دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


سهم ما از زندگی در جهان معاصر


سهم ما از زندگی در جهان معاصر
سخن از سهم مذموم است; سهمی که می توان از زندگی داشت، اما نه سهمی درست و عادلانه. به نظر می رسد در این واژه تناقضی است به پنهانی جهان معاصر. شاید این سخن تناقض ما را آشکار کند که به میزانی که انسان ها متمدن تر شده اند دیوار خانه هایشان بلندتر گردیده است. در واقع از سهمی داریم سخن می گوییم که زندگی انسان ها را در سالیان اخیر بی معنا و تهی نموده است. جامعه مدرن با این سهم مذمومی که در اختیار انسان ها قرار داده روابط نامعتبری را میان اعضای خود ایجاد نموده است.
ما از طریق سهم خود و سهمی که برای خود قائل شده ایم قربانی دستاوردهای خود شده ایم. ما سهم خود را از جهان خواسته ایم اما نه سهمی عاقلانه بلکه سهمی مذموم که امکان تسلط ما را به جهان افزایش داد. اما آنچنان که اریک فرم بیان نموده است ما را از جهان دور کرده است. به راستی سهم مذموم ما چه بر سر ما آورده است. ما همه چیز را برای خود می خواهیم و توانسته ایم بر طبیعت مسلط گردیم و آن را جزئی از مایملک خود قرار داده ایم. در چنین فرآیندی تسلط بر طبیعت و جهان سهم ما از زندگی فزون خواهی و اتلاف طبیعت بوده است. چنین است که ما از سهم مذموم خود سخن می گوییم زیرا وسوسه ذهنی برای انباشتن کالاها، تخریب طبیعت، قربانی کردن انسان ها و اتلاف آنچه متعلق به جهان است انسان امروز را آلوده کرده است. اجازه دهید از این سهم به تفصیل سخن بگوییم و اجازه دهید در یک نگاه تاریخی از گذشته به دوره ای برسیم که فروپاشی اندیشه های ما را در بر می گیرد. ما از اندیشه های هگلی داروینی شروع می کنیم. هگل قاعده ای را بنا نهاد بر مبنای آشکارگری عقل بر مبنای تاریخ عالم. معنای ضمنی چنین اندیشه ای مسئله ناخوشایندی را پیش کشید که هر آنچه در جهان پیروز باشد حق است یا به نحوی حق است یا هر آنچه ناکام یا تباه شده، وجودی ناموجه بوده است. اصل گزینش داروین نیز بر بقای اصلح تاکید نموده و مبنی بر اینکه هر آن چه باقی مانده است ناشی از گزینش طبیعی بوده و بنابراین آنکه ماندگار شده است به علت توانمندی هایش بوده، پس بنابراین آنکه توانمندتر است در نظام طبیعت ماندگار خواهد بود. اگر از منظر هگل گرایی داروینی به کل عالم هستی نظر بیندازیم اندیشه بشری نمود می یابد و آن تفکر پیروزگرایی است. پس انسانی موفق تر است که پیروزتر است و انسان پیروز بر طبیعت جهان حاکم است.
انسان پیروز انسانی است که بر جوامع دیگر حاکم است. چنین بوده است که بسیاری از اندیشمندان پیروزگرای معاصر از جمله فوکویاما بر چیزی تاکید نموده اند که نوعی نظام بازرگان لیبرال را مطرح می کند. زمانی که بر تفکر پیروزگرایی و امواج آن سوار شویم باید بپذیریم که سرمایه و پول بر جهان حاکم شده است و حاکمیت آن تا پایان دین همچنان باقی خواهد ماند. بنابراین آرمان های بشری انسانیت و همدردی برای بودن انسان ها به زباله دادن تاریخ خواهد پیوست. چنین است که بازی افزون خواهی به عنوان سهم مذموم بشر امروز خود را نشان می دهد. در سطح عام، هر کشوری با چنین تفکری به خود اجازه خواهد داد برای حفظ فزون خواهی خود دیگران را در سیطره خود بگیرد و در سطح روابط انسانی وسوسه ذهنی برای انباشتن کالاها، عشق ها و انسان های دیگر واجد نوعی تخریب و قربانی کردن خواهد بود. در بازی فزون خواهی انسان ها حتی هنر تلاش می کند تا به دستاوردهای پیش پا افتاده بشری رنگ و لعاب بشری دهد و چنین خواهد بود که هر آهنگی و هر گروهی با موسیقی خود از طریق رسانه ها شکلی زیباشناسانه پیدا کرده و قدم بر ذهن انسان ها خواهد گذاشت. ما آنچنان که دریدا بیان کرده در یک دنیای واقعی زندگی نمی کنیم بلکه در دنیایی زندگی می کنیم شبیه سازی شده، ما در دنیایی هستیم که تصاویر و رسانه ها فضای ما را ایجاد می کنند. این فضای مجازی نوعی مخدر الکترونیکی است که بر ذهنیت بشر امروز حاکم است. تسلط تلویزیون، سریال ها و تصاویر آن بر ذهنیت زندگی ما کاملا حاکم است. تسلط دنیای مجازی فوق ما را به توده های خنثی تبدیل نموده که بیش از همه اسیر ارقام و اعداد شده ایم. در یک چنین دنیای مجازی وسوسه های ذهنی بشر برای انباشتن کالاها و روابط کاملا احساس می شود. در واقع زمانی که اندیشه پیروزگرایانه بر ما حاکم می شود رسانه ها تنها کاری که می کنند این است که ما را به سمتی سوق می دهند که به عنوان اکثریت خاموش به دنبال لذت های فوری ذهنی خود بودیم. این فرآیند آنچنان که نیچه بیان کرده هل دادن چیزی است که می خواهد بیفتد. ما به عنوان اکثریت خاموش و در حال سکون معنی زندگی خود را از دست داده . دیگر زندگی برای ما راز وارانگی که گارد از آن یاد کرده از دست داده و در مقابل هستی به شگرف در نمی آییم، بلکه تنها از آن قسمت بهره برداری را داریم، ما کشف معنی زندگی خود را از دست داده ایم به نظر می رسد فلسفه ورزی ما در این است که به هر دلیل نامربوط یا بیهوده تنها در پی مصرف باشیم. اینجاست که ما یادگیری مرگ را از دست داده ایم. ما نگران این هستیم که زندگی ناپایدار ما تمام شود. قاعدتا بزرگترین معنی زندگی در این است که از داشتن ها دل ببریم و به بودن ها نزدیک شویم. بسیاری از چیزها در جهان معاصر برای خود نوعی منطق را به وجود آورده اند، منطقی که در آن انسان ها از رنج بردن طولانی پی ببرند. منطق آنها در این است که سریع ترین لذت فوری را برای خود به دست آورند و اگر قرار است بمیرند، مرگی سریع و بی درد را برای خود تجربه کنند. ما به طرز عجیبی با مساله معنا آنچنان که لوک فری بیان کرده در دنیای معاصر دست و پنجه نرم می کنیم. برای ما بسیاری از سنت های دیرینه به پوچی گراییده اند. یکی از این سنت های بی بدل آئین تشرف به جهانی دیگر بوده است. آئینی که در آن فردی دم مرگ برای مدت طولانی درد می کشید تا آماده رفتن شود، اما اکنون جهانی پر از رنگ ها و بازی فزون خواهی خود و لذت بردن های فوری نسبت به این آئین نگرشی کاملا منفی یافته و کاملا تلاش می نماید تا سریع ترین راه را برای مردن انتخاب کند.
اگر رسالت بشر امروز پیشرفت و فزون خواهی است تاریخ مندی او عذاب جانش شده است. تاریخ مندی، حکایت به دنیا آمدن و مردن است در زمانی مشخص، زمانی که آینده جای گذشته را می گیرد. پیرشدن تباهی و زوال قلمداد می شود. شاید به همین دلیل است که در جهان معاصر انسان ها از پیر شدن واهمه دارند و تلاش می نمایند تا با بیشترین سرمایه گذاری، جوانی خود را حفظ کنند. بدین صورت انسان معاصر در جهانی کاملا فردیت گرا در پی این است که فضای مجازی خود را حفظ کنند. بدین صورت انسان معاصر در جهانی کاملا فردیت گرا در پی این است که فضای مجازی خود را با کمی تشریک مساعی یعنی پرداخت سهمی جزیی از وظایف خود به جامعه با معنا سازد. بدین ترتیب انسان معاصر انسانی است که در پروژه های خود برای پیشرفت گیر افتاده است.
در واقع ما در طرح های کوچک خود برای تغییر دائم زندگی گیر افتاده ایم. طرح هایی که شبیه حباب هایی هستند که ما را فرا گرفته اند، اما همه این طرح ها اگرچه پیشرفت گرایانه و قاعدتا مفید هستند برای پیروزمند شدن انسان در عصر معاصر فاقد معنای لازم هستند. بنابراین ما در یک هستی بی پایه و اساسی گرفتار شده ایم. ما پر از تردید هستیم و تردید خود را به تمامی زندگیمان گسترش داده ایم. ما دائما در حال تغییر هستیم و انقلاب ها دائما این تغییرات را دامن می زنند. انقلاب جنسیتی در سالیان اخیر که تاکید بر دوگانگی زن و مرد داشته است، ثمره ای جز شی شدن جنسی مونث را در پی نداشته است و بدین ترتیب جنس مونث تجلیل شده است، نه به عنوان انسانیتی تمامیت یافته، بلکه به عنوان ابزاری برای بسط کنترل شده خود: جنسیتی که بلای آزادی واقعی شده است. در این راستا عصر ما زن را به ورطه ای کشاند تا در این ورطه جلوه گرانی شوند تا بر جنس مذکر خط بطلان بکشد. بدین ترتیب رابطه ها از دست رفت و روابط انسان ها به صورت مرگ باری فریب آمیز و دم دستی شده در واقع نه تنها غذاها، انسان ها و ابزار و وسایلشان فست فودهای یک بار مصرف گردید، بلکه روابط نیز به روابطی یک بار مصرف تبدیل شد. انسان ها همدیگر را صریحا جذب می کنند تا در لذتی فوری همدیگر را مصرف کرده و به دست فراموشی بسپارند. چنین است که حتی روابط انسانی نیز ماحصل تفکر مصرف گرایی است و سهم ما از زندگی در جهان معاصر این است که به هر دلیل نامربوط و بیهوده ای نه تنها اشیا بلکه یکدیگر را نیز مصرف نماییم. چنین است که حکایت مذموم ما از زندگی نوعی نستالژی غریبانه است برای آن چیزهایی که از دست داده ایم. ما اسیر تفکراتی هستیم که با افسردگی ما درآمیخته است. برگشت به کودکی و طبیعت، فریاد غریبانه بشر امروز و شهروند مدرن سرخورده و مایوس است.
چنین پوچ گرایی به هیچ وجه بی پایه و اساس نیست بلکه جزیی از ضرورت های بی مایگی دردنیای معاصر است و تفکر پست مدرن شکلی از این وارونگی معنا در دنیای فعلی است. در معدود لحظات تردید، می بایست یک بار دیگر به آنچه داریم و آنچه که از دست داده ایم فکر کنیم و از قربانی شدن خود قویا جلوگیری نماییم. می بایست در این معدود لحظات و محدود شرایط به سهم مذموم خود از زندگی بار دیگر فکر کنیم و فراموشی معنا و نفی آن را یک بار دیگر با ارائه بینشی پیام وارانه از جهان بشری پاک نماییم.
نویسنده :
سید حمید آتش پور
دکترای روانشناسی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد خوراسگان - اصفهان
نوشین موسوی
کارشناس روانشناسی صنعتی سازمان
منبع : روزنامه مردم سالاری