دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

پاساژ طلا فروشی به جای میراث تاریخی


پاساژ طلا فروشی به جای میراث تاریخی
●آرامگاه رهبر مشروطه، چرا متروكه است؟
تا چند سال پیش در ضلع شمال غربی میدان حضرت عبدالعظیم، در باغی با مساحت یكی دو هزار مترمربع آرامگاه خاندان طباطبایی واقع بود كه توسط میرزا یوسف خان مستوفی الممالك كه ارادت خاصی نسبت به جد اعلای ما «سیدصادق طباطبایی معروف به سنگلجی» داشت به منظور ساخت آرامگاه وی واگذار شده بود. داستان واگذاری این محل را چنین روایت كرده اند۱: «در زمان ناصرالدین شاه دو پسر عمو در خدمت دولت بودند - یكی یوسف مستوفی الممالك كه منصب صدارت داشت و دیگری میرزا هدایت الله وزیر دفتر (پدر دكتر محمد مصدق) كه در حقیقت وزیر مالیه بود. این دو بر سر ملكی واقع در راه قم به نام كهك با یكدیگر اختلاف داشتند و در هر فرصتی از شاه تقاضای صدور فرمان مالكیت ملك به نام خود را می كردند، ولی شاه كه به هر دو نفر عنایت داشت مایل بود موضوع را خودشان در عالم خانوادگی حل كنند - عاقبت ناصرالدین شاه برای اینكه آنها را از خود نرنجاند، تذكر می دهد كه باید به محضر آقا سیدصادق كه در جامعه آن روز بی نظیر و بی مانند بود بروند تا هر حكمی كه وی صادر كند اجرا شود. مستوفی الممالك صدراعظم، به دنبال سخنان شاه، كیسه ای حاوی پنج هزار اشرفی همراه نامه ای برای سیدصادق می فرستد و خواهان صدور فتوا به نفع خود می شود.
سید كه انتظار چنین حركت توهین آمیزی از جناب صدراعظم را نداشت، ضمن استرداد كیسه به حامل آن می گوید به صدراعظم بگویید اگر به احترام و پاس دوستی و نمك خوارگی نبود جریان امر را به شاه و كسان دیگری كه مقتضی می دانستم می گفتم و حیثیت و مقام او را متزلزل می ساختم، ولی چه كنم كه وظیفه دوستی حكم می كند قضیه را مسكوت بگذارم و به اقتضای حق شناسی عمل كنم و فردای آن روز هم فتوای واگذاری ملك به هدایت الله وزیر دفتر را صادر می كند. صدراعظم شدیداً از این كرده نادم و پشیمان و در انتظار جبران عمل زشت خود بود. در سال ۱۳۰۰ هجری قمری سیدصادق چشم از جهان فرومی بندد و مستوفی الممالك كه شدیداً تحت تاثیر صداقت و پاكی او قرار گرفته بود، باغ واقع در حضرت عبدالعظیم را برای ایجاد آرامگاه خاندان طباطبایی اهدا می كند. به این ترتیب سیدصادق در این مكان و در بنایی كه با كتیبه هایی از كاشی و منقوش به آیات قرآنی بود در زیر یك كلاه فرنگی مزین به تذهیبات آب طلا دفن می شود. سنگ قبر یك تكه و خط بسیار ممتاز روی آن دیدنی و شاید كم نظیر باشد. تمامی پسران سیدصادق راه و روش پدر و صداقت و وطن خواهی و پرهیزكاری او را برگزیده و دنبال كردند - مشهورترین آنها سیدمحمد طباطبایی زعیم و رهبر خوشنام مشروطیت ایران است. روحانی پاك اندیش و ترقی خواهی كه كلامش مردم را به طغیان می آورد و پادشاهان و رجال هم عصرش را به خوف و تامل وامی داشت. در بخشی از یادداشت های۲ او می خوانیم: «در سنه ۱۳۱۲ هـ.ق به طهران آمدم. از جناب دولت ابداً تشریفاتی نبود ولی مردم زیاد احترام كردند - مكرر شاه مرا خواست، ممكن نشد حضور بروم، این مطلب بیشتر خیال او را مشوش كرد. از اول ورود ،به خیال مشروطه نمودن ایران و تاسیس مجلس شورای ملی بودم.»
در نامه ای خطاب به مظفرالدین شاه می نویسد۳: «فریاد دل وطن پرستان، چون حضوراً فرمودید، هر وقت عرضی دارید بلاواسطه به خود من اظهار دارید، به این جهت به این عرایض مصدع خاطر مبارك می شوم. این ایام طرق را بر دعاگویان سد كرده اند، عرایض دعاگویان را نمی گذارند به حضور مبارك مشرف شود. اعلیحضرتا، مملكت خراب، رعیت پریشان و گداست، تعدی حكام و مامورین بر مال و عرض و ناموس و جان رعیت دراز، این عمارت و مبل ها و وجوهات و املاك در اندك زمان از كجا تحصیل شده؟ تمام مال رعیت بیچاره است.
پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری گندم مالیات كه نداشتند بدهند گرفته و به تركمان ها و ارامنه عشق آباد به قیمت گزاف فروختند. هزارها رعیت ایران از ظلم حكام و مامورین به ممالك خارجه مهاجرت كرده به حمالی و فعلگی گذران می كنند و در ذلت و خواری می میرند. عنقریب این مملكت جزء ممالك خارجه خواهد شد. اعلیحضرت راضی نشوند در تواریخ نوشته شود: در عهد همایونی، ایران به باد رفت، اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند. تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمن مركب از تمام اصناف مردم كه در آن به داد عامه برسند، شاه و گدا مساوی باشند برطرف خواهد كرد.» همچنین در نامه ای دیگر كه خطاب به عین الدوله صدراعظم وقت نوشته می خوانیم۴: «كو آن همه راز و عهد و پیمان - مسلم است از خرابی مملكت و استیصال این مردم و خطراتی كه این صفحه را احاطه كرده است خوب مطلعید و می دانید كه اصلاح تمام این امور منحصر است به تاسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علما - عجب در این است كه مرض را شناخته و طریق علاج هم معلوم، ولی اقدام نمی فرمایید - به اندك مسامحه ایران می رود. من اگر جسارت كرده و بكنم معذورم زیرا كه ایران وطن من است، اعتبارات من در این مملكت است و تمام شئونات و عزت من وابسته به این دولت و محل است.
می بینم كه این مملكت به دست اجانب می افتد، پس تا نفس دارم در نگهداری این مملكت می كوشم، بلكه هنگام لزوم جان را در راه این كار خواهم گذاشت... وقت تنگ و مطلب مهم است - من حاضرم در این راه از همه چیز بگذرم - عهد ما برای این كار یعنی تاسیس مجلس بود والا مابه الاشتراكی نداشتیم - مختصراً اگر اقدام در این كار فرمودید ما هم حاضر و همراهیم، اقدام نفرمایید یك تنه اقدام خواهیم كرد.» از ماجرای آرامگاه طباطبایی آگاهانه گریزی به نقش سیدمحمد طباطبایی و گوشه هایی از نامه های او خطاب به شاه و صدراعظم زدم تا جوانان و احتمالاً دیگرانی كه شاید شناخت كافی از نقش والا و یگانه این روحانی پاك اندیش و ترقی خواه در انقلاب مشروطیت كشورمان ندارند به لزوم گرامی داشت خاطره و مجاهدات وی اشراف بیشتری یابند.
سیدمحمد طباطبایی بین طبقات مختلف مردم از نفوذ و محبوبیت و احترام خاصی برخوردار بود تا آنجا كه در نخستین دوره مجلس شورای ملی ارامنه كشور او را به عنوان نماینده خود برگزیدند كه این گزینش و پذیرش آن خود نشان از روشن بینی او دارد - در ژرف نگری و اندیشه متعالی او همین بس كه در دوران تحجر و خرافه «مدرسه مباركه اسلام» را به سبك مدارس نوین در تهران تاسیس كرد تا مردم به اعتماد نام و مقام والای او فرزندانشان را برای تعلیم و آموزش به آنجا گسیل دهند. تولیت آرامگاه ابتدا با سیدمحمد طباطبایی و پس از او به یكی از پسرانش «سیدمحمد صادق» كه از همرهان همیشگی پدر بود واگذار شد. سیدمحمد صادق برای پدر كه دل آزرده از كج روی و كج اندیشی۵ برخی ازیارانش در سال ۱۳۳۹ هـ.ق درگذشت، آرامگاهی در جوار آرامگاه سیدصادق در قسمت شرقی باغ بنا كرد كه به تدریج سایر اعضای خانواده هم در آنجا به خاك سپرده شدند.
هنگامی كه در دوران رضاشاه دستور ثبت و صدور اسناد مالكیت برای املاك صادر شد، اداره اوقاف محل در صدر تصرف این باغ به عنوان موقوفات عمومی برآمد، به همین دلیل سیدمحمدصادق از مرحوم عمید وكیل دعاوی خواست پیگیر كار آرامگاه شود، او توانست ثابت كند كه این باغ توسط میرزایوسف مستوفی الممالك و فرزندش به سیدمحمدصادق طباطبایی واگذار شده و موفق شد در سال ۱۳۱۴ شمسی آنجا را به نام او ثبت نماید و ۶۰۰ مترمربع از محوطه هم با سند جداگانه ای به مالكیت سیدمصطفی یكی از پسران سیدمحمدصادق درمی آید. چون توسعه و حفظ و مرمت باغ و آرامگاه نیاز به هزینه داشت، لذا سیدمصطفی با كسب موافقت پدر قسمت غربی باغ را قطعه بندی و تفكیك می كند و در آذر ۱۳۳۲ شمسی با فروش بخشی از زمین ها تا حدودی كسب نقدینگی می نماید.
سیدمصطفی طباطبایی در شرحی كه به نام «تاریخ مقبره خاندان طباطبایی» نگاشته و نسخه ای از آن را در سال ۱۳۴۹ شمسی به كاتب این یادداشت داد نوشته است: «به پدرم سیدمحمدصادق یادآور شدم كه چون ممكن است ورثه ما روزی این باغ یا قسمت هایی از آن را تقسیم و به فروش رسانند لذا لازم است برای تمامی این ملك وقفنامه ای به نام «مقبره خاندان طباطبایی» تنظیم و به ثبت برسد.» وی می افزاید: «این كار در آبان ۱۳۳۷ انجام شد و وقفنامه تهیه و به ثبت رسید و تولیت آن به من و بعد از من به اولاد ذكور من واگذار شد.» و اضافه می كند كه «در سال ۱۳۴۰ شمسی سیدمحمدصادق طباطبایی فوت شد و در ۱۳۴۴ فوراً این دو قسمت را هم جزء وقفنامه كردم تا مبادا در صورت فوت من ورثه من آن را به عنوان ملك شخصی تصرف نمایند.» متاسفانه پیش بینی پدر به حقیقت پیوست و تولیت بعدی پس از درگذشت سیدمصطفی به رغم خواسته قلبی و مكتوب و احتمالاً وجود وقفنامه ابتدا با اتخاذ روش هایی مقدمات تخریب و قطع عمدی اشجار یك صدساله و بیشتر و حجره های اطراف باغ را كه گذشته از اعضای خانواده در یكی از آنها ادیب الممالك فراهانی هم دفن بود فراهم آورد و با وجود اقدامات راقم این سطور در شهرداری و سازمان میراث فرهنگی تنها توفیق یافتیم بخشی از باغ را كه آرامگاه سیدصادق و پسران او از جمله سیدمحمد و سیداحمد طباطبایی در آن قرار دارد در عداد آثار و مفاخر ملی به ثبت برسانیم تا لااقل شاید این قسمت از باغ از تطاول و تخریب مصون و ان شاءالله باقی و استوار بماند. گفته می شود از این آرامگاه كه در سالیان گذشته دارای درب بزرگ ورودی و زنجیر بود به عنوان «بست» استفاده می شد و افرادی كه به آنجا پناه می آوردند در امان بودند افسوس كه در روزگار استقرار جمهوری اسلامی كه قاعدتاً باید حریم مرجعیت و یادگار و بازمانده خوشنام ترین رهبر روحانی مشروطیت ایران بیش از پیش معزز می ماند و در امان می بود، شاهد تخریب و از بین رفتن شكوه و جلال آرامگاه این عالم عالیقدر و تبدیل بخش اعظم آن به پاساژ طلافروش ها باشیم!
خداوند منان از تقصیر و گناهان همه ما درگذرد.
محمدحسن طباطبایی
*مدیر نشر آبی
پی نوشت ها:
۱ - مشروح این ماجرا در راهنمای كتاب شماره ۱۰ - ،۸ آبان - دی ۱۳۴۹ توسط آقای عبدالحسین ساری اصلانی روایت شده است.
۲ - یادداشت های سیدمحمد طباطبایی از انقلاب مشروطیت ایران، محمدحسن طباطبایی، نشر آبی - صص ۷۰ و ۷۸.
۳ - تاریخ مشروطیت ایران، احمد كسروی، ص ۸۵.
۴ - تاریخ مشروطیت ایران - احمد كسروی، انتشارات امیركبیر، صص ۸۱ و ۸۲.
۵ - در كتاب یادداشت های سیدمحمد طباطبایی از انقلاب مشروطیت ایران، ،۱۳۸۲ نشر آبی ص ۶۶ می خوانیم: «مختصر، آقا سیدعبدالله [بهبهانی] به عنوان دوستی و شیخ فضل الله [نوری] به عنوان دشمنی با مجلس و مشروطه سبب به هم خوردن مجلس و مشروطه شدند - خداوند از تقصیر ما به بركت محمد(ص) و آل محمد بگذرد.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید