سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا
درآمدی بر مبانی عرفان و تصوف در قرآن
تصوف و عرفان از موضوعاتی است كه طیف گستردهای از افرادبرجسته و دارای خصایص ویژه را در طول قرون متمادی و درسرزمینها و فرهنگهای گوناگون به خود مشغول ساخته و درسراسر حیات فكری و اجتماعی ایشان اثر گذاردهاست - و اینانكسانی هستند كه از آنها به عنوان عارف و یا صوفی و مانند آنیاد میشود - افزون براین اذهان گروهی بس فراوانتر را هموارهمتوجه خودت ساختهاست; كسانی كه اگر چه مستقیما در اینمیدان وارد نشده، منازل آن را طی نكرده و به اهداف آن نایلنگشتهاند، اما همواره در پی شناختحقیقت آن، پژوهش درباره صحت و سقم مبانی و اصول و طریقه و روش پیشنهادی آنبرای سیر و سلوك و نیل به سعادت حقیقی بودهاند.
در این میان گروهی طرفدار عرفان و عارف، دستهای مخالفآن بودهاند، جمعی نیز مساله را مبهم دانسته، قضاوت قطعی ازسوی غیر عارف و صوفی درباره عرفان و تصوف را ناروامیدانند، این به خاطر ویژگی خاص عرفان و تصوف است كهطوری ورای طور عقل و اندیشه میباشد، راهی است كه جزسالك آن، از منازل و مقامات و مراحل آن اطلاعی نتواندحاصل نمود.
مسائل قابل طرح و بررسی در این قلمرو بسیار متنوع وگوناگون است و شمار آن به صدها مساله میرسد كه پژوهششایسته درباره هریك از آنها نیازمند صرف سالها تحقیق و تتبعاز سوی خبرگان و آشنایان به این مساله بغرنج و كهن است.برخی از این مسائل تاكنون مورد پژوهش قرار گرفته و بسیاری ازآنها هنوز بكر و دست نخورده در انتظار اندیشمندان كنجكاو ودانشوران تحلیلگر و علاقهمند به عرفان و تصوف بسر میبرد.
در این پژوهش كوتاه تنها در صدد آنیم كه مبانی عرفان وتصوف را از دیدگاه قرآن كریم بررسی كنیم. والبته مقصود ازعرفان و تصوف جهان بینی و مسلك خاصی است كه در میانمسلمانان پدیدار گشته و رشد و نمو نموده و مراحل تكاملیخویش را به مرور و در طی قرنها پشتسر نهاده، و به صورتكنونی خود در آمدهاست. و در یك كلمه مقصود همان چیزیاست كه «عرفان و تصوف اسلامی» نام گرفتهاست. (۱) والبته اینبه معنای انكار وجوه مشابهت و وجود عناصر مشترك میان اینحوزه با دیگر حوزههای عرفان نیست، بلكه مقصود توجه بهنكات افتراق و تفاوت، تكیه بر ویژگیهای خاص «عرفاناسلامی» است.
شایان ذكر است كه این مساله از اهمیتسرشاری برخوردارمیباشد، و دیر زمانی است كه مورد بحث و گفتگو میانگروههای مختلف، اعم از مخالفین و موافقین عرفان وتصوف،واقع شده، به ویژه در سالهای اخیر بعد تازهای به خودگرفتهاست. چه، گروهی از مستشرقان مغرض و یا ناآگاه بهحقیقت دین اسلام و معانی ژرف آیات قرآن اظهار داشتهاند:تعالیم قرآن در سطح عوام و فهم توده مردم است، و هرگز اشارهو دلالتی برمعانی لطیف و بلند عرفانی ندارد. این اظهار نظرها ازسوی پارهای از مستشرقان اهمیتبیشتری به مساله مورد بحثمیدهد.
برای آن كه خواننده گرامی با آمادگی بیشتری وارد اصلمساله شود. تقدیم اموری چند لازم مینماید.
● عرفان چیست؟ و عارف كیست؟
عرفان در لغتبه معنای شناخت و شناسایی است. و دراصطلاح، روش و طریقهای ویژه است كه برای دستیابی وشناسایی حقایق هستی و پیوند و ارتباط انسان با حقیقت، برشهود و اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تكیه دارد، و نیل بهاین مرتبط (شهود حقیقت و اتحاد با آن) را نه از طریق استدلالو برهان و فكر، بلكه از راه تهذیب نفس و قطع علایق ووابستگی از دنیا و امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی ومعنوی و در راس همه، مبدا و حقیقت هستی میداند.
برای روشن شدن مكتب عرفان، بهتر است مروری داشتهباشیم برپارهای از تعریفها كه از سوی اهل عرفان و یا عرفانپژوهان برای «معارف» بیان شدهاست. چه،تعریف عارف بماهوعارف، در واقع ملازم باشناسایی «عرفان» میباشد.
عبدالرزاق كاشانی میگوید: «العارف من اشهد الله ذاته وصفاته و اسمائه و افعاله. فالمعرفهٔ حال تحدث عن شهود» (۲).
عبدالرحمن سلمی گفتهاست:«بعضی میگویند: عارف كسیاست كه فنای درحق یافته و هنوز به مقام بقاءبالله نرسیده باشد،و از مقام تقلید به مقام اصلاق سیر ننموده.... واین مقام به طریقحال و مكاشفه براو ظاهرگشته و همو میگوید:«العارف قلبه لمولاه وجسدهلخلقه» (۴).
از بایزید بسطامی پرسیدند: علامت عارف چیست؟ گفت:«الا یفتر من ذكره، ولایمل من حقه، ولایستانس بغیره» باز گوید:«من عرف الله فانه یزهد فی كل شیء یشغله عنه» (۵).
حافظ میگوید:
عارف از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هركس از این لعل توانی دانست شرح مجموعه گل مرغ سحرداند و بس كه نه هركو ورقی خواند معانی دانست عرضه كردم دو جهان بردل و بركار افتاد بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست.
بوعلی سینا در آغاز نمط نهم «اشارات و تنبیهات» در مقامتعریف عارف و فرق میان او با هریك از زاهد و عابد میگوید:«آنكه ازتنعم دنیا رو گرداندهاست، «زاهد» نامیده میشود; و آنكهبر انجام عبادات مانند نماز و روزه و... مواظبت دارد، «عابد»خوانده میشود; و آنكه ضمیر خود را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس كرده تا نور حق بدان بتابد، به نام«عارف» شناخته میشود. البته گاهی دو یا هر سه عنوان در یكنفر جمع میشود.» وی در دنباله كلام خود درباره هدف و غرض«عارف» میگوید: «عارف حق را میخواهد برای حق نه برایچیزی غیر حق، و هیچ چیز را بر معرفتحق ترویج نمیدهد. و عبادتش تنها به خاطر این است كه او شایسته عبادت است، وبدان جهت است كه عبادت رابطهای فی حدذاته شریف است، نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی».
بوعلی سینا در پایان كلام خود در مقام توصیف مراحلنهایی سیر عارف از خلق به سوی حق میگوید: «آنگاه عارف نیزازخود پنهان میگردد، خدا را میبیند و بس. اگر خود را میبینداز آن جهت است كه در هر ملاحظهای، لحاظ كننده نیز به نحویدیده میشود. در این مرحله است كه عارف به حق واصلمیگردد.»
از تعریفهای مذكور، كه هریك در مقام بیان یك یا چندویژگی از ویژگیهای عارف است، بهدست میآید كه:
۱) عارف به مقام شناسایی اسماء، صفات و ذات حق ازطریق كشف و شهود نایل میآید.
۲) عارف علاوه بر كشف و شهود حضرت حق، با او نوعیاتصال مییابد كه از آن به مقام فناءفیالله تعبیر میشود.
۳) عارف انس كامل با حضرت حق و توجه تام به او دارد.
۴) عارف از «ماسوی الله» روگردان است، بلكه هیچگونهاصالت و هستی حقیقی برای آن قایل نیست.
● ویژگیهای عمده مكتب عرفان
عرفان یك مسلك و مكتب خاصی است كه با تمام جلوههایگوناگونی كه داشته، تفاوتی كه میان شعبههای آن مشاهدهمیشود، دارای خصوصیاتی چند است كه میتوان آنها را ازویژگیهای این مكتب بهشمار آورد.
الف) در این مكتب تنها برعلم تكیه نمیشود، بلكه عمل اصلو اساس كار است، و علم خود نتیجه و محصول عمل است.یعنی برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید مراحلی را پشتسرنهاد، به سیر و سلوك پرداخت.
ب) اعتقاد به حقیقت جهان خارج و مدت واقعی این حقیقت واینكه حقیقت، ظاهری دارد و مظاهری - كه كثرت دراین ظاهر ومظاهر است - و نیز باطنی دارد كه در آن، حقیقت محضباوحدت كامل خود از هرگونه تفرقه و كثرتی منزه است.
ج) اعتقاد به اصالت ارتباط حضوری و شهودی میان انسان وحقیقت، درعین قبول علمهای حصولی و ارتسامی.
د) باور و اعتقاد به یك حقیقت واحد و عینی كه هدف هرعارف، وصول به آن و اتحاد و فنای در آن است.
ه) رابطه ممتاز انسان با حقیقت كلی جهان و امكان «وصول» و«اتحاد» و «فنای» وی در آن حقیقت و «بقایش» با آن.
و) اعتقاد به ریاضت و مجاهده.
ز) تكیه بر مساله عشق به عنوان یك عنصر اصلی و اساسی درحیات عارف (۶).
البته باید یادآور شد كه اولا چنین نیست كه هر نحله عرفانیلزوما واجد همه این عناصر باشد و ثانیا: تعبیرها و تفسیرها ومطالب مطروحه پیرامون هریك از عناوین فراوان است و آرایبسیاری نیز در این باره میان كلمات عرفا مشاهده میشود.
هدف دراین قسمت تنها ارائه یك دورنمای كلی برای آندسته از خوانندگانی است كه ممكن است آشنایی كمتری با اینمكتب داشته باشند. در اینجا بیمناسبت نیست كه اشارهای نیزداشتهباشیم به مفهوم «تصوف» و «صوفی» و تعریفاتی كه برایآن دو بیان شدهاست.
● تصوف چیست؟ و صوفی كیست؟
تصوف در لغت مشتق از «صوف» (به معنای پشم گوسفند)است، و صوفی را از آن روی صوفی گفتهاند كه لباس پشمینهخشن برتن میكند. سهروردی صاحب «عوارفالمعارف»میگوید: «اشتقاق تصوف از صوف،از هراشتقاق دیگر مناسبتراست، چه میگویند: «تصوف، یعنی پشمینه پوشید» همچنان كهمیگویند:تقمص یعنی «جامعبرتن كردن» پس صوفیان رابهلباس ظاهرشان منسوب كردهاندكه از هر نسبتی روشنتر است (۷).
چنانكه تصوف پژوهان گفتهاند: این واژه برای نخستین بار برابرهاشم كوفی (متوفای در ۱۵۳ یا ۱۷۴ و یا ۱۸۴ه) اطلاقشدهاست، ولذا قدمت این واژه در فرهنگ اسلامی به نیمه اولقرن دوم هجری میرسد.ارائه یك تعریف جامع و فراگیر و مشخص برای «تصوف» و«صوفی» امری دشوار است، چه تصوف، همواره در تطور وتحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ویژهای داشته است.مثلا در قرن دوم، یعنی در مكتب ابوهاشم كوفی و داود طایی وحسن بصری، مفهوم آن غیر از مفهومی است كه در مكتب جنیدو با یزید بسطامی داشته است; چنان كه تصوف جنید با تصوفابو سعید ابوالخیر و شمس تبریزی و مولوی دارای تفاوتفاحشی بودهاست.
برای تصوف و صوفی تعریفات بسیاری ذكر شدهاست كهبرخی شمار آن را به هزار رساندهاند. در ذیل به پارهای از اینتعریفات اشاره میشود:
عبدالرزاق كاشانی در تعریف «تصوف» میگوید: «التصوفهوالتخلق بالاخلاق الالهیهٔ» (۸).
تهانوی میگوید: «تصوف به معنای صوف پوشیدن است كه اثرزهد و ترك است، در اصطلاح پاك كردن دل است از صحبت دنیاو آراسته كردن ظاهر است من حیث العمل والاعتقاد...» (۹).
ابن عربی معتقد است: «تصوف وقوف به آداب شریعتاست ظاهرا و باطنا، آن عبارت از اخلاق الهیه است.» و شبلیمیگوید: «التصوف ضبط حواسك و مراعاهٔ انفاسك» و همومیگوید: «التصوف التالف و التعاطف» (۱۰).
صفی علی شاه میگوید: «تصوف سیر منزلهای نفس است».و باباطاهر میگوید: «تصوف زندگی بدون مرگ است، مرگبدون زندگی است كه زنده شدن به حیات انسانی و مردن ازحیات نفسانی است.» و جنید میگوید: «تصوف آن است كه بهغیر خدا بیعلاقه باشی (۱۱).
جامی میگوید:
شیوه صوفی چه بود نیستی
چند تو بر هستی خود ایستی
شاه نعمت الله ولی میگوید:
صوفی صافی است در عین صفا مینماید نور او، او را به ما نقطه نقطه دایره پیمودهاست جمع كرده ابتداء و انتها
واضحاست كه عبارات مذكور در مقام بیان یك تعریفجامع و مانع برای تصوف وصوفی نیست،بلكه به مقتضای حالو شرایط گوینده و شنونده، یك یا چند ویژگی از ویژگیهای آنذكر شدهاست.و چنانكهاشاره كردیمارائه یك تعریف جامعوكاملازتصوف و صوفیكاری دشوار و صعب است.
● تفاوت عرفان و تصوف
این دو واژه معمولا مرادف با یكدیگر بهكار میرود. پیدایشواژه تصوف و صوفی، چنانكه گذشت، مربوط به نیمه اول قرندوم هجری است; واژه عرفان به معنای مصطلح آن، قرن سومهجری به بعد رواج یافتهاست. اگر چه پیش از آن نیز در برخی ازكلمات بهكار میرفته است.
اما ارتكاز حاصل از ملاحظه موارد مختلف استعمال این دوواژه، بیانگر آن است كه تفاوتهایی میان عرفان و تصوف وجوددارد، باید میان آن دو فرق نهاد. در تاریخ فرهنگ اسلامی بهكسانی بر میخوریم كه اطلاق نام صوفی برآنها رواست، اما بههیچ وجه نمیتوان آنها را عارف دانست، مانند: حسن بصری (م۱۱۰ ه ق) و مالك بن دنبال (م.۱۳۵ ه ق) و ابراهیم ادهم (م۱۶۱ ه ق) و از سوی دیگر كسانی را میتوان یافت كه به معنایحقیقی كلمه عارف بودهاند، اما صوفی نامیدن آنها، برحسبمعنای ارتكازی این كلمه صحیح نیست، مانند ملاحسین قلیهمدانی، میرزا جواد ملكیتبریزی، شاه آبادی، علامه طباطباییو حضرت امام خمینی(ره).
استاد مطهری تفاوت میان این دو واژه را در آن دانسته استكه «عرفان» بیانگر بعد فرهنگی این گروه خاص است، و«تصوف» بعد اجتماعی آنها را بیان میكند. (۱۲)
ایشان در توضیح مطلب خود میگوید: «عرفا و متصوفه، هرچند یك انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمیشوند، خود نیزمدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامیحضور دارند، در عین حال یك گروه وابسته و به هم پیوستهاجتماعی هستند. یك سلسله افكار و اندیشهها وحتی آدابمخصوص در معاشرتها و لباسپوشیدنها و احیانا آرایش سر وصورت و سكونت در خانقاها و غیره، به آنها به عنوان یك فرقهمخصوص مذهبی واجتماعی رنگ مخصوص داده ومیدهد.البته همواره - مخصوصا درمیان شیعه - عرفایی بوده و هستندكه هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند، در عین حال عمیقا اهلسیر و سلوك عرفانی میباشند. و در حقیقت عرفای حقیقی اینطبقهاند، نه گروههایی كه صدها آداب از خود اختراع كرده وبدعتها ایجاد كردهاند» (۱۳).
● پیشینه تاریخی تصوف و عرفان
چنانكه بررسیهای تاریخی پژوهشگران در تاریخ ادیان و مذاهبنشان میدهد، عناصری چون: پرهیز از لذایذ دنیوی، كشف وشهود، وحدت وجود، اتحاد باحقیقت و فنای در روح كلی كهعناصر عمده و اركان تصوف و عرفان را تشكیل میدهد، دارایسابقهای دیرینه است، هزاران سال از پیدایش آن میگذرد.
الف) ریشههای تصوف در مذاهب هندی:
مذاهب و مكاتبفلسفی هند با تمام اختلافات فكری و عقیدتی كه در میان آنهاوجود دارد، همگی دارای عناصر مشتركی هستند كه اصولعرفان و تصوف را تشكیل میدهد. صالتسرزمین هندوستان در پرورش افكار صوفیانه به قدری روشن است كه با مختصرمراجعه به عقاید و مذاهب هندی جای تردیدی در صحت اینمدعا باقی نمیماند; تا آنجا كه برخی معتقدند هند زادگاهنخستین تصوف بوده و افكار صوفیانه از آنجا به دیگر سرزمینهانفوذ كردهاست.
آیینهای گوناگون هندی در این اصل مشتركاند كه پایه واساس سعادت و نجات، همانا فرار از دنیا و ترك تمامی لذات ومشتهیات جسمانی، همراه با تعذیب و شكنجه بدنی و تداومریاضت كشی میباشد. روی این اصل، باید نفس را با انواعریاضتهای طاقت فرسا عادت داد، تابدین وسیله علاقه او از دنیاو خوشیهای جسمانی از ریشه قطع گردد.
«برهمائیان» (پیروان آیین برهمایی كه دارای قدمتسه هزارساله است) معتقدند سعادت انسان تنها در صورتی خواهدبودكه آدمی جمیع علایق مادی را ترك گوید، تمنیات و مشتهیاتمادی را در خود از میان ببرد. زیرا براساس اصل تناسخ، آدمیپس از مرگ دوباره به زندگی دنیوی باز میگردد، انسان در ایندنیا هرگز به خواستهای مادی خویش نخواهدرسید، ولذا تا اینخواستها و تمنیات مادی در انسان هست، رنج و تعب نیز ملازمبا انسان خواهدبود. و آدمی تنها در صورتی در آرامش بسرخواهدبرد، به سعادت دستخواهدیافت كه بالمرهٔ این امیال رادر وجود خود ریشهكن سازد.
آیین «جین» كه دارای سابقه تاریخی دوهزار و پانصدسالهاست، پیروان خود را به زهد و خود فراموشی و كف نفس ونوعی رهبانیت افراطی دعوت میكند. در این آیین به اموریچون روزه گرفتن و برهنگی اهمیت فوقالعاده داده میشود. بهعقیده جینی، زندگی جز رنج نیست، هوسهای نفسانی منشا همهرنجهااست، و لذا باید این هوسها را از خود دور ساخت، خود رابه ریاضت عادت داد.
همچنین در مذهب «یوگ» كه پیروان آن به نام «جوكیان»معروفاند، انقطاع از جهان مادی به وسیله ریاضتهای جانفرساو تمرینات شاق و ترك همه چیز، تنها راه رهایی از تجدیدزندگی (تناسخ) و نیل به مقام اتصال و اتحاد با روح كلی است.موضوع ترك دنیا و ریاضت كشی در آیین بودا نیز به عنوان یكاصل مسلم و اجتناب ناپذیر دیده میشود. آیین بودا دارای چهاراصل اساسی زیر است كه میتوان همه آن را در همان یك اصل«فرار از زندگی دنیوی» خلاصه كرد.
▪ اصل اول:
جهان سراسر رنج و عذاب است، و الم زندگیازلوازم وجوداست. رنجهای مداوم كنونی عذابهایی در گذشتهداشت، چنانكه زجر و شكنجه محنتباری نیز در آینده دارد.
▪ اصل دوم:
ریشه و منشا تمام این رنجها همان آرزوها وخواهشها است، و تمنای بقاء و بهرهمندی از لذات دنیوی تنهاعامل رنجها و شكنجههایی است كه انسان در زندگی دوبارهخود با آنها مواجه میشود.
▪ اصل سوم:
رهایی از علایق مادی و تمنیات و شهواتتنها وسیله سعادت، نجات از بازگشتبه زندگی مادی (تناسخ)است، و تنها در صورت دوری جستن از دنیا و بهرههای آن وكشتن هواهای نفسانی میتوان از الم، نجات یافته و به مرتبهنیروانا (فنا) نائل آمد.
▪ اصل چهارم:
انسان باید همواره برای رهایی از شهوات وتمنیات مادی نهایت كوشش را از خود ابراز دارد و عقبات وموانعی را كه میان او و اینگونه رهایی حایل است، و او را ازفرونشاندن آتشهای تمایلات و علایق باز میدارد، از میان ببرد.آیین بودایی براساس این چهاراصل، انقطاع از دنیا و تركبهرهبرداری از مظاهر دنیوی و اعتزال و تحقیر جسم و پشتپازدن به لذات و خواهشهای نفسانی راتعلیم میدهد.
آخرین مرحله ریاضت و سلوك از نظر عقاید هندی، وصولبه «نیروانا» است. «نیروانا» در لغتسانكسریتبه معنای «ازمیانبردن» است; و در اصطلاح برهمائیان و بودائیان حالتی است كهپس از خاموش ساختن شمع وجود خود واز میان بردنخویشتن، به انسان دست میدهد.
ابوریحان بیرونی دركتاب « ماللهند من مقوله...» پس از آنكهترتیب سیر و سلوك و مقامات سالك را از یكی از منابع هندینقل میكند، مینویسد: «طبق این منبع و مدرك هندی، خلاص،كه نتیجه طی مراحل ذكر شدهاست، عبارت از اتحاد با خدا واتصال به او میباشد».
این عقیده شباهت فراوانی دارد به «فنایی» كه صوفیه اسلامبدان عقیده دارند، آن را آخرین مرحله كمال و سلوك میدانند.
در عقاید هندی برای رسیدن به سعادت نهایی، یعنی وصولبه نیروانا، سیر و سلوكی لازم است، كه سالك در ضمن آن بایداز مراحل و مقامات متعددی بگذرد، و سرانجام به «نیروانا»واصل گردد. در كتاب «اوپانیشادها» آمدهاست:
«آنها كه سلوك دارند و ریاضت میكشند، و اعتقاد دارند درصحراها به ریاضت مشغول، وزن و فرزند ندارند و ترك دنیااختیار كردهاند، آنها بعد از مرگ از میان آفتاب گذشته،به جایبیمرگ و زوال میرسند». (۱۴)
برهمائیان معتقدند چهار مرحله زیر برای رسیدن به «فنا»ضروری است:
۱) مرحله طلب و مریدی كه سالك باید در این مرتبه آنچه كهشرط طلباستبهجاآورد وتابع صرف مرشد و برهمن گردد.
۲) پس از مدتی اقدام به زناشویی كند.
۳) خانه و كاشانه را ترك گفته و دور از شهر و اجتماع، در بیابانهاو جنگلها به طور زاهدانه زندگی كند، به ریاضت پردازد.
۴) مرحله نیروانا و از خود بیخود شدن است، كه سالك در اینمرحله به مقام برهمنی میرسد و مانند دوره گردان خانه بهدوش به ارشاد و هدایت مردم همت میگمارد.
در مذهب «بودا» و نیز آیین «یوگی» مراحل و مقاماتی بیانشده كه سالك باید آنها را یكی پس از دیگری طی كند، تاسرانجام به سر منزل مقصود بار یابد.
از تفسیرهایی كه دركتب مربوط به تاریخ ادیان ومذاهب هنددرباره عقاید هندیان نقل شده چنین برمیآید كه ریشه عقیده به«وحدت وجودی» نیز در عقاید هندی وجود داشته و قبل ازفلاسفه نوافلاطونی، حكمای هندی از آن عقیده پیروی كردهاند.
ابوریحان بیرونی نقل میكند: «هندیان میگویند: موجود،حقیقت واحد است; و آن علت نخستین میباشد كه بهصورتهای گوناگون در صحنه وجود پدیدار گشته، قوه اوستكه به حالت متباینی كه ظاهرا موجب تغایر، واقعا یك چیزاست، در اجزا و افراد وجود و صور آن حلول كرده، آنگاه اضافهمیكند كه یكی از آنان (هندیان) به من گفت: هركس به تمامیهستی خود، به علت اول تشبه یابد، سرانجام با او متحدخواهدشد، این وقتی است كه وسایط علایق خود راترك كند. (۱۵)
به عقیده برهمایی، كوشش برای شناختن «برهمن» (خالقجهان یا ذات مطلق) از راه عقل بیفایده است; زیرا این، مستلزماعتقاد به دو چیز است، در صورتی كه دوئیتی درمیان نیست. (۱۶)به طوری كه د رترجمه الملل و نحل آمده است:«اوپانیشادها» كتاب مقدس برهمائیان عقیده وحدت وجود راپایهگذاری میكند، و آن را به عنوان یك عقیده مذهبی تلقیمینماید; زیرا یك نوع روشی را در زندگی تعلیم میدهد كه باپیروی از آن میتوان به برهما اتصال یافته و با ابدیتبقا یافت.
«شنكار را چاریه» كه شارع فلسفه ودانته است، میگوید: خدا رامیتوان در همه جا و همه چیز مشاهده كرد، و معتقد بود كههمه چیز خداست!
اصولا در آیین ودانته و برهمایی فرقی میان علت و معلولگذارده نشده، برهما به عنوان یك روح متصل و بدون امتیازساری در همه اشیاء معرفی شدهاست.
طبقاین عقیده (تادانانیاتوام)آیین هندی چنین تعلیم میدهدكه هرقدر از غلظت جنبههای مادی، به وسیله ریاضت، كاستهشود و قشر جسم تلطیف گردد، مرحله اتحاد با برهما نزدیك ترشده و كارانا (علت) باكارایا (معلول) یكی خواهد شد (۱۷).
در مذاهب هند، موضوع حصر فكر و تمركز قوای دماغی وبه خود فرو رفتن، كه به اصطلاح بودائیان «دیانا» نامیده میشود،اهمیتبسزایی داشته و هندیان برای آن آثار و نتایج مهمیمعتقد بودهاند، اصولا تفكر و همچنین مراقبت، كه هر دو ازمسائل مهم تصوف به شمار میرود، مهمترین اعمال مذهبیآیین بودا است، برای بوداییان به منزله عبادت سایر ادیانمحسوب میشود.
ابوریحان بیرونی مینویسد: «به عقیده هندیان اگر كسی بهدرجهای برسد كه همه فكر خویش را در یگانگی خدا به كار برد،فكر و اندیشه خود را از غیر خدا باز دارد، هشت چیز به اوبخشیده میشود:
۱) لطافت جسمی، به طوری كه از چشمها پنهان تواندبود.
۲) تخفیف و تحقیر بدن.
۳) بزرگ داشتن روح.
۴) هر ارادهای بكند، انجام میدهد.
۵) هرچه بخواهد، میداند.
۶) به ریاست هر فرقهای كه بخواهد میرسد.
۷) آنهایی كه تحت ریاست اویند، كاملا مطیع میشوند.
۸) قادر به طیالارض خواهد بود.
وقتی سالك براین امور تواناشد، از آنها بینیاز شده، متدرجابه مطلوب میرسد، و در پایان سلوك از زمان مجرد گشته و دراینجا عاقل و معقول و عقل یك چیز میگردد.» (۱۸)
و نیز خرقهپوشی كه در میان صوفیه از علائمارشاداست،آن رارمز درویشی میدانند،ازآداب قدیمی هندیاناست، نیز دورهگردی و سیاحت و خانهبهدوشی و فقراز عادات مرتاضانبرهمایی و بودایی و جوكی به شمار میرود. چنانكه اذكارمخصوص دسته جمعی،كه باهیات مخصوص انجام میگیرد،ونیز اذكار قلبی رانیزبایدازمراسم واعمال هندیان محسوبنمود (۱۹).
ب) ریشههای تصوف در مذاهب چینی:
در اینجا تنها بهبررسی یكی از آیینهای شایع در چین میپردازیم كه امروزه نیزطرفداران فراوانی دارد، و آن آیین تائوئیزم است. از بنیانگذار اینمكتب «لائوتسه» (۶۰۴-۵۳۱ قبل از میلاد) كتابی حاوی دوقسمتبه نام «تائوته كینك» به جای مانده است. این كتاب آكندهاز اصطلاحات و مطالب مبهم و غامض عرفانی است،كوچكترین و در عینحال دشوارترین كتاب مذهبی جهان بهشمار میرود. چنانكه محققان گفتهاند، «تائو» به معنای«حقیقت و اصل نهایی كه بر همه چیز حكمفرماست» میباشد.
آیین تائوئیزمتنهاراه تحصیل معرفت و شناخت ماهیت روح«تائو» را در وارستگی كامل از همه تعلقات دنیوی و زمینی وپشت پازدن به شهوات و لذائذ دنیوی میداند ومعتقداستكسانی كه گرفتار مشتهیات نفسانی هستند، فقط شكل ظاهریتائو رامیبینند،یك چنین آدمی هرگزنمیتواند به حقیقت تائوپی ببرد.
باید سعی كرد تا دوباره به جای اصلی و وطن مالوف رسید و راهبازگشت نیز همانا ریاضتكشی و دوری ازدنیا وانزوا طلبیاست.
از جمله تعلیمات معروف این حكیم آن است كه میگوید:«هیچ كار مكن، با اراده بی پایان متحد و هماهنگ شو تا همهكارهایتسامان پذیرد».
دراین آیین،برای دستیابی به مقام وحدت باید از علوم ودانشها روگردان شد،به زندگی پشت پازد، وعقل راطرد نمود و بهمكاشفه قلبیپرداخت،ودرخودفرو رفت.درمقابلهرچیزوهركسوهرحادثه،بیاعتناوبیتفاوتبودوبه سادگیمحض گروید (۲۰).
برطبق این آیین هدف یك انسان واقعی اتحاد با تائو است ووصول فرد به تائو شرط نجات او از مرگ و نابودی است.
در این آیین، وحدت، سرالاسرار جهان هستی است، و ایناصلاساسی بركثرت حكمفرماست، و جهان محصول آمیختگیهستی بانیستی میباشد.تمام پدیدهها ظواهری بیش نیستند.تائو خود، هم علت است و هم معلول. همه چیز از او بهوجودمیآید، با او بسر میبرد، و به او باز میگردد (۲۱).
در این آیین روشهای خاصی برای ریاضت و سلوك بیانشده، كه ذكرش به طول میانجامد.
ج) ریشههای عرفان در مكاتب فلسفی یونان:
مسالهكشف و شهود، وحدت حقیقت، اعتنا به تهذیب نفس و سلوكعملی برای وصول به حقیقتیگانه و اموری از این قبیل اموریاست كه از دیرباز در مكاتب یونانی مطرح بودهاست.
در مكتب افلاطون (۴۲۷-۳۴۷ ق.م) مساله عشق و اشراقاتمعنوی و روحانی از اهمیتسرشاری برخورداراست. به عقیدهافلاطون، انسان تنها درصورتی میتواند به كمال دانش ومعرفت نایل آید كه راه كشف و شهود و تصفیه باطن را پی گیرد.تا اشعه و اشراقات علوم از عالم غیب و مبادی عالیه بر قلب وروان او تابش كند. در نظر افلاطون، كمال و هدف نهایی آدمیهمانا وصول به حق و مشاهده اوست. و حقیقت دانش در همیناصل نهفته است. مادامی كه انسان به این مقام نرسیده، كمالدانش و معرفت را نیافته است. به عقیده افلاطون تنها راهمعرفت، كشف و شهود و وصول به حق است. در اینجاست كهعالم و معلوم و عاقل و معقول متحد میگردد. (۲۲)
مكتب دیگری كه گرایشهای صوفیانه دارد، مكتب كلبیوناست. عقاید و شیوه زندگی كلبیون حیرت آوراست. آنها معتقدبودند كه سعادت و فضیلت در ترك تمام لذات و پشتپا زدن بهكلیهتمنیات جسمانی و روحانی بوده، زندگی حقیقی،همانزندگی با فقر وتهیدستی و مشقت و ریاضت كشی میباشد.
مكتب رواقی نیز به نوعی وحدت وجود در كلیه عوالمهستی قائل است. اصل حاكم برزندگی پیروان این مكتب، هماناصل «فرار از دنیا»، زهد، ترك لذایذ و بیتوجهی به آداب ورسوم رایج در جامعه بودهاست. ایشان فقر و آوارگی را بر انواعخوشیهای زندگی ترجیح میدادند.
د) اصول عرفان و تصوف در مكتب افلاطونیان جدید
این مكتب توسط "فلوطین"،متوفای ۲۴۰ یا۲۷۰م.، در حوزه علمی و فرهنگی اسكندریه كه پس از آن مهد علم و فلسفه بود، تاسیس شد (۲۳) اصول اساسی این مكتب،ازاندیشههای افلاطون اقتباس شده است، اما در نظامی جدید، آمیخته با اصولی دیگر.
از جمله مسائل اساسی در این مكتب، همان مساله وحدت وجود است كه در واقع اساس دیگر عقاید عرفانی بهشمار میرود. همچنین مساله اتحاد و فنا در این مكتب صریحا مطرح شده است. به عقیده افلاطونیان جدید، تعینات مادی و شخصیت فردی، حجاب اكبر در راه نیل به این هدف عالی محسوب میشود. در این مكتب مساله "عشق" از اهمیت ویژهای برخوردار است; و تنها راه وصول به دانش حقیقی و معرفتبه خدا همان طریقه كشف و شهود بیان شده است. به عقیده فلوطین، سالك نباید تنها به مشاهده آن حقیقت عالی اكتفا كند، بلكه باید وصال او و اتحاد او را طلب كند. چه، وطن حقیقی انسان، وحدت است. این وصال یا وصول به حق حالتی است كه برای انسان دست میدهد; و نوعی بیخودی (فنا) است كه در آن انسان از هر چیز، حتی از خود، بیگانه میشود. بیخبراز جسم و جان و فارغ از زمان و مكان و مستغنی از فكر و وارسته از عقل میشود. او در این حالت مست عشق است. میان خود و معشوق واسطه نمیبیند و فرق نمیگذارد. این عالمی است كه در عشق مجازی دنیوی، عشاق در پی آن میروند و به وصل یكدیگر آن را میجویند، در صورتی كه این حالت، مخصوص مقام ربوبیت است، و نفس انسان مادام كه تعلق به بدن دارد، تاب بقای درآن حالت را نمیآورد، و آن را فنا و عدم میپندارد. خلاصه این حالت دمی است كه دیر به دیر دست میدهد، و فلوطین مدعی بود كه در مدت عمر، چهار مرتبه آن حالت را دیده و لذت آن را چشیده است.
افلاطونیان جدید برای رسیدن به مقام اتحاد و اتصال، سیر و سلوك را لازم میشمردند، به مقامات و احوال اعتقاد داشتند و ریاضت كشی و اعراض از عالم ماده را در قوس صعودی و بازگشتبه مبدا اصلی ضروری میدانستند.
همچنین به مرور زمان بازار اوراد، اذكار، عقاید باطنی و سری، سحر و جادو، كرامات و خوارق عادات در میان پیروان این مكتب رواج یافت، و جمعی از آنان رسما آداب مذكور را پیشه خود ساخته و بدین ترتیب كادر تصوف بینشانی را به وجود آوردند كه در حقیقت از تصوف فقط نام آن را نداشت.
یادآور میشویم، كه اندیشههای عرفانی و شیوههای تصوف در سرزمین ایران باستان نیز نمودها و جلوههای فراوانی داشته است، چنانكه شواهد تاریخی تایید میكند،افلاطونیان جدیدبهاحتمال زیاد بسیاری از اندیشههای خود را در اثرتماس با حكمای ایرانی كسب نموده و از آنها آموختهاند. همچنین در جهان مسیحیت روحیه زهد و ترك دنیا و نیز اندیشهها و افكار صوفی گرایانه، شبیه آنچه در آغاز تصوف اسلامی دیده میشود،بسیار شایع بوده است. زندگی عملی حضرت مسیح ونیزمطالب مندرج دراناجیل، چنانكه از مطالعه كتبی مانند «رساله قشریه» به دست میآید، همواره الهام بخش متصوفه اسلامی نیز بوده است منبع غنی و سرشاری برای اتخاذ چنین شیوهای در زندگی به شمار میرود. و چون دراین نوشتار بنابر اختصار است، از تفصیل بیشتر در این باره صرفنظر میشود. (۲۴)● نظرات گوناگون درباره عرفان و تصوف اسلامی
باتوجه به پیشینه مسائل اساسی تصوف و عرفان، هم در بعد عملی و سیر و سلوك، و هم در بعد نظری و جهان بینیشناسی، این سؤال مطرح میشود كه: عرفان و تصوفی كه از همان سالهای نخستین ظهور اسلام، در تمدن اسلامی و در میان مسلمانان پدیدار گشت و تكامل نمود و مراحل مختلفی را پشتسرنهاد، و به صورت كنونی در آمد، تا چه اندازه تحت تاثیر افكار عارفانه و شیوههای زندگی صوفیانه موجود در دیگر تمدنها، مانند تمدن هند، یونان، ایران باستان و مسیحیت قرار گرفته است؟
آیا عرفان اسلامی را میتوان به معنای واقعی كلمه «عرفان اسلامی» دانست؟ یعنی عرفانی كه برخواسته از متن اسلام و منابع اصیل مذهبی مسلمانان است; مانند علم فقه و حدیث و تفسیر; و با آنكه باید آن را عرفان مسلمانان دانست، یعنی نوعی علم و معرفت و شیوه زندگی كه ربطی به اسلام ندارد، جز آن كه اصحاب و پیروان آن منتسب به اسلام بودهاند، درست مانند طب و ریاضیات مسلمانان؟ در این باره نظریات گوناگونی ابراز شده است:
▪ نظریه اول:
عرفای نو متصوفه كه معتقدند عرفان و تصوف، محض اسلام و اسلام محض است. ایشان همواره برای مطالب خود از آیات قرآن و سنت نبوی و رفتار و گفتار دیگر رهبران دینی شاهد میآورند، به گونهای كه كتابهایشان مملو از آیات و روایات است. با مروری گذرا بر كتابهای آنان به روشنی دانسته میشود كه این گروه همواره مطالب خویش را مستند به متون مذهبی و مستنبط از كلام خداوند و سخنان پیشوایان دین دانسته، بلكه باطن شریعت، و گوهر دین و پیام اصلی پیامبر را همان مطالب عرفانی خویش میدانند.
▪ نظریه دوم:
محتوای این نظریه آن است كه تصوف در میان مسلمانان از آغاز پیدایش و همچنین در مراحل تكاملی خود همواره تحت تاثیر فرهنگهای بیرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بیرون وارد حوزه اسلامی شده است. بدین صورت كه مسلمانان در اثر تماس و آشنایی با راهبان مسیحی، كه شیوه زهد افراطی و ترك لذایذ دنیوی را پیشه خود ساخته بودند و ترك خانه و كاشانه نموده و از ازدواج كردن اجتناب مینمودند، چنین راه و روشی را برگزیدند، تا آنجا كه لباس خویش را نیز همانند آنان ساختند. و پشمینه پوشی، كه سنت راهبان مسیحی بود، در میان ایشان رواج یافت، و اساسا و به همین سببت آنان را «صوفی» میخواندند. آنگاه در اثر ترجمه كتابهای یونانی و سریانی به عربی تصوف وارد حوزه اسلامی گشت، و آنچه عرفان اسلامی خوانده میشود در واقع آمیختهای است از آنچه كه در این فرهنگها و تمدنها وجود داشته است. و البته این عناصربه دست مسلمانان كه از نبوغ و ذوق سرشاری برخوردار بودند، صورت نوینی به خود گرفت و تكامل یافت، و به دست كسانی چون، محیالدین عربی به اوج خود رسید.
این نظریه عمدتا از سوی دو گروه ابراز میگردد. یك دسته، فقها و متكلمان مسلمانی هستند كه تصوف را بدعتی بزرگ میدانند كه توسط برخی مسلمانان ناآگاه و یا مغرض در جامعه اسلامی راه یافت. و گروه دیگر، شرق شناسان و اسلام شناسانی هستند كه مدعیاند مطالب عرفا، فوق آن چیزی است كه آیین اسلام عرضه نموده است. در نظر ایشان تعالیم قرآن كریم در همان سطح ابتدایی و عوام است، و هرگز اشارهای به اندیشههای ظریف و دقیق كسانی چون حافظ، مولوی، ابن عربی و مانند آن ندارد. كاوادوو میگوید: «قرآن كتابی نیست كه توانسته باشد، مسلكا، متصوفه را به سوی خود جذب كند. زیرا قرآن بیشتر به مسائل زندگی خارج پرداخته و به مسائل درونی و روحی توجه چندانی ندارد!» (۲۵)
استاد مطهری در این باره میگوید: «بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند كه عرفان و اندیشههای لطیف و دقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافتهاست. گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل میشوند، و میگویند افكار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است، و گاهی آن را عكس العمل ایرانیها علیه اسلام و عرب میخوانند، و گاهیآن رادربست محصول فلسفه نوافلاطونی،كه خود محصول تركیب افكار ارسطو و افلاطون و فیثاغورث و گنویسهای اسكندریه و آراء و عقاید یهود و مسیحیان بودهاست، معرفی میكنند; و گاهی آن را ناشی از افكار بودایی میدانند. همچنانكه مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز كوشش داشته ودارند كه عرفان و تصوف را یكسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند.
طرفداران این نظریه مدعی هستند كهاسلام دینی ساده و بیتكلف و عمومی فهم و خالی از هرگونه رمز و مطلب غامض و غیر مفهوم و یا صعبالفهم است. اساس اعتقادی اسلام عبارت است از توحید اسلامی، یعنی همچنانكه مثلا خانه، سازندهای دارد مغایر و متمایر از خود، جهان نیز سازندهای دارد جدا و منفصل از خود. اساس رابطه انسان با متاعهای جهان از نظر اسلام زهد است. زهد یعنی اعراض از متاعهای فانی دنیا برای وصل به نعیم جاویدان آخرت. از اینها كه بگذریم به یك سلسله مقررات ساده عملی میرسیم كه فقه متكفل آن است.
از نظر این گروه، آنچه عرفا به نام توحید گفتهاند، مطلبی است وراء توحید اسلامی. زیرا توحید عرفانی عبارت است از وحدت وجود، اینكه جز خدا و شئون و اسماء و صفات و تجلیات او چیزی وجود ندارد. سیر وسلوك عرفانینیز وراء زهداسلامیاست; زیرادر سیروسلوك، یك سلسله معانی ومفاهیم طرح میشود،ازقبیل عشق ومحبتخدا،فناء درخدا تجلی خدابر قلب عارف،كه در زهد مطرح نیست. طریقت عرفانی نیزامریاست وراء شریعتاسلامی; زیرا در آداب طریقت مسائلی طرح میشود كه فقه از آنها بی خبر است.
ازنظر این گروه، نیكان و صحابه رسولاكرم(ص) كه عرفا متصوفه خود رابه آنها منتسب میكنند وآنها راپیشرو خود میدانند، زاهدانی بیش نبودهاند و روح آنهااز سیروسلوك عرفانی واز توحید عرفانی بیخبر بوده است. آنها مردمی بودهاند و معرض از متاع دنیا و متوجه به عالم آخرت. اصل حاكم بر روح آنها خوف و رجاست: خوف از عذاب دوزخ و رجاء به ثوابهای بهشتی، همین وبس» (۲۶)
برای نمونه این نظریه را میتوان مطرح كرد: در این كتاب آمده است: در حقیت زهد اسلامی و پارهای از تعلیمات اسلام مخصوصا افراط در آنها، زمینه را برای پیدایش صوفی گری و روش صوفیانه آماده ساخت، و دراثر مساعدت عوامل دیگراین آمادگی به مرحله كمال و صحت رسیده و بالاخره بدین وسیله تصوف در محیط اسلام نیز ریشه دوانیده و دراین قالب جدید رشد و نمو آغاز كرد.
بنابراین تاثیری را كه میتوان برای تعلیمات اسلامی در پیدایش تصوف قائل شد همین آماده نمودن محیط و مستعد كردن آن برای انعقاد نطفه تصوف است. در اینجا برای این كه اشتباه و سوء تفاهمی از سخن فوق نشود ناگزیر بار دیگر با صراحت تكرار میشود كه: زهد و دیگرتعلیمات اسلامی آن طوری كه در منطق قرآن و سنت پیامبراكرم تفسیر و بیان شده بود به هیچ وجه چنین اقتضایی را نداشت، بلكه این، انحراف و افراط عده معدودی بود كه این چنین آمادگی و اقتضایی را به وجود آورد.
«...اما آیات و احادیثی كه صوفیه بعدها برای تطبیق وارتباط اصول و مبانی تصوف با آیین اسلام به آنها متوسل شدهاند، بسیاری از احادیثیا مجهول بوده و فاقد سند صحیح هستند، و یا اینكه تصرفاتی در تفسیر آنها به عمل آمده و متاخرین صوفیه مطابق ذوق و مبانی خود روایات را معنا كردهاند، و همچنین در معانی آیات بیشتر مرتكب تاویلات بعیده و تفسیرهای بیمورد شدهاند.» (۲۷)
در نظر نویسنده كتاب"پژوهشی درپیدایش..."دو دستهاز عوامل در پیدایش و رشد تصوف در میان مسلمانان تاثیر تام داشته است:
یكی عوامل داخلی، كه عبارت است از سوء فهم نسبتبه تعلیمات زهد كه در قرآن و سنت آمدهاست، و افراط در آن، و نیز محیط اجتماعی كه پس از گذشت چندسال از رحلت رسول گرامی اسلام در میان مسلمانان پدید آمد. یعنی سرازیر شدن ثروت انبوه به سوی مسلمانان، و گرایش به دنیا و لذت جویی و گردآوری ثروت از سوی سران حكومت.
صوفیگری در واقع عكسالعملی است نسبتبه وضع زندگی و تمایل شدید توده مسلمانان به دنیا و مصالح مادی و تجمل و ثروت اندوزی. این عامل موجب پیدایش زهد افراطی در میان كسانی چون عبدالله عمر و حسن بصری معضدبنیزید عجلی و ربیعبن خیثم و عامربنعبدالقیس گشت.اماآنچه در قرن دوم هجری آنرابه صورت یك مسلك مشخص وممتاز درآورد، عبارتاز یك سلسله آداب و عادات متمایز ظاهری كه به تدریج از منابع و مآخذ خارجی و ملل و مذاهب دیگر برآن، به آن شكل تازهای بخشید.
عوامل خارجی مؤثر در پیدایش تصوف بنابر آنچه در كتاب یاد شده آمده استبدین ترتیب است:
▪ عامل مسیحی
رهبانیت مسیحی نخستین ماخذ و مسلكی است كه قبل از هرچیز، در تشكل تصوف تاثیر بسزایی بخشید. دین مسیح از جمله ادیان قدیمی اعراب بود و پس از ظهور اسلام و انتشار آن نیز مسلمانان با مسیحیان و رهبانان مناسبات و روابط نزدیكی داشتند، و تعداد زیادی از مرتاضین و راهبهای مسیحی، غیر از آنهایی كه در دیرهاو صومعهها در اغلب نقاط سرزمینهای اسلامی پراكنده بودند، همواره در میان مسلمین به دورهگری و سیاحت مشغول بودند و با مسلمانان مخصوصامتصوفه،معاشرت و حتی مكالمات بسیاری داشتند. اموری چون پشمینه پوشی، ترك حیوانی نمودن، صوم وصال، توكل به معنای افراطی آن و ترك ازدواج مستقیما تحت تاثیر شیوه راهبان مسیحی در میان متصوفه مسلمان رواج یافت.
شاهد دیگر براین تاثیر آن است كه عدهای از سران اولیه این مسلك، مانند جنید كه او را «سیدالطائفه» خواندهاند، پدر و مادرش مسیحی بوده و در چنین خانوادهای رشد یافتهاست. همچنین ذوالنون در مصر، و ابوسلیمان دارابی و ابوهاشم صوفی در شام زندگی كردهاند و نیز ابراهیم ادهم در شام میزیسته و در همانجا از دنیا رفتهاست. و چنان كه میدانیم شام و مصر از مراكز مهم رهبانیت و مسیحیتبودهاست.
▪ عامل هندی:
نویسنده كتاب "پژوهشی در پیدایش..." براین عقیده است كه «افكار و آداب تصوف اسلامی به اندازهای با آراء و تعالیم هندی تشابه دارد كه بعضیها گمان بردهاند اساس نفوذ تصوف در اسلام فقط از هند بودهاست.» (۲۸) شواهد تاریخی كه در آن كتاب برای تاثیر تصوف هندی روی مسلمانان ارائه شده عبارتند از:
الف) ترجمه كتابهایی چون: سندباد الكبیر، سندبادالصغیر، آدابالهند والصین،الهند فی قصهٔ هبوط آدم، طرق، حدود منطق الهند، بوذاسف، بیدا، به زبان عربی، كه از قرن دوم به بعد صورت پذیرفت.
ب) در نیمه اول قرن دوم هجری، بویژه عصربنیالعباس مجالس مناظره و محافل مخصوص عقاید و مذاهب برگزار میشد، و ارباب مذاهب و پیروان ادیان گوناگون در آن گرد هم میآمدند و آزادانه به بحث و مناظره و اظهار عقاید خود میپرداختند. در این میان عدهای از پیروان مذاهب هندی و بودایی نیز شركت داشتند.ج) عدهای از مشایخ طبقه اول صوفیه از بلخ هستند، و قسمت عمده انتشار تصوف و رونق آن در همان نواحی بلخ و خراسان بودهاست. با یزید بسطامی و ابو سعیدابوالخیر از صوفیان این نواحی بودهاند. ابراهیم ادهم كه در كتب صوفیه برای او شرح حالی مشابه شرح حال بودا نوشتهشده، از بلخ بوده است. ابوعلی سندی كه استاد با یزید بسطامی است از اهالی سند و نواحی بخارا و مناطق مجاور هنداست. و این در حالی است كه، قاسم غنی در «تاریخ تصوف» میگوید: از سالهای پیش از اسلام، مذهب بودایی در شرق ایران یعنی بلخ و بخارا و نیز در ماورءالنهر شایع بوده و صومعهها و پرستشگاههای معروفی داشتهاست، و مخصوصا صوامع بودایی بلخ بسیار مشهور بودهاست.» (۲۹)
د) حسین بن منصور حلاج به هندوستان مسافرت میكند، و پس از مراجعت از آنجا، غوغایی در صوفیگری بپا كرده و در آن تحولی ایجاد نمود.
و از همه اینها مهمتر مشابهتهایی است كه میان عناصر موجود در تصوف اسلامی و تصوف هندی مشاهده میشود، كه به پارهای از آنها اشاره میشود:
۱) فقر اختیاری كه صوفیه برای آن اهمیت ویژهای قائلاند و شعار مقدس خود قلمداد میكنند، اقتباسی است از فقر هندی.
۲) از جمله آداب سلوك در تعالیم بودایی و هندی «دیانا»است كه به معنای درخود فرو رفتن و سر به جیب تفكر بردن و تمرین سیرمعنوی نمودن است تا بدین وسیله روح سالك به روح كلی اتصال یابد. این موضوع از قرن سوم هجری به بعد در كادر صوفیگری اسلام نیز پیداشد، و ازجمله آداب صوفیگری و سلوك طریقت گردید، به طوری كه صوفیان به آن اهمیتخاصی داده و برآن مواظبت مینمودند.
۳) یكی دیگر از آداب و رسوم فقرا و مرتاضین هندی كه در میان صوفیان مسلمان نیز رواج یافت، موضوع خرقه پوشیدن است. خرقه پوشیدن در میان هندیان نشانه فقر و انزوا طلبی و ریاضت كشی محسوب میشد، و در میان صوفیان مسلمان نیز علامتانتصاب بهارشاد ورمز فقر و صوفیگری شمرده میشود.
۴) در میان تعالیم بودایی و هندی آنچه بیشتر اهمیت دارد و در حقیقت محور اساسی و مقصد سیر و سلوك محسوب میشود همانا كشتن نفس و خاموش ساختن آتش شهوات و تمایلات نفسانی و هوی و هوس است. و این دقیقا همان شیوه و رویه صوفیان مسلمان است. چنانكه ابوسعید ابوالخیر میگوید: «اذبح النفس والا فلا تشغل بتوهمات الصوفیهٔ» و «الاسلام ان یموت عنك نفسك».
۵) «فناء فیالله» كه یكی از اركان مهم و اساسی تصوف محسوب میشود. قابل تطبیق بر «نیروانا» است كه یكی از تعالیم بودایی و هندی است. «نیروانا» به معنای استهلاك و فنای شخصیت و خودی، و اتحاد و اتصال روح كلی است.
▪ عامل فلسفههای یونانی:
تاثیر فلسفههای یونانی و بهویژه فلسفه نو افلاطونی اسكندریه كه از قرن دوم هجری در محیط اسلام و درمیان مسلمانان ترجمه و منتشر گردید، امری روشن و غیرقابل انكار است. مساله وحدت وجود، تكیه بر كشف و شهود به عنوان تنها راه نیل به حقیقت و شناسایی آن، اهمیت وافر به مساله عشق و نیز مساله اتحاد و اتصال و وصول به مبدا هستی، و اینكه تنها وسیله نیل به این مقصود همانا قدم نهادن در وادی سیر و سلوك و تهذیب نفس و دوری از هوی و هوس است، و بسیاری مسائل دیگر از این قبیل، عناصر عمده عرفان و تصوف اسلامی را تشكیل میدهد.
آنچه گذشتخلاصه شواهد ادلهای است كه طرفداران این نظریه، یعنی كسانی كه منشا و مبدیی درخود اسلام و متون اسلامی برای پیدایش و رشد روش و طریفه صوفیانه و آراء و افكار عرفانی قائل نیستند، و همواره رد پای اصول عرفان و تصوف را در دیگر مكاتب و مذاهب بیرون از حوزه اسلام میجویند، بدان تمسك جستهاند.
▪ نظریه سوم:
بر طبق این نظریه، عرفان و تصوف نخستین مایههای خود را، چه در زمینه اندیشهها و افكار خاص خود (عرفان نظری) و چه در قلمرو روش و طریقه خاص زندگی (عرفان عملی)، از خود اسلام گرفتهاست، و برای این مایهها قواعد و ضوابط بیان كردهاست، و تحت تاثیر جریانات خارج نیز بهویژه اندیشههای كلامی و فلسفی و بالاخص اندیشههای فلسفی اشراقی قرار گرفتهاست.
از این جهت عرفان اسلامی را نه میتوان مانند علم فقه و حدیث صددرصد برخاسته از متون و منابع اسلامی و بدون تاثیر از افكار و فرهنگهای بیرون از حوزه اسلام دانست، و نه مانند علم ریاضیات و طب كاملا وارداتی بهشمار آورد. بلكه حد وسطی میان آن دو را دارد، و از این جهت وضعی تاحدی شبیه به فلسفه اسلامی دارد، البته چنانكه استاد مطهری - كه خود این نظریه را برگزیدهاست - یادآورد میشوند: (۳۰) اینكه عرفا چه اندازه توانستهاند قواعد و ضوابط صحیح برای مایههای اولی اسلامی بیان كنند، و چه اندازه مقید بودهاند كه از اصول واقعی اسلام منحرف نشوند، و همچنین اینكه جریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تاثیر داشتهاست؟ و آیا عرفان اسلامی آنها را در خود جذب كرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده كردهاست، و یا برعكس موج آن جریانات، عرفان اسلامی را در جهت مسیر خود انداختهاست؟ مطالبی است كه باید جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد. اما آنچه مسلم است این است كه عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفتهاست و بس.
در میان شرق شناسانی كه طرفدار این نظریهاست میتوان از ماسینیون نام برد. وی میگوید: «بذر حقیقی تصوف در قرآن است و این بذرها آنچنان كافی و وافی هستند كه نیازی نیست تا بر سفره اجنبی نشست» (۳۱) و نیز میگوید: «هرمحیط دینی كه در مورد تقوی و تامل و اخلاص، به پیروان خود تاكید فراوان كرده باشد، صلاحیت آن را دارد كه روح تصوف در آن ظهور كند. بنابراین، تصوف مخصوص یك نژاد یا یك زبان یا یك ملتخاص نیست، بلكه آن، پدیدهای روحیاست كهبه حدود مادی و نژاد، محدود نمیشود. پس تصوف اسلامی، از قرآن كه مسلمان آیاتش را تلاوت میكند و در آن آیات تامل مینماید و به انجام واجباتش قیام میكند، سرچشمه گرفته نمو یافته و تطور پذیرفته است.» (۳۲)
ركلیوث هم در این قول; با ماسینیون همراه است، و ماكدونالد نیز با آن مخالفت نكردهاست. همچنین نیكوسون كه از مستشرقان انگلیسی است و مطالعات گستردهای در عرفان اسلامی دارد، از طرفداران این نظریه است. او میگوید:
«در قرآن میبینیم كه میگوید:
«الله نور السموات و الارض»،«هو الاول و الاخر»،«لا اله الا هو»، «كل من علیها فان»، «ونفخت فیه من روحی»،«ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید»، «اینما تولوا فثم وجه الله»،«و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور». محققا ریشه تصوف دراینآیاتاست وبرای صوفیاناولی،قرآن نه فقط كلمات خدابود، بلكه وسیله تقرب به او نیز محسوب میشد، به وسیله عبادت و نیز تعمق در قسمتهای مختلفه قرآن، مخصوصا آیات مرموزی كه مربوط به عروج «معراج» است، متصوفه سعی میكنند حالت صوفیانه پیامبر را در خود ایجاد نمایند.» (۳۳)
نگارنده نیز این نظریه را به واقع نزدیكتر میداند و معتقد استبسیاری از آیات قرآنی وجود دارد كه میتواند الهام بخش معارف عرفانی و اسرار و رموز این رشته معرفتی باشد. ولذا عنوان این نوشتار را مبانی عرفان و تصوف در قرآن قرار داد كه خود بیانگر وجود چنین ریشهها و مایههایی در قرآن كریم است، و در دنباله بحثبه تفصیل این آیات را مورد بررسی و پژوهش قرار خواهیم داد، اما پیش از پرداختن به این مطالب، تذكر چند نكته را ضروری میدانیم:
۱) در بحث آتی ما بیشتر در پی گردآوری آیاتی هستیم كه براساس اسلوبها و قواعد ادب و لغت كه برای هركس قابل فهم و استخراج و استنباط است، میتواند الهام بخش اصول و معارف عرفان و تصوف باشد. ولذا از آیات فراوانی كه اصحاب این مكتب با تاویل و خروج از معنای ظاهری به آنها استشهاد نمودهاند، صرف نظر كردیم. و البته در این باره تنها به آیاتی كه در مدعااست و هیچگونه احتمالی دیگری درباره آن نمیروداكتفا نكردهایم، بلكه آیاتی را كه ظاهر در مدعاست، و یا حتی یكی از احتمالات پذیرفتنی آن مطابقتبا یكی از اصول عرفانی دارد، نیز ذكر كردهایم و در یك كلمه، هدف و غرض ذكر آیاتی است كه میتواند بنحو صحیح و براساس اسالیب پذیرفتهشده و تفهیم و تفاهم باالفاظ، الهام بخش عناصر عرفان و تصوف باشد.
۲) نگارنده مدعیآن نیست كه تمامی عرفا و متصوفه ابتدا به قرآن مراجعه كردهاند وآنگاه باتقید به قرآن و بدون هیچ گونه پیشداوری و اتخاذ موضع پیشین، تنها در پی آن بودهاند كه بدانند قرآن چه میگوید، و آن چه را با ذهن ناآلوده اندیشههای از پیش برگزیده، از آیات كریمه قرآن با اسلوب و شیوه صحیح استنباط، استخراج نمودهاند، نصب العین خویش قرار دهند. كه اگر چنین بود بسیاری از انحرافات كه در میان متصوفه شاهد آن هستیم، زمینه ظهور و تداوم نمییافت. حال عرفا و متصوفه در این مورد، حال بسیاری از متكلمان و مفسران است كه از پیش به رای خاصی تمایل داشتهاند و آنگاه برای تایید و تثبیت آن به قرآن مراجعه نمودهاند.
۳) چنان كه از عنوان این نوشتار دانسته میشود، هدف ما در اینجا تنها بررسی مایههای عرفان و تصوف در قرآن كریم است، و لذا این پژوهش را به آیات قرآن اختصاص میدهیم و پژوهش در احادیث مروی از رسول خدا و اوصیای معصومین علیهمالسلام را به فرصت دیگر میگذاریم. اما یادآور میشویم كه در میان روایات منقول از رسول خدا (ص) و نیز كلمات امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام و سایر ائمه هدی، نصوص بسیاری میتوان یافت كه به خوبی میتواند مؤید بسیاری از اصول عرفانی باشد. و آن نیز خود موضوع پژوهشی بسیار گستردهتر میتواند باشد.
۴) تصوف و عرفان دارای تحولات و تطورات گستردهای بودهاست، و عنوانی است كه طیف بسیار وسیع و گستردهای را در بر میگیرد. از سویی شامل كسانی میشود كه هیچگونه تقید و التزامی به شریعت اسلامی ندارد، و آداب و وظایفی دینی را به هیچ می انگارند، و آن را مخصوص توده عوام و سطح پایین مردم میشمارند، و بلكه اساسا تقید به دین خاصی را لازم نمیشمارند، و همه ادیان در دید آنان یكسان است - و اینان كسانی هستند كه دین و آیین آنان را باید همان تصوف دانست، كسانی كه بیش از همه چیز پای بند آداب و سننی هستند كه برای خود جعل نمودهاند - و از سوی دیگر، كسانی چون صدرالمتالهین، سید صدر آملی، ابن فهد حل، و در میان معاصران، علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی - رضوانالله علیهم - را شامل میگردد كه سر سوزنی تخطی از طریق مستقیم شریعت را جایز نمیشمارند، و در عمل نیز خود چنین كردهاند. كسانی كه تنها راه وصول به مدارج عالی كمال و وصول به حقیقت و نیل به درجات كشف و شهود و بهرهمندی از لذایذ عرفانی را همان حركت در جاده شریعت، و عمل به فرامین پیشوایان دین میدانند. و میان این دو گروه نیز گروههای متعددی وجود دارد.
و ازاین رو، به عقیده نگارنده، بسیاری از اختلافات میان مخالفین و مدافعین عرفان و تصوف باتعیین حدود و مرزها و تفكیك این گروهها و عقاید و آداب و شیوههای سلوك آنها، برطرف خواهد شد، و این تفكیك و تعیین حدود خود امری استشایسته و بایسته است كه توسط عرفان پژوهان انجام پذیرد.
در این پژوهش نظرما بیشتربه اندیشههای عرفانی گروه اخیر است، و لذا با آداب و طریقه خاصی كه سلسلههای سنتی صوفیه از آن پیروی كردهاند كاری نداریم.
نویسنده: علی شیروانی
پینوشتها:
۱- البته چنان كه اشاره خواهیم كرد، عرفان و تصوف اسلامی واژهای است كه دامنه وسیع و گستردهای دارد و عارف وصوفی برجمع كثیری از مسلمانان اطلاق میگردد كه دارای اختلافات فاحشی هستند، در این میان تنها به دستهای خاص، و نگرشی ویژه نظر داریم.
۲- اصطلاحات الصوفیه،ص ۱۰۴، كماالدین عبدالرزاق كاشانی، چ دوم، انتشارات بیدار،۱۳۷۰ ه،.
۳- طبقات الصوفیهٔ، ص ۵۰۶.
۴- همان ماخذ، ص ۳۹۶.
۵- همان ماخذ، ص ۷۲.
۶- ر. ك: فلسفه عرفان،دكتریحیییثربی،انتشارات دفترتبلیغات، ص۳۳-۶۳، چاول، ۱۳۶۶ ه..
۷- عوارف المعارف،مطبوع درحاشیهاحیاءالعلوم غزالی، طبع قاهره، ج ۱، ص ۲۹۳-۲۹۴.
۸- اصطلاحات الصوفیه، ص ۱۵۶.
۹- كشافاصطلاحاتالفنون والعلوم،ص ۴۸،محمدالتهانوی،هند،۱۸۷۲م.
۱۰- طبقات الصوفیه، ص ۴۳۵.
۱۱- ر.ك:اللمع فی التصوف،ابونصر عبداللهبنعلیالسراجالطوسی،لیدن ۱۹۱۴م;شرح كلمات باباطاهر، شارح سلطان محمدبنحیدرمحمد جنابفری، تهران، ۱۳۳۳.
۱۲- ر. ك: آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۷۰، استاد مطهری در آنجا میگوید:«اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یادشوند،باعنوان «عرفا» وهرگاهبا عنوان اجتماعیشان یاد بشوند،غالبا«متصوفه»یاد میشوند.»
۱۳- همان ماخذ، ص ۷۱، همچنین مراجعه كنید به ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
۱۴- درتنظیم مطالباینبخش،از كتاب «پژوهشی درپیدایشتصوف و عرفان» عباسعلی عمید زنجانی،(تهران: امیركبیر،۱۳۶۶،)،چ اول،بهره وافر بردهام.
۱۵- بودا چه میگوید؟، ص ۴۴.
۱۶- «تحقیقماللهند»ابوریحان بیرونی،ترجمه علیاكبر داناسرشت،ص ۲۰.
۱۷- بحث در آثار وافكارحافظ،ج ۲، قاسم غنی،(تهران:مطبعه بانك ملی ایران، ۱۳۲۲ ه)،ص ۱۶۶.
۱۸- بودا چه میگوید؟،ص ۳۰.
۱۹- تحقیق ماللهند،ص ۴۹-۵۰.
۲۰- همان، ص ۵۴.
۲۲و۲۱- «نظری در تاریخ ادیان»، علی اكبرترابی،(تهران: شركت انتشارات نسبی حاج محمدحسین اقبال و شركا، ۱۳۴۱ ه)،ص ۱۷۸،
پینوشتها:
۲۳- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۲۴۴.
۲۴- آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۸۴ - ۸۶
۲۵- پژوهشی در پیدایش و تحولات عرفان و تصوف،(تهران:انتشارات امیركبیر)، ص ۲۶۰ و۲۶۱
۲۶- آنچه در این قسمت میآید صرفا انتقال نظریات كسانی است كه عرفان و تصوف را انعكاسی از افكار و روشهای زندگی ملل غیر اسلامی درمیان مسلمانان میدانند، نه آن كه رای منتخب نگارنده باشد.
۲۷- ماخذ سابق، ص ۲۸۷.
۲۸- تاریخ تصوف، ص ۱۵۷.
۲۹- شایان ذكر است كه خرقهپوشی در تصوف غیر از پشمینه پوشی است، و اصولا خرقه پوشی به معنای خاص آن بیشتر از اواخر قرن سوم به بعد در میان صوفیه رایجشدهاست.
۳۰- ر. ك.به:مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۸۴.
۳۱ و۳۲- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۲۴۴.
۳۳- میراث اسلام، مجموعهای ازمستشرقین دربارهاسلام، ص ۸۴.
پینوشتها:
۱- البته چنان كه اشاره خواهیم كرد، عرفان و تصوف اسلامی واژهای است كه دامنه وسیع و گستردهای دارد و عارف وصوفی برجمع كثیری از مسلمانان اطلاق میگردد كه دارای اختلافات فاحشی هستند، در این میان تنها به دستهای خاص، و نگرشی ویژه نظر داریم.
۲- اصطلاحات الصوفیه،ص ۱۰۴، كماالدین عبدالرزاق كاشانی، چ دوم، انتشارات بیدار،۱۳۷۰ ه،.
۳- طبقات الصوفیهٔ، ص ۵۰۶.
۴- همان ماخذ، ص ۳۹۶.
۵- همان ماخذ، ص ۷۲.
۶- ر. ك: فلسفه عرفان،دكتریحیییثربی،انتشارات دفترتبلیغات، ص۳۳-۶۳، چاول، ۱۳۶۶ ه..
۷- عوارف المعارف،مطبوع درحاشیهاحیاءالعلوم غزالی، طبع قاهره، ج ۱، ص ۲۹۳-۲۹۴.
۸- اصطلاحات الصوفیه، ص ۱۵۶.
۹- كشافاصطلاحاتالفنون والعلوم،ص ۴۸،محمدالتهانوی،هند،۱۸۷۲م.
۱۰- طبقات الصوفیه، ص ۴۳۵.
۱۱- ر.ك:اللمع فی التصوف،ابونصر عبداللهبنعلیالسراجالطوسی،لیدن ۱۹۱۴م;شرح كلمات باباطاهر، شارح سلطان محمدبنحیدرمحمد جنابفری، تهران، ۱۳۳۳.
۱۲- ر. ك: آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۷۰، استاد مطهری در آنجا میگوید:«اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یادشوند،باعنوان «عرفا» وهرگاهبا عنوان اجتماعیشان یاد بشوند،غالبا«متصوفه»یاد میشوند.»
۱۳- همان ماخذ، ص ۷۱، همچنین مراجعه كنید به ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
۱۴- درتنظیم مطالباینبخش،از كتاب «پژوهشی درپیدایشتصوف و عرفان» عباسعلی عمید زنجانی،(تهران: امیركبیر،۱۳۶۶،)،چ اول،بهره وافر بردهام.
۱۵- بودا چه میگوید؟، ص ۴۴.
۱۶- «تحقیقماللهند»ابوریحان بیرونی،ترجمه علیاكبر داناسرشت،ص ۲۰.
۱۷- بحث در آثار وافكارحافظ،ج ۲، قاسم غنی،(تهران:مطبعه بانك ملی ایران، ۱۳۲۲ ه)،ص ۱۶۶.
۱۸- بودا چه میگوید؟،ص ۳۰.
۱۹- تحقیق ماللهند،ص ۴۹-۵۰.
۲۰- همان، ص ۵۴.
۲۲و۲۱- «نظری در تاریخ ادیان»، علی اكبرترابی،(تهران: شركت انتشارات نسبی حاج محمدحسین اقبال و شركا، ۱۳۴۱ ه)،ص ۱۷۸،
پینوشتها:
۲۳- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۲۴۴.
۲۴- آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۸۴ - ۸۶
۲۵- پژوهشی در پیدایش و تحولات عرفان و تصوف،(تهران:انتشارات امیركبیر)، ص ۲۶۰ و۲۶۱
۲۶- آنچه در این قسمت میآید صرفا انتقال نظریات كسانی است كه عرفان و تصوف را انعكاسی از افكار و روشهای زندگی ملل غیر اسلامی درمیان مسلمانان میدانند، نه آن كه رای منتخب نگارنده باشد.
۲۷- ماخذ سابق، ص ۲۸۷.
۲۸- تاریخ تصوف، ص ۱۵۷.
۲۹- شایان ذكر است كه خرقهپوشی در تصوف غیر از پشمینه پوشی است، و اصولا خرقه پوشی به معنای خاص آن بیشتر از اواخر قرن سوم به بعد در میان صوفیه رایجشدهاست.
۳۰- ر. ك.به:مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۸۴.
۳۱ و۳۲- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۲۴۴.
۳۳- میراث اسلام، مجموعهای ازمستشرقین دربارهاسلام، ص ۸۴.
منبع : باشگاه اندیشه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا رافائل گروسی نیچروان بارزانی دولت اصفهان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم انتخابات شورای نگهبان حسین امیرعبداللهیان
شهرداری تهران تهران قتل حجاب قوه قضاییه زنان سیل آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت شهرداری سازمان هواشناسی
قیمت دلار سایپا قیمت خودرو خودرو بازار خودرو قیمت طلا ایران خودرو بانک مرکزی بورس دلار مسکن حقوق بازنشستگان
نمایشگاه کتاب وزارت آموزش و پرورش دفاع مقدس افعی تهران تلویزیون موسیقی تئاتر سینمای ایران سریال مسعود اسکویی سینما کتاب
دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان فضا
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه رفح چین طوفان الاقصی نوار غزه اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس ذوب آهن لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی رئال مادرید سپاهان جواد نکونام
هوش مصنوعی زلزله ناسا سامسونگ اپل آیفون مایکروسافت باتری گوگل تلفن همراه اندروید فضاپیما
بیماران خاص روغن رژیم غذایی زیبایی بیمه کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون