یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نامه ای برای یک مسافر


نامه ای برای یک مسافر
هیچگاه فکر نمی کردم روزی آینه را خطاب کنم «دروغگو» من تمام صداقت لحظه های دوستی ام را با آینه قسمت کرده ام. خیلی وقتها برای غصه های آینه گریسته ام. گاهی آن قدر مقابل آینه ایستاده ام که دیگران فکر کرده اند دیوانه شده ام. اما حالا روزهای زیادی است که در آینه فقط یک شبح ناشناس می بینم. مدتی است طنین صدای یک حس سرگردان به من می گوید: نمی شناسی ام؛ نمی شناسمت...
مدتی است قناری ها دانه ها را با عشق نمی خورند. می خورند چون عادت کرده اند.
مدتهاست گلهای شمع دانی با عشق نمی شکفند؛ می شکفند چون عادت کرده اند.
آری...
روزهای زیادی است که عادت جانشین عشق شده است.
دوستی هایمان؛ سلام دادن هایمان؛ نگاه کردن به آسمان، آمدن ها و رفتن ها همه و همه از عادات روزمره مان سرچشمه گرفته اند.
دیگر برای کسی مهم نیست لک لک ها کی کوچ می کنند. دیگر حتی صدای خنده جوجه کلاغها را نمی شنویم. دیگر کسی برای آمدن قاصدکها دعا نمی کند. دیگر نور هیچ شمع لرزانی کورسوی ذهنمان را روشن نمی کند. دیگر برای سوخت عاشقانه یک شمع اشک نمی ریزیم. خاموشی هیچ شهابی دلتنگمان نمی کند.
بادبادک های رنگی بچه ها چیزی را به خاطرمان نمی آورند. ستاره ها را نمی بینیم که چه شاعرانه پیغام یک دوست را از سرزمین فرشته ها به ما می رسانند. دل کسی برای زلالی چشمه تنگ نمی شود. روزگاری است که آینه ها را با قیر اندود می کنند تا سیاهی دلهایمان را دیگر به چشم نیاورد. این روزها دوستی کلمه ای متروک و زشت است که در راهروهای غبار گرفته تاریخ گم شده است. مرا از این روزگار بدون عشق نجات بده. بگذار ذره ای از آن ایمان درخشان قلبم را همچون مشعلی در معبد روزگار روشن سازد.
بگذار من نغمه های گیتارم را به یاد تو بنوازم. بگذار اهلی شدن آغاز عشق باشد نه روز مرگ...

ساناز یادگاری ۱۹ ساله.لاله جین همدان
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید