یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
چرخه خشونت
روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، دولت ایالات متحده زیر فشار شرکتهای بزرگ چندملیتی بهویژه شرکت «یونایتد فروت کمپانی» و تحت هدایت نظری اقتصاددانان مکتب شیکاگو بهویژه میلتون فریدمن، و البته با بهانه رایج در این دهه، یعنی جلوگیری از خطر کمونیسم در قاره آمریکا، دولت دموکراتیک سالوادور آلنده را در شیلی با یک کودتای نظامی سرنگون کرد و پینوشه، یک ژنرال بیرحم را به جای او بر سرکار گذارد که زمام اقتصاد کشور را به دست اقتصاددان تربیتشده در مکتب شیکاگو، شاگردان فریدمن و آرنولد هاربرگر، یعنی خوزه پینهرا و هرمان بوچی داد تا به تصور خود کشور را به شکوفایی اقتصادی برسانند. در طول هفده سال حکومت نظامی پینوشه، ۲۲۷۹ نفر کشته یا ناپدید شدند، صدهزار نفر به زندانهای سیاسی افتادند، صدها هزار نفر پناهنده سیاسی از کشور گریختند و وحشیانهترین شکنجهها علیه زندانیان اعمال شد و این حرکت، آغازی بود بر گروه جدیدی از کودتاهای نظامی و فساد سیاسی که قرنها در آمریکای لاتین از جمله به وسیله همان کمپانی رایج بود (به صورتی که حتی نویسندگان ادبی و شاعرانی نظیر مارکز، آستوریاس و نرودا آن شرکت را در کارهایشان افشا کرده بودند).
نتیجه مورد انتظار رونق و رشد اقتصادی بود، و نتیجه به دست آمده گسترش فساد و ورشکستگی اقتصادی به گونهای که از آغاز دهه ۱۹۸۰ شیلی به ناچار به سوی دموکراسی بازگشت و ژنرالها را روانه سربازخانههایشان کرد. روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (تقریبا سی سال پس از ماجرای نخست) چند گروه تروریستی همزمان چندین هواپیمای آمریکایی را در واشنگتن ربودند و با آنها دست به حمله انتحاری علیه برجهای سازمان تجارت جهانی، پنتاگون، و چندین مرکز دیگر زدند. در این حملات، برجها فرو ریختند و ۲۹۷۳ نفر کشته، صدها نفر زخمی و میلیاردها دلار خسارت به اقتصاد آمریکا و اقتصادهای جهان وارد شد.
پس از این ماجرا، نام گروهی بر سر زبانها افتاد که برای سردمداران آمریکا لااقل ۱۰ تا ۱۵ سال پیش از آن، آشنا بود، زیرا خود به صورت غیرمستقیم از طریق عربستان و پاکستان باز هم در سالهای ابتدای دهه ۱۹۸۰ و برای مبارزه با خطر کمونیسم در منطقه خاورمیانه آن را تاسیس کرده بودند و به تدریج و به خصوص پس از فروپاشی شوروی کنترل آن را از دست داده و این گروه نیز بدل به شبکهای مرکب از هستههای کوچک و مجزا و غیرقابل دسترس شده بود.
۱۱ سپتامبر که شاید اسرار آن روزی کاملا کشف شود، با حوادث عجیب و سوداگریهای مالی غریب و ندانمکاریهای امنیتی شگفتانگیزی، پیش و پس از خود همراه بود که منجر به تشکیل یک کمیسیون ویژه تحقیق در آمریکا شد (و ما در اینجا وارد آنها نمیشویم) ولی مهمترین نتیجه آن دادن بهانه لازم به دولت آمریکا برای پیش گرفتن سیاستی تهاجمی در منطقه خاورمیانه بود که ابتدا با افغانستان آغاز شد، سپس با عراق ادامه یافت و در نهایت به ایران رسید. هدف ادعایی آمریکا گسترش دموکراسی در این منطقه و هدف اصلیاش که از ابتدا بسیاری از روشنفکران خود این کشور و سایر کشورهای غربی (به نحو بازهم عجیبی در تضاد با «روشنفکران» وطنی ما) بر آن تاکید کرده بودند و سرانجام آشکار شد، تامین منابع استراتژیک انرژی این کشور به مثابه ضامنی برای سلطه اقتصادیـ نظامی آن و تقویت تصور خام ابرقدرت واحد جهانیشدن بود که با کنترل مطلق منابع انرژی فسیلی قاعدتاً باید به دست میآمد. اما نتیجه واقعی به دست آمده درگیر شدن آمریکا در یک تله نظامی و اقتصادیـ اجتماعی بود که از دولت بوش منفورترین دولت کل تاریخ ایالات متحده را ساخت و چنان قدرتی به مخالفان او در حزب دموکرات داد که برای نخستینبار واقعهای غیرقابل تصور یعنی به قدرت رسیدن یک سیاهپوست را در راس این کشور که فکر آن کمتر از ۱۰سال پیش هر کسی را به خنده میانداخت، به واقعیتی بسیار محتمل تبدیل کرد.
دو واقعه با ۳۰ سال فاصله، اما دو واقعه که چرخهای حقیقی از خشونت را نشان میدهند: «باد کاشتن و طوفان درو کردن». با این وصف، سادهانگارانه است که امروز نسبت به موقعیت شکننده آمریکا و تاثیر مثبت آن بر موقعیت جهان چندان خوشبین بود. «فروپاشی ایالات متحده» (و در واقع فروپاشی سلطه بینالمللی این کشور) اگر هم اتفاق بیفتد، به معنای ضربهای شدید بر اقتصاد جهانی خواهد بود زیرا این کشور یکی از مقروضترین کشورهای جهان (آن هم به پول ملی خود یعنی دلار) است و این قرضها را از بسیاری از کشورهای جهان گرفته است.
افزون بر این، جنون ابرقدرتخواهی آمریکا که آن را عملا با جنگ سرد از سالهای دهه ۱۹۵۰ آغاز کرد (و البته شوروی پیشین نیز با تصور خامی که از جهانیشدن داشت از آن استقبال کرد و دروناش درگیر شد) و بسیار سریع آن را با سیاستهای نولیبرالی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در جهان دنبال کرد، از ابتدای دهه ۱۹۷۰ و با کودتاهای آمریکای لاتین وارد مرحله عملی و نقطه عطفی سخت شد و در نهایت چارهای جز آن باقی نگذاشت که اقتصادهای سوداگرانه مالی نسبت به اقتصادهای تولیدی اولویت یافته و از یکسو با نظام جهانی اقتصادهای مافیایی (سیستمهای درآمدزایی جنایتبار و پولشویی) و از سوی دیگر با گسترش شبکههای نظامی غولآسا و پرهزینه (ناوگان آمریکا که عملا جهان را اشغال نظامی کرده است) به یکدیگر پیوند خورده و راهی جز گسترش تروریسم کورکورانه که جنگ «نامتقارن» (حمله به اهداف غیرنظامی در ضعیفترین نقاط دشمنی تا بن دندان مسلح و غیرقابل شکست) نماند. بگذریم که همین جنون را باید تا اندازهای ریشه باززایی تمایلات نظامیگری خطرناک به ابرقدرت شدن در سایر کشورهای بزرگ نظیر روسیه و چین و هند نیز دانست.
و در این میان ظاهراً باید در یک خلاء فکری و بهتر است بگوییم یک تهیمغزی کامل همچون اقتصاددانان تازه به دوران رسیده برخی از کشورهای توسعهنایافته و «روشنفکران» خودساخته همین کشورها بود که چاره کار چنین جهانی را در متون لیبرالی قرن نوزدهمی و بیستمی و در تلاش برای بازسازی نظریههای تمدنی هزارهای دانست، تا بتوان «خود گفت و خود خندید»، تا بتوان چشم را بر تجربههای بیشمار سیسال گذشته در عرصههای اقتصادی و سیاسی و فناورانه بست و خود را محور جهان پنداشت و تصور کرد که جهانیان هیچ مشکل دیگری جز آنکه به «مسئله» ما (که خود از عوامل اصلی و آگاه ایجادش بودهاند) بپردازند، ندارند، باید بسیار و واقعا بسیار سادهپندار بود یا دیگران را سادهپندار پنداشت تا بتوان تصور کرد که کار بسیار مهمی انجام میدهیم اگر پیچیدگی کنونی جهان را در فرمولهای پیشپاافتاده دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰، یعنی دوران جنگ سرد خلاصه کرده و تصور کنیم نزاع بر سر دعواهای دو جناح و سه جناح و غیره یا بر سر استراتژیهای «دخالت» یا «عدم دخالت» دولت در اقتصادهای ملی (که در بسیاری از کشورهایشان درآمدهای سالانهشان، به زحمت به حجم مبادلات مالی چندروزه یک یا دو بورس بزرگ دنیا میرسد)، یا بازیهای دیپلماتیکی است که بیشتر به نمایشهای مضحک شبیهسازی شده کنفرانسهای قرن نوزدهمی درباره جنگ و صلحها شباهت دارند تا حتی به سایهای از واقعیت روابط پیچیده مبتنی بر اقتصادهای درهم تنیده مافیایی، دولتی و چند ملیتی.
۱۱ سپتامبر اما، نشان داد که اگر جنون پول و قدرت میتواند تا حد غیرقابل تصوری در پوچیِ گنداب باورنکردنیای که جهان امروز دروناش دست و پا میزند، پیش رود، جنون انتقامجویی و جبران حقارتهای تاریخی یا روزمره نیز قادر است تمام مرزهای تصورپذیر را در هم شکسته و آیندهای بسیار تیرهتر را به همه جهانیان وعده دهد و بهویژه نشان دهد که در جهانی که بر آن نه عقل و شرف و عدالت انسانگرایانه بلکه صرفا اولویتهای سودجویانه الگوبرداریشده از اقتصاددانانی از جنس فریدمن حاکم است، دیگر هیچکس، در هیچکجا در امنیت به سر نمیبرد. البته هیچکس، به جز شاید نومحافظهکارانی که آگاهانه یا ناخودآگاهانه از تمایلی ناگزیر به گولزدن دیگران، برای آرامش بخشیدن به خویش، تبعیت میکنند.
ناصر فکوهی
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
شورای نگهبان انتخابات حجاب حسین امیرعبداللهیان امیرعبداللهیان دولت مجلس شورای اسلامی جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی رسانه انتخابات مجلس دوازدهم
تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیل هواشناسی فضای مجازی سازمان هواشناسی باران سامانه بارشی یسنا هلال احمر آتش سوزی
قیمت دلار یارانه خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا مسکن حقوق بازنشستگان بازار خودرو ایران خودرو ارز
نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی تلویزیون صدا و سیما موسیقی کتاب مهران غفوریان صداوسیما سینمای ایران سریال سریال پایتخت حج
فسیل
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید سپاهان مهدی طارمی لیگ برتر جواد نکونام بارسلونا باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام گوگل اپل آیفون پهپاد موبایل تبلیغات ناسا
کاهش وزن دیابت چای توت فرنگی اعتماد به نفس چاقی آلرژی