یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

فردید و حافظ


فردید و حافظ
«قرب شاعری که خدا با اوست و او با خداست و این شاعر فیض اقدس و ملاء اعلی را می ستاید، در این صورت خدا، خدای پریروز و پس فرداست و هیدگر اعتقاد به چنین شاعری را فقط در هولدرلین می یابد. هیدگر یک نفر را استثنا می کند- هولدرلین- و لی اما می گوید، من هم حافظ را می گویم ولی اما می کنم» احمد فردید
نسبت فردید و حافظ را همانند هیدگر و هولدرلین باید نسبت متفکر و شاعر دانست. در چنین مقامی است که فردید، «حافظ را خودآگاهانه می فهمد» و درهم سخنی با حافظ «کلمات حافظ را می گیرد و با سعی در تفکر حکمی، زندآگاهانه بیان می کند.»
سخنرانی ها، مصاحبه ها و تقریرات فردید آکنده از استشهاد به اشعار حافظ و بیان مطالب به مدد اشعار اوست و آنچه به «اجمال بعد از تفصیل» درباره حافظ و اشعار او بیان نموده بدیع و بی نظیر است و آنجا که گهگاه به شرح و توضیح پرداخته بهت آور و خیره کننده.
وحدت بخشیدن به آنچه در بیانات فردید درباره حافظ و اشعار او آمده است خود محتاج «فکر حکیمی و رای برهمنی» است و لذا آنچه از سخنان فردید درباره حافظ و شعر او ذیلاً آورده می شود در حقیقت چیزی جز انتخاب چند قطعه جواهر از یک «صندوقچه گنج» و قرار دادن آنها در معرض دید عموم نیست و باید به جرأت گفت که آنچه در «صندوقچة گنج فردید نهفته است تاکنون هیچ کس بطور کامل درک نکرده است».
در ادامه، قسمت عمده یکی از سخنرانیهای استاد فردید در اردیبشت ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران ایراد گردیده و ایشان طی آن به تفسیر ابیاتی از حافظ پرداخته اند آورده میشود.
لازم به ذکر است قسمتهائی از این مطالب قبلا در شماره دوم سالنامه موقف سال ۱۳۸۳بچاپ رسیده است و بعدا قسمتهای دیگری اضافه گردیده است.
▪ محمدرضا ضاد، آذر ۱۳۸۶
« هر وقت در بیان مطالب خود استشهاد به ابیات حافظ میکنم باور بفرمائید همانطور که بسیاری از اشخاص گفته اند ، حرفهای خودم را فراموش میکنم. اینجاست که دلم می خواهد مطالب را به کناری بگذارم و به حافظ بپردازم.
من حافظ را خوب میفهمم و خوب میتوانم حافظ را شرح دهم. امروزیان، این آدمها که می بینید خود را مرید حافظ و حافظ شناس جلوه میدهند رویشان به حافظ نیست بلکه پشت شان به اوست. اعم از اینکه حافظ را بستایند یا نکوهش کنند ، عزیز بدارند یا ملامت کنند.
حالا آیا من با حافظ یعنی جوهره اصلی حکمت معنوی ، همسخنی یا به اصطلاح غربی ها "دیالوگ" دارم یا نه ؟ این دیگر نفی و اثباتش حق من نیست.
من نمیدانم با حافظ همسخن هستم یا نیستم ،ولی مفهوما حافظ را می شناسم و خوب هم می شناسم.
سالهاست که من در بیان مطالب و در دروسم ، همواره توجه را به سه ساحت حیات انسان جلب کرده ام : آگاهی ، خودآگاهی و دل آگاهی .
چرا آگاهی میگویم ؟ چون به اصطلاح هگل تقریب و تنظیر میکنم. خودآگاهی هم همینطور.
میبدی: منظورتان Bewusstsein و Belbstbewusstsein هگل است ....
فردید: بله منظورم همین است. حالا میرسیم به حرفی که من میخواستم بیان کنم .... خوب آقای میبدی ! بگوئید ببینم برای " دل آگاهی " چه معادلی را در آلمانی سراغ دارید ؟
میبدی: ........
فردید: بیخود دنبال کلمه نگردید . ممکن است معادلی برای آن پیدا کنید چون میدانم آلمانی را خوب میدانید .... مثلا میتوان Hertzbewusstsein را برای آن بکار برد... ولی میخواهم بگویم که زبان آلمانی با اینکه تنها زبانی است که به شهادت دوست و دشمن جانشین سانسکریت و یونانی در بیان دقایق حکمی است - وبرای من عربی هم همین حکم را دارد- با اینهمه معتقدم اگر بخواهید یک غزل از دیوان حافظ را به زبان آلمانی ترجمه کنید ، روزها وقت شما را میگیرد . تازه بعد از اینکه ترجمه کردید خواهید دید که باز حافظ در آن حضور ندارد»
▪ قسمتی از مصاحبه میبدی با استاد فردید در سال ۱۳۵۵
- اجمال بعد از تفصیل در باره حافظ و اشعار او
- حافظ و قرآن
- حافظ و غربزدگی
- نسبت امروزیان با حافظ
- تفسیرهائی از برخی اشعار حافظ
● اجمال بعد از تفصیل در باره حافظ و اشعار او
▪ حافظ ولی بوده است.
▪ حافظ از اولیاء است.
▪ یکی از اولیاء اسلام حافظ است که بقول جامی کلماتش قرین به سرحد اعجاز است.
▪ ولایت(به کسر واو) حافظ، ولایت مقید خاص است.
▪ حد واسط بین اسنوخرد و مینو خرد، نیوشا خرد است. شاعرانی بودند که در مرتبه ولایت(به فتح واو) نور حق به سراغشان آمده، مثل حافظ.
▪ فقط اولیاء هستند که به تدبیر اصالت نمیدهند، مثل حافظ که به تقدیر اصالت میدهد
▪ حافظ اهل حق الیقین است
▪ حافظ از فلسفه گذشته است
▪ حافظ اهل حقیقت بوده است
▪ ابیات حافظ تعلق به پریروز و پس فردای جهان دارد
▪ حافظ غربزده نبوده و اشعارش در مسیر پس فردا بوده است
▪ دیوان حافظ پریروزی است
▪ شعر حافظ شعر همه اعصار است در هزاره های آینده حافظ باز هم حضور خواهد داشت
▪ شعر حافظ چون حافظ قرآن بوده اصرار در غربزدگی درش نیست و در بسیاری موارد از غربزدگی گذشته است
▪ دیوان حافظ عالیست، میگذرد از اخلاق میرود به کل مطلق
▪ دیوان حافظ سراسر گذشت از اتیک یهودی است، گذشت از اخلاق به معنی منطقی لفظ است
▪ در دیوان حافظ بیشتر از مصداق بالعرض میرود به مصداق بالذات
▪ حافظ قائل به قضا و قدر است و اصالت به مشیت میدهد نسبت به علم
▪ بر حافظ خداشناسی سلبی غالب است
▪ حافظ توجه دارد که اسماء حسنی نهان است
▪ حافظ یک جریان رندی است
▪ رندی در حافظ بالاترین مرتبه کمال انسانی است
▪ حافظ میگوید بروید به حقیقت دین
▪ عصاره سیر تصوف در اسلام مساویست با حافظ
▪ حافظ با ابتدا به بقاست که فنا را قائل میشود
▪ صوفیه ای که معتقد به سکرند مقدماتی دارند که دست ما نیست. حافظ برایش صحو اصالت دارد
▪ دید حافظ انشاء است، خبر نمیدهد
▪ ادوار به معنی سیکلیک بودن است، یعنی تاریخ دوری است. حافظ، محی الدین، همه و همه قائل به ادوار تاریخی اند
▪ پس حافظ! خدا خواسته است که تو از فلک گذشته ای…
▪ زمان حافظ زمانی نبوده که جلوی حاکمان جور در بیاید
▪ جهاد اصغر در ابیات حافظ ضعیف است. زمانش نبوده است که حافظ دعوت به جهاد اصغر بکند
▪ در زمان حافظ هم اهل شریعت، طریقت و حقیقت را از یاد برده بودند، ظاهر پرست شده بودند
▪ من سیر تصوف را میرسانم به حافظ و اما میکنم به زمان حاضر
▪ مردم هم حافظ را حس نمیکنند
▪ تصوف در دوره حافظ انحطاط پیدا کرده و حافظ بی‌آنکه ذات تصوف را منکر شود، تصوف مسخ شده و خانقاهی شده زمان را نمی‌پذیرد
▪ حافظ را وسیله قرار دادند تا جلوی مبارزه و جهاد اکبر و اصغر گرفته شود
▪ مد حافظ که آمد کتاب و سنت منتفی میشود به نفع الحاد و کفر و زندقه آشکار و نهان غربی
▪ اگر صورت مشروطه که ممسوخ و مندرس است نسخ شد انقلاب شده است. در مشروطه صورت و هیولای حافظ صورت جدیدی بهش داده میشود که غربی است و این یعنی غربزدگی
▪ هرچه استشهاد به حافظ میشود با ابتدا به صورت غربی و حوالت تاریخی است
● حافظ و قرآن
گفتی زسر عهد ازل نکته ای بگو، اما عهد ازلش به کجا می رود؟ به همان خدایی که مظهرش است یعنی خودش، آیا حافظ به کجا رفته است؟ به پریروز رفته است؟ آیا به اله آدم رفته است؟ آیا به اله پس فردا رفته است؟ فرق حافظ با بوعلی سینا چیست؟ من نمی خواهم بوعلی سینا را رد کنم، میان حکمت انسی و تصوف با فلسفه این نزاع همیشه بوده است، این نزاع پر است در کتب، یک حافظ تا چه حد بازگشتش به قرآن است ؟ من عجب می کنم گاهی و قتی می بینم این آدم عجیب قرآن را از حفظ داشته، بعدش من متوجه می شوم این کلمات مثل اینکه به صرافت طبع است، این حافظ کیست که می نشسته تفسیر قرآن می کرده است، حالا تفسیر صحیح یا غلط کار ندارم، این مزاج است، چه شده؟ حوالتش را می گویم.
● حافظ و غربزدگی
اگر بوعلی سینا امروز بود از کجا که بجای اینکه کتاب شفابنویسد یا قانون بنویسد نمی رفت به اینکه فرض کنید مثل بعضی از روحانیون برود جوانها را تشویق کند بسوی مبارزه جهاد با کره ارض علیه دفع دوره او وقتش نبود، ببینید چه عرض میکنم. حافظ بود، زمانی نبود که او بیاید بگوید آقا بیائید مبارزه کنید بر ضد غربزدگی، رفت به مرتبه ولایت، ولایت را هم هی میگفت( )جهان چیه و چیه ولی نمیتوانست بیاید به سلطان زمان بگوید آقا جان تو از قرآن بعد پیدا کردی باید با کفر در بیافتی، این روز میشود این فرق میکند. حافظی که من تفسیر میکنم چون میبرمش به سیاست، ولایت و فقاهت را به مقتضای امروز مطرح میکنم خلاف حافظ هم نیست، حافظ هم متوجه هست، حتی میبرمش تا مقام ولایت فقیه، ببینید زمان است، فلسفه هم میگویم، الآن هم دارم حرف میزنم در قرب نوافلم، قرب فرائض تعبد است، حالا من تعبد دارم یا نه کار ندارم.
● نسبت امروزیان با حافظ
گرچه خیلی ها میروند حافظ را با گوته مقایسه میکنند حال آنکه حافظ میقاتی دارد و گوته میقاتی دیگر. گوته از انسان و همه چیز میگوید ولی میقات او خودبنیادانه است. میقات حافظ، عالم حافظ، عالم دیگری است. این یکی از کارهای غربی هاست که با توجه به میقات و موقف خود جهان را تفسیر میکنند
● تفسیرهائی از برخی اشعار حافظ
یک مشت الفاظ چیز شده و اکنون زده و وراجی درباره بزرگان حکمت و معرفت . چه خوب است باز جای شکرش باقی است که متتبعان و نویسندگان ما چنگشان به کتابهای آسمانی بند نشده است ، کافی بود کتابهای آسمانی که کارشناسش میشدند یکدفعه ......! اشکالی ندارد به ملاحظه آن عبارتی که از هیدگرخواندم که تا وقتی که نیست انگاری به نهایت نرسد نمی تواند منقلب به خودش بشود . حالا بنده این مساله حافظ را مطرح کردم باز میگویند بنده اینجا مشغول اثبات ذات هستم و خودستائی ، بهرحال این است و این اعتقاد بنده است و نشان داده میشود ، سه سطر از این مقالات که ......حالا کار حافظ به کشیده شده است به روزنامه ها ، نشان داد که معلوماتشان از گذشته و جدید هیچ است ، لفاظی صرف . الآن این مسائلی که بنده مطرح کردم شاید مقدمه ای خواهد شد که باز هم مقاله ای نوشته شود و بنده کوبیده شوم ، اشکالی ندارد ، من خو.اهش میکنم ! کوبندگی حوالت است ، هرچه میخواهید بنده را بکوبید اشکالی ندارد ، بهر صورت اکثر اشخاصی که به گفته های من گوش میدهند امیدوارم که توجه بکنند که تا چه اندازه بنده دلبستگی به حقیقیت دارم بدون اینکه خودم مدعی و متحقق به حقیقتی باشم و به طریقت ، طریقت رندی . خوشبختانه در مملکت ما همه که نویسنده و روزنامه نویس و همه هم که در میان روشنفکران نیستند ، هنوز هم اکثر مردم به حقیقت و طریقت - طریقت رندی - بدون اینکه حتی درسی خوانده باشند بیشتر از این یاوه بافیها درباب حافظ ترتیب اثر میدهند ، امان از عبارات برداشته شده ، حافظ شکوهمندترین پدیده شعر وفرهنگ ایران ! آخر این پدیده که فنومن باشد تا این اندازه توجه ندارند که هنرمند اصیل که پدیده نیست ، پدیده یعنی مظهر ، یعنی اثر ، اصلا فرهنگ چه ارتباطی با حافظ دارد ؟ در زبان فرانسه اگر شما این را بگوئید مسخره است ، آنوقت را هم به شکوهمند ترجمه کرده اند ، امان عرض کردم از عبارات برداشته شده و این اشخاص خوشا بحالشان ! اکنون زده اند ، دیروز دارند ، امروز دارند و فردا هم دارند ، بنابراین باید راضی باشند که امروز برای آنها خوشبختانه ، دیروز غرب هم برای آنها ، فردا هم برای آنهاست . کسانی که اهل طریقتند نه دیروز دارند ، نه امروز، نه فردا ، ولی در عوض باشد که آنهائی که اهل طریقتند حتما پریروز دارند ، اهل ذکرند امروز دارند ، اهل وقتند پس فردا دارند و وقت آنها چنان است که نمی توانند به آینده بشریت یعنی پس فرداتعلق پیدا نکنند اعم از اینکه اکنون زده های دیروزی و امروزی و فردائی این اشخاص را بستایند یا نکوهش کنند . باز هم عرایضم را با این جمله تمام میکنم ، شما را به حق و حقیقت و پریروز و امروز به معنی وقت اصیل و پس فردای انسانیت می سپارم .
بنده وقتم دارد تمام میشود ابیاتی از حافظ و مولانا تند میخوانم و در این باره توضیحش را میگذارم برای جلسه آینده فرصت نیست، بنده در جلسه آینده توضیح میدهم در این باره و همچنین در باب پرده های وهم و پندار که ما بر روی خود میکشیم در مقابل این ژرف پایان . ابیات در تفسیر آیاتی از کتاب مجید است که بنده یادداشت کرده بودم توضیح دهم وقت من دارد تمام میشود عجالتا چند بیت میخوانم و به عرایضم خاتمه مبدهم در این جلسه :
گلبن حسنت نه خود شد دلفریب ما دم همت بر او بگماشتیم
اشاره است به عالم و اگر ما نبودیم عالم هم نبود
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم
اشاره به عین ثابت انسان است جلسه آینده توضیح میدهم
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما بدو محتاج بودیم او به ما محتاج بود
پیش ازاین کین سقف سبزو طاق مینا برکنند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
تفسیر میدهم تا حدی در جلسه آینده اینهم ابیاتی از مولانا در باب نسبت
تشنگان گر آب جویند از جهان آب هم جوید به عالم تشنگان
تشنه میگوید که کو آب گوار آب هم گوید که کو آن آب خوار
جذب آب است این عطش در جان ما ما از آن او او هم زان ما
در باب تمایز میان وجود و موجود و در باب بیان متبادل و متقابل میان حق و خلق یعنی انسان خصوص انسان و همچنین اشاراتی دیگر در این عباراتی که از هیدگر نقل کردم جلسه آینده توضیحاتی خواهم داد و مانند گذشته باز هم همه را به پس فردا می سپارم، در باب امروز و فردا و دیروز و پریروز و پس فردا در طرح مساله زمان طرح خواهم کرد که مراد من چیست.
در این تفکر خلاف آمد عادت است که انسان می‌تواند قرب خاصی با " الله" پیدا کند، کسب "جمعیت" بکند.
خواجه عرفان می‌گوید، من نمی‌گویم :
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
این زلف پریشان چیست؟ زلف پریشان ظلمات است که انسان در مقابلش خوف پیدا می‌کند. تا آخرین مرحله‌اش که بعضی از متفکران ما نامش را گذاشتند. " خوف اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهیات است
انسان و قتی به دنیا اصالت داد در این حال و طن اصیل خویش را فراموش می کند.
من کز و طن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
در عین حال که انسان در این عالم است فراموش نمی کند که ذات او در زمان باقی است، انسان موجودی دو عالمی است، اصالت دادن به یکی دون است و بیگانگی و غربت، این نکته در حکمت معنوی و اشارات حافظ که فراموش کرده ایم فراوان است و عرفا نیز بسیار گفته اند. بعضی ها عقبی را اصالت دادند و تشبه به فرشته کردند و از «در عالم بودن» گریختند، آنها دنیا را فراموش می کنند و کمال را در تشبه به فرشته می بینند و عده ای دنیا را اصالت می دهند و از آنجا آخرت و عقبی را فراموش می کنند. حافظ از کسانی است که هر دو عالم را که عبارت از زمان فانی و زمان باقی باشد فراموش نمی کند و هم دنیا و هم آخرت را.
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
ببوی زلف تو با باد صبحدم دارد
یعنی بعضی می خواهند انسان را ببرند به روحانیت زاهدانه.
این درد است که انسان را می تواند از این دردمندی هم برهاند و یک قرب خاصی به خدا پیدا کند، با تن آسانی و بی دردی که نمی شود بعد انسان به قرب تبدیل شود، بروید حافظ را بخوانید که چقدر ناله می کند.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی
مثلاً و قتی حافظ می گوید:
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
دارم عجب زنقش خیالش که چون نرفت
ااز دیده ام که دم بدمش کار شست وشوست
راه خیال اصالت دارد، اگر از راه خیال آدمی کنده شود تعالی پیدا می کند و لی فلسفه این کار را نمی کند و راه دیگری دارد، ریاضیات راه دیگری پیدا می کند، سیاست هم زبانی دیگر دارد.
عکس روی تو چو در آینة جام افتاد
عارف از خندة می در طمع خام افتا
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
طمع خام همان تمنای محال صوفی است نسبت به و حدت و جود به معنای و حدت موجود و حلول و اتحاد که حافظ آنرا رد می کند.
جلوه گاه رخ تو دیدة من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند
البته این نظر افلاطونی هست و نیست، در بیان چنین بنظرمی رسد اما بین حافظ و افلاطون فاصله ای ژرف و بی پایان است. با این همه نمی شود، اگر تصوف را می خواهیم درست بخوانیم و بفهمیم باید یونانیت را با تعمق بخوانیم و با امعان نظر مطالعه کنیم مخصوصاً اول با حکمت یونان.
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری دانست
بارها گفته ام فقرذاتی اساسی است، گدا صفتی هم فقر ذاتی است.
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند
ما دل به عشوة که دهیم اختیار چیست
در این مرتبه حافظ به جایی رفته که همة انسان ها را دانسته و ندانسته مظهرالله گرفته است. به این معنی هر انسانی خدا با اوست(معیت فاعلی) لی همان خدای پریروز و پس فردا چنین خواسته که انسان با او نباشد (معیت قابلی)، این حوالت است.
دوست نزدیک تر از من به من است.
این عجب تر که من از و ی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
در این بعدی که بشر پیدا کرده، باز خدا با بشر است، به این معنی که عرفاً گفته اند: غضب حق مسبوق به رحمتش است(سبقت رحمتی غضبی).
امروز ما مورد سخط الهی هستیم، سخط الله پریروز و پس فردا که نتیجة آن پرستش نفس امارة خودمان است. ولی این مورد سخط الهی بودن خود مسبوق به رحمت است، گفته اند که ما می توانیم از سر قدر پرسش کنیم و لی این سر قضاست که از آن نمی توان پرسش کرد. چطور چنین شده است؟ به یک صورت بسیار عمیق هیدگر در آثار اخیرش طرح کرده است. هیدگر این را تکرار می کند که چرا و چگونه خدایان در تاریخ می آیند و غایب می شوند، این دیگر به ما نیامده چرا چنین شده است… البته حافظ و دیگران آمده اند و گفته اند که دوست داشتن جوابی است که به سر قضا داده می شود…
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
تا به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
تعریف تفکر حقیقی «خلاف آمد عادت» است و پرسش حقیقی «خلاف آمد عادت» است و این خلاف آمد عادت «تفکر اصیل» است. و آن فکر منطقی، تفکر نیست.
«پرسش خلاف آمد عادت از امر خلاف آمد عادت» تفکر است، چنانکه حافظ می گوید:
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد
که من این خانه به سودای تو و یران کردم«امر خلاف آمد عادت» اول از هر چیز خداست، و اگر به حقیقت انسان بر «خلاف آمد عادت» بپرسد خدا کیست؟ زمان باقی چیست؟ اجمالاً خدا می آید سراغ آدم، و زمان باقی و و جود اصیل به یک معنی دیگر…
(متن قسمتی از سخنرانی استاد فردید در اردیبهشت ۱۳۵۸ در باب تفسیری از برخی اشعار حافظ)سلام جناب آقای دکتر… شاید بگویم آیت اله بهتر باشد! آیت اله به جنابعالی- (یکی از حضار: همه ما از آیات الهی هستیم.) احسنت! خیلی عالی! بیان شما درست است.
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
این (بیت) ترجمة این آیه از قرآن است «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصّلت – ۵۳) حافظ که می گوید از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل، کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود، اشاره به این آیة شریفه است و بنده هم خیال نداشتم که استشهاد به آیات قرآن بکنم، چون دیدم بالاخره اگر بخواهم استشهاد به آیات قرآن بکنم در جامعه مصرف، ممکن است این آیات را مصرف کنم، با این همه العیاذ بالله جنابعالی وسیله شدید بنده مصرف کردم آیة قرآن را…
حالا اجازه بفرمایید من یک بیتی از شما سؤال کنم – از نظر همین دیالوگ، همان اصول افلاطونی و سقراطی و این بازی ها- این بیت چطور بنظرتان می آید، نمی خواهم گیرتان بیاندازم، باور کنید قصد گیرانداختن نیست:
ما را به مستی (یا به رندی) افسانه کردند
شیــــخان جـــــاهل پیران گــمراه
چه جوری بنظرتان می اید، شما به بنده بگویید، اگر نگفتید قدرت شماست! می خواهم بعد به شما بگویم اگر شما این طور که بنده گفتم نگفتید، این نشانة ضعف شما نیست، چه جور به ذهنتان می رسد؟ یک چیزی بگویید، نگران نباشید، هیچ کس نمی داند، این که قضیة ریاضی نیست، یک معلوم اجمالی از شعر دارید تفصیلش بدهید ببینید چیست! شیخان جاهل پیران گمراه – (حضار چیزهایی می گویند).- خوب جایی است، غربزدگی که من می گویم یکی از مواردش این است، همیشه در ادوار تاریخی- یک دورة تاریخی (که) آمد انسان یک چیزهایی را پشت سرش می گذارد و یادش می رود، یک مطالب دیگری به ذهنش می آید، اگر حافظ اینجا بود و بسیاری از مطالب امروز را با او طرح می کردم، مثل شما – که من این شعر حافظ را خواندم- او هم نمی توانست جواب بدهد برای اینکه شما متعلق به یک دوره تاریخی هستید آن تاریخی که حافظ داشته نسخ شده یک تاریخ دیگری آمده که تاریخ ۴۰۰ سال غرب است، این تاریخ ۴۰۰ سال غرب نه اینست که غلط باشد، حالا یک اشخاصی ممکن است که فیل یاد هندوستان بیفتد باز هم با روش غربی ها- حتی این مطالبی هم که حالا من مطرح کردم روش غربی است، بعضی از حوزه های فلسفی- این بخواهد که یادش بیاید حافظ چه می خواسته بگوید، این قرآنی بوده که حفظش بوده، یک جور تفسیر قرآن کرده، تقریباً در تمام دیوان یک نحو تفسیر می دهد، این ما را به مستی – ما آدمیان را که گناه کردیم- کی ما را مستی و رندی و انسانیت انسان افسانه کرد- حالا افسانه را شاید من بعد بگویم که مراد از افسانه، زمان است- فرشتگان بودند، با اینکه فرشتگان وقتی که انسان را می خواستند خلق کنند اشکال گرفتند، در قرآن هست، در کتب دیگر هست، در تورات هست و بعد خدا گفت شما نمی دانید چرا انسان را خلق کردم، آنها ایراد گرفتند که این (انسان) سفک دماء می کند و چیست، چیست، چیست تا این که ممکن است …تویش در بیاید فی المثل، خدا گفت تو چه می دانی؟ تو اسماء را بنام، فرشته نتوانست، ما آدمیان را افسانه کردند، شیخان جاهل یعنی که فرشتگان که بی گناه بودند و مظهر اسماء نبودند و اسماء را نمی توانستند بنامند و به اصطلاح عجم بودند، بی زبان بودند، انسان بود که توانست اسماء را بنامد، پیران گمراه یعنی شیطان، پیر گمراه! چون می گویند شیطان هزار سال عبادت کرد، پیری بود شیطان، از یک طرف فرشته است که بی گناه است و یک طرف پیر گمراهی است که عین اضرار است اسم مضر است، مراد حافظ از این بیت این است .
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عـــین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
این یک مفهومی است در دیوان حافظ،، این معنایی است که در دیوان حافظ به تکرار آمده است، دیوان حافظ غالباً می رود به آن گناه اصلی آدم که چگونه انسان گناه کرد و چگونه استغفار و آدم شد و بعد هم «فتلقی آدم من ربه کلمات» در هر دوره ای، حالا این انسان، این موجود یک وقتی دوباره می خواهد برگردد به آن دوره سابقش که شیخان جاهل بوده و تشبه به فرشته کند، این دیگر در دورة جدید تقریباً تمام است، بعد می خواهم از لحاظ غربزدگی بگویم آنچه که بیشتر حوالت تاریخ دورة جدید است تشبه به پیر گمراه است، توجه می کنید؟ الان فلسفه هایی در غرب دارید که این رسماً مردم را تبلیغ می کند که نه تنها تشبه به پیر گمراه بکن بلکه اصلاً تو پیر گمراه هستی و باید که این مسئولیت پیر گمراهی را به عهده داشته باشی! اگر گفتید مقصودم کیست؟ ژان پل سارتر! این اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر را اگر شما بدقت نگاه کنید می گوید اصلاً کمال انسان این است که شیطان بشود، پیر گمراه باشد و بعهده بگیرد این مسئولیت را و خیلی ساده است و اگر یک وقت فرصتی بود آسان می شد که نشان داد که ژان پل سارتر تمام فلسفه اش … فرشته نیست، خدا هم نیست و این انسان است که اصالت دارد و این انسان هم همان شیطان است که ادیان گفته اند ازش باید فرار کرد، باید بعهده گرفت این مسئولیت ابلیسی گمراه را .
حالا من بعد از این مقدمه یک غزلی از حافظ را به مناسبت نوروز می خوانم و به مناسبت یادی می کنم از آن گناه اصلی آدم که تاریخی است و هر دوره ای هم آدم یک جور گناه می کند. اینجا (در این غزل) راجع به گناه هست که چگونه انسان خلق شد.
در ســـــرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
پیر اینجا یعنی خدا، شیخ یعنی فرشتگان، شاب یعنی انسان که جوان بود نسبت به آنها.
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله گوشه بر سحاب زده
اینجا اشاره می کند که خدا یک معیتی دارد و این معیت متعالی است از من و شما.
فروغ (شعاع) جام و قدح نور ماه پوشیده
عـــذار مغبــــــچگان راه آفتاب زده
این ها را من فعلاً شرح نمی کنم .
زشـــور و عربده شاهدان شیرین کار
شــکر شکسته سمن ریخته رباب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
کسمه آن پیچی بود که زنها (به مو) می دادند، حالا الحمدالله این حجاب آمده و بهتر است که این پیچ هم دیده نشود.
سلام کردم و با من بروی خندان گفت
کـــه ای خمارکش مفلس شراب زده
گناه کرد و بعد استغفار کرد، آدم شد، بعد گفت تو که گناه کردی و استغفار کردی و فعلاً شراب زده هستی و مفلس هم هستی، فقر ذاتی آمد بسراغ تو، هیچ موجودی جـز تو مفلس نیست، حالا این فقر که گفته ای است که نسبت می دهند به پیغمر اسلام که «الفقر فخری»، در زمان امروز این فقر ذاتی انسان که هیچ موجودی ندارد چه صورتی پیدا کرده است؟ بعد شاید من بتوانم برایتان توضیح کنم که انقلابی که امروز می گوییم تا مرحله ای که می خواهیم سرنوشت آفرین باشیم، خلاقیم، سرنوشت آفرینیم، تاریخ آفرینیم و دیگر چی آفرین؟ دیگر خیلی آفرین ها! خیلی آفرینش داریم، آیا این فراموشی فقر ذاتی است؟ یا فقر ذاتی را فراموش نکردیم؟ و آیا این نحوی از غربزدگی است؟ بسیط یا مرکب؟ یا غربزدگی نیست؟ غرورآفرین! در قرآن که جایی نگفته غرور بیافرین، گفته اینجا دار غرور است و سعی کن که فرار کنی از غرور شیطانی، آیا این ها لفظ است؟ اصطلاح است؟ که روزنامه ها پر شده از … البته اینها بازمانده دوره رستاخیز است، غرور می آفرینیم، خلق می کنیم، تاریخ می آفرینیم، سرنوشت می آفرینیم، اندکی توجه کنید! سرنوشت! من بعد خواهم گفت سرنوشت آفرین منطقاً هم بنظر من مضحک می آید. این اشاره ای بود به این بیت که حافظ در اینجا گفت مفلس شراب زده.
که این کند که تو کردی به ضعف و همت و رای
زکنـــج خانه شـــده خیــــمه بر خراب زده
عالم ندارد غیر از انسان، فرشته عالم ندارد، حیوان عالم ندارد، در کنج خانه ایست چونکه مظهر اسماء نیست، تنها انسان است که عالم دارد و از آن کنج خانة بی عالمی یا عالم هر دو بدر می رود، چشم و گوشش باز شده، مظهر اسماء است، همه عملی ازش برمی آید، برخلاف مثلاً گربه، محدود است گربه، (انسان) خیمه بر خراب زده، چرا خراب می گوید؟ خراب آبادی که می گوید یعنی حوالت عالم انسانی، خراب شده انسان از فرشتگی و آباد شده به انسانیت، خرابات و خراب آباد! شاید اگر فرصتی بود و دنباله پیدا کرد این گفته های بنده توضیح می کنم که خراباتی و این دیر خراب آباد و عالم داشتن یعنی چه؟ پیداست تنها انسان است که دو عالم دارد، عالم انسانی اصیل و عالم غیرانسانی، بهر صورت عالم دارد، یک وقت گم می شود در دنیا یک وقت می رود به آخرت «یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم الغافلون». بشر امروز عالم دارد ولی عالمش دنیوی است، آخرت و آن حقیقت انسانی را نوعاً و از نظر حوالت تاریخی از یاد برده است، حالا مراد این نیست که بعد شما برگردید به آخرت و دو دفعه به فرشته، نمی شود! باطن و ظاهری است، آن باطنی که حافظ می گوید یا پریروزی ها که می گفتند و یا اقلاً به تفسیر قرآن آنطور که من می خواهم کلام الله مجید را امروز تفسیر کنم، آن باطن و اصل انسان که فرشته نیست، شیطان هم نیست از یاد رفته و ظاهرپرستی آمده و این ظاهر هم شده به «فنومن» که امروز پدیده می گوییم، فنومنی که کانت می گوید و در مقابل نومن و معناست – اصل کلمة نومن از "انویا" است و از نوس است- و آن معنی هم که کانت از آن دفاع می کرده رفته است و اصالت با فنومن شده، البته این فنومن در زمان حافظ نبوده، ظاهری که امروز بشر می پرستد یک ظاهر خودبنیادانه ای است و باید بگویم به شما عقیده من فرض کنید در قرون وسطی اگر یک کسی اهل ظاهر می شد و مثلاً شریعت زده می شد و طریقت و حقیقت را فراموش می کرد تالی فاسد داشت، می گفتند این ظاهرپرست است و اگر سر جای خودش شریعت را قبول می کرد سیری هم از طریقت به حقیقت یعنی باطن و حقیقت انسانی پیدا می کرد بر که می گشت به شریعت، در این شریعت هم ریا نبود، هم بدرد خودش می خورد هم بدرد دیگران، من می خواهم بگویم دنیای امروز مخصوصاً از نظر غربزدگی مرکب و بسیط، همان شریعت با قطع نظر از طریقت و همان ظاهر با قطع نظر از باطن است که تبدیل شده به واقعیت و واقع بینی و واقع گرایی، اندکی تأمل کنید شما! این علومات نمی خواهد، ببینید این واقعیتی که امروز، مسابقه می دهیم معنایش چیست؟ همان شریعت است که تبدیل شده به واقعیت با قطع نظر از حقیقت، البته واقعیت غربی حقیقت هم دارد، حقیقتش تمام شده، حقیقت غربی تمام شده است، البته آن حقیقت هم حقیقت توحیدی نیست، امر دیگری است که شاید من اگر بخواهم دکارت را مطرح کنم روشن می کنم. می گوییم واقعیت، از شما می پرسم؟ اگر شما بروید به ....، در فلسفة قدیم، در حکمت قدیم می بینید که این واقعیت این معنای امروز را ندارد، واقعیت عبارت از این است که آنچه در خارج است، اگر بنده گفتم کاغذ رو میز است، یک حکمی صادر کردم این حکم من مطابق واقع است، اگر گفتم کاغذ رو میز نیست این کذب است حرف من مطابق واقع نیست. حالا در فلسفه های قدیم نظرهایی است که خود واقعیت مطابقت با چی دارد، سخن های پخته ای گفته اند- در فلسفه جدید هم هست، در حکمت جدید هم هست- که این واقعیت مطابق نفس الامر باید باشد، حالا نفس الامر را باز رفتند دقت کردند حکمای قدیم و امروز، اما امروز وقتی ما واقعیت می گوییم همان شریعت است، همان احکام ظاهر است که مطلقش می گیریم و می گوییم که باید … در اینجا به شما بگویم بنده عملاً و در زندگی – هر چه می خواهید بگویید – مثل دیگرانم، ایده آلیستم، رئالیستم، اسپری توآلیستم، ماتریالیستم… الی آخر ولی از نظر «نظر» توجه کنید، نه ایده آلیستم نه رئالیست، نه اسپری توآلیست نه ماتریالیست، نه هیچ یک از این ایسم ها، دیالکتیک باشد یا غیر دیالکتیک، توجه کنید این حساب را پاک کنم برای شما، در عمل هر چه می خواهید بگویید ولی وقتی طرح مسائل حکمی می کنم قبول نمی کنم این ایسم ها را و این حوزه های فلسفی را، اینها مال ۴۰۰ سال تاریخ آخرین مرحله تاریخ می دانم که در حال بحران است و تا «فردا» هم هست و «پس فردا» تمام اینها خواهد رفت، این را هم بگویم و بقیة شعر را بخوانم، بنده الان پیر شدم و پیر هستم و آن هم از آن پیرهایی که اول به شما گفتم و بنده اگر پیری باشم پیری گمراه- پیر جاهل نیستم- و اگر پیری باشم – که هستم – پیر گمراهم ، حوالت تاریخی امروز پیر گمراه است، حالا بگذریم از اینکه گفتم ژان پل سارتر که دفاع از پیر گمراه می کند، می گوید ای جوان ها! همه شما پیرید، آن جوانی رفته است، آن جوانی که حافظ می گوید- به شما نمی گویم ژان پل سارتر به جوانهای فرانسه می گوید، نخواستم به شما بگویم که خدای نکرده که شما مثل من پیر گمراه هستید- حالا این دو بیت را برایتان بخوانم:
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
الآن که مسئولیت پیدا کردی تکلیفی داری، مسئولی، غیر از فرشته است که محو و مات در من است و مرتب یا سبوح یا قدوس می خواند، تکالیفی دارید، امر به معروف است نهی از منکر است، هزار جور گرفتاری است.
که این کند که تو کردی به ضعف و همت و رای
ز کنـــج خــــــانه شده خیمه بر خراب زده
عالم پیدا کردی.
وصـــــال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
بنده می خواهم به عنوان سخنگوی حافظ و وکالت حافظ بگویم ای آقا این کره زمین، این بشر امروز خفته در آغوش بخت خواب زده است، این غربزدگی اختصاص به ما ندارد، تمام بشر غربزده است و خفته در بخت خواب زده، بنده می توانم باز گردم به اینکه خفته ای تو در آغوش بخت غربزده .
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هــــزار صف ز دعاهای مستجاب زده
اعتقاد من این است که تا پس فردا و تا انقلاب ظهور ولی عصر- حالا این امام عصر را تخصیصش نمی دهم که چه جوری هست و چه جوری نیست- این بشر نمی تواند که از بخت خواب زده خارج شود، من اعتقاد سالیانم این است که بحرانی است امروز در دنیا و این بحران بی سابقه است، اگر این بخت خواب زده بشر ادامه پیدا کند فرض کنید که جنگ سوم هم نشود اصلاً بشر به تباهی پیش می رود تا اینکه انقلابی به بشر دست بدهد و از این بن بست وحشتناک بگذرد، مطابق پیش بینی هایی که ادیان کرده اند اعم از اینکه وداها باشد و هندی ها باشد که عمیق پیش بینی کرده اند، بعد اوستا، یهودی ها هستند و اناجیل است و بعد هم قرآن.
.......ملت ماهم هرچه بیشتر بشود، امداد غیبی هم بیشتر بشود. وقت تمام کردم شعر حافظ را که خواندم
روز در کسب ادب کوش که می خوردن روز
یعنی روز است و قرب نوافل و عقل تدبیری
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
اگر ما بیائیم قرب نوافل و فرائض را با هم عوض کنیم
آن زمان وقت می صبح فروز است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
پریروزیست این حرف ها!، محتسب شهر کیست اگر گفتید ؟ محتسب شهر خود بنده هستم تا آنجائیکه غربزده مضاعفم، آقایان باده بنوشید اول با اسم الله بعدش روحانیت اما اول روحانیت بعدش الله نمیشود، اول با الله، کسی که دارد واقعا امروز باده با محتسب شهر نمینوشد همان جوانهائی هستند که دارند در راه اسلام و جمهوری اسلامی بحقیقت جهاد میکنند، وقت بشر، تاریخ بشر، رفتم در آنجا سخنرانیهایم، حالا باده با محتسب شهر، یک محتسب شهر است که اسم است که حوالت غربی است، هر کس بیشتر مدافع غرب باشد مخصوصا این بیشتر با محتسب شهر مینوشد، آقا یکی از محتسبان شهر که اصلا دیگر نمیشود بشر باده با اینها بنوشد و علت این است که اینهمه دکانهای زهر مار فروشی موقت باز کرده اند همان پوپر است و کریتیک پوپر، این از زور پسی است و دیگر هم این دکانهای شیطانی سخیف ممسوخ آخرالزمانشان ورشکسته خواهد بود حالا هم ورشکسته است، باده با این فلسفه های تاریخ و علم تاریخ ننوشی زنهار بخورد باده.... این فلسفه اینها را هم نمی فهمند خودآگاهی با فلسفه از این جهت درست است با فلسفه ببینید فلسفه شیطان زده یعنی چه، دقت کنید چه عرض میکنم، بنده در جلسه قبل از عید مساله وقت است، مساله فلسفه و اقسام فلسفه است، راههائی که امروز میخواستم بیان کنم که سه راه گفتم دارد، تزکیه است راه اثبات خدا راجع به نظم عالم است، بعدش هم فلسفه این دوکتاب، سه کتاب آورده بودم راجع به فلاسفه و تاریخ و فلاسفه و خدا در باب محتویات این کتاب و این دوکتاب هزار صفحه ای که فلاسفه راجع به خدا چه گفته اند و امروز چه بحرانی است در غرب و درشرق و همه جا هست در ضمن بیان فلسفه برای جلسه بعد میگذارم
منبع : سایت استاد دکتر سید احمد فروید


همچنین مشاهده کنید