبستگی و انسجام اجتماعی از امور حیاتی جامعه است و بدون آن، جامعه قدرت تداوم و استمرار نداشته و در نتیجه، زندگی اجتماعی انسان به مخاطره افتاده و طبعاً سعادت او خدشه دار می شود. به طور کلی، روش های حفظ وحدتوانسجام اجتماعی عبارتند از:
الف. اعمال زور و فشار، که همبستگی منتج از آن دوام ندارد;
ب. وجود دشمن مشترک;
ج. برگزاری مسابقات ورزشی و سرگرمی های همگانی;
د. عامل مذهب و گسترش آن;
هـ. بالا بردن سطح آگاهی مردم برای شناساندن ارزش های واقعی و لزوم وحدت.۱۶
انسجام اجتماعی و همبستگی گروهی امری ضروری است و بدون آن، جامعه مطلوب پدید نخواهد آمد، اگر چه افراد در چنین جامعه ای در کنار هم قرار گرفته و به اهداف مادی و حیوانی خود برسند.
باید انسجام و اجتماع شیعه در طول تاریخ را مرهون قیام غرورانگیز عاشورا دانست و این واقعیتی است که دانشمندان و مورّخان بدان اشاره نموده اند. خربوطلی در این باره می نویسد: «شهادت امام حسین(علیه السلام) در کربلا، بزرگ ترین حادثه تاریخی بود که منجر به تشکّل و تبلور شیعه گردید و سبب شد که شیعه به عنوان یک سازمان قوی با مبادی و مکتبی سیاسی و دینی مستقل در صحنه اجتماع اسلام آن روز جلوه کند.»۱۷ به طور کلی می توان گفت: عاشورای حسینی به دو طریق انسجام اجتماعی را به جامعه اسلامی هدیه کرد:
الف. از طریق آگاهی بخشی و روشنگری: ماهیت این نهضت، احیای دین محمدی و اسلام ناب بود و اسلام ناب نیز با ارزش های معنوی و آموزه های الهی خود افراد و انسان های کمال جو و سعادت طلب را در کنار هم قرار می دهد. ندای روح بخش اسلام نیز این است که «انما المؤمنون اخوه.» برادری خود بالاترین و مستحکم ترین انسجام است.
ب. از طریق عزاداری و سوگواری: سنّت پاسداشت یاد و خاطره شهدای کربلا و عزاداری و سوگواری برای حسین بن علی(علیه السلام) و یارانش، در بین شیعیان، برکات و آثارفراوانی به همراه داشته که انسجام اجتماعی و همبستگی گروهی از جمله آن ها است.
توضیح این که: فعالیت ها و کنش های کنشگران دارای دو نوع کارکرد است:
۱. کارکردهای آشکار; یعنی کارکردهایی که برای شرکت کنندگان در فعالیت [کنش گران] شناخته شده و مورد انتظار است.
۲. کارکردهای پنهان; یعنی نتایج فعالیت هایی که شرکت کنندگان در آن فعالیت از آن آگاه نیستند.۱۸
سوگواری و عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، نیز دارای دو نوع کارکرد آشکار و پنهان است. کارکردهای آشکار این حادثه عظیم تاریخ بسیار است; از جمله: زنده نگاه داشتن یاد شهدا، احیای فرهنگ عاشورا، احیای فرهنگ جهاد و ایثار و... . علاوه بر کارکردهای آشکار، کارکردهای پنهان نیز وجود دارد که برجسته ترین آن ها، اخوّت و همبستگی گروهی و انسجام شیعیان است. و این همبستگی خود منشأ حرکات و برکات بسیاری بوده است که انقلاب اسلامی ایران نمونه ای آشکار از این واقعیت است; چه این که، اوج حرکات مردمی و نهضت اسلامی از محرم سال ۱۳۵۶ بوده است. نه تنها شروع نهضت اسلامی ایران از عزاداری و عاشورا آغاز گردید که بقای این نهضت نیز مبتنی بر همین سنت بوده است; چنانچه امام خمینی(قدس سره)به آن اشاره کرده و می فرماید: «باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنت ها [عزاداری و سوگواری] را حفظ کنید.»۱۹
به این ترتیب، یکی از پیامدهای اجتماعی نهضت عاشورا، انسجام اجتماعی است که پس از شهادت امام حسین و یارانش در کربلا، به جامعه اسلامی و به خصوص جامعه شیعی هدیه داده شد. این امر از نگاه محققان پنهان نمانده است. چنان که نیکلسن در این باره می گوید: «حادثه کربلا حتی مایه پشیمانی و تأسف امویان شد; زیرا این واقعه شیعیان را متحد کرد و برای انتقام حسین هم صدا شدند و صدای آنان در همه جا، به ویژه عراق و میان ایرانیان انعکاس یافت.»۲۰
فیلیپ حتی نیز می نویسد: فاجعه کربلا سبب جان گرفتن و بالندگی شیعه و افزایش هواداران آن مکتب گردید.۲۱
۴. احیای ارزش های اسلامی و انسانی
یکی از آثار بسیار مهم و اساسی نهضت پرافتخار حسینی(علیه السلام)، احیای ارزش های اسلامی و انسانی است که از نیازهای اساسی هر جامعه می باشد. ارزش ها یکی از عناصر برجسته و تأثیرگذار فرهنگ است و فرهنگ نیز به مثابه هوایی است که بدون آن تنفس اجتماعی ممکن نخواهد بود. در نگاه جامعه شناسان، فرهنگ، خشت های بنای اجتماعی است و ارزش ها، ملاط آن; زیرا اجزا و عناصر فرهنگ تحت تأثیر مستقیم ارزش ها قرار دارند. ارزش ها، باور داشت های ریشه داری اند که اعضای جامعه یا گروه، به هنگام برخورد با پرسش ها درباره خوبی ها و بدی ها و امور مطلوب، آن ها را در نظر می گیرند.۲۲ از این رو، گروه های اجتماعی بدون آن ها دچار اختلال در گفتار و رفتار اجتماعی می گردند. ارزش ها چراغ هدایت هنجار (گفتاری رفتاری) هستند و بدون آن ها، اساساً جوامع توان شکل گیری و انسجام ندارند. بدیهی است که اگر ارزش های موجود در جوامع، دینی باشند، موجب استحکام و استمرار زندگی اجتماعی برای اعضای آن خواهد بود; زیرا ارزش های دینی با ثبات و غیرقابل تغییر و مبتنی بر وحی هستند و در ذات خدا و اراده اش تغییر و تبدیل راه ندارد. اما ارزش های اجتماعی، از ثبات و دوام کافی برخوردار نیستند; زیرا متکی بر مقبولیت عامه و پذیرش غالب افراد جامعه می باشند. روشن است که با تغییر امیال و خواسته های افراد، ارزش بودن خود را از دست خواهند داد و ارزش های دیگر جایگزین آن ها می گردند. از این رو، این گونه ارزش ها، معمولا بی ثبات اند.
البته، دینی بودن ارزش ها منافاتی با اجتماعی شدن آن ها ندارد و آن هنگامی است که ارزش های دینی توسط غالب افراد جامعه پذیرفته شده و رفتار و اعمال آن ها بر پایه ارزش های دینی شکل گیرد. چنین ارزش هایی که رنگ دینی دارند، از ثبات و دوام برخوردارند. در غیر این صورت، هر ارزش اجتماعی ای نمی تواند به مثابه ارزش های دینی کارایی داشته و افراد اجتماع را آسوده خاطر سازد; چرا که در ارزش های اجتماعی میل و خواست اکثریت گروه ملاک است، اما در ارزش های دینی، ملاک انسانیت بوده و در فرهنگ دینی افراد از حقوق اجتماعی یک سانی برخوردارند. از این روست که جامعه دینی پایدارتر است; البته جامعه ای که فقط نام دین را یدک نکشد و دین و ارزش های دینی به خوبی و بدون تبعیض اجرا گردد.
به این ترتیب، ارزش های دینی برای جوامع انسانی امری حیاتی و ضروری است. بدیهی است که احیای این ارزش ها، موجب بالندگی جوامع و نشاط زندگی اجتماعی افراد خواهد بود. بی تردید یکی از پیامدهای مهم و برجسته قیام عاشورا، احیای ارزش های اسلامی و انسانی است. این حادثه عظیم توانست جامعه نبوی را از آن رخوتی که پس از عروج ملکوتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)پدید آمده بود، بیرون آورده و به جامعه ای بالنده تبدیل نماید. درذیل به چند مورد از آن ارزش های اسلامی وانسانی اشاره می گردد:

منبع:فصلنامه معرفت ، شماره ۵۹
نویسنده:شمس الله مریجی
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید