دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


صدای خروس جناب اوباما!


صدای خروس جناب اوباما!
خدا نکند آپارتمان نشین باشی و دور و برت پر باشد از ماشین با دزدگیرهای جور واجوری که با وزش بادی تند یا غرش آسمان، فریادشان به آسمان بلند شود! با آدم‌هایی که وقتی سلام می‌کنی به جای علیک، سنگینی سؤال «فرمایش؟» را در پشت پلک‌هایشان ببینی. اگر از این آدم از آن دسته همسایه‌های مردم‌آزار باشد که دیگر واویلاست! از همان تیپ‌هایی که اگر با زخم زبان یا چرخش قلم یا متلک پرانی یا نگاهی طلب‌کارانه کسی را از خود نرنجانند، شب خوابشان نمی‌برد. آدم‌هایی اگر شده با حساس کردن دزدگیر ماشین، همسایه را بیازارند، زهرشان را می‌ریزند! انگار نه انگار که پیامبرشان فرموده: «آنقدر خداوند درباره همسایه سفارش کرد که منتظر بودم بگوید همسایه از همسایه ارث می‌برد.»
شاید در تقویم رسمی ما حالا که حیوان، درخت، فضا، جشن و عزا و... روزی به نام خود دارند، جایی به نام «روز همسایه» خالی باشد؛ هرچند از آن نامگذاری‌های خوب هم تنها همین نام برجاست و از عمل خبری نیست.
پاسی از نیمه شب زمستان بارانی و سرد گذشته است؛ رعد و برق‌های پی در پی، وزش تندبادهایی که گویی از سرمای بیرون به ستوه آمده و با صدای زوزه‌های خشک و گرفته خود، می‌کوشند از لای درزهای پنجره راهی به داخل اتاق پیدا کنند؛ گاهی هم پنداری جز آزار تو کاری ندارند و تا پلک چشمت روی هم می‌افتد، دیوانه‌وار خود را به در و پنجره و شیشه‌ها می‌زنند و داد و هوار راه می‌اندازند تا خواب شبانه را از تو بگیرند و همسایه‌ای خواب سنگین یا بی خیال و از خود راضی که دزدگیر ماشینش آنقدر حساس است که اگر گربه‌ای به سرش بزند، پس از نیمه شب دنبال جفت خود بالا و پایین بپرد و باد دمش به لاستیک اسپورتی ماشین این آقا بخورد، صدای دزدگیر بلند شود؛ آنگاه دیگر باید برای فردا قید سر کار رفتن را بزنی.
امشب هم انگار یکی از آن شب‌هاست. اول انگار فلاش دوربین ملایکه خدا، در آسمان روشن شد و بعد چند تا رعد و برق پی در پی، پشت پلکم را روشن کرد و ناگهان دزدگیر یکی از این ماشین‌ها به کار افتاد. پیش خود حساب کردم، خوب دست کم تا صاحبش از خواب بیدار شود و صدای دزدگیر را تشخیص دهد، بعد سوییچ را پیدا کند آن را از کار بیندازد، پنج دقیقه‌ای طول خواهد کشید؛ البته اگر مال اون همسایه ویلانشین نباشد که گاه برای چزوندن آپارتمانی‌ها حتی روز روشن عمدا صدای دزدگیر را درمی‌آورد و بعد که همه همسایه‌ها از پنجره سرک کشیدند و ماشین وارداتی مدل بالایش را خوب دیدند و آهی به حسرت کشیدند، انگار یک سطل آب توی بوق آژیر می‌ریزد و آن را خفه می‌کند؛ تازه‌ این در صورتی است که امشب حال خود باشد، اما اگر حال خود نباشد..؟ وای نه! خدا نکند! انشاءالله که از همین آپارتمان خودمان است یا صاحبش امشب سرحال و بهوش است و قصد آزار هم ندارد. به هر حال، اگر اینجور هم باشه بیشتر از ده دقیقه به درازا نخواهد کشید؛ ده دقیقه که چیزی نیست؛ یادت نیست دوران نوجوانی که حال و هوات با حالا زمین تا آسمون فرق می‌کرد، در منطقه جنگی زیر آتش توپ و خمپاره که شاید راحت‌ترین خواب عمرت را می‌رفتی، دست کم نیم ساعت مانده به اذان صبح برای نماز شب بلند می‌شدی، بعد نماز صبح را که می‌خواندی، روی یک وجب گل و لای داخل سوله دوازده متری که از سوراخ‌های نایلون بیرون زده بود و به پتوها چسبیده بود، میان ۲۲ نفر، صاف دراز می‌کشیدی؟ گاه هم آنقدر خمپاره‌ها نزدیک و صدایشان مهیب بود که انگار سنگر می‌رفت روی هوا و دوباره سر جایش برمی‌گشت، اما تو از جایت تکان نمی‌خوردی؟
حالا فرض کن یکی از آن شب‌هاست. اگر حال نماز شب نداری، ولی فکرت را به چیزی مشغول کن تا صدایش بیفتد. اصلا خوب است به همین موضوع فکر کنم؛ همین که چرا بعضی‌ها نسبت به کار خود اینقدر بی‌خیالند، اما تا عیب کوچکی از مردم می‌بینند، آن را در بوق و کرنا می‌کنند؟ (ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند، بانگ و فریاد براری که مسلمانی نیست) این همه دستورهای زیبای اجتماعی و انضباطی اسلام کجا رفت؟
آنقدر زیبایی‌ها در باب مسائل اجتماعی در دین ما هست و ما از آن غافلیم و دیگران به آنها مایل یا عامل که فکر کردن به آن نیز روح را می‌آزارد. البته ‌این آزردگی نه از باب عمل آنها که از غفلت ما از داشته‌های خودمان است. راستی، چه کسی فکر می‌کرد روزی به جایی برسیم که کارشناسان ما در تلویزیون و روزنامه‌ها، راه‌های موفقیت جامعه را در الگوهای رفتاری غرب جستجو کنند؟ حتی این روزها در مسائل سیاسی به اوباما نگاه کنیم و از او بیاموزیم که چگونه برای حفظ منافع دنیایی خود و حزبش، رقیب خود، هیلاری را وزیر خود قرار می‌دهد، اما طرفداران احزاب ما پس از هر انتخاباتی، حتی سایه رقیب خود را با تیر بزنند؟ وزیر و وکیل از حزب رقیب و دولت ائتلافی که دیگر پیشکش!؟ من، در این نیمه شب سیاه و بارانی به ‌این فکر می‌کنم که اوباما با این تحریک احساسات مسلمانان در آینده چند تا سخن قشنگ از دین و پیامبر ما بزند و ما یادمان رود که مسلمانیم و تولی و تبری از فروع دین ماست! آنگاه داد بزنیم که: آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم / یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم!
اینجاست که باید این جمله امیرمؤمنان را با آب طلا نوشت که: «مبادا دیگران در عمل کردن به آموزه‌های قرآن بر شما پیشی گیرند».
جامعه از درون پوسیده غربی با عمل به دستورهای دین ما، صورت پیر و چروکیده خود را بزک می‌کند و ما از دور، آن را می‌بینیم و افسوس می‌خوریم و می‌گوییم چه شد که آنها بدینجا رسیدند. به کجا؟ به همانجایی که ما پیش از انقلاب می‌گفتیم، اگر به اسلام برنگردیم، ما هم به آنجا می‌رسیم. حال در بسیاری از جاها، به ویژه قوانین اجتماعی و مدنی غبطه آنها را می‌خوریم. از این دست خبرها زیاد می‌خوانیم که مثلا به دستور یک قاضی، خانه جوانی در کشوری اروپایی به خاطر بلند کردن صدای موسیقی و آزار همسایه پلمپ شد! و یا شهردار نیویورک چهار سال پیش اعلام کرد، به صدا درآمدن دزدگیر خودروها، صدای بلند موسیقی پس از نیمه شب، صدای زنگ بستنی فروش دوره‌گرد و حتی صدای پارس کردن سگی در بی وقت، دست‌کم ۴۵ تا حداکثر ۲۵ هزار دلار جریمه دارد، اما در اینجا یعنی ام‌القرای جهان اسلام، آنقدر آزادی بی در و پیکر شده است که اگر سگ کسی نیمه شب پارس کند و تو بگویی خفه! سگ می‌رود صاحبش را می‌آورد و او مدعی می‌شود؛ می‌گوید سگ خودم است، چنجر خودم است، آژیر ماشین خودم است، بلندگوی سبزی فروشی خودم است و... تا پاسی از شب بزن و بکوب و ساز و آواز و بوق و موزیک ماشین‌ها تا دلتان بخواهد زیاد است. در این گیر و دار و گرفتاری مردم، دل قوه مقننه و قضائیه هم به ‌این خوش است که اگر شاکی خصوصی باشد به شدت! برخورد خواهد شد! مردم حال و حوصله رفتن در صف نانوایی را ندارند، شما دنبال شاکی خصوصی بگرد، بعد هی مشاور اجتماعی و کانون روانشناسی و... راه بینداز!
بیچاره برخی از آن طرف آبی‌ها که علیه ما شبکه ماهواره‌ای راه می‌اندازند، به ‌اینجاها که می‌رسند، نمی‌دانند چه کار کنند! اگر بگویند این چیزها در ایران هست، مجبورند به آزادی! اعتراف کنند، اگر بگویند نیست، مجبورند به نظم و قانون معترف باشند. عجب تناقض آزار دهنده‌ای! و دل ما هم به‌ این خوش است که آنها همیشه در این تناقض باشند، حتی اگر دستورهای اخلاقی و اجتماعی اسلام روی زمین بماند.
یادم به داستان ثمره، پسر جندب افتاد که وقتی رفت و آمدش در باغ، برای درخت خرمایش، اذیت یکی از انصار را باعث شد و ثمره به حرف پیامبر(ص) در مراعات حال مرد انصاری توجه نکرد، پیامبر با قاطعیت دستور داد درخت را از ریشه کندند و جلویش انداختند و سپس فرمود: حالا برو هر جا دوست داری درختت را بکار!
کدام قاضی و مأموری را دیده‌ای که گوش یک متخلف و مردم آزار را بپیچاند و بعد بگوید، حالا برو هر کجا دوست داری شکایت کن؟ خدا نکند آن مردم آزار، از آن سوپر دولوکس‌های پولدار و زوردار یاشد که دیگر فکر کردن به آن هم از محالات است.
... گمان می‌کنم بیشتر از ربع ساعت گذشته، اما صدای دزدگیر این همسایه‌آزار هنوز به گوش می‌رسد؛ خوب، اشکال ندارد، احتمالا شاسی کنترل را فشار داده، ولی باتری‌اش ضعیف بوده و مجبور شده لباس بپوشد، دمپایی‌اش را پیدا کند و بعد کورمال کورمال و سورت سورت بیاد نزدیک ماشین و آن را خفه کند؛ پنج دقیقه دیگر هم صبر می‌کنم، مطمئنم هیچ اتفاقی نمی‌افتد و بی‌خوابی به سرم نخواهد زد و فردا صبح مجبور نیستم زنگ بزنم رئیس کارگزینی و بگویم امروز را مرخصی رد کن.
رعد و برق دیگری زد و چند ثانیه دیگر صدای مهیب غرش آسمان به دنبالش بلند خواهد شد! ای بابا، حالا اگر صدای دزدگیر ماشین دیگری درآمد چه؟! به فرض این یکی خاموش شد، بعدی را می‌خواهی چکار کنی؟ اما نه! مگر همه مردم بی‌خیال و همسایه آزارند؟ حالا دعا کن این یکی از صدا بیفته تا بعدی خدا بزرگ است.
صدای مهیب دومین غرش آسمان، آرام آرام به دورتر رفت و کم و کمتر شد، اما صدای این دزدگیر هنوز قطع نشده است! چند بار به زبانم آمد که صاحبش را نفرین کنم، اما یاد این جمله از پیشوایان دین افتادم که «اگر کسی را نفرین کنی که مستحق نفرین نباشد، نفرین می‌چرخد و می‌چرخد و دست آخر، روی سر خود نفرین کننده فرود می‌آید». از کجا معلوم که ‌این بنده خدا، صدا را شنیده باشد که تو خیال می‌کنی، آهسته قدم بر‌می دارد؟ اصلا از کجا معلوم که صاحبش خانه باشد؟ وای نه! نه! این خیال را دیگر نکن! چون اگر خانه نباشد، مجبوری جل و پلاست را جمع کنی و ماشین را استارت بزنی و این چند ساعت باقیمانده را بروی توی اداره و همانجا در گوشه‌ای از اتاق کار خودت بخوابی تا صبح شود! نه فکر بد نکن! ان‌شاءالله که چند دقیقه دیگر، صدا خاموش شود. ممکن است صاحبش، پیرمرد یا پیرزنی باشد که گوش‌هایش سنگین است؛ ببینم اگر ‌این گونه باشد، بهتر نیست زنگ خانه‌اش را بزنم؟ ولی از کجا بدانم این ماشین از کیست؟ یاد همسایه‌های قدیم که تا چهل منزل از مرغ و خروس هم با خبر بودند به خیر؛ حتی اسب و قاطر و گوسفند هم را نشان می‌کردند؛ اگر توی گله‌ای، گوسفند سرفه می‌کرد و آب دماغش می‌زد بیرون، فورا ده نفر که ‌این زبون بسته را دیده بودند می‌دویدند و صاحبش را خبر می‌کردند که ‌ای فلانی! گوسفندت سرما خورده! می‌گفتند ما همسایه و هم محلی هستیم؛ به گردن هم حق داریم، اما امروز حتی مرگ همسایه را با پارچه مشکی که جلوی خانه‌اش می‌زنند، خبردار می‌شویم!
بگذریم؛ اگر ‌این بابا گوش‌هایش سنگین باشد، حتی اگر صاحبش را پیدا کنم و زنگ در را هم بزنم که فایده ندارد؛ تازه از این همه همسایه، یکی از آنها بالاخره بلند می‌شود و ‌این کار را می‌کند؛ حالا تقریبا نیم ساعتی گذشته است. چند بار تصمیم گرفتم بلند شوم و داد بزنم: ای جماعت، چرا اینجور مردم آزاری می‌کنید؟ بابا ای اهل محل، حالا اگر این صدا از ماشین من بود که در خانه را از پاشنه درآورده بودید! چی شده الان هیچ کدام ککتون هم نمی‌گزه؟ چرا هیچ‌کدوم صداتون در نمیاد؟ منتظرید توی جماعت بگردید یه آدم با تیپ و تریپ ما پیدا کنید و یه نقطه ضعف ازش گیر بیارید، اون وقت هی نق بزنید سرش که ‌ای بابا از شما بعیده؟!
بابا مگه ما چه فرقی با بقیه داریم؟ گناه کردیم؟ والا ما هم مثل شماییم؛ این چه توقع زیادیه که از امثال ماها دارید؟ اصلا فرض کن این صدا از ماشین من باشد؛ می‌خواهید چکار کنید. ‌هان؟! خوب ما هم یکی مثل شماها؛ اصلا ببینم مگر شما روزنامه نمی‌خوانید؟ مگر تلویزیون نمی‌بینید؟ یادتان نیست سه ماه پیش یکی از مسئولان که احتمالا او هم یک شب مثل من اینجوری بی‌خوابی به سرش زده بود و صدای دزدگیر ماشینی، خواب ناز را از چشمانش پرانده بود، فردا صبح در چند شبکه خبری با چه آب و تابی گفت به زودی دزدگیر ماشین‌ها ساماندهی می‌شوند؟ دست کم از سه تا شبکه ‌این خبر را که یک گزارشگر خوش ذوق هم به اون خیلی پیچ و تاب داده بود، شنیدم و دیدم؛ اصلا کو آن ساماندهی؟ این رسانه ملی چرا پس از چند ماه، یقه آن مسئول را نمی‌گیدر و نمی‌گوید چرا این وقت شب باید دزدگیر این ماشین تا خروس خون صبح، بوق بزنه و هیچ مسئولی جیکش در نیاد؟ در جایی که قوانین اینجور یک شبه با تصمیم‌های فردی توی بوق و کرنا می‌شود و پیش از کار کارشناسی اول اعلام می‌شود تا بعد مردم کاسه گدایی اجرای قانون و چیزی که خودشون گفتند، به دست بگیرند و دنبال مسئول مربوطه بدوند، همین اوضاع است دیگر.
با این فشار عصبی چشم‌هایم را باز کردم؛ با دستم این طرف و آن طرف دنبال موبایل گشتم، ساعت موبایل دقیقا ۲ بعد از نیمه شب را نشان می‌داد؛ دیگر تقریبا مطمئنم که صدای دزدگیر قطع نخواهد شد. تصمیم گرفتم تا ۱۰ بشمارم؛ اگه صداش نیفتاد از جا بلند شده، کاری بکنم:
۱، ۲، ۳،... هنوز عدد بعدی را نگفته بودم که یکباره صداها دو تا شد! اما این صدا خیلی آرامتر از قبلی است؛ ای بابا چقدر کش دار! خوب گوش دادم؛ صدا از داخل منزل خودمان بود! بسم الله الرحمن الرحیم؛ چی شده؟ گوشی آیفون را برداشتم؛ یه الو گفتم، ولی چند تا الو شنیدم!
ـ الو الو الو
ـ ای بابا یکی یکی صحبت کنید، چی شده؟
ـ سلام
ـ خوب سلام! این وقت شب وقت سلام و احوال پرسیه؟!
- منزل آقای...؟
ـ بله فرمایید!
ـ آقا خواهش می‌کنیم یه توک پا بیا پایین!
ـ پایین؟ این وقت شب؟ برای چی؟!
ـ بابا مگر صدای دزدگیر ماشینت را نمی‌شنوی؟
ـ دزدگیر ماشن من؟!
ـ آره، یه نگاه به بیرون بینداز؛ ببین همه همسایه‌ها یک ساعته بیدار شده و خواب از سرشان پریده؛ به احترام شما تا حالا صبر کردند زنگ در را نزدند. بابا مردم مریض دارند، بچه خردسال دارند، چرا اینقدر بی‌خیالید؟ والاّ ما از شما انتظار بیشتری داشتیم.
ر ـ ثرایی
تابناک


همچنین مشاهده کنید