دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم کنعان فیلمی درام با ساختاری متعادل


نگاهی به فیلم کنعان فیلمی درام با ساختاری متعادل
مرتضی (محمدرضا فروتن) مهندس معمار، تحصیل کرده در خارج از کشور، که سابق بر این استاد دانشگاه نیز بوده است، اکنون برج ساز است و به قولی پولش از پاروبالا می رود. همسرش مینا (ترانه علیدوستی) ۱۰ سال پیش دانشجوی رشته معماری بوده و همان زمان با استادش ازدواج می کند. او اکنون پس از ۱۰ سال زندگی، احساس می کند به نقطه پایان رسیده و تصمیم گرفته به زندگی مشترکش با مرتضی خاتمه داده و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر کند. در همین حین، مینا متوجه بارداری خود شده و تنها خواهرش آذر (افسانه بایگان) نیز که سال ها در خارج از کشور زندگی می کرده، کاملا ناگهانی بر می گردد. در صحنه هایی از فیلم نوعی علاقه پنهان از جانب مینا به علی (بهرام رادان) هم دانشگاهی سابق اش که اکنون نیز دوستی اش را با مینا و همسرش حفظ کرده، احساس می شود. علاقه ای که ظاهرا ریشه در گذشته ای دور دارد.
این حس در نهایت برای بیننده، تنها به صورت یک حس نافرجام باقی می ماند. در ادامه فیلم اتفاقات زنجیروار دیگری می افتد که در نهایت، مینا که تاکنون روی تصمیم خود برای سقط جنین و جدایی مصمم بود، با تکیه به نوعی قضا قدر، از تصمیم اش که خط داستانی فیلم را ساخته بود منصرف می شود.
فیلم درامی خانوادگی است که ساختاری متعادل دارد. در نقطه ای شروع شده، معمایی طرح می کند، به اوج رسیده، گره گشایی شده و تمام می شود. از نظر ریتم هم نه آنقدر تند است که از داستان جا بمانی و متوجه بخش هایی از آن نشوی و نه آنقدر کند است که خسته ات کند. می توان گفت ساختار فیلم کم و کاستی ندارد. اما چیزی که مدنظر من است، چیز دیگری است:
کنعان با نشان دادن صحنه هایی از محل زندگی دو شخصیت اصلی فیلم (ترانه علیدوستی و محمدرضا فروتن) شروع می شود. آپارتمانی درندشت در یک برج که توی تماشاگر طبقه متوسط، به مغزت هم خطور نمی کند در دهه آخر عمرت هم، بعد از عمری تحصیل و کار و این در و آن در زدن، بتوانی شبیه اش را داشته باشی. زن و مرد، هر دو سوار ماشین های گران قیمت هستند و از قضای روزگار تحصیلات بالایی هم دارند. آن طرف گود، علی، شخصیت درویش مسلک فیلم را می بینیم که تحصیل را نیمه کاره رها کرده و خانه و زندگانی درست و درمانی ندارد و روی یک وانت کار می کند.
این روزها در اکثر فیلم های سینمایی، شاهد آدم های خاص با زندگی های خاص هستیم. وقتی می گویم خاص، منظورم یا خیلی بالاتر از متوسط یا خیلی پایین تر از آن است. طبقه متوسط و زندگی عامه مردمی که بیننده این فیلم ها هستند، به طور کامل نادیده گرفته می شود. فیلمنامه نویسان و کارگردانان، انگار چیز قابل توجه و قابل دیدنی در زندگی طبقه متوسط نمی بینند که قابلیت تبدیل شدن به فیلم را داشته باشد. گاه می توان از دل زندگی عادی آدم های عادی، نکاتی بیرون کشید و طوری به جزئیات ساده ترین چیزها پرداخت که بسیار دیدنی تر و قابل تامل تر از پرداخت به مسائل کلی - هر چند خاص، باشد. اگر داستان های کوتاه ریموند کارور را خوانده باشید، کاملا با چنین فضایی روبه رو هستید: پرداختن به زندگی به ظاهر عادی یک خانواده عادی که معمولا متشکل از یک زن و مرد و در مواردی یک یا دو فرزند است. منتها این پرداختن، با ریزبینی و نکته سنجی نویسنده، داستان را چنان برایت جذاب می کند که یکسر تا پایان آن را می خوانی. داستان هایی که کاملا قابلیت به نمایش درآمدن در مدیوم سینما را دارند. نمونه دم دست و ایرانی آن، فیلم «به همین سادگی» است که همین امسال شاهد پخش آن بودیم.
این دست فیلم ها شاید در ابتدا، به علت خام دست بودن کارگردانان در به تصویر کشیدن این نوع داستان و همین طور عادت نداشتن تماشاگران به ریتم کندتر این نوع فیلم ها، با اقبال زیادی در گیشه مواجه نشود، ولی در نهایت می تواند مسیر سینمایمان را به سمت عمق بیشتر و تجربیات نوی زیادی پیش ببرد; چیزی که هم اکنون سینمای ایران به شدت محتاج آن است.

نویسنده : مریم شکرانی
منبع : روزنامه مردم‌سالاری


همچنین مشاهده کنید