یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

معرفت همان قدرت است


معرفت همان قدرت است
میشل فوكو هم چون بسیاری از متفكرین مهم قرن بیستم، همواره برچسبی را كه به طور قطعی او را در این یا آن رشته علوم اجتماعی قرار می داد، رد می كرد. برای مثال اوبا قاطعیت این فكر كه او جامعه شناس است را رد كرده بود. با این حال،هم چون مورد ماركس و فروید - یا نظریه پرداز انتقادی معاصر هربرت ماركوزه - آن چه لقب یا جایگاه نهادی جامعه شناس نشان می دهد ،مهم نیست بلكه تاثیر كار او در جامعه شناسی اهمیت دارد. البته بسیار زود است تا مطمئن شد كه تاثیر فوكو بر جامعه شناسی به اندازه تاثیر ماركس، فروید و حتی ماركوزه باشد، اما تردید اندكی وجود دارد كه رهیافت و موضوعات مورد بررسی او،اهمیتی بنیادی برای جامعه شناسی داشته وخواهد داشت.به طور خاص علاقه او به توسعه فردگرایی در همه اشكال آن، و مخصوصا شكل گیری آن درون شبكه ای از روابط قدرت، بدون تردید در دلالت هایش از روش جامعه شناختی بهره می گیرد. این امر طبقه بندی كردن فوكو به عنوان جامعه شناس كشف نشده وحتی ناشناخته نیست ،زیرا اوبا دقت تحلیل هایش را از همه مقولات روشنفكری متعارف جدا می داند، بلكه تشخیص این نكته است كه موضوعات اصلی او با تعدادی از مسایل محوری و مورد بحث در جامعه شناسی مرتبط است. همان طور كه بری اسمارت در مقاله زیر نشان می دهد، آثار فوكو در حیطه ای ارایه می شود كه مفهوم وتحلیل روابط قدرت، بیشترین توجه را به خود جلب كرده اند.
●●●
آن چه برای بسیاری از خوانندگان جالب است - به خصوص كسانی كه اطلاعاتشان از نوشته های فوكو كم است - خلاقیت و اصیل بودن تفكر اوست. فوكو در روند پیشرفت تفكرش هرچند فردی حاشیه ای تلقی می شد، اما حاشیه ای بودن اوپربار بود واین موضوع با این مساله كه او در فضای فكری روشنفكری فرانسه بسیار زود تبدیل به چهره ای شاخص شد و ایده ها و افكار او به سرعت در كشورهای دیگر انتشار یافته،نمودار می شود. هنگام مرگ در سن ۵۸ سالگی در ،۱۹۸۴ او آوازه و شهرتی را با طبع اصیل و عمیق ایده های تاریخی - فلسفی اش كسب كرده بود.با این حال برچسب فیلسوف - تاریخدان برای او سزاوار وسعت و قلمرو كارهایش نیست كه در بسیاری از جهات یادآور یك ماكس وبر است.
همه آثار وبر را می توان هم چون مقاله ای جامع درباره ویژگی های خاص تمدن غرب - با ارجاع خاص به جریان وسیع عقلانی شدن كه در توسعه اجتماعی جریان می یابد-تلقی كرد.كاپیتالیسم، سازمان های بوروكراتیك مدرن، شهر، قانون، دین، هنر و موسیقی همه در معرض فرآیند واحد عقلانی شدن قرار دارند كه بر طبق اندیشه وبر، جامعه و فرهنگ غربی را با اشكال و ساختارهای خاص خود به وجود آورده است.از این رو فوكو از وبر شروع می كند و همه آثار او را می توان هم چون سلسله مقالاتی در باره ظهور عقلانیت های خاص در حوزه های محوری جامعه مدرن تلقی كرد.برای فوكو ظاهرا هیچ فرآیند مسلط عقلانی شدن وجود ندارد،بلكه تنها مجموعه ای از«مكان های» كلیدی وجود دارد كه در آن اشكال عقلانی شدن متجلی شده است. اهداف او تا حدی در تحلیلش از شیوه های اساسی سازمان تفكر كه اساسا بر مبنای روابط قدرت ومعرفت بوده كه از طریق آن موجودانسانی تبدیل به سوژه شده ، از وبر متفاوت است. درحالی كه وبر به تسلط عقلانیت «وسیله - هدف» برزندگی اجتماعی علاقه مند است ،فوكو امكان (حتی احتمال) مقاومت در برابر تكنولوژی های قدرت كه به وسیله عقلانیت ایجاد می شود را می پذیرد.
فوكو همواره این مساله را كه آثار او به «كلیت» می پردازد ویا حتی در تلاش است در جایگاه نظریه جهانی قراربگیرد را رد می كرد.ازسویی رهیافت او به طور مستقیم به این موضوع می پردازد كه چگونه امكان كلی نظریه های جهانی فی نفسه یكی از روش هایی شد كه به وسیله آن علوم انسانی موجب اعمال قدرت و روابط سلطه بر سوژه انسانی شدند.با تاكید بر فردی شدن سوژه انسانی، مطالعات فوكو درباره دیوانگی،بیماری، جرم و مجازات و جنسیت تبدیل به فصلی در تاریخ جامعه شناسی عقلانیت شد. زیرا او در علاقه اش به فرآیندهای اجتماعی كه از طریق آن عقلانیت ساخته شده وبر سوژه انسانی اعمال می شود تا اورا به ابژه اشكال ممكن معرفت بدل سازد، ثابت قدم بود. [همیلتون]
فوكو درمراسم انتصابش به كرسی« تاریخ نظام های تفكر»،در كالژدوفرانس در سال ۱۹۷۰ در پاریس ، از دشواری ها، مسئولیت ها و خطراتی كه ورود به جهان گفتمان به همراه دارد، سخن گفت. من شك دارم بسیاری از ما بتوانیم خواست فوكو« در ایجاد راهی فراسوی همه آغازهای ممكن، كه تا كنون درون گفتمان وجود داشته است» را بفهمیم؛ چرا كه آغاز كردن هرگز ساده نیست.
در كارهای فوكو چند عامل وجود دارد كه برای تفسیر، چالش برانگیز و مساله ساز است :اول موضوع نزدیكی زمانی نسبی ما به آثار او و پایان غیرمنتظره آن می باشد. یكی از دلالت های این امر این است كه تفسیری كه در این زمان از آثار او می شود باید تا حدی موقتی باشد و تجدید نظر وبازنگری در زمان های بعد را بپذیرد.دوم سؤالی است كه درباره تفاوت بین مفاهیم وتحلیل های فوكو و مقولات متعارف وشیوه های تفكر وتحلیل هایی كه در علوم اجتماعی و انسانی رایج است، وجود دارد. سوم مسایلی است كه با تحلیل آثار هرنویسنده ای همراه است.یعنی كتاب های مورد بررسی، آیا ما صرفا آن كتاب هایی را كه توسط نویسنده منتشر شده را مورد بررسی قرارمی دهیم؟ در مورد كتاب های ناتمام در زمان مرگ نویسنده، طرح های او، دست نوشته هایش، مصاحبه ها ومكاتباتش چه طور؟ فضای روشنفكری فرانسه بعد از جنگ، از یك سو تحت الشعاع اگزیستانسیالیسم و پدیدار شناسی به خصوص آثار سارتر و مرلو پونتی واز سوی دیگر ماركسیسم بود .هر یك از این نظام های تفكر به نحوی انتقادی به واقعیت اشكال زندگی پس ازجنگ می پرداختند.در هر حال این فلسفه های سوژه یعنی اگزیستانسیالیسم و پدیدار شناسی بودند كه از طریق ترویج مفاهیم آگاهی های فردی و آزادی انتخاب به طور موثری بنیان های تحلیل ماركسیستی را تضعیف كرده و حداقل برای مدتی به استیلای روشنفكرانه دست یافتند.تقابل میان روشنفكری اگزیستانسیالیسم و ماركسیسم عموما محدود به موضوعات فلسفی وتحلیلی بود،در نتیجه این فرض كه سیاست های كمونیستی پیشرو هستند و حزب كمونیست P.C.F هم حزب طبقه كارگر وهم ابزار سازمانی مناسب وضروری برای تحقق سوسیالیسم است، موضوعی پذیرفته شده محسوب می شد. در چنین فضای روشنفكری و سیاسی بود كه فوكو فلسفه می خواند وبرای مدت كوتاهی عضو P.C.F شد.تنگناها و محدودیت های هم فلسفه دانشگاهی و هم سیاست های P.C.F خیلی زود برای فوكو آشكار شد. به همین دلیل در اوایل دهه ۱۹۵۰ سمت و سوی فعالیت های او تغییر كرد. در۱۹۵۰ او مدرك لیسانس روانشناسی اش را گرفت و در ۱۹۵۱ ازP.C.F جداشد ویك سال بعد دیپلمی را در زمینه روان درمانی به منظور انجام تحقیق درباره روان پزشكی و بیماران روانی اخذ كرد. تحقیق و تدریس او در زمینه روان درمانی به انتشار كتابی در سال ۱۹۵۴ در زمینه بیماریهای روانی و شخصیت منجر شد،اثری كه بعدها در۱۹۶۶ مورد بازبینی قرار گرفت وبا عنوان بیماران روانی وروانشناسی دوباره به چاپ رسید.فوكو از تحقیق در زمینه روان درمانی به كار در دانشكده های دانشگاه های سوئد، لهستان وجمهوری فدرال آلمان كشیده شد.در دانشگاه هامبورگ اوكتابی را درباره دیوانگی كامل كرد كه برای او مدرك دكتری، عزت واحترام به عنوان محقق ودر ۱۹۴۶ اولین كرسی استادی فلسفه در دانشگاه سلرمونت فوند را به ارمغان آورد.
در دهه های بعد فوكو به عنوان متفكری اصیل وچالش برانگیز مشهور شد.نامش بر سر زبان ها افتادومورد انتقاد قرار گرفت، به گونه ای دیگر تاویل شد و برخی اوقات بد جلوه داده شد.او هم چون كودك شریر ساختارگرایی، دیرینه شناس فرهنگ غرب ، نهیلیست وبی هیچ مبالغه ای به عنوان فیلسوف - تاریخدان كه كارهایش را باید هم از فلسفه متعارف وهم از تاریخ متعارف متمایز كرد، شناخته شد. در این دوره او از دانشگاه ویتسنس سرانجام در۱۹۷۰ به كالژدوفرانس رفت ،جایی كه او متعمدا عنوان استاد تاریخ نظام تفكر را برای خود برگزید تا كارش از سنت روشنفكری تاریخ تفكر متمایز شود.
آثار متنوع فوكو در باره جنون و عقل ، شرایط امكان پیشرفت معرفت پزشكی، ظهور علوم انسانی وآثار متاخر او در زمینه روابط قدرت - معرفت و ذهنیت ،تاثیرات روشنفكرانه مهمی را آشكار می سازد. در سطح تاثیر شخصی، فوكو به اهمیت كار معلمان و مربیان اش اقرار می كند.برای مثال به طور خاص می توان به تحلیل های گفتمان جورج دمزیل، رهیافت متمایز جورج كانگیلهم به تاریخ علم و كار جین هیپولیت در باره هگل اشاره كردكه نقش مهمی در شكل گیری روشنفكری در نسل متفكرانی چون دلوز،آلتوسر، دریدا داشتند و همزمان با فوكو در دهه ۱۹۶۰ بر زندگی روشنفكری فرانسه تاثیر گذاشتند.
در هر حال، علاوه بر تاثیرهای ذكر شده در بالا، چهره های روشنفكری و ساختار های دیگری نیز در فراهم سازی شرایطی كه برای ظهور وپیشرفت آثار فوكو لازم بود، نقش داشتند.در سطح نویسندگان تاثیربسیار مهم آثار ماركس، فروید و نیچه بر آثار فوكو بارز است. اگرچه فوكو عموماً از ارجاع ها و نقل وقول های غیر ضروری به تاثیر متفكران اصلی در آثارش به این دلیل كه این تاثیرات به اندازه ای آشكار است كه هر كسی می تواند آن را ببیند، اجتناب می كند.اما در مورد آثار قابل تامل ماركس، فروید و نیچه استثنا قایل می شود. اهمیتی كه فوكو به كارهای ماركس ، فروید و نیچه می دهد به این دلیل است كه آن ها حدود فضایی كه درون آن تفكر اجتماعی قرار دارد را تعیین می كنند و در ایجاد هرمنوتیك جدید و نوع جدید تفسیر، نقش بنیادی دارند.از دیدگاه فوكو هریك از این نویسندگان وجود رابطه بین قدرت و معرفت را تشخیص داده بودند. برای ماركس این مساله شكل رابطه بین اشكال تفكر، ایده ها و قدرت اقتصادی را به خود می گیرد، برای فروید در اصطلاحات رابطه بین میل و معرفت مفهوم بندی می شود، و برای نیچه،اشكال تفكر و معرفت بیانگر اراده معطوف به قدرت در نظر گرفته شده است. هركدام از آنها درگیر ارایه تفسیری از شرایط انسان بودند؛ تفسیری كه به نحو موثری تضادهای منافع و قدرت را به ترتیب در سطح شكل بندی اجتماعی، روان فردی و بشری و زیر سطح ظاهری آشكار می ساخت. آثار ماركس، فروید و نیچه درعمل تفسیرهای تفسیرها هستند. تفسیرهای مفاهیم بورژوازی تولید ، تفسیر رویاهایی كه به وسیله بیماران بیان می شد، و معنای كلمات علی رغم اذعان به این امر كه در حال حاضر نوشتن تاریخ بدون استفاده از مفاهیمی كه به طور مستقیم یا غیرمستقیم به تفكر ماركس مرتبط می شود، غیرممكن است از این جمله اند. همچنین تاثیر اساسی نیچه در شكل گیری و پیشرفت تحلیل های فوكو كاملا آشكار هستند. نشان آشكار اهمیت مفاهیم وایده های نیچه در توسعه آثار فوكو به شكل صریح در مقاله مهم نیچه،تبارشناسی، تاریخ وبه صورت ضمنی در اهمیتی كه فوكو در نوشته هایش بعد ازسال ۱۹۷۰ به مساله ارتباط قدرت با معرفت و معرفت با قدرت می دهد، دیده می شود.علاوه بر تاثیرهای روشنفكران بر شكل گیری و توسعه آثار فوكو، مساله ای كه وجود دارد شباهت های ممكن میان مطالعات فوكو و دیگر نظریه پردازان اجتماعی، تاریخ دان ها وفیلسوفان است.
همین مقدار كفایت می كند كه اشاره كنیم همسانی های بین آثار قابل تامل فوكو از یك سو و وبر و مكتب فرانكفورت از سوی دیگر تشخیص داده شده است. این همسانی ها به طور خلاصه در علاقه به موضوع ظهوروتوسعه اشكال عقلانیت در فرهنگ غربی وتاثیرات آن وجود دارد. به طور خلاصه، آثار فوكو به طور روش شناختی می تواند با پدیدارشناسی، هرمنوتیك، ساختارگرایی و ماركسیسم رابطه داشته باشد.
نوشته: بری اسمارت
ترجمه: سینا كلهر
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید