دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

نبرد برای «عکا»


نبرد برای «عکا»
● خیال پردازی های عکا
در نیمة دوم قرن ۱۸ میلادی، توجه دوبارة سرمایه‏داران و تجّار غربی به منطقة شرق مدیترانه به عنوان یکی از مراکز مهم کشت و صدور غله و پنبة آسیا به بازارهای اروپا از یک سو و بازار پارچه‏های ارزان اروپایی از سوی دیگر آغاز شد و به حضور گروه کثیری از تجّار یهودی و اروپایی در بنادر این منطقه انجامید. این فرآیند، در اوایل قرن نوزدهم پنبة شرق مدیترانه را به مهم‏ترین کالای صادراتی به بریتانیا بدل کرد (با توجه به استقلال آمریکا که بزرگ‏ترین کشتزارهای پنبه انگلیس و فرانسه در آن قرار داشت، اهمیت پنبه مناطق دیگر جهان نیز بیشتر شد).
در این سال‏ها، بخش عمدة سواحل شرقی مدیترانه، قسمتی از استان سوریه محسوب می‏شد و کنترل این ناحیه به عهده والی شهر بندری "عکا" بود. این شهر بندری به دلیل داشتن قلاع مستحکم نظامی و اشراف بر سایر بنادر شرق مدیترانه، به عنوان مرکز این منطقة مهم تجاری شناخته می‏شد (محدوده تحت تسلط "حاکم عکا"، تقریباً همان منطقه‌ای است که از دوران جنگ اول جهانی تاکنون به "فلسطین" شهرت یافت). از سال ۱۷۹۰ "احمد جزار" حاکم مقتدر "عکا" مبارزة شدیدی را علیه سلطة انحصاری سوداگران اروپایی بر کشت و تجارت پنبه و غله منطقه آغاز کرد و در سال ۱۷۹۱ تجار فرانسوی را از بنادر منطقه بیرون کرد. در این زمان فرانسة انقلابی، بزرگ‌ترین دشمن و رقیب انگلستان بود؛ اما سند قابل توجهی مبنی بر این که "احمد جزار" تحت نفوذ یا فشار انگلستان، دست به اخراج تجار فرانسوی زده باشد به‌دست نیامده است. انقلابیون فرانسوی که در آن سال در بدترین شرایط اقتصادی - به لحاظ محاصرة اقتصادی کشورهای مخالف انقلاب فرانسه - قرار داشتند و محرومیت از بنادر "مدیترانه شرقی" در آن مقطع زمانی، فشارهای وارده بر آنان را بیشتر کرده بود، پاسخ مناسب به این عمل "جزار پاشا" را به ۷ سال بعد واگذار کردند.
در سال ۱۷۹۸ "ناپلئون بناپارت" ژنرال جوان جمهوری انقلابی فرانسه، با تهاجمی سنگین به "مدیترانه شرقی" قصد داشت با دستیابی به آب‌های دریای سرخ، راه خود را به سوی هندوستان، به عنوان شاهرگ حیاتی بریتانیا، باز کند. وی برای رسیدن به این هدف باید به قلب امپراتوری عثمانی حمله می‏برد.
مصر شمالی طی نبردی خونین در سال ۱۷۹۸ زیر چکمه‏های ارتش فرانسه رفت. پس از آن ناپلئون به سوی بنادر شرقی مدیترانه (واقع در فلسطین امروزی) رو کرد و ابتدا شهرهای "غزه" و "رمله" را تصرّف کرد، سپس در سال ۱۷۹۹ با نیرنگ، دروازه‏های بندر "یافا" را گشود و عازم اصلی‏ترین قلعة نظامی منطقه یعنی "عکا" شد و این شهر را به محاصرة خود در آورد. محاصرة "عکا" دو ماه به طول انجامید و ناپلئون در این ایام موفق شد قسمتی از سپاه خود را برای اشغال شهرهای "ناصره" و "صفد" عازم کند. این لشکرکشی به فلسطین، انگلستان را به تکاپو وا داشت، چرا که در صورت تصرف "عکا" توسط ناپلئون، بازپس‏گیری آن، کاری بسیار دشوار بود و حاکم "عکا" در حقیقت بر منطقة فلسطین مسلط می‏شد و "جناح شرقی دفاع از هندوستان" به تصرف دشمن در می‏آمد و کوتاه‌ترین راه ارتباطی انگلستان با دریای سرخ و هند، قطع می‏شد. با توجه به این‌که زمزمة حفر کانالی جهت اتصال "دریای مدیترانه" به "دریای سرخ" نیز در میان نخبگان سیاسی و نظامی شرق و غرب به گوش می‏رسید، تصرف مصر و سوریه خطری جدی برای حاکمیت بریتانیا بر مشرق زمین ایجاد می‏کرد؛ به همین دلیل ناوگان انگلستان به کمک محاصره شدگان قلعة "عکا" شتافت.
از همه مهم‌تر این که سوریه، دروازة امپراتوری عثمانی محسوب می‏شد و با اشغال آن، موجودیت امپراتوری عثمانی مورد تهدید جدی قرار می‏گرفت و این مسأله‏ای بود که با سیاست‏های قرن نوزدهمی بریتانیا منافات داشت (به دلایل اتخاذ چنین سیاستی، خواهیم پرداخت).
ناوگان انگلیس برای کمک به محاصره شدگان "عکا" - و در حقیقت به خاطر منافع خود - با ناوگان فرانسه درگیر شد. از قضای روزگار، انتشار مرض "طاعون" در میان سپاهیان فرانسه نیز به کمک مدافعان "عکا" آمد و باعث شد که سپاه ناپلئون به مصر عقب‏نشینی کند. در مصر نیز، ناپلئون از طرف ناوگان دریایی انگلستان و مدافعان مصر جنوبی مورد حملات سختی قرار گرفت و چون حکومت انقلاب زده فرانسه نیز دچار هرج و مرج شده بود و نمی‏توانست به ناپلئون کمکی برساند، او در سال ۱۷۹۹ با شکستن خط محاصرة دریایی انگلستان، راهی فرانسه شد. ناپلئون بعدها به یکی از نزدیکان خود نوشت: "عکا، کلید مشرق زمین بود و من با ناکامی در تصرف آن، برای همیشه، خیال‌پردازی را در خود کشتم " (کنایه از این که تسلط بر مشرق زمین، خیالات ناپلئون را به خود مشغول کرده بود).
تهاجم ناپلئون به مدیترانه شرقی را شاید بتوان ابتکاری ناشی از نبوغ نظامی این "جهانگشای خونریز" دانست؛ اما طرح موضوعی خاص از سوی ناپلئون، این احتمال را قوت می‏بخشد که وی در عملی کردن ایده‏ای که شاید سال‏ها در میان محافل سری و طراحان پشت ‏پرده قدرت‏های اروپایی مطرح بوده، پیش‌دستی کرده است، ایده‏ای که از ۹ قرن پیش اذهان صاحب‏نظران سیاسی و مذهبی غرب را به خود مشغول ساخته بود؛ یعنی ایجاد حکومتی متحد با غرب در طلایی‏ترین نقطة آسیا از نظر سیاسی، مذهبی و حتی اقتصادی.
ناپلئون در سال ۱۷۹۸ با صدور اعلامیه‏ای خطاب به یهودیان آسیا و آفریقا، از آنان خواست تا تحت لوای فرانسه جمع شوند و با وی برای فتح "سرزمین مقدس" همراه شوند و عظمت و شکوه "اورشلیم باستانی" را احیا نمایند. گمان می‏رود ناپلئون، چون از نفوذ نسبی اشراف یهود در کانون‏های تجاری امپراتوری عثمانی مطلع بود، و پیوند حیاتی سرمایه‏داران یهودی را با نظام سیاسی انگلستان، مهم‌ترین نقطة قوت رقیب خود می‏دانست، با این اعلامیه قصد داشت آنان را با خود همراه سازد و یا حداقل همپیمانی احتمالی آنان با دولت عثمانی و بریتانیا را تضعیف نماید. اسناد و شواهد هم نشان می‏دهند، اشراف و سرمایه‏داران یهودی، از مهم‏ترین تأمین‏کنندگان مالی دولت‏های در حال جنگ عثمانی و انگلستان و حتی آلمان و فرانسه محسوب می‏شدند.
این که آیا خود ناپلئون هم احتمال موفقیت چنین طرحی را در آن مقطع زمانی می‏داد یا تنها به عنوان گونه‏ای جنگ روانی به آن می‏نگریست، مشخص نیست، چرا که همین ناپلئون در بیانیة دیگری خطاب به ملت مسلمان مصر، داعیة اسلام‏گرایی و اسلام‏خواهی کرد و حتی برای جلب همدلی اعراب، با لباس سنتی عربی در انظار عمومی ظاهر شد. "ناهوم سوکولُف" از رهبران "آژانس یهود" در کتاب خود می‏نویسد:
"هیچ یک از یهودیان به موفقیت طرح جاه‏طلبانه ناپلئون و امکان پیروزی وی اعتقادی نداشتند و به همین دلیل به وعده‏های وی توجه نکردند. از سوی دیگر در صورت فتح سوریه و کشاندن جنگ به قلب ترکیه [منظور امپراتوری عثمانی است] نمی‌شد احتمال موفقیت طرح ناپلئون را یکسره ناممکن تلقی کرد. در این صورت احتمالاً ناپلئون سهمی از حکومت را نیز به قوم یهود که فرانسه می‏توانست به آن‏ها تکیه کند واگذار می‏کرد."
این تئوریسین نامدار صهیونیزم ضمن ابراز این نظر که: "طرح بناپارت ساده و مقاصد وی صادقانه بود" می‏نویسد: "در صورت پیروزی ناپلئون، یهودیان با شادمانی به کمک وی می‏شتافتند" و دلیل این عدم همراهی را این‏گونه شرح می‏دهد: "نظر یهودیان در شرق به طرح‏های ناپلئون محتاطانه و تا حدودی بدبینانه بود. این احتیاط و بدبینی البته نسبت به امکان اجرا و ابزار رسیدن به اهداف ابراز می‏شد و نه نسبت به مقاصد ناپلئون. یهودیان آماده بودند به گونه‏ای مسالمت‏آمیز یا با قیام علیه زمامداران کشور، برای احیای "اورشلیم باستانی" تا سر حد امکان جان‌فشانی کنند، اما به هر حال آنان می‏دانستند که این مبارزه [ناپلئون با عثمانی] سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت."
تاخت و تاز کوتاه ناپلئون در سرزمین‏های اسلامی دو پیامد جدی در پی داشت؛ اول، باز شدن پای انگلستان به آب‏های مدیترانة شرقی به بهانه کمک به عثمانی در برابر فرانسه و دوم، طرح رسمی اولین ایده حکومتی برای یهودیان در فلسطین از سوی یک مقام عالی رتبه غربی.
سوکولف، دربارة اهمیت طرح این ایده در کتاب خود می‏نویسد:
"هر قضاوتی که نسبت به ارزش عملی طرح بناپارت در آن زمان داشته باشیم، باید اذعان کنیم که مطرح شدن موضوع حاکمیت یهودیان بر فلسطین، از اهمیت فوق‏العاده‏ای برخوردار است. ناگفته پیداست که اگر چنین خواست‏ها و آرمان‏هایی در میان یهودیان فرانسه وجود ن‏داشت، چنین پیشنهادی حتی در قالب یک طرح خیالی یا بلندپروازی‏های ستاد عملیات نظامی در یک کشور دوردست مطرح نمی‏شد."
نظر به جایگاه بالای "ناهوم سوکولف" در میان نظریه‏پردازان صهیونیزم و ارتباط ویژة او - به عنوان یکی از رهبران آژانس یهود - با کانون‏های قدرت سیاسی و اقتصادی اروپایی، این اظهار نظر وی را باید دلیلی بر قدرت ‏یابی محافل یهودی در اروپا، در حد برقراری لابی با قدرتمندان اروپایی برای رسیدن به اهداف خود دانست. وی در همین کتاب تأکید می‏کند:
"ناپلئون حتی در دوران جوانی خود از چنان بینش سیاسی فوق‏العاده‏ای برخوردار بود که بدون ارزیابی نظر محافل مهم کشورش، دست به کار مخاطره‏آمیزی نمی‏زد."
با این حال جهان اسلام، این حادثه مهم را جدی نگرفت. اما اسناد و مدارکی که بعدها منتشر شد حکایت از آن داشت که نخبگان و نظریه‏پردازان یهودی در تمام قرن نوزدهم برای لحظه‏ای، تلاش جهت عملی کردن ایده‏ای را که ناپلئون برای اولین بار آن را افشا کرد، متوقف ننمودند.
● آغاز غائله
در سال ۱۷۹۹ یک تاجر آلبانیایی‌تبار به نام "محمدعلی" سرکردگی یک گروه خرابکار مورد حمایت ارتش انگلیس را علیه ارتش ناپلئون در مصر شمالی برعهده داشت. او توانست حمایت دولت عثمانی را نیز برای حمله به اشغالگران فرانسوی کسب کند و به این ترتیب در زمان خروج فرانسوی‏ها از مصر در سال ۱۸۰۲ میلادی، به عنوان متنفذترین قدرت نظامی این کشور سر بر کشید و با شگردهای سیاسی خود توانست در کوران آشوب این دوران، رقبایش را کنار زده و خود را به "قسطنطنیه" تحمیل کند و در سال ۱۸۰۵ از سوی سلطان عثمانی به عنوان والی مصر منصوب شد.
ارتش مقتدری که وی در سال‏های اولیة حکومتش تشیکل داد، در آن سال‏های ضعف و رخوت عثمانی، نعمتی خدادادی محسوب می‏شد و این ارتش از سوی عثمانی برای سرکوب شورش‏های تجزیه‏طلبان اعزام می‏شد و خود محمدعلی نیز در پی توسعة دامنة حکومتش، بدون اخذ مجوز عثمانی، به سرزمین‏های مجاور لشکر می‏کشید. این آزادی عمل سرانجام در سال ۱۸۳۲ به تهدیدی مهیب علیه سلطان عثمانی تبدیل شد. در این سال، ارتش محمدعلی بندر "عکا" را تصرف کرد و بلافاصله بنادر "صیدون"، "تریپولی"، "بیروت" و حتی پایتخت استان سوریه یعنی "دمشق" نیز به دست محمدعلی افتاد و مدافعان عثمانی پی در پی از او شکست خوردند. سرانجام "قسطنطنیه" دست به دامن روسیه شد. این دشمن سنتی عثمانی، به دلیل عدم اعتماد به ماجراجویی چون محمدعلی و احتمال حمایت از او از جانب انگلستان، به یاری عثمانی شتافت و همین امر موجب نجات موجودیت عثمانی شد. ورود ناوگان روسیه به آب‌های عثمانی، انگلستان و فرانسه را که تا آن لحظه در برابر حملات بی‏امان محمدعلی به عثمانی سکوت کرده بودند، به تحرک وا داشت. آنان به عنوان میانجی وارد صحنه شدند و بحران را طی مذاکراتی بغرنج و پر دسیسه با اخراج نیروهای روسیه از عثمانی و تثبیت محمدعلی بر نواحی متصرفة خود، پایان دادند. اینک محمدعلی بر رأس حکومت سرزمینی قرار می‏گرفت که از عربستان تا دمشق و سودان امتداد داشت، با این حال وی تعهد کرد تابعی از سلطان عثمانی باقی بماند. شش سال بعد در ۱۸۳۹ محمدعلی یک بار دیگر عثمانی را مورد تهدید قرار داد و به رسمیت شناختن حکومت مادام‏العمر خود بر تمامی استان سوریه و موروثی شدن حکومت مصر در خاندانش از سوی سلطان عثمانی درخواست کرد. وضعیت عثمانی بسیار بغرنج بود و به دلیل شورش محمدعلی، تافروپاشی فاصلة زیادی نداشت. این بار، فرانسه به عنوان هوادار محمدعلی وارد معرکه شد و انگلیس به عنوان حامی عثمانی.
نه فرانسه و نه انگلستان، در این زمان خواهان انهدام عثمانی، آن هم توسط عنصری غیرقابل پیش‏بینی و جاه‏طلب چون محمدعلی نبودند، چرا که در آن زمان، عثمانی، مهم‏ترین مانع گسترش قدرت هولناک روسیه و سد راه دستیابی نیروی دریایی رو به رشد این امپراتوری به آب‏های دریای سیاه و مدیترانه بود، اما فرانسه قصد داشت از راه پشتیبانی و اتحاد با محمدعلی، جای پای خود را در "شرق" محکم کند و انگلیس ترجیح می‏داد، با گوشمالی دادن "محمدعلی"، هم تمامیت عثمانی را از تهدید او خارج کند و هم خود را به عنوان متحد و دوست عثمانی نشان دهد. سرانجام نمایندگان چهار قدرت بزرگ اروپا (انگلیس، اتریش، روسیه و پروس]آلمان فعلی[) در سال۱۸۴۰، کنفرانسی را در لندن به ریاست نخست‏وزیر انگلستان تشکیل داده و به "محمدعلی" توصیه کردند قوای خود را از سوریه خارج کند و به سلطان عثمانی ابراز وفاداری نماید تا در مقابل ،درخواست‏هایش مورد قبول قرار گیرد. محمدعلی که خود را در موضع برتر سیاسی و نظامی حس می‏کرد، در ابتدا با این تصمیمات کنفرانس لندن مخالفت کرده و امتیازات بیشتری طلب کرد، اما وقوع حادثه‌ای در "دمشق" که در تاریخ از آن با نام " " یاد می‏شود، اوضاع سرزمین‏های مدیترانة شرقی را دچار بحران کرد.
● ماجرای دمشق
در فوریة سال ۱۸۴۰ یک کشیش کاتولیک ایتالیایی به همراه مستخدمش در دمشق ناپدید شدند. بلافاصله در شهر شایع شد که این دو توسط یهودیان ربوده شده‏اند.
دستگیری و بازجویی از مظنونان یهودی، که یکی از آنان تابعیت اروپایی داشت، بهانة مداخله را به سفرای اتریش، انگلستان و ایالات متحده داد. کشف استخوان‏های کشیش و همراهش در خانه یکی از مظنونان، به بازداشت تعدادی دیگر از یهودیان منجر شد. این ماجرا به سرعت در اروپا به جنجالی بزرگ به سود "مظلومیت یهودیان" بدل شد.
به واسطة گزارش سفیر اتریش به یکی از سیاستمداران ثروتمند یهودی به نام "جیمز روچیلد" (دربارة "روچیلد"ها و قدرت آنان در اروپا، خواهیم نوشت) که نفوذ فراوانی در محافل سیاسی اروپا داشت، تمامی رسانه‏های مکتوب اروپایی تبلیغات وسیعی را در غرب این قاره به سود "مظلومیت یهودیان" دمشق آغاز کردند. هم محمدعلی و هم سلطان عثمانی، مجبور شدند در برابر این فضای تبلیغاتی موضعی یکسان اتخاذ کرده و به دلجویی از افکار عمومی اروپا بپردازند. در همین احوال، شورش وهابیون در عربستان و سقوط دولت وقت فرانسه، که حامی سرسخت محمدعلی محسوب می‏شد، وی را در وضعیت بسیار سختی قرار داد. انگلستان که با دقت، تحرکات محمدعلی را زیرنظر داشت، با تکیه بر فضای ایجاد شده به واسطة "ماجرای دمشق" - که محافل سیاسی انگلستان را نسبت به سوریه حساس کرده بود- رسماً به شمال فلسطین حمله برد و شهر "عکا" و قلعة مستحکم آن را از سیطره حکومت محمدعلی خارج کرد. "حیفا" نیز چند روز بعد شاهد پیاده شدن سربازان انگلیسی بود. همچنین ناوگان انگلیس تهدید کرد که قصد دارد به سوی بندر مصری "اسکندریه" بادبان بکشد. محمدعلی دیگر تأمل را جایز ندید و بلافاصله مواضع قبلی خود را تغییر داد و تصمیمات کنفرانس لندن را پذیرفت. سلطان عثمانی هم با اعمال نفوذ انگلستان، ولایت موروثی محمدعلی و خاندانش را تنها در مصر به رسمیت شناخت.
به این ترتیب بر اثر تحرکات مشکوک و جاه‏طلبانه "محمدعلی"، پای استعمار انگلیس به صورت رسمی- و با تأییدات سلطان عثمانی- در منطقة فلسطین باز شد و قلعة "عکا" به نخستین پایگاه انگلستان در شرق مدیترانه تبدیل شد. این اولین گام برای خارج کردن کامل فلسطین از سیطرة مسلمانان، پس از "جنگ‏های صلیبی" بود، اما این بار نظامیان و امرای مسیحی با تجربه‏ای معادل ۸ قرن، بسیار هوشمندتر از آن بودند که سودای احیای مجدد "حکومت لاتینی" یا هر شکل دیگری از یک حکومت مسیحی را در سرزمین مقدس دنبال کنند و تمام هزینه‏ها و مسؤولیت‏های ناشی از واکنش حتمی جهان اسلام را به تنهایی متحمل شوند.
محمدعلی صمدی
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید