سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


تئاتر در جنگ


تئاتر در جنگ
به گمان جینیا بلافانته نویسنده و منتقد سایت تیه تر کریتیکس، برادوی در فصل گذشته یکی از سخت ترین دوران خود را سپری کرد؛ فصلی که در آن گفت وگوی بین منتقدان و هنرمندان به نازل ترین درجه و بی اعتنایی مطلق رسید و هر دو بی توجه به دیگری به کار خود پرداختند.
منتقدان در این موارد ابزارها و بهانه های معمول و شناخته شده ای برای حمله دارند. چنانکه می شد از ابتدا حدس زد، بازی های تاسف برانگیز ستاره های سینما بر روی صحنه تئاتر، استفاده ابزاری و نامناسب از ساختار برنامه های پرطرفدار تلویزیونی و موارد مشابه دیگر بهانه های موجه و البته مستهلکی به دست منتقدان می دادند که با آن کارهای پرفروش و تماشاگرپسندی مثل «ملکه دزدها» را بی رحمانه در نقدها، سلاخی کنند و از آن سو هنرمندان با مصاحبه ها یا سکوت های مداوم، صحبت ها و نقدها را در برابر آمار فروش بی ارزش می خواندند.
به گمان خانم بلافانته این بن بست یک بار دیگر در میانه دهه ۶۰ نیز رخ داده بود؛ دوره ای که کارهای روی صحنه به بدترین شکل ممکن عصبانیت منتقدان را برمی انگیختند و تماشاگران سالن ها را بی استثنا پر می کردند و نویسنده ها در تمسخر نقدها و منتقدین، مثال چخوف و قضیه مگس ها را به سوی آنها پرتاب می کردند و مهم تر از همه، امریکا درگیر جنگی فرسایشی و کاهنده بود. بلافانته از این نکته آخری به بحث اصلی خود می رسد و استدلال می کند که رویکرد تماشاگران به تماشاخانه ها و پر شدن صندلی های کارهای کم ارزش (از نظر منتقدین) در دوره جنگ با همیشه متفاوت است. آوردن بازیگران هالیوودی و سینمایی به صحنه و شباهت مضحک کارهای صحنه ای به فیلمی چون «ماموریت؛ غیرممکن» اتفاقی است که همیشه باعث آزار منتقد تئاتری بوده و وجودش غیرقابل اجتناب است اما اگر برادوی در سال گذشته آشفته تر و بی منطق تر از همیشه بوده به این دلایل ساده نیست. خانم بلافانته گفت وگوی آشکار و پنهان بین ذات تئاتر و جهان پیرامون آن را عامل و دلیل این آشفتگی می داند. به گمان او نمایش کارهایی چون «فراست/نیکسون» به عنوان یک اثر ضدجنگ یا «ساعت عمودی» که بر خلاف لایه های بیرونی اثر، درونمایه ای تبلیغی و نومحافظه کار داشته، دو روی سکه اشباع ذهن امریکایی از مساله جنگ اند.
تماشاگر امریکایی از هر قشر و تفکری برای دیدن مصداقی از روان آشوب زده خود به تئاتر می رود و در این بحرانی که چندان خاموش هم نیست تنها به تسکین فکر می کند. با در نظر گرفتن انگیزه های ناخودآگاه در فرآیند تولید کارها، جریان حتی فراتر از این هم می رود و آثار ضعیف و کم اهمیت تر هم در این چرخه معنا و کارکرد نشانه ای ویژه خود را کسب می کنند.
به این ترتیب بلافانته با برشمردن تاثیرات مستقیم جنگ و جوانب آن بر سازوکار تولید، فارغ از دلمشغولی های هنرمندانه به تشریح نارسایی ها می پردازد و نتیجه می گیرد که یک اجتماع تئاتری درهم و ویران که در تلاش برای حفظ خود، به پیروی ناگزیر و البته پرمنفعت از سلایق آسانگیر جامعه تن می دهد، آینه جامعه ای است که در رنج از بیماری خودساخته ای مثل جنگ، فلج و بی حس شده و همه چیز را به گذر زمان و امید مبهم بهبود اوضاع واگذار می کند.
فاجعه ای در کار نیست. فشارهای دهه ۶۰ و جنگ طولانی مدت ویتنام آنچنان اعصاب و محرک های جامعه را از کار انداخته که اکنون و در دهه اول هزاره جدید توان واکنش متفاوت از همه سلب شده و در نتیجه، این ضعف جدی در تمام آثار روی صحنه در سال گذشته دیده می شد. همین بیماری است که تئاتر «همراه» دیویدهر را تا حد یک نمایش سبک تلویزیون های شبانه پایین می آورد و باعث می شود که ساده ترین آثار و حتی تئاترهای کمدی عامه پسند سال گذشته هم در اولین گام خود یعنی سرگرم کردن تماشاگر ناموفق باشند. اگر چه از طرفی همچنان تماشاگران در عطشی پوچ و بی انتها (برآمده از موقعیت حیرت انگیز تاریخی) سالن ها را پر می کنند اما این مساله وجود مشکل را پنهان نمی کند. با اینکه این آثار بسیار ضعیف اند اما این ضعف نه تنها برآمده از ضعف و رخوت سازندگانشان نیست بلکه معلول وجود یک خلل و رخنه مشترک در ذهن دو طرف اجرا یعنی اجرا کننده و تماشاگر است. به یاد داشته باشیم که تماشاگر و بازیگر نمایش هردو در جامعه واحدی زندگی می کنند و از بیماری های یکسانی رنج می برند.
اما با وجود دردناکی عمق موضوع، خانم بلافانته این اتفاق را بدیع و بسیار مغتنم می داند و می نویسد؛ «دیدن سالن یک تئاتر مردم پسند، انباشته از تماشاگران غمگین و قهقهه های بازیگران عصبی، اتفاق نادری است که بخت تماشای آن از اتفاق نصیب ما شده و دیگر این فرصت تا سال ها دست نخواهد داد.»
منبع : روزنامه شرق