یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نظام اقتدارگرا، مسؤولیت‌گریزی شهروندان


نظام اقتدارگرا، مسؤولیت‌گریزی شهروندان
عزلت‌جویی، مسؤولیت‌گریزی و كناره‌گیری از زندگی سیاسی و تعهدات اجتماعی، عامل و عوامل متعددی دارد؛ صرف‌نظر از عوامل روان‌شناختی و فرهنگی، در این نوشتار كوشش می‌شود ارتباط مسؤولیت‌گریزی شهروندان با نظام‌های سیاسی و نیز برخی علل سیاسی كناره‌گیری شهروندان از تعهدات اجتماعی، مورد تأمل قرارگیرد.
اگر با این نقطه عزیمت، مخالفتی نداشته باشیم كه یكی از مهم‌ترین ویژگی‌های نظام‌های دموكراتیك، قبول و شناسایی حقوق مدنی برای شهروندان است، درآن‌صورت، فهم و پذیرش این نكته كه شهروندان در بهره‌جویی از این حقوق و در رابطه‌ای تعاملی، به‌تدریج مسؤولانه‌تر عملمی‌كنند، چندان سخت نخواهد بود. به‌تعبیر دیگر، وقتی این مجال و امكان برای شهروندان وجود دارد كه از حقوقی بهره‌مند شوند و تضمین‌های لازم و تأمین‌های قانونی كافی برای حمایت از شهروندان، مهیا باشد؛ بی‌توجهی به این حقوق و صرف‌نظركردن از آن‌ها، امری غالب و طبیعی به‌نظر نمی‌رسد. آزادی تشكیل انجمن و جمعیت، آزادی بیان و انتشار عقاید و آزادی اندیشه، به‌تعبیر ارسطو گره‌خورده با انسان؛ و از جمله ویژگی‌های اصلی اوست. تنها در نظام‌های جبار است كه انسان به حیوانی زبان‌بسته تبدیل می‌شود؛ اما در "پولیتی"، سیاست به‌معنای روابط میان افرادی است كه اندیشه می‌كنند و سخن می‌گویند. این‌چنین، فضایل سیاسی بدون آزادی بیان، ممكن نیست. جان میلتون، نویسنده‌ی قرن هفدهم و نخستین مدافع بزرگ آزادی بیان، استدلال می‌كرد كه فضایلی كه از طریق آزادی بیان و آزادانه تحصیل نشده باشد، ارزش چنان نامی را ندارند.
اگر بپذیریم كه دموكراسی در عمل به‌معنای مشاركت و رقابت سیاسیِ شماری از گروه‌ها و منافع سازمان‌یافته به‌منظور تصرف قدرت سیاسی و اداره‌ی كشور برحسب سیاست‌ها و مواضع هر یك از آن گروه‌هاست، دراین‌صورت، مشاركت مردم در سیاست به‌هر شكلِ معنا‌داری برای تحقق دموكراسی، لازم و امری مفروض و طبیعی خواهد بود.
نكته‌ی قابل‌توجه آن‌كه بدیهی است مشاركت در زندگی سیاسی و مسؤولیت‌پذیری در حیات اجتماعی برای افراد، هزینه‌هایی را در بر دارد و مستلزم صرف "هزینه" است. طبعاً هرچه هزینه‌ی مشاركت كم‌تر باشد، میزان آن افزایش می‌یابد. در نظام‌های بسته و غیردموكراتیك، معمولاً افراد برای مشاركت واقعی در سیاست، متحمل هزینه‌های كم‌وبیش سنگینی می‌شوند. این دقیقاً تبیین‌كننده‌ی یكی از علل اصلی كناره‌گیری و مسؤولیت‌گریزی شهروندانی است كه در نظام‌های سیاسی غیردموكراتیك، زیست می‌كنند.
نظام‌های اقتدارگرا چنان هزینه‌ی فعالیت سیاسی و به‌تعبیر دیگر، مشاركت و ایفای مسؤولیت‌های اجتماعی شهروندان را بالا می‌برند كه خودبه‌خود، موجب صرف‌نظركردن بخش قابل‌توجهی از شهروندان از عمل به مسؤولیت‌های اجتماعی خود می‌شوند.
نظام‌های اقتدارگرا و غیردموكراتیك (اعم از رژیم‌های فاشیستی، دیكتاتوری، نیمه‌دیكتاتوری و ...) با تمسك به انواع شیوه‌ها و ابزارها، عملاً حداقل‌های زندگی را هم برای شهروندان دچار تهدید و تحدید می‌كنند. این‌گونه است كه فرد، برای تأمین و حفظ ابتدایی‌ترین لوازم زیست خود، چاره‌ای جز سكوت و عزلت و انفعال و مسؤولیت‌گریزی، نمی‌بیند. آنانی كه ریسك به‌خطر افتادن حداقل‌های معیشتی خود را می‌پذیرند، در گام‌ها و مراحل بعد، به نسبت‌های گوناگون، دچار چنان آسیب‌ها و مشكلاتی می‌شوند كه حتی اگر خود – به‌هر‌علت و دلیل – بر پی‌گیری مسؤولیت اجتماعی خویش، سماجت ورزند، اما به نمونه‌ای "آسیب‌دیده" برای دیگر شهروندان تبدیل می‌شوند. نظام‌های اقتدارگرا، این‌چنین، افزون بر تدام بقای خویش، تضمین‌هایی غیرمستقیم برای افزایش طول عمر خود ایجاد می‌كنند؛ این تضمین‌ها، هراسی است كه در جامعه می‌پراكنند. در نظام‌های اقتدارگرا، سطح رفتارهای مسؤولانه‌ی شهروندان در قبال نظام سیاسی و جامعه، حداكثر به شركت ظاهری در انتخابات شبه‌دموكراتیك یا صوری متوقف می‌ماند. این‌جا (صندوق‌های رأی، كه معمولاً نام فرد یا افراد مشخص و محدودی از آن خارج می‌شود) تنها جایی است كه فرد، مشاركت سیاسی خود را ارضا می‌كند. گو این‌كه در اغلب موارد، همین سطح از مشاركت هم، به‌خاطر امنیت بیش‌تر و پرهیز از مخاطرات محتمل و ناامنی‌های بعدی صورت می‌گیرد.
سركوب آشكار و پنهان شهروندانی كه در نظام‌های اقتدارگرا، می‌كوشند مسؤولانه زندگی‌كنند (بخوانید روشن‌فكران) وضعیتی را ایجاد می‌كند كه از آن به‌عنوان "مهاجرت درونی" یادكرده‌اند. از این منظر، روابط روشن‌فكران و رژیم‌های اقتدارگرا، بسیار پیچیده است. از یك‌سو، حكومت به تهدید و سركوب علنی و مخفی آنان دست می‌یازد یا حتی به تطمیع آنان اقدام می‌كند؛ و از سوی دیگر، روشن‌فكران به نقد پنهان و آشكار، یا سمبلیك حكومت دست می‌زنند. این كشمكش برای دیگر شهروندان، تا حدودی محسوس است. بازداشت و حبس و محاكمه‌ی هر روشن‌فكر، "زنگ خطر" و هشدار دیگری است به شهروندانی كه دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی دارند؛ بدین‌گونه است توقیف و تعطیلی هر نشریه یا برخورد با هر تجمع و سركوب هر اعتراض دسته‌جمعی. جوان‌تر‌ها، البته این پیغام را به صفت كمی تجربه، با دقت بیش‌تری –و با كنجكاوی فزون‌تری– تعقیب و دریافت می‌كنند. آن‌هایی كه كناره‌گیری را ترجیح می‌دهند، با نوعی افسردگی و احساس حقارت و ترس پیوسته، زندگی خواهندكرد؛ و آن‌هایی كه به‌رغم "زنگ‌خطر‌"ها، درگیر مسؤولیت‌ها و علایق اجتماعی شده‌اند، طعم تلخ تحدید و تهدید را –محتمل– خواهند چشید. و این، سیكل معیوبی است كه "مهاجرت درونی" و مهاجرت به آن‌سوی مرزهای نظام‌های اقتدارگرا را درپی‌خواهد داشت.
افزون بر این تأثیرات نظام‌های غیردموكراتیك بر مسؤولیت‌گریزی شهروندان، احساس "تغییرناپذیری شرایط سیاسی" و متصلب و مستحكم و غیرقابل اصلاح بودن نظام‌های سیاسی اقتدارگرا، از دیگر عوامل مهمی است كه موجب عزلت و بی‌عملی شهروندان می‌شود. درواقع، فرد در برابر قدرت و توان عریان‌شده‌ی نظام‌های اقتدارگرا، خود را نه‌تنها بی‌پناه، كه عاجز و ضعیف و ناچیز می‌بیند و مسؤولیت‌گریزی را با توجیه‌ها و استدلال‌های گوناگون، پی‌می‌گیرد. ضمن این‌كه در واقعیت هم، تأثیر‌گذاری فرد برنظام سیاسی به حداقل كاهش می‌یابد. علاوه براین، فقدان فرصت عمل برای شهروندان در نظام‌های سیاسی اقتدارگرا، یكی دیگر از عوامل مهم در كناره‌گیری فرد از مسؤولیت‌های سیاسی و اجتماعی است. شهروندی كه همه‌ی درهای بلوك قدرت را برای "غیرخودی"‌ها، مسدود و بسته می‌بیند، و شاهد سلطه‌ی قبیله‌ای "خودی"‌هاست، به‌سادگی درمی‌یابد كه چاره‌ای جز كناره‌جویی از زندگی مسؤولانه ندارد. واقعیت‌های ساخت قدرت، فرد را به حیاتی اتمیزه، سوق می‌دهد و به او، حفظ حداقل‌های زندگی و بی‌توجهی به ابعاد كلان‌تر زیست اجتماعی را –مستقیم و غیرمستقیم– توصیه می‌كند. "فرصت"‌ها برای شهروندان به "آری یا خیر" گفتن و مشاركت ظاهری و حداقلی در انتخابات نمایشی و فرمایشی، محدود می‌شود.
وضع دیگری كه شهروندان را به‌نوعی مسؤولیت‌گریزی سوق می‌دهد، "سرخوردگی" آنان از تحولات سیاسی–اجتماعی است. فرد (افراد) به‌تدریج و دركوله‌باری از تجربه و "آزمون و خطا"، به این نتیجه –درست یا غلط– نایل می‌شود كه صرف آن‌همه انرژی و وقت، بی‌حاصل بوده است و ای‌بسا، حتی اشتباه. در این وضع، فرد (افراد) به تصحیح و تغییر رفتار و اقدامات پیشین خود، اقدام می‌كند؛ كناره‌جویی از سیاست و زندگی مسؤولانه، یكی از مرسوم‌ترین گزینه‌هاست. این "سرخوردگی" با ابزارهای مختلف و شیوه‌های گوناگون توسط نظام‌های غیردموكراتیك، نشر و پخش می‌شود.
علاوه بر موارد یادشده، "توهم‌زدایی" و دست‌یابی فرد (افراد) به تحلیل و دركی صحیح‌تر و واقع‌بینانه‌تر از شرایط و موقعیت و وضعیت خود –وجامعه– می‌تواند منجر به رفتاری واكنشی در شكل مسؤولیت‌گریزی و اجتناب از عمل سیاسی و متعهدانه‌ی اجتماعی شود. در این حالت، فرد (افراد) به یك‌باره خود را در موقعیتی می‌یابد كه با باورها و تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های او، به‌كل متفاوت و گاه متضاد است. بدیهی است كه افزون بر سرخوردگی و افسردگی، عزلت و كناره‌گیری از سیاست، دامن‌گیر فرد شود.
سلسله نظام‌های اقتدارگرا بر دستگاه‌های تبلیغاتی و آموزشی و بهره‌گیری از ابزارها و امكانات ارتباطی و اطلاع‌رسانی و رسانه‌ای نیز، مسؤولیت‌گریزی را در شهروندان به‌شكلی غیرمستقیم دامن‌می‌زند؛ همه‌ی تصمیمات و سیاست‌گذاری‌های كلان، در "جایی دیگر" اتخاذمی‌شود. شهروندان، چاره‌ای جز اعتماد و اطاعت و اطمینان به بلوك قدرت ندارند؛ از آنان، تنها تمكین و عمل به‌وظیفه خواسته می‌شود؛ شهروندان تنها به‌مثابه مهرتأیید عمل می‌كنند و بر هسته‌ی نظام‌های غیردموكراتیك، روكشی از رفتارهای به‌ظاهر دموكراتیك می‌كشند؛ و این، خود رفتاری است كه با بهره‌جستن از ابزارها و امكانات رسانه‌ای، تبلیغ و تهییج و درنهایت بسیج می‌شود و صورت تحقق به‌خود می‌گیرد.
رسانه‌های وابسته و دستگاه‌های خبرپراكنی رژیم اقتدارگرا، با سم‌پاشی و دروغ‌پراكنی علیه دگراندیشان و منتقدان و روشن‌فكران، و با انواع و اقسام اتهامات، نقطه‌ی امید و راه متفاوت و آلترناتیوی در ذهن شهروندان، باقی نمی‌گذارند. "هیچ راهی جز تمكین به وضع موجودنیست؛ وضع مطلوب همین است كه هست"!
وضعیت محتمل دیگر در مسؤولیت‌گریزی شهروندان، رفتار نامناسب و كنش‌ها و اقدامات غیرقابل دفاع "واسطه"های آنان با ساخت قدرت است. برجسته‌ترین این "رابط"‌ها، جمعیت‌ها و احزاب سیاسی هستند. ضعف یا سستی و ناتوانی احزاب و جمعیت‌های سیاسی در پی‌گیری شعارها و برنامه‌ها و اهداف وعده داده شده به اعضا و هواداران، و در بدترین حالت، عدول آنان از مواضع خود یا تخلف و خیانت آن‌ها، منجر به واكنش‌هایی در وابستگان ایشان (اعم از اعضا و هواداران) خواهدشد كه یكی از این واكنش‌ها، رواج بی‌مسؤولیتی خواهد بود و بخشیدن عطای سیاست به لقای آن.
حاشیه‌نشینی ‌(Marginalism)‌ هم از عوامل تشدیدكننده‌ی مسؤولیت‌گریزی است. بخش‌هایی از اقلیت‌ها، زنان و روشن‌فكران در چنین وضعیتی قرار دارند. دورافتادن فرد (افراد) از مركز ثقل تحولات سیاسی و اجتماعی و احساسِ به حاشیه رفتن و پرت افتادگی، زمینه‌ی مناسبی برای عزلت و كناره‌گیری و رشد روزافزون مسؤولیت‌گریزی در شهروند ایجاد می‌كند. فرد آن‌چنان خود را "بی‌تأثیر" و اقدامات خویش را بی‌حاصل ارزیابی می‌كند كه به‌تدریج، آگاهانه و ناخودآگاه، كناره‌جویی بیش‌تری را در پیش می‌گیرد.
نظام‌های سیاسی اقتدارگرا در رفتاری آگاهانه و هدفمند، هر روز نیروهای فكری–سیاسی بیش‌تری را به "حاشیه" می‌رانند. در این "كوچ" اجباری، ابزارها و وسایل مختلف به خدمت رژیم غیردموكراتیك درمی‌آید؛ از حبس و بند، تا تخریب و تطمیع، و از تبلیغات منفی و تهمت‌پراكنی تا جلوگیری از بسط روابط و ارتباطات دگراندیشان با دیگر شهروندان. به‌این‌شكل، از یك‌سو، بخش مؤثری از نیروهای روشن‌فكر متعهد و مسؤول، ضعیف‌تر و لاغرتر و بی‌تأثیر‌تر می‌شوند؛ و از سوی دیگر، شهروندان جز "وضع ‌موجود" و آن‌چه از رسانه‌های رسمی تبلیغ و ترویج می‌شود، با "صدا"یی دیگر، آشنا نمی‌شوند.
فقدان ارتباطات اجتماعی و پیوندهای جمعی؛ نبود سازمان‌ها و جمعیت‌ها و نهادهایی كه فرد (افراد) را در كنار دیگران، فعال و بارور نماید و انگیزه‌ها و تمایلات زندگی اجتماعی مسؤولانه و متعهدانه را در وی بیدار و تحریك و تثبیت نماید؛ و عدم آموزش‌های لازم برای رشد آگاهی‌ها و دانش فرد از لوازم و ضرورت‌ها و پی‌آمدها و نتایج مثبت زندگی مسؤولانه و متعهدانه‌ی اجتماعی، از دیگر عواملی است كه به كناره‌جویی افراد از سیاست (زیست اجتماعی) دامن می‌زند.
از منظر روان‌شناسی اجتماعی، مجموعه‌ی آن‌چه به اختصار مورد اشاره قرارگرفت، با پدیده‌هایی چون ترس، ناامنی، افسردگی، احساس حقارت، بدبینی، سرخوردگی و ... همراه می‌شود. اطلاع و آگاهی از علل و عوامل مسؤولیت‌گریزی شهروندان و تأثیرات نظام‌های سیاسی – در ابعاد ایجابی و سلبی– گام نخست برای هر اقدام اصلاحی در این خصوص است؛ راه‌كارها و روش‌های اثباتی، خود نیازمند تأملی دیگر است. امیدوارم در مجالی دیگر بتوان به آن پرداخت.
مرتضی کاظمیان
*روزنامه‌نگار و فعال سیاسی
منبع : ماهنامه نامه


همچنین مشاهده کنید