یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


چرا مردن این قدر سخت است؟


چرا مردن این قدر سخت است؟
مردن بخشی از زندگی ما و دقیقاً مثل به دنیا آمدن، امری طبیعی و قابل پیش بینی است،ولی دردنیای معاصر، برخلاف تولد که برایش جشن می گیریم، مرگ تبدیل به موضوعی ترسناک شده است که نباید در باره اش حرف زد و به هر وسیله ممکن باید از آن اجتناب کرد.
شایدعلت این برخورد این باشد که می دانیم به رغم همه پیشرفت های علمی و فنی، مرگ چیزی است که از آن نمی توان گریخت. شاید بتوان اندک زمانی آن را به تأخیر انداخت، ولی فرار از مرگ، ممکن نیست. جز این تقدیری نداریم که در انتهای زندگی مان بمیریم و مرگ بی آن که تبعیضی برای کسی قائل شود ، فرا می رسد و ابداً اعتنایی به مقام و موقعیت کسی که انتخاب می کند، ندارد.
همه باید بمیرند، چه فقیر،چه غنی ، چه مشهور، چه گمنام. حتی اعمال نیک نیز مانع مرگ نیکوکاران نمی شود و خوب ها هم همان قدر می میرند که بدها. شاید همین کیفیت غیرقابل اجتناب و غیرقابل پیش بینی بودن مرگ است که همه را این قدر می ترساند، به خصوص آنهایی راکه بیش از حد به زندگی چسبیده اند و به آن اهمیت می دهند. چنین افرادی هنگامی که می اندیشند که باید تسلیم قدرت مرگ شوند، احساس می کنند به آنها توهین شده است.
ولی مردم جوامع دیگر، بهتر از ما آمریکایی ها و اروپایی ها یاد گرفته اند با واقعیت مرگ کنار بیایند. به نظر ما غیرعادی است وقتی می بینیم کسانی هستند که به مرگ خوشامد می گویند، ولی واقعاً چنین کسانی بوده اند که شادمانه انتظار مرگ را کشیده اند. چرا انجام این کار تا این حد برای ما مشکل است؟ پاسخ در خود سؤال نهفته است. پذیرش مرگ درجامعه ما مشکل است ، زیرا مرگ را نمی شناسیم و به رغم این که همیشه و همه جا اتفاق می افتد، آن را نمی بینیم.
وقتی کسی در بیمارستانی می میرد، به سرعت، جنازه او را از جلوی چشم همه دور می کنند. عمل سحر آمیز ناپدیدشدن جنازه و از بین بردن نشانه های میت، با سرعت حیرت آوری انجام می شود تا کسی را ناراحت نکند، ولی مراسم تدفین و ترحیم و دیدن و حتی لمس کردن مرده، بخش مهمی از روند مرگ و مردن و راه درستی برای روبه رو شدن باواقعیت مرگ عزیزی است که او را از دست داده ایم و مهم تر از آن پذیرفتن واقعیت مرگ خودمان است.
ما عموماً بچه ها را از مرگ و مردن دور می کنیم و می پنداریم که آنها را از آسیب حفظ می کنیم، ولی این ، ظلمی آشکار در حق آنهاست و امکان کسب تجربه ای ارزشمند را از آنها می گیرد. با ساختن غول از مرگ و مردن و دور نگه داشتن کودکان از کسانی که دارند جان می دهند و یا مرده اند، ترسی را در آنها ایجاد می کنیم که دلیلی برای ایجادش نیست. وقتی کسی می میرد، ما سعی می کنیم به هر شکل ممکن، بازماندگان او را کمک کنیم که شاد باشند، این کار، «کمک» به داغدیدگان نیست، بلکه نوعی تخریب است. وقتی کسی می میرد، بهتر است نزدیکان افراد داغدیده با آنها در غمشان شریک شوند تا بتوانند با مرگ، آسان تر روبه رو شوند.
مردن سخت است و پیوسته نیز چنین خواهد بود، مگر آن که یاد بگیریم که مرگ بخش مهمی از زندگی است و او را غریبه ای هولناک فرض نکنیم و مرگ در نظرمان ، همراهی همیشگی باشدکه پیوسته انتظارش را می کشیم. فقط با درک کاملی از فانی بودن و محدودیت عمر در کره خاکی است که می توانیم زندگی معنی دار را یاد بگیریم.
اغلب مردم ما در بیمارستان ها می میرند و این یکی از دلایل مهم سخت مردن است. از دید جامعه شناسانه ، بیمارستان نهادی عمومی است که براساس تعریفش نمی تواند نیازهای جسمی و روحی کسی را تأمین کند که کمک به او ، فوق توانایی های یک بیمارستان است. بیمارستان ها نمی توانند به بیمارانی که دیگر امکانی برای زندگی ندارند، کمک و روحیه آنها را تقویت کنند و لذا باید پیوسته سعی کنیم بیمارانی را که امیدی به درمان آنها نیست، به محیط خانه منتقل کنیم ، زیرا بودن در محیطی آشنا و بودن در کنار خانواده ، رنج و هول مرگ را کمتر می کند.
دکتر الیزابت کوبلر راس ‎/ فاطمه امامی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید