پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اولویت کنترل تورم بر بیکاری


اولویت کنترل تورم بر بیکاری
چندی پیش معاون اقتصادی بانک مرکزی در مصاحبه با یکی از روزنامه‌ها عنوان کرد که «مطالعات ما نشان می‌دهد که رابطه بیکاری و تورم معکوس است». در این خصوص لازم است توضیحاتی داده شود.
بین اقتصاددانان امروز و اقتصاددانان دیروز (قبل از سال ۱۹۸۰) اختلاف نظری در این مورد که رابطه بیکاری و تورم در کوتاه‌مدت معکوس است، وجود ندارد. بنابراین در این خصوص اصولا نیازی به مطالعات نیست. اگر هم منظور جناب آقای پاشایی فام، منحنی فیلیپس بلند مدت است که در این خصوص نیز هر دو گروه اقتصاددانان امروز و دیروز، متفق‌القول هستند که در بلند مدت، رابطه بیکاری و تورم معکوس نیست. نتیجه آن که قطعا مطالعات مد نظر ایشان برای دوره کوتاه‌مدت انجام شده است و همان طور که گفته شد، اصولا تلاشی بیهوده تلقی می‌شود.
بهترین مطالعه بدون هزینه برای آن که بفهمیم از طریق تورم نمی‌توان بیکاری را مهار کرد، تجربه بیست ساله کشورهایی نظیر چین، ایران و ترکیه به ویژه دو کشور اخیر است که با چنین توهمی به جنگ بیکاری رفتند و نتیجه‌ای هم نگرفتند. و اتفاقا در مورد ترکیه ذکر این نکته ضروری است که از زمانی که این کشور سیاست مهار تورم را در پیش گرفت، بر خلاف منحنی فیلیپس توانست رشدهای بالای اقتصادی هم به‌دست آورد.
البته این تفکرات منسوخ تا قبل از سال ۱۹۸۰ در دیگر کشورها از جمله آمریکا و انگلیس هم وجود داشت، (با تورم‌های دو رقمی) ولی وقتی به بی‌اعتباری آن پی بردند، ‌درصدد مهار کامل تورم برآمدند و در انگلیس سقف آن، دو و نیم‌درصد تعیین شد و تا پارسال هم این سقف رعایت شد، اما وقتی سال گذشته در مقطعی، تورم در انگلیس به ۳‌درصد رسید، از آن تحت عنوان بحران نام برده شد و البته به سرعت هم آن را کنترل کردند.
اما سوالی که ممکن است در ذهن بعضی‌ها باشد، این است که چرا عموما در کتب رسمی اقتصادی، مبحث منحنی فیلیپس وجود دارد. در این خصوص باید گفت متاسفانه اکثر نویسندگان کتب اقتصاد کلان، تفکرات کینزی داشته‌اند و به همین دلیل، مبحث کینزی فیلیپس در این کتب دیده می‌شود، ولی این دلیل بر اعتبار این منحنی نیست و بیشتر برای درس و بحث است. شاهد این مدعا هم آن است که کشورهای پیشرفته غربی که اکثرا تا سال ۱۹۸۰ در اثر اعتقاد به منحنی فیلیپس، تورم‌های بالا و حتی دو رقمی داشتند، تغییر رویه داده و به سمت مهار کامل تورم روی آوردند و آمریکا بر خلاف تفکرات کینزی توانست بدون هیچ‌گونه هزینه‌ای از نظر افزایش بیکاری، تورم ۱۳‌درصدی را ظرف ۶ سال به دو ‌درصد برساند. و در این زمان بود که قصر رویایی کینزی به طور کامل فرو ریخت. اما متاسفانه این معنا در کشورهای غربی به صورت سربسته و در قالب واقعیت‌های تجربی باقی ماند و به کتب اقتصاد کلان به دلیل فوق‌الاشاره وارد نشد، به طوری که حتی نظریات فریدمن (اقتصاددانی که علم اقتصاد را مجددا به مسیر درست آن هدایت کرد) هنوز در کتب اقتصاد کلان به صورت ناقص بیان می‌شود.
مثلا اگر شما به کتاب آزادی انتخاب یا کتاب اندیشه‌های اقتصادی میلتون فریدمن اثر ایمون باتلر مراجعه کنید، در خواهید یافت که از نظر فریدمن، تورم در بلند مدت موجب افزایش بیکاری می‌شود، در صورتی که در کتب اقتصاد کلان چیز دیگری را می‌بینید. در صورتی که نظریات فیلیپس که یک اقتصاددان درجه سه بوده است، با شرح مفصل دیده می‌شود.
در گزارش اخیر صندوق بین‌المللی پول آمده است، یکی از دلایلی که کشورهای جهان سوم نمی‌توانند از روش هدفگذاری تورمی برای کاهش تورم استفاده کنند، آن است که در این کشورها روی کاهش تورم، اجماع وجود ندارد. حال می‌توان فهمید که چرا در این کشورها روی کاهش تورم، همه متفق‌القول نیستند. اینجا نقش وزارت علوم بسیار مهم است و باید وقتی سرفصل‌های درس اقتصاد کلان را برای دانشگاه‌ها تعریف می‌کند، این نظریات منسوخ شده را حذف و به سرفصل‌های درس تاریخ عقاید اقتصادی منتقل کند تا ذهن فرزندانمان بیش از این منحرف نشود.
در هر صورت همان‌طور که میلتون فریدمن می‌گوید، «نباید از بیکاری بترسیم زیرا تاریخ به ما یاد داده که دوران رشد و شکوفایی اقتصاد، همیشه بعد از یک دوره بیکاری فرا رسیده است.» البته به شرط آن که از ترس مرگ خودکشی نکنیم. به امید آن روز که همگان به این نتیجه برسند که در تورم هیچ خیری وجود ندارد؛ زیرا تورم نشانه‌ای از دخالت دولت در اقتصاد است.
مهران دبیرسپهری
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد