دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

پیشروی به سوی رهایی


پیشروی به سوی رهایی
● در باب زیبایی شناسی سیاسی از نگاه سورل
ژرژ سورل فارغ التحصیل کالج پلی تکنیک پاریس که در حوزه فلسفه سیاسی شناخته شده و صاحب آثاری چون «تاملاتی در باب خشونت» و «گفتارهایی در باب سوسیالیسم و فلسفه» است گرچه خود زمانی به مارکسیسم ارتدوکس علاقه مند بود اما در تمام عمر به حفظ ارزش های محافظه کاری، نقد خردگرایی مارکسیستی و گرایشات یوتوپیایی همت گماشت. او تئوری های مارکسیستی ماتریالیسم تاریخی، ماتریالیسم دیالکتیک و اینترناسیونالیسم پرولتاریا را رد می کرد. سورل به اهمیت اسطوره و نقد ماتریالیسم علمی در آثار خود می پردازد.
او همچنین به نقد مارکسیست هایی پرداخت که به تغییرات انقلابی و اجتناب ناپذیر معتقد بودند و به جای آن به اهمیت اراده و کنش مستقیم علاقه نشان داده.
این اندیشمند فرانسوی لنین و موسولینی را به خاطر نبرد با دموکراسی بورژوازی می ستاید گرچه دارای ارتباطاتی با جنبش های ناسیونالیست ـ سندیکالیستی ـ که فاشیسم از آنها منشعب شد ـ بود اما در هنگام مرگ گرایشات دوگانه ای در رد و تصدیق فاشیسم و بلشویسم از خود نشان داد. سورل از اندیشمندانی است که آنارشیست ها، سوسیالیست ها، سندیکالیست ها، کمونیست ها و مارکسیست ها و حتی ناسیونالیست ها در دوره زمانی ۱۸۳۰ تا ۱۹۳۰ بهره فراوانی از آرای او برده اند و به جهت تاثیرگذاری عمیقش بر فلسفه سیاسی در این مقاله به بازبینی بخشی از افکار او می پردازیم.
ژرژ سورل (۱۹۲۲ - ۱۸۴۷) حوصله ای به افسانه سرایی نداشت اما بدون تردید به قدرت شگرف افسانه باور داشت. بنابراین او آنچه را که دیگران با مقدمات طولانی سعی در بیانش داشتند با صراحت و هر چه تمام تر بیان می کرد تا به این ترتیب خواننده را هیجان زده کند، او به راستی شیفته شور و هیجان بود.
سورل در تعریف اسطوره اظهار می دارد که «اسطوره، افسانه است، افسانه ای ساخته و پرداخته خیال از یک آرزوی محال، آرزویی که هرگز محقق نخواهد شد مانند تمام آرزوهایی که نیز تا به حال محقق نشده است، اما تحقق یا عدم تحقق آن اهمیتی ندارد، آنچه که اهمیت دارد این است که این اسطوره همواره در نظر تصورکنندگان و اسطوره زدگان باقی خواهد ماند و آنها را به پیش می برد.» آری مهم این است که آنها را به پیش می برد.
بدین سان اسطوره پایه عقلانی ندارد. به عبارت دیگر نقد عقلانی اسطوره از نظر سورل کاری بیهوده است اگرچه خود اسطوره اصلاً بیهوده نیست زیرا که مردم تابع اسطوره هستند و هرگونه تحول سراسری و بزرگ تنها به مدد اسطوره صورت می گیرد، در واقع اسطوره تولید تصاویر روشن پیش روی توده ها می کند و همین تصاویرند که منشاء حرکتی عظیم خواهد شد. تصاویری به مثابه افق درخشان نجات بخش، موجد شور و حرارت می شوند و آن شور و حرارت که اساساً عاملی ذهنی و نه عینی است در توده ها اشتیاق رسیدن به دنیای بهتر را ایجاد می کند و آنها به حرکت درمی آیند.
کلود لوی استروس اعتقاد دارد که «هدف اسطوره فراهم آوردن الگویی منطقی است که بر تناقضات واکنش ها فائق آید» اما خود بلافاصله می پذیرد که تنش ها تمامی ندارد و این تنش ها (تناقضات) واقعی نیز است. به این ترتیب نه آن تنش ها را پایانی است و نه برای اسطوره می توان پایانی در نظر گرفت گویی این هر دو به یکدیگر نیاز دارند.
سورل نیز تا حدودی متاثر از هانری برگسون (۱۹۴۱ - ۱۸۵۹) نگاهی اینگونه دارد به این معنا که هدف اسطوره آن است که روایت ذهنی خود را بر طبیعت نامنظم و واقعیت سیال تحمیل کند یا به عبارت دیگر اسطوره به عنوان یک روایت اخلاقی تلاش دارد که جهان بی نظم و آشفته بیرون را منظم و منسجم سازد. آن جهان آشفته ای که مملو از تناقضات و تنش ها است و ذهنی که درصدد است با ارائه الگویی منطقی آن را تابع نظم خودساخته خود سازد.
بنابراین سورل نیز مانند لوی استروس فکر می کند که تنش ها همواره آغاز دارند ولی انجام ندارند یا به عبارت دیگر تناقضات و تنش های واقعیت بیرونی همواره هستند و اسطوره سعی در ارائه نظم و قاعده ای برای قانونمند کردن آنها دارد؛ واقعیت هایی که اساساً نه تابع قانونی هستند و نه نظم پذیر هستند. اینکه چرا اسطوره به مثابه امری ذهنی یا به اصطلاح سوژه محور درصدد است تا بر تنش ها فائق آمده و روایتی منسجم از آنها ارائه کند، برای سورل اهمیتی ندارد زیرا آنچه برایش مهم است این است که توده ها را به پیش می برد.
به همین دلیل برای اسطوره اهمیتی اخلاقی قائل می شود و تنها اسطوره را مساله شایان احترام در نظر می گیرد. از نظر او هر تحول عظیم و قابل توجهی در طول تاریخ بر مبنای یک اسطوره شکل گرفته و اصلاً تاریخ چیزی جز تکرار پی در پی اسطوره ها نبوده است، اسطوره هایی که خود را به عنوان آمال و آرزوهای پرشور بشری مطرح می کردند، نوید و مژده می دادند و البته همین موتور حرکت تاریخ می شد.
کتاب مشهور سورل به نام «اندیشه هایی درباره خشونت» (Reflexions sur la violence) که به سال ۱۹۰۶ منتشر شده، حاوی معرفی چهره های جدیدی است که یکی از این چهره ها کاردینال جان هنری نیومن است که از بحث انگیزترین نوکیشان کاتولیک در سده نوزدهم است.او در معرفی کاردینال جان هنری نیومن می نویسد که «این یهودی سرگردان را می توان نماد عالی ترین آرزوهای نوع بشر دانست که محکوم شده است بدون استراحت همیشه راه برود.» آن نماد عالی ترین آرزوهای نوع بشر که بلافاصله تاکید می کند می بایستی بدون استراحت همیشه راه برود، همانا طنز قوی ای است که در عین حال ریشه در اساسی ترین وجه اندیشه سورل دارد. در واقع فکر سورل آن است که «عالی ترین» شکوه و عظمت اخلاقی راستین فقط آنگاه به دست می آ ید که عملی بی وقفه و «بدون استراحت» و بی توجه به نتایج سودمندی آن انجام گیرد. به عبارت دیگر هر عملی به خاطر خود آن عمل واجد ارزش باشد، بی توجه به تبعات و نتایجی که در پی دارد.
بنابراین ما با نوعی زیبایی شناسی سیاسی روبه رو می شویم. زیبایی شناسی سیاسی به این معنا که عملی «ارجاع به بیرون از خود» نداشته باشد، یعنی مفهوم زیبایی را مفهوم «خودبسنده» در نظر می گیریم، یعنی اینکه مفهوم زیبایی در خود زیبایی نهفته است و یا به تعبیر راجر اسکراتن «... اصطلاح زیبا به طبقه ای از اصلاحات تعلق دارد که به جز خود مفهوم دیگری ندارد...» بنابراین هرگاه کنشی صورت گیرد، بدون توجه به تبعات آن است یعنی کنش به خاطر خود کنش است که اهمیت دارد و نه برای رسیدن به اهداف یا ارزش های اجتماعی و اخلاقی یا هر چیز دیگری.
در همین رابطه سورل اصطلاح «پیشروی به سوی رهایی» را به کار می برد، او این اصطلاح را از بیلز پاسکال اخذ کرده، پیشروی به سوی رهایی را می شود مشابه تعبیر ریاضی از مفهوم حد در نظر گرفت. مفهوم حد در ریاضیات یعنی میل کردن عددی به نقطه ای بدون رسیدن به آن نقطه. پس قضیه اصلاً «نرسیدن به هدف» است، اسطوره به مقصد نمی رساند یا وضعیتی ایجابی ندارد یعنی نمی خواهد تسخیرشوندگانش را به هدف برساند فقط می خواهد آنان را برانگیزاند، بشارت بدهد و تحریک کند تا بی وقفه و بدون استراحت راه بروند.
اکنون شاید بشود تمایز میان اسطوره و اتوپیا را دریافت. در اتوپیا همواره نوعی برنامه ریزی وجود دارد و به طور کلی وضعیتی ایجابی حاکم است و علاوه بر آن پیش بینی، مساله اساسی اتوپیا است ولی سورل متاثر از برگسون و رای معروف او به نام elant vital (که می توان آن را جهش زندگی ترجمه کرد) است به این معنا که زندگی نیرویی است آفریننده و جهنده که در هر جهش خود را بازمی آفریند و کسی نمی تواند پیش بینی کند که واقعیت در جهش بعدی به چه شکلی در خواهد آمد، زیرا که آن شکل هنوز آفریده نشده است بدین سان سورل به تبعیت از برگسون، هر گونه برنامه ریزی کردن و پیشگویی را عملی اتوپیایی و بیهوده در نظر می گیرد و البته اسطوره در تقابل با اتوپیا به برنامه ریزی و پیشگویی سیری از زندگی نمی پردازد، یعنی اصلاً بنا ندارد فردی، طبقه ای یا جامعه ای را به رهایی و رستگاری برساند، آن هم با برنامه های دور و دراز، اساساً اگر به نقطه رهایی برسند، اسطوره می میرد و دیگر کارکردی ندارد.
همه اهمیت اسطوره در آن است که توده ها به مقصد نرسند، مانند مثالی که خود سورل می زند «این خود سفر کردن است که اهمیت دارد و نه رسیدن به مقصود». رسیدن به مقصد و رستگاری و بهروزی را اسطوره به اتوپیست ها با برنامه ریزی شان می بخشد و خود را از ساده اندیشی اتوپیایی نجات می دهد. اتوپیا از نظر سورل بیهوده است در صورتی که اسطوره اصلاً بیهوده نیست.اما خشونت از نظر سورل مساله ای است که همواره در تاریخ و جامعه وجود دارد، چه به صورت جنگ و چه به صورت قانون و از آن گریزی نیست. اینکه خشونت دیدگان، خشونت کنندگان را خشن معرفی کنند طبیعی است. اما هر جنبش اجتماعی و سیاسی برای حاکم کردن نظر خود غالباً به سمت خشونت می رود، این اعمال خشونت ممکن است مادی باشد یا خشونت از نوع معنوی یعنی طرح ادعایی که قبولاندن آن به دیگری با منطق متعارف امکان پذیر نیست. یا حتی علم با روایتی که بر واقعیت سیال بیرونی تحمیل می کند عملاً خشونت اعمال می کند. مثالی که سورل می زند در صدر مسیحیت و در ارتباط با امپراتوری روم است، یعنی قدیسین مسیحی، کیش های مختلفی را رد کردند تا کیش خود را بر روم حاکم کنند، به این ترتیب از نظر سورل خشونت اعمال کردند، اما کار شگرف گسترش مسیحیت را نیز به پیش بردند.
اما آنچه که سورل به آن اشتهار دارد مساله «اسطوره اعتصاب» است زیرا سورل خود به افراطی ترین جریانات سندیکالیستی پیوسته بود به این ترتیب از نظر او دو مفهوم اعتصاب و خشونت در آرمان دست نیافتنی افسانه اعتصاب با هم پیوند پیدا می کنند. «زیرا که اولاً اعتصاب به طور کلی عملی است خشونت آمیز که جانشین گفت وگو و تفاهم است و در عمل هم غالباً به شدیدترین شکل خشونت، یعنی خونریزی منجر می شود، ثانیاً اعتصاب عمومی از آنجا که به معنای حقیقی آن هرگز رخ نداده است افسانه ای بیش نیست.»
با این حال اعتصاب کنندگان از آن افسانه الهام می گیرند و تصور موهوم افق روشن پیش رو، آنها را به پیش می راند. حتی آن تصورات رنگارنگ از نظر سورل منجر به عمل بزرگ و تعیین کننده نیز می شود. در کتاب اندیشه هایی درباره خشونت (ص ۱۴۸) در این رابطه اینگونه می نویسد؛ «... می شود از راه تحلیل روانشناختی نشان داد که پیدایش عمل ما بدون کمک تصورات بسیار رنگارنگ و به روشنی تعریف شده ای که همه توجه ما را جلب کند، هیچ کار بزرگی انجام نمی دهیم.»مثال دیگر مثلاً اسطوره ای است که آبراهام لینکلن در گیتزبرگ آفرید آن زمان که چشم انداز یک دموکراسی ظفرمند و فناناپذیر را به عنوان حکومت مردم به وسیله مردم و البته برای مردم پیش روی مردم خود قرار دارد.
او با آن افسانه موفقیتی برای خود به دست آورد اما دیگر این مساله روشن است که چنین حکومتی به مفهوم دقیق کلمه نمی تواند تحقق پیدا کند حتی حکومتی نزدیک به آن؛ در تحققش نیز تردید وجود دارد ولی این اسطوره موسوم به دموکراسی آبراهام لینکلن کار خود را در هر صورت انجام داد یعنی همین برایش کفایت می کرد که عده ای از مردم را دور هم جمع کند و آنها را در جهت رسیدن به آن آرمان دست نیافتنی با هم متحد کند و مثلاً سیر تاریخ را تغییر دهد.پس می شود گفت که اسطوره از نظر سورل دعوتی است به نبردی تعیین کننده برای آینده ای نامعلوم که در آن نیرویی وجود دارد که الهام بخش است و تنها همان نیرو است که همبستگی داوری و روحیه از خود گذشتگی را تولید و شدت می بخشد.
برخلاف اتوپیا، بهشت ازپیش آماده ای وجود ندارد که در برابر واقعیت قرار دهد و به آن اعتقادی هم ندارد. این نبرد، خلاق و در عین حال ویرانگر است، ویرانگری آن توام با خشونت است، این خشونت وظیفه سترگ گسترش آن ایده های اسطوره ای را بر عهده دارد، پس هر تمدنی به مدد اسطوره و خشونت گسترش می یابد و البته همراه با دلاوری و شجاعت کسانی که انگیزه شان به تحقق رساندن آن تصاویر اسطوره ای است.
سورل از بعضی از این تمدن ها استقبال می کند و بعضی ها را نیز تقبیح می کند. مثلاً در ضمیمه پیش گفتار اندیشه هایی درباره خشونت (تجدیدچاپ شده به سال ۱۹۱۹) درباره تمدن و قدرت رومی این گونه اظهارنظر می کند که «امروز از سپاهیان روم سپاسگزاریم که به جای تمدن های بی حاصل، سرگردانی یا سترونی، تمدنی را مستقر کردند که ما هنوز در عرصه قانون، ادبیات و بناهای تاریخی مدیون و شاگردان آنیم.» به این ترتیب او شجاعت سپاهیان رومی را تحسین می کند و البته برعکس رومیان، دنیای بورژوازی را محکوم می کند زیرا به تعبیر خودش در پشت نمای احترام و مثلاً تکریم شخصیت آدمی، بزدلی، ترس و زوال اخلاقی را مشاهده می کند.
جذابیت اسطوره در عدم پیش بینی و برنامه ریزی برای آینده است. به نظر می رسد که هرگونه برنامه ریزی برای تحقق هدفی راز پنهان اسطوره را آشکار و بالطبع آن را عاری از هرگونه کششی می کند، پس آن گاه که برنامه ریزی صورت نگیرد، زیستن در حال اهمیت می یابد. (از این جنبه باز با زیبایی شناسی پیوند پیدا می کند.) زیستن در حال به معنای خوش باشی متداول نیست، زیستی است توام با عمل و درگیر بودن؛ در همین رابطه می گوید «درباره اسطوره باید به عنوان ابزاری برای عمل در زمان حال حاضر داوری کرد.»اکنون ممکن است پاسخ به سوال سورل قابل فهم تر باشد. وی اندیشه های خود را در کتاب اندیشه هایی درباره خشونت، گویی در پاسخ به این سوال انتشار داده است «چرا آدمیان بایستی زندگانی شان را به هر دلیلی در مخاطره ای بیفکنند که به روشنی قابل پیش بینی است که امید نان در آن کم ولی از دست دادن جان در آن بسیار است؟»
در پاسخ به این پرسش سورل می گوید که هیچ ملاحظه عقلانی و منطقی برای هیچ کنش بزرگی در واقع وجود ندارد، تنها نیروی محرکه قوی برای بسیج مردم یا افراد برای هر عمل قهرمانانه ای فقط اسطوره است؛ اسطوره ای که بشارت پیروزی می دهد اما هیچ گاه پیروزی و تحقق وعده داده نشده محقق نمی شود.
از این نظر است که از نظر سورل، دیدگاه مارکس از انقلاب پرولتاریا، یا دیدگاه های سندیکالیستی و تمامی دیگر دیدگاه های کنش گرایانه بزرگ اسطوره هستند. جالب این که سورل این دیدگاه های رادیکال را بعد از ۲۵ سال فعالیت عملی جاده سازی و احداث پل در جاهایی مانند الجزایر، جزیره کورس و کوهستان آلپ و در ایام بازنشستگی نگاشته است.
آن گاه که به نظر می رسد خلق و خو و اندیشه در بعضی ها معتدل تر می گردد اما او خلق و خوی ملایم و «آنکادر» شده را نیز فرآورده دنیای بورژوازی قلمداد می کرد و با آن میانه ای نداشت. با این همه از اندیشه های او همواره استنتاج های متفاوت و گاه متضادی شده است، چه بسا ویژگی و ماهیت اندیشه هایش این گونه اقتضا می کرده است، مثلاً سورل می گوید که تنها اوست که عظمت واژه انقلاب «مارکس» را به عنوان یک اسطوره که نوید می دهد ولی تحقق نمی بخشد درک کرده است و از این بابت خود را مدیون او می داند اما از طرف دیگر می گوید که مارکسیسم نه «علم انقلاب» بلکه «افسانه انقلابی» است و این در شرایطی است که موسولینی و حزب او در ایتالیا بیشترین بهره را از آثارش برده اند.
به هرحال به آسانی نمی توان جایگاهش را در عرصه سیاست و اجتماع تعیین کرد. شاید لشک کولاکفسکی اندیشمند معاصر لهستانی درباره سورل خیلی بیراه نگفته باشد که او کاراکتری است که فاشیست ها حق داشتند او را از خود بدانند حال آن که رابطه اش را با مارکسیسم باید تصادفی دانست.
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید