جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ساختارشکنی در فلسفه


ساختارشکنی در فلسفه
ساختارشكن‌ها اعتقاد دارند كه شمار زیادی از سازمان‌ها (علمی و دینی) و نظریه‌های مربوط به طبیعت بشری، آنگونه كه مردم فكر می‌كنند، دارای شالوده‌های مطمئن نیستند. اندیشمندان این سنت فكری با «شكستن ساختار» این سازمان‌ها و نظریه‌ها در پی كشف اعتبار واقعی آنها برآمده‌اند. به‌طور خاص تاكید این اندیشمندان، بررسی دقیق و واقعی واژه‌ها و متون، بدون در نظر گرفتن خواست و تفكر ما و یا نظر و عقیده نویسنده است.
ژاك دریدا، یكی از مدافعین اصلی این تفكر، می‌پرسد: «چگونه ذهن یك انسان تلاش می‌كند آنچه را كه در ذهن یك انسان دیگر می‌گذرد درك كند؟»ساختارشكنی در پی درستی یا اشتباهی یك نظریه نیست بلكه در پی جست‌وجوی ریشه‌های فرهنگی آن نظریه است. ساختارشكن‌ها یك نظریه و یا سازمان را ارزشگذاری و در مقابل موارد مشابه طبقه‌بندی نمی‌كند بلكه ترجیح می‌دهند همه آنها را سطوح مختلف یك متن ببینند كه كاملاً با هم در ارتباطند.
به همین دلیل، به‌جای فرض اینكه دانش، حقیقت‌های موجود در طبیعت را به ما ارائه می‌دهد و اینكه مذهب، اساسا بر مبنای اعتقادات بنا شده است، همه این مباحث را در حكم روایت‌هایی می‌بینند. علم، یك روایت را به ما می‌گوید، لذا مذهب، تاریخ، حكمت عامه و فلسفه، هیچكدام بر دیگری برتری ندارند. ما می‌توانیم این روایت‌ها را بر مبنای جذابیت، آموزندگی و لحاظ‌داشتن نیازهای بشر ارزشگذاری كنیم اما هیچگاه نباید با در نظر‌گرفتن میزان ارائه واقعیت، دسته‌بندی‌ای از آنها ارائه دهیم. به‌عنوان مثال اگر شخصی مدعی شود كه فرشتگان را دیده است، ما نباید به‌دنبال صحت و سقم این ادعا باشیم، بلكه باید ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی نیاز به حضور فرشته در زندگی انسان‌ها را بررسی كنیم.ساختارشكن‌ها معتقدند كه انسان‌ها نسبت به حیوانات، حق بیشتری برای زندگی‌كردن ندارند. آنها می‌گویند وظیفه فلسفه، بررسی اصول اولیه و بنیادی زندگی نیست.

منبع:A Preface to philosophy, Mark B. Woodhouse, ۱۹۹۹
منبع : روزنامه تهران امروز