یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شیوه‌های بومرنگ


شیوه‌های بومرنگ
امروز با انواع شیوه های نگارش به سبك بومرنگ آشنا می شوید.
▪ یك:وارد خانه می شوید. همسرتان یك لیوان آب دستتان می دهد. لیوان آب پرتقال را می نوشید. او می‌گوید كه امروز یكی از همسایه ها شغلش را از دست داده است. شما پنجره را می بندید. صبح است. چشمانتان را باز می كنید. فنجان قهوه را روی میز آشپزخانه می گذارید و به طرف در می روید. همسرتان شما را صدا می زند. رئیس شركت به شما اخطار می كند كه از روزهای بعد سر وقت در محل كارتان حاضر شوید. هنگام خوردن ناهار ناگهان تیغ ماهی داخل گلویتان گیر می كند. منشی شركت صدای سرفه شما را می شنود و بالای سرتان می آید تا به پشتتان بزند. در تاكسی رادیو روشن است. گوینده اخبار می گوید كه افكار سازمان محیط زیست، فسیلی است و نباید بر توقف تولید پیكان پافشاری كند. ناگهان راننده با یك عابر پیاده تصادف می كند. پسرتان می گوید كه می خواهد با پیمان به مسافرت برود. جورابتان را درمی آورید و داخل حمام می روید. روز بسیار سختی را گذرانده اید و می خواهید استراحت كنید.(این متن یك قسمت كامل سریال خارجی بومرنگ است كه توسط صداوسیما سانسور شده بود. در این شیوه، چیز زیادی از داستان نمی فهمید. گاهی آدم ها ناگهان وارد داستان می شوند و بدون اینكه بدانید چه كسانی بودند و چه ارتباطی با خط داستانی داشتند، می روند و دیگر هم برنمی گردند. چند اتفاق هم رخ می دهد كه با یكدیگر ارتباطی ندارند و در این شیوه نباید به دنبال مفهوم خاصی بگردید.)
▪ دو:در خیابان مشغول رانندگی هستید. یك گربه از مقابل اتومبیلتان عبور می كند. بوق می زنید. كمی جلوتر داخل یك فرعی می پیچید. پشت چراغ قرمز توقف می كنید و به مغازه های خیابان خیره می شوید. داخل اولین كوچه می پیچید. اتومبیلتان را كنار كوچه پارك می كنید. فرمان را قفل می كنید. در را می بندید. دزدگیر را فعال می كنید. نگاهی به پنجره آپارتمان خود می اندازید. دست در جیب می كنید و كلید خانه را درمی آورید. در را باز می كنید. وارد پاركینگ می شوید. نظرتان عوض می شود و تصمیم می گیرید كه اتومبیلتان را داخل پاركینگ بگذارید. در پاركینگ را باز می كنید. به طرف اتومبیل می روید و در را باز می كنید. قفل فرمان را باز می كنید. سوار می شوید. آینه را تنظیم می كنید. استارت می زنید. كمی عقب می روید، سپس وارد پاركینگ می شوید و در جایگاه پارك می كنید. اتومبیل را خاموش می كنید. فرمان را قفل می كنید. در را می بندید. دزدگیر را فعال می كنید. به طرف آسانسور می روید. دكمه را فشار می دهید. در آسانسور باز می شود. داخل می روید. دكمه طبق هفتم را فشار می دهید. چهل ثانیه بعد به طبقه هفتم می رسید. ناگهان به خاطر می آورید كه میوه ها را در صندوق عقب اتومبیلتان جاگذاشته اید. با آسانسور به پاركینگ می روید. از آسانسور خارج می شوید و به طرف اتومبیلتان می ر وید. دزدگیر را غیرفعال می كنید. صندوق عقب را باز می كنید. كیسه های میوه را برمی دارید. در صندوق عقب را می بندید و دزدگیر را فعال می كنید. به طرف آسانسور می روید. دكمه را فشار می دهید. در آسانسور باز می شود. داخل می روید. دكمه طبقه هفتم را فشار می دهید. چهل ثانیه بعد به طبقه هفتم می رسید. ناگهان به خاطر می آورید كه به اشتباه، اتومبیلتان را در جایگاه یكی از همسایه ها پارك كرده اید. دوباره با آسانسور به پاركینگ می روید...(در شیوه سریال ایرانی، ۷۰ درصد داستان با كارهای الكی پر می شود و اتفاق خاصی رخ نمی دهد.)
سه:پدر نیلوفر گفته است كه اجازه نمی دهد شما با دخترش ازدواج كنید. پدرتان می گوید اگر شما در ازدواج با نیلوفر پافشاری كنید، رابطه اش با حبیب به هم می خورد و كارش را از دست می دهد. مادرتان می گوید كه می خواهد زنده بماند و ازدواج پسرهای دسته گلش را ببیند. خواهرتان با نامزدش قهر می كند. پدرتان باید قلبش را عمل كند؛ اما پول كافی ندارید. به دنبال كار می گردید. سراغ یكی از دوستان خود به اسم مازیار می روید. او به شما پیشنهاد می كند كه قرص اكس توزیع كنید. سر دوراهی قرار می گیرید. به خاطر پدرتان قبول می كنید. چند ماه بعد به یكی از قطب های تولیدكننده موادمخدر تبدیل می شوید. یك كارگاه مخفی تولید حشیش دایر می كنید. روزی پدرتان به آنجا می آید و می گوید قلبی كه پول آن از راه بدبخت كردن جوان ها و خانواده های مردم به دست آمده را نمی خواهد. سپس با اسلحه وینچستر قدیمی خود، قلبش را نشانه می رود. شما اسلحه را از او می گیرید و قول می دهید كه پسر خوبی بشوید. شب تا صبح زیر باران، وسط خیابان گاندی راه می روید و با خودتان فكر می كنید. سپس به كلانتری می روید و خودتان و همدستانتان را با ذكر نشانی و شماره همراه، لو می دهید. نیلوفر سراسیمه به كلانتری می آید و شما را می بیند كه دستبند به دست دارید. با دیدن او، آهسته می گویید: «منتظرم می مانی؟!...» نیلوفر ابتدا سكوت می كند و پاسخ می دهد: «نه!...» چند هفته بعد در زندان به برادرتان می گویید كه كارهای بد انجام ندهد. او هم می گوید كه نیلوفر ماه آینده با مازیار ازدواج می كند.(در این شیوه كه سفارشی است، آدم های بد، ناگهان خوب می شوند و گاهی عكس آن هم رخ می دهد. در پایان این داستان ها هر كسی كه كار بدی كرده باید پشیمان شده و به سزای اعمالش برسد. در این داستان درباره مجازات مازیار، باید اشاره كرد كه بزرگترین مجازات او ازدواج با نیلوفر بود. الان نمی داند ولی به زودی متوجه آن می شود ولی دیگر كار از كار گذشته است.)
فرورتیش رضوانیه
www.farvartish.com
منبع : روزنامه شرق