یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


آگاهی تاریخی و تجربه روایی در <نفس تنگی>


آگاهی تاریخی و تجربه روایی در <نفس تنگی>
روایت <نفس تنگی> محصول جنگ، معاملا‌ت سودایی، روابط کالا‌یی، اقلیت‌گریزی، مرکزگرایی و فضای خفگی است و همه چیز را به عصایی تبدیل می‌کند ‌فرعونی... تا ما را به سوی اسطوره‌های کهن و زخم‌های اعماق و شرارت‌های تاریخی ارجاع دهد. <نفس تنگی> تاریخ انسان‌هایی است ‌که کمتر فرصت ابراز وجود یافته‌اند و به این معنا نه تاریخ حیات آدمی که تاریخ سرکوب‌ها و قلع و قمع‌ها و جراحت‌ها و خفت تاریخ و سطوت قدرت و شبح جنگ است . و در چنین پس‌زمینه‌ای است که ما با زندگی کژال، غزال و با خانواده حقوقی، با سرنوشت عمو و همچنین با جزئیات شرکت حنایی و شرکا آشنا می‌شویم و زندگی‌ای که انگار بر اثر این ناملا‌یمات، امکانات رمانتیک خود را از دست داده، به شکلی تراژیک از سوی نویسنده عرضه می‌شود؛ قصه‌ای درباره قصه که نقاط خفی و خلا‌ءهای زیادی دارد که باید توسط مخاطب خوانده شود؛ نقاط و حقایقی که با کوری و تعصب و استبداد تاریخی گره خورده‌اند. این ویژگی‌ها خالق تجربه‌ای نوشتاری شده که کمتر اثری به ویژه از زاویه نگاه به اقلیت‌ها و جنگ در ادبیات ما از آن سبقت گرفته است. این مقوله‌ها در تبلور این روایت جایگاه مهمی را دربرمی‌گیرند و موجد آن احساس عامی می‌شوند که شکست‌های روزگار بر وجدان انسان امروز حک کرده و باعث شده است که ما طرق تعبیر خود را از واقع دوباره‌سازی نماییم و به نوعی خبرگی معاصر از فهم جهان دعوت شویم. ‌
به این معنا فرهاد گوران به سوی نوعی <‌میتا قصه>‌حرکت کرده که حتی شناسنامه اشخاص هویتی موجود - غیرموجود است؛ ‌یا بهتر است بگوییم وجودشان بنا بر تعارض رقم خورده و وابسته زبان روایت است؛ یعنی حضور یا اختفاء شخصیت‌ها اساسا زبانی است و به موازات وجود خیال‌انگیز، ایهامی و وجود واقعی قرار دارند. از این نقطه‌نظر شخصیت‌ها به ویژه شخصیت کژال و غزال قابلیت این توازی میان محتمل و واقعی را دارند و اصلا‌ انگار که یکی هستند؛ یا یکی در متخیل است و دیگری در واقع.
با این تمهیدات است که نویسنده به سوی یک نوشتارشناسی جدید و یک نوع روایت تازه حرکت کرده است. او قصد ندارد تا نوول یا رمانی به شکل متعارف آن بنویسد. او به سوی انعطاف‌پذیری این ژانرها حرکت می‌کند تا به نوعی در شکل نهایی‌اش به سود نوعی فراقصه آن را دچار استحاله کند. او روشی را برمی‌گزیند که کمتر با شکل‌های متعارف همنوایی دارد و در شکل نهایی خود کمتر از صیغه‌های نهایی و کلی ژانرهای روایی رسمی استفاده می‌نماید؛ یعنی اصالت کارش را نه در رسیدن به اصولی مشخص و پیش‌انگاره‌های قبلی، بلکه با الهام از نوشتارشناسی غیرمتعارف و غیرمتمرکز به پیش می‌برد؛ با نگاه به زیست مردمان حاشیه‌ای و میراث نوشتاری الهام گرفته شده از افسانه‌های کهن و تخلیه آنها از زمان خود و اضافه کردن محمولا‌ت جدیدی به آن، تا تجربه جدیدش را با فاصله این مکانت تاریخی و اعماق در نوشتارشناسی جدید منبعث از وب و هایپرتکست بروز دهد و ما در زیباشناسی شکل روایت به نوعی با بینامتنیتی از زیباشناسی شکل سر و کار داشته باشیم و با نحله‌های امروز معرفت‌‌شناسی و هستی‌‌شناسی درگیر شویم. ‌
<نفس تنگی> با این تمهیدات ادامه فرهاد گورانی است که به زعم خودش اولین اثر وب‌نوشت فارسی را نوشته است: <‌کتیبه‌خوان ویرانی>‌. روایت <نفس تنگی> هم با دنیای مجازی و وب ساحت شروع می‌شود؛ شخصیت‌هایی که در اولین کلمات این نوول و در اولین سطر آنها را می‌شناسیم: کژال، رباب، ‌آتوسا، آقای حنایی، ‌دغاغله، میژو، آقای حقوقی، توتیا خانوم، کامران، ماریا مینورسکی و دختر چشم آبی انگلیسی. ظاهرا ما بیشتر با زمان مجازی یا زمان روایتی سر و کار داریم تا زمان واقعی و شخصیت‌هایی از این جنم. ‌
و حس می‌کنیم آنقدر همه چیز درهم است، حتی اگر از همان ابتدا بدانیم که کژال مرده یا خفه شده است و نهایت داستان برایمان مشخص باشد. ‌
و ندانیم که کجا با واقعه سر و کار داریم، کجا با توهم یک واقعه، کجا با دنیای مجازی صرف و کجا با داستان در داستان مواجهیم. این توهمات را می‌توان در فصل <‌اروند می‌ریزد به وب> به شکل صریح‌تری دید؛ فصلی که ظاهرا راوی آن <‌رباب> است ولی در تودرتویی آن با روایت‌های مستقیم - مجازی - توهمی دیگرانی هم برخورد می‌کنیم. این شخصیت‌ها امکان نوشتن رمانی به شکل متعارف هم در خود ذخیره دارند: خانواده باوگه - متشکل از پدر و مادر و کژال و غزال -، خانواده دایگه - آقای حقوقی و زنش و پسر عقب‌مانده‌اش کامران -، آقای حنایی و رباب، آقای دغاغله و آتوسا... و عمو و دانیال و میژو و توتیا خانم و ماریا مینورسکی اما همچنان که گفتیم نویسنده چنین سودایی برای روایت در سر نداشته است. درخلا‌ل این وقایع نگاهی تاریخی داریم به کلیت از لیلیث تا امروز. ‌
و به شکلی موجزتر از سال ۵۷ که روایت شروع می‌شود و وقایع را تا امروز روایت می‌کند. یعنی عرصه گفتار روایی هم به شاخه تاریخ‌نگاری و هم حکایت داستانی پیوند می‌خورد، ‌با پاره‌حکایت‌ها و پاره‌تاریخ‌ها و موقعیت‌ها. به این معنا این میتاقصه قدرت ‌روایی خود را از زمان‌هایی می‌گیرد که با زمان ساعتی چندان میانه‌ای ندارند و به نوعی دوران و تودرتویی آغشته‌اند، ولی با این همه مخاطب ظاهرا با فصل نخست رمان مشکلی ندارد. انگار نویسنده به عمد این کار را کرده تا در فصول بعد مخاطب را در مقابل پرسش‌های بی‌شماری قرار دهد و آنها را درون نشانه‌های خود به یک تب و تاب حلزونی گرفتار سازد و از دل آنها یک ساختار حلزونی بیرون آورد. مار، اژدها، غار و بمباران‌های شیمیایی که هنوز که هنوز است به شکلی حلزونی در شش‌های شیمیایی‌شدگان می‌گردند و می‌گردند تا زمانی از جایی سر باز کنند و بعد کژال را بکشند، تا ما بفهمیم که گاز خردل به اضافه ریه چه سرنوشت غمباری می‌یابد، تا با واقعیت‌هایی روبه‌رو شویم که فاجعه‌ها را پررنگ‌تر می‌کنند: <ما گاز خردل خوردیم تا پیتزاخورهای شمال شهر سس خردل یادشان نرود.( >ص ۱۲)
می‌توان گفت <نفس‌تنگی> معرفت‌‌شناسی خود را از فرهنگ و از جغرافیای اقلیت‌ها می‌گیرد؛ اقلیت‌ها و حاشیه‌هایی که در ادبیات ما کمتر حضور داشته‌اند و به این معنا شاید بتوان فرهاد گوران را ادامه نویسندگان کردی چون بختیار علی، شیرزاد حسن و فرهاد پیربال هم دانست. به همان معنایی که نویسنده‌ای چون کافکا درباره اقلیت‌ها نوشته است، این معرفت‌‌شناسی نه در توصیف و شخصیت‌ها که از زبان نشات می‌گیرد؛ زبانی که در این <میتا قصه> برجسته شده؛ زبانی که در اینجا در دامان زبان فارسی تعلیق‌های زیبایی را به جای می‌گذارد و به نوعی با یکه‌گی زبانی فارسی در تناقض می‌افتد؛ زبانی که می‌خواهد برجسته‌تر شود و نمی‌تواند انگار، چون زیر سلطه زبانی دیگر است و بلا‌فاصله که به نوشتن درمی‌آید نویسنده ناچار است ارجاعی را در پانویس برجسته کند و به هر ترتیب این پرسش باقی می‌ماند که: اقلیت‌های زبانی ما تکلیفشان با زبان فارسی چیست؟ ‌آیا باید به زبان مادری خود بنویسند یا باید زبان مادری خود را به صورت لهجه‌هایی در زبان فارسی بپیرایند؟‌و شاید همین ناگزیری‌ها بوده که نویسنده دست یاری به سوی تکه‌پاره‌ها می‌برد و سعی می‌کند از میانه تناقض و تفکیک به سوی نوعی وحدت حرکت کند و چون موفق نمی‌شود، به ناگزیر بر آن می‌شود تا فرم و شکل ساختار روایی خود را بر الگو و نمادی از پیچش و اغواگری بنا نهد و مار را از گذشته بردارد و آن را تبدیل به نشانه‌ای تاریخی کند.
ماری که انگار چونان شمشیری در نخاع ما فرو رفته است و هر لحظه به شکلی درمی‌آید؛ به اژدها تبدیل می‌شود و به آژی دهاک و به ضحاک و در تناسخی تاریخی زیست می‌کند؛ ماری که هزاران چهره عوض می‌کند در داستان و پوست می‌اندازد و ما را با پوست انداختنی جدید آشنا می‌کند تا اینکه به همه تاریخ ما پیوند می‌خورد: <‌بوسه اهریمن بر شانه‌های ضحاک... آژیدهاک...>‌(ص۵۲) و به مار آغاز خلقت و به <لیلیث> و به زروان با <‌هفت حلقه مار به دورش( >ص۵۳) و تا رباب که در چمدانش مار دارد... انگار که مار در تاریخیت ما چنبره زده است؛ ماری که در این پارادوکس حاوی اسامی و معناهای تاویل‌پذیر مختلفی است و رباب همسر آقای حنایی آن را همیشه در جیب و در کیف خود همراه دارد و با این تمهیدات، روایت را به سوی استعاره‌ها و مجازهای تازه‌ای می‌برد؛ تاریخی که هر لحظه در حال پوست انداختن و اغواگری است... اما نویسنده بیرون از معناهای هرمنوتیکی نتوانسته از این اسطوره خوانشی امروزی بدهد تا در فرم و شکل‌گیری روایت اثرگذار باشد. به این معنا روایت <نفس‌تنگی> رعب‌آور و معلق و بدون طرح و توطئه و قهرمان استمرار پیدا کند و همه چیز به تالا‌ر بورس و به مصرف‌گرایی یا به یک بازی کودکانه‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند اژدها را حتی در شکل مجازی جریان و در بازی کامپیوتری سر به نیست کند، منتهی می‌شود. اصلا‌ مساله پیروزی نیست، بلکه درنهایت تراژیک، همین آدم‌های حاشیه‌‌اند که قربانی این شرایط می‌شوند؛ کشته می‌شوند، می‌میرند، ‌شیمیایی می‌شوند و... و این بی‌قهرمانی و قربانی گرفتن‌ها، جنگ را به پدیده‌ای مبدل می‌کند که آسیب‌پذیری طبقات تحتانی اجتماع را به تصویر می‌کشد: <‌ما گاز خردل می‌خوریم تا پیتزاخورهای بالا‌ی شهر سس خردل بخورند.>‌(ص۱۲)
□□□
با این ویژگی‌های کلی، می‌توان <نفس‌تنگی> را به نوعی متون <‌میتا قصه‌گانی( >‌) Metafiction پیوند زد؛ متونی که انگار نویسنده نه به افق ساختاری روایت، بلکه بیشتر به افق تلا‌شی و انهدام آن نگاه دارد. انگار راوی قصه خود قصه است و خواننده هم نباید در پی رسیدن به نتیجه‌ای مشابه با رمان‌های کلا‌سیک و مدرن، بلکه باید بیشتر به تعلیقات راوی روایت و التفاتش به زبان روایت و مسائل هستی‌شناسانه‌اش معطوف شود و این مولفه‌ها موضوع اصلی نوول و لب رسالتش در غالب احیان باقی می‌ماند... این ژانر در <نفس‌تنگی>‌علا‌وه بر این حوزه، متوجه متون هایپرتکست نیز می‌شود؛ متونی که در معرفت‌‌شناسی خود بخشی از اجتهادات! رولا‌ن بارت و دریدا و فوکو و باختین را هم در پنهان خود دارد؛ دریافت‌هایی از این دست درباره متن مثالی و تکه‌تکه‌گی آن ‌و اینکه متن شبکه‌های متعددی دارد و متنی بدون نهایت و بدون مرکزی است و خواننده را به عنوان تولیدکننده متن ارزیابی می‌کند. ‌
به هر حال این ویژگی‌ها متن گوران را به آنچه ساحت وب می‌نامیم، متصل می‌نماید و او از این اتصال‌ها (‌لینک‌ها) به مثابه شگرد غالب روایتش استفاده بهنجاری کرده است تا همه چیز را در تعلیق نگاه داشته و داستان‌گویی نکند. چنانچه نمی‌توانیم به ضرس قاطع بگوییم آیا واقعا دانیال در جغرافیای هند بوده است یا اینکه ما رفتارهای او را صرفا به شکلی مجازی از روی وب نوشته‌ها و تخیلا‌تش پی گرفته‌ایم؟ و انگار که این ساحت اغواگری و فتنه به شکل روایت هم تسری پیدا کرده است. راوی‌های زن زمان نیز به‌شکلی به این ساحت اغواگرانه روایت و ساختار غیرمتمرکز آن یاری رساند‌ه‌اند.
به هر حال <نفس تنگی> به صورت یکی از اولین رمان‌هایی که در ساحت وب نفس کشیده و از امکانات آن برای پیشبرد روایت استفاده کرده خواهد ماند و جزو معدود نوول و رمان‌های خوبی است که در دهه هشتاد نوشته شده است؛ هرچند که نویسنده تمهیدات لا‌زم را برای روایت‌گویی و برای ساخت موقعیت‌ها و جزئی‌نگاری‌های نوول به دقت و تفصیل به کار نبسته باشد و بیشتر در اندیشه اشاره و گریز از موقعیت بوده تا ایجاد موقعیت؛ و این شگرد غالب روایتش بوده است. ‌
<شب، وقتی داشتم ادامه زَلا‌ل زرده را می‌نوشتم، ‌دوباره رسیدم به یک تابوت جلوی در مدرسه. یکی از معاودها را خوابانده بودند آن تو. رفته بود روی مین. دایگه شین می‌کرد. از زن‌های زرده پایین فقط او مانده بود. چند مرد چمری می‌زدند. در تابوت را بستند و بردندش طرف قبرستان زرده بالا‌، وسط دره‌ای که راه قلعه یزدگرد از آنجا می‌گذشت. آفتاب را انگار کوبیده بودند وسط آسمان.( >ص۴۸)
رضا عامری
نفس تنگی، انتشارات آگه، چاپ اول، ۱۳۸۷
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید