یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بحران معنا در جهان معاصر کنونی و «اضمحلال سیاست»


بحران معنا در جهان معاصر کنونی و «اضمحلال سیاست»
بحران معنا در جهان معاصر کنونی و «اضمحلال سیاست» عنوان سخنرانی دکتر بیژن عبدالکریمی بود که در دانشگاه مفید قم و به دعوت انجمن علمی دانشجویان این دانشگاه (انجمن علمی دایره) روز یکشنبه ۲/۱۰/۱۳۸۶ ایراد شد. دکتر عبدالکریمی در آن بخش از سخنان خود، که خواهان شرح و توصیف جهان معاصر کنونی و بحران معنا در آن بود، تا حدودی بخشی از سخنرانی خود را با عنوان «امکان دین و گذر از سوبژکتیویسم» در همایش یک روزه دانشگاه صنعتی اصفهان، با عنوان «بررسی نقادانه آرای دین شناسانه عبدالکریم سروش» تکرار کرد. عبدالکریمی ابتدا به طرح چکیده ادعای اصلی خود پرداخت و گفت؛ «ما در جهان معاصر، با بحران معنایی عمیقی روبه روییم. این بحران بر همه چیز از جمله سیاست تاثیر گذاشته، به اضمحلال و تباهی سیاست منتهی شده است. مرادم از اضمحلال و تباهی سیاست کاسته شدن وجه انسانی سیاست و غلبه وجوه غیرانسانی در سیاست است. مرادم از «وجه انسانی»، صرفاً وجهی اخلاقی نیست، بلکه مرادم کاسته شدن نقش اساسی انسان، یعنی نقش آگاهی، اراده و انتخاب آدمی در امر سیاسی است. عبدالکریمی در سخنرانی خویش می کوشد نشان دهد که چگونه در دوران کنونی، در قیاس با دوران های پیشین، به خصوص در قیاس با عصر روشنگری و دوران مدرن، نقش آگاهی و انتخاب انسان روزبه روز کاسته شده، می رود که به پایان سیاست و مرگ امر سیاسی نزدیک شویم. آنگاه وی، قبل از تفصیل مدعای خویش، کوشید پیشاپیش به پاره یی از انتقادات مقدر به مضمون مطالب ارائه شده خود اشاره کرده، به آنها پاسخ دهد. از نظر وی، پوزیتیویست ها (با اصالت بخشیدن بر روش های پوزیتیویستی، تجربی و آماری)، اهل تئولوژی (یعنی کسانی که بیش از آنکه دغدغه فهم حقیقت و جهان معاصر را داشته باشند، خواهان حفظ باورها و نظام تئولوژیک خویشند)، کانت مسلکان (یعنی کسانی که به وجود عقلی غیرتاریخی قائلند) و تاریخ گرایان (با غیرمنطبق دانستن مباحث پست مدرن در جامعه سنتی و ماقبل مدرنی چون ایران)، چهار گروهی هستند که از چهار منظر مختلف ممکن است با مباحث مطروحه از جانب عبدالکریمی به مخالفت برخیزند. عبدالکریمی کوشید با زیر سوال بردن مفروضات هر چهار گروه، به همه این مخالفان و انتقادات مقدرشان پاسخ گوید. عبدالکریمی اصالت بخشیدن به روش های پوزیتیویستی و آماری، وابستگی به ذات گرایی ارسطویی، نگاه غیرتاریخی، عدم درک ظهور تاریخ جهانی و از بین رفتن تدریجی تاریخ های قومی و محلی، عدم درک سیطره روزافزون تکنولوژی و نتایج و پیامدهای انقلاب صنعتی دوم (انقلاب در عرصه فناوری اطلاعات و ارتباطات) را از دلایل اصلی مخالفت با مباحث خویش از جانب منتقدان مفروض بیان داشت. بعد از این مقدمات، عبدالکریمی به توضیح معنایی معنا پرداخت و توضیح داد که مراد وی از معنا در بحث خویش، به هیچ وجه اشاره به مباحث سیمنتیک، زبان شناختی، هرمنوتیک یا مباحث روان شناختی و جامعه شناختی نبوده، بلکه مراد از«بحران معنا»، انکار وجود حقیقتی استعلایی به منزله کانون معنا بخش جهان، انسان و زندگی و به منزله معیار درستی یا نادرستی معرفت و کنش آدمی، در جهان معاصر کنونی است. عبدالکریمی اظهار داشت که غلبه یافتن همین مواجهه با«مساله حقیقت»، یعنی انکار آن است که قوام بخش دوران کنونی و تعیین کننده عالم و نحوه زیست ما در همه عرصه ها، از جمله در عرصه سیاست است. سخنران با توصیف جهان کنونی، به منزله«جهان نیچه یی»، کوشید بحران معنا در جهان معاصر را شرح دهد. وی در توصیف خود از جهان نیچه یی، بر مقولاتی چون جهان بی متافیزیک، ویران شدن ماوای آنتولوژیک، از دست رفتن امنیت وجودشناختی، مرگ خدا، مرگ حقیقت، مرگ مطلق، انکار امر فرامحسوس و جهان فرامحسوس، فراموش شدن مقوله ابدیت، ذات زدایی کامل از حقیقت، فروپاشی مرز میان حقیقت و مجاز و استعاره، غلبه فهم پراگماتیستی از حقیقت، نسبی و اعتباری شدن حقیقت، انکار ماهیت انکشافی حقیقت و سیطره باور به ماهیت ایجادی و تولیدی حقیقت، تلقی منطق به منزله خطابه و سخنوری، تعلیق تقابل صدق و کذب، غلبه منظرگرایی یا پرسپکتیویسم، انکار فراروایت، از بین رفتن قداست ارزش ها، فرو ریختن نظام ارزشی و سلسله مراتب ارزش ها، مرگ سوبژه و تقلیل انسان تا سرحد حیوان، زیر سوال رفتن هر گونه جهت، معیار و معنا... و در یک کلمه سیطره نهیلیسم تکیه و تاکید کرده، به شرح فشرده یی از هر یک از این مقولات پرداخت.
عبدالکریمی خاطر نشان ساخت که مراد وی از جهان نیچه یی به هیچ وجه این نیست که همه نیچه می خوانند یا به طرح مباحث مطروحه در فلسفه نیچه یا در تفکر متفکران پست مدرن می پردازند، بلکه مرادش این است که در دوران ما ،انسان ها به نحو کم و بیش مشابهی با مقولات نیچه یی زندگی می کنند و این مقولات در دوران ما سیطره یافته است. او انسان حاصل این دوره را به تبعیت از نیچه «واپسین انسان» نامید و وی را چنین توصیف کرد؛ «واپسین انسان یا انسان کوچک بیانی استعاری از انسان دوره معاصر است. از نظر نیچه این انسان (مدرن جدید) به تجربه کردن و خود را به خطر انداختن اعتقادی ندارد. این انسان به هیچ چیز باور ندارد. در او از شور و سودا و دغدغه خبری نیست. در نظر او هر بینش و بصیرتی فاقد اعتبار است. او همه آدمیان را مانند هم می بیند و مدعی است هر کسی که جز این بیندیشد حتماً باید به آسایشگاه روانی هدایت شود. انسان واپسین به دنبال رفاه مادی در تلاش است. او به هیچ وجه برای کارهای خطیر خود را به خطر نمی اندازد و از هنجارهای نوین گریزان است. او اخلاق رمگان را با وجود خویش سازگار می داند. او همه چیز را کوچک می کند.
این انسان به هر پدیده سهمگینی آری می گوید. انسان عصر نهیلیسم (جدید) فاقد عزمیت است و بیشتر کنش پذیر و انفعالی است. در زیست انفعالی واپسین انسان، نیروهای منفعل جانشین نیروهای فعال می شوند و به طور کلی اثبات، جای خود را به سلب، و ایجاب جای خود را به نفی و انکار می دهد. در این شرایط حس کینه و انتقام جویی و انزجار جانشین عشق و دوستی و مودت می شود. اصل فراموشی و گذشت و سعه صدر از ویژگی های بارز حاکمیت نیروهای فعال است. تلخکامی، کینه، نفرت و وجدان بیمار و بی تحرکی از نشانه های انفعال است. همچنین افسردگی اجتماعی و بدبینی فراگیر را می توان از نشانه های نهیلیسم برشمرد.» عبدالکریمی همچنین اندیویدوآلیسم، به معنای فردگرایی مفرط، مرگ عشق و«جهنم بودن دیگری» را از اوصاف واپسین انسان تلقی کرد. به اعتقاد وی در دوران ما، افراد به قدری ذره یی (اتمی) شده اند که دیگر جایی برای ظهور همبستگی میانشان نمانده است. لذا امر سیاسی، با توجه به ظهور چنین انسانی رو به اضمحلال و تباهی است.
● توضیح دو مفهوم «پایان سیاست» و «اضمحلال سیاست» و نسبت میان آن دو
عبدالکریمی سپس افزود که پاره یی صاحب نظران در عرصه علوم و مطالعات سیاسی، همچون ژان ماری گنو از پایان سیاست سخن گفته اند و در حول و حوش مفهوم پایان سیاست ادبیات شکل گرفته است. این استاد فلسفه اظهار داشت برای آنکه نظرش با نظر پیروان تز پایان سیاست مشتبه نشود، ناچار شده است از تعبیر «اضمحلال سیاست» استفاده کند. عبدالکریمی در توضیح آرا یش بیان داشت تعبیر «پایان سیاست»، بیشتر ناظر به وضعیت کنونی جهان و تغییر ماهوی نهاد سیاست با توجه به ظهور نظام سرمایه داری جهانی و ظهور انقلاب در عرصه تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات و ظهور شبکه جهانی اطلاعات و ارتباطات و بدون هیچ گونه بار ارزشی و اخلاقی است. لیکن تعبیر«اضمحلال سیاست»، در واقع به تهی شدن وجه انسانی و اخلاقی سیاست نظر دارد لذا مفهوم اضمحلال سیاست، در حالی که به همان معنا و مفهوم پایان سیاست اشاره دارد، بیشتر متضمن معانی وجودشناختی و انسان شناختی و اخلاقی است که وی از آن به «اضمحلال سیاست» تعبیر کرده است. عبدالکریمی در شرح نظریه پیروان پایان سیاست، به خصوص آرای ژان ماری گنو، به طرح مقوله پایان یافتن عصر ملت ـ دولت ها در غرب، عصری که با انقلاب کبیر فرانسه و شکل گیری مفهوم دولت مدرن آغاز شده بود، می پردازد و توضیح می دهد که چگونه با فروپاشی مفهوم ملت ـ دولت در دوران ما می رود که مقوله سیاست به پایان برسد. عبدالکریمی با استناد به آرای پاره یی از صاحب نظران در عرصه علوم سیاسی توضیح می دهد که چگونه دولت ـ ملت ها در عصری پا به عرصه وجود گذاشتند که روابط اجتماعی مبتنی بر وابستگی مستقیم به زمین بودند. اما در دوران ما، که فعالیت های انسانی محدود به فضای جغرافیایی خاصی نبوده، و آزادانه از سرزمینی به سرزمینی دیگر گذر می کند و در دورانی که تحرک انسان ها و فعالیت های معیشتی و اقتصادی شان تقسیم بندی های جغرافیایی را در هم می ریزد، همه چیز تغییر می کند. در دوران کنونی، همبستگی سرزمینی و جغرافیایی جوامع متزلزل شده است و جایش را به گروه بندی های موقتی منافع داده است. در دوران ما، دیگر سرزمین های جغرافیایی معیاری تعیین کننده نیست. عبدالکریمی آنگاه به توضیح علل و عواملی می پردازد که رابطه ملت ـ دولت ها و سرزمین جغرافیایی را متزلزل کرده است. به اعتقاد وی، عوامل زیر را می توان از جمله علل متزلزل شدن مبانی سرزمینی و جغرافیایی مفهوم دولت - ملت در دوران کنونی برشمرد؛
۱) ظهور شرکت های فراملیتی و حرکت سرمایه ها در خارج از محدودیت های جغرافیایی
۲) شکل گیری شبکه جهانی و فروپاشی مرزها
۳- تغییر بنیادین معنا و مفهوم فضا و مکان به واسطه تحولات عظیم در حوزه فناوری جدید اطلاعات و ارتباطات
۴) گسترش مهاجرت ها
۵) امکان برخورداری از چند ملیت توامان
۶) کاسته شدن علقه به ملیت
۷) فرار سرمایه ها از کشورها به هرجایی که از امنیت و سود بیشتر برخوردار باشند، (آزادی سرمایه از سرزمین و ملت)
۸) فرار مغزها به هر کجا که مزد بالاتری پرداخت شود ۹- احساس بدبینی نسبت به کادرهای دولتی در تخصیص عادلانه منابع و لذا احساس نارضایتی و بیگانگی با دولت ها و....
اینها از علائم آغاز روند به پایان رسیدن عصر ملت ـ دولت هاست، روندی که با حرکت کندتری در جوامع غیراروپایی و غیرامریکایی نیز دیده می شود. به اعتقاد عبدالکریمی، در دوران ما، دیگر کمتر کسی می گوید «چرا غم در این خانه می سوزد»، «ریشه هایم در این خاک است».
عبدالکریمی در گزارش خود از نظریه پایان سیاست بر مقولات دیگری چون از بین رفتن میراث و سنت، ضعیف شدن بدنه ثابت اجتماعی یعنی ملت به دلیل متزلزل شدن مبانی جغرافیایی و فرهنگی مفهوم دولت - ملت، ظهور عصر سیستم های باز و... اشاره می کند. از نظر این استاد فلسفه، در دوران ما دیگر رویکرد نهادی به سیاست در این عصر ارتباطی و شبکه یی کارکرد خود را تا حدود زیادی از دست داده است. وی در ادامه بحث خویش، همچنین به مقولات دیگری چون فروپاشی مرزها و تضعیف مرجعیت سیاسی و متزلزل شدن هرم قدرت و سلسله مراتب قدرت به دلیل فرار مغزها، مهاجرت های گسترده و فرار سرمایه ها و ظهور سرمایه داری جهانی و شرکت های چندملیتی اشاره می کند. وی آنگاه می افزاید؛طبیعی است که قدرت سیاسی در ایران نه تنها نمی تواند بر چنین قشری از جامعه که به پیکره سرمایه داری جهانی و شرکت های فراملیتی پیوسته است، اعمال حاکمیت کند، بلکه این قشر با قدرت اقتصادی خود و به واسطه قدرت سرمایه و تکنولوژیک شرکت های چند ملیتی احکام و قواعد خود را به قدرت سیاسی تحمیل می کند. در چنین شرایطی مفهوم «فضای جغرافیایی قدرت» دچار بحران شده، دیگر قدرت متمرکز سیاسی به معنای پیشین خود وجود ندارد، مراکز متکثر قدرت شکل گرفته، مرز میان بیرون و درون دولت - ملت فرو می ریزد، مناظره های سیاسی سنتی بر سر اصول و مفاهیم ایدئولوژیک و نزاع بر سر نحوه سازمان بخشی جامعه به تدریج محو یا پاره پاره می شوند. در ادامه عبدالکریمی در بحث از پایان سیاست بر مقولات دیگری چون ضعیف شدن همبستگی سیاسی در میان افراد جامعه، غلبه ترجیح منافع خصوصی بر منافع عمومی و ملی، کاسته شدن همبستگی سیاسی چه با دولت و چه با جامعه اشاره کرده، می افزاید در دوران ما، اموال شخصی و میزان موجودی در حساب پس انداز، فرقی نمی کند در کدام یک از بانک های دنیا، مهم ترین پشتوانه یی است که می تواند به فرد احساس امنیت و آرامش بخشد، حتی اگر کسب این احساس امنیت به قربانی شدن منافع ملی و هر چه فقیرتر شدن فقرا بینجامد.
در دوره های پیشین، قبل از دوران کنونی، افراد شهروند یک ملت بوده، کل یکپارچه و تفکیک ناپذیری را تشکیل می دادند، لیکن به دلیل اوج گیری فردگرایی و اندیویدوآلیسم، افراد به قدر ذره یی (اتمی) شده اند که دیگر هیچ محلی برای ظهور همبستگی و یکپارچگی اجتماعی و سیاسی باقی نمانده است. حتی مفهوم طبقه اجتماعی مارکس نیز بی معنا شده، افراد احساس تعلق و وابستگی به یک طبقه اجتماعی خاص ندارند. مسائل فردی و شخصی بر اصول و مبانی اعتقادی و آرمانی برتری یافته است. کاسته شدن میل به مشارکت در امر سیاسی، ترجیح انجام وظایف شغلی با روحیه یی عافیت جویانه و عافیت طلبانه به جای ایفای نقش فعال سیاسی، عدم مسوولیت پذیری جمعی و عدم آمادگی برای پرداخت هرگونه هزینه در قبال مسوولیت پذیری اجتماعی، سیطره پدیدارهای اقتصادی بر حیات فردی و اجتماعی، رشد سازمان های غیردولتی (NGO) به دلیل سرخوردگی از سیاست، ظهور دولت الکترونیک و تضعیف مرجعیت سیاسی همه نشانگر ضعیف شدن نهاد سیاست است. درست است که این تصور که بدنه سیاسی به کلی نابود شود، امری بسیار اتوپیایی و تخیلی به نظر می رسد، لیکن نکته اصلی در این امر نهفته است که در پرتو تحولات نوین، نهاد سیاست نیز همچون نهادهای پیشین همچون خانواده، قدرت پیشین خویش را از کف داده و این نهاد، به شکل گذشته اش با مسائل عملی جهان کنونی ما سازگار نیست. اگر بپذیریم که امر سیاسی معطوف به نهاد سیاست است، با تضعیف شدن نهاد سیاست، کنش و امر سیاسی دیگر به صورت پیشین خود، قابل تعریف نبوده، باید بازتعریف شود. ظهور شبکه جهانی به تمرکززدایی از نهاد سنتی سیاست منجر شده، اصل تکثرگرایی را حاکم کرده است. دیگر دولت ها از بالاترین صدای کرکننده برخوردار نیستند.
شبکه ارتباطی این امکان را فراهم ساخته است که صداهای دیگر نیز به گوش رسد. دیگر فرآیند تمرکز قدرت که از چند قرن پیش شروع شده بود، می رود که به پایان رسد. عبدالکریمی سپس در پایان بحث از پایان سیاست نتیجه می گیرد حتی اگر به حکم ژان ماری گنو مبنی بر «پایان سیاست» تن ندهیم، می توانیم بپذیریم که در دوران ما، سیاست تغییر ماهیت داده است و دیگر نمی تواند به شکل پیشین خویش به حیاتش ادامه دهد. این امور منجر به این امر شده است که میان نظم سیاسی موجود با واقعیات زندگی امروز ما گسستی شکل گیرد.
● مراد از«اضمحلال سیاست» و شاخصه های آن
عبدالکریمی آنگاه به شرح و بسط نظریه خودش می پردازد؛ نظریه یی که آن را «اضمحلال سیاست» نامگذاری کرده است. اصل ادعا و چکیده نظریه وی چنین است؛ «شرایط نوین تاریخی، خصلت انسانی را از سیاست، بیش از گذشته، سلب کرده است.» آنگاه عبدالکریمی در توضیح نظریه خویش ادامه می دهد؛ تفکر و عمل، امری سوبژه محور و سوبژه بنیاد نیست. زندگی نیز همچون تفکر، ابژه محور است. این سخن به زبان ساده این است که زندگی فردی و اجتماعی، هر دو، صرفاً به واسطه اراده سوبژه (انسان) متحقق نمی شود. به تعبیر ساده تر، زندگی فردی و اجتماعی آدمی همواره درون ساختارها و چارچوب های معین تاریخی شکل می گیرد و میان زندگی فرد به منزله یک جزء با کلیت حیات اجتماعی و تاریخی به منزله یک کل ربطی وثیق وجود دارد و جزء تحت تاثیر نیروهای قصری کلیت اجتماعی و تاریخی است. در مطالعه و پژوهش درباره این کلیت اجتماعی، ساختاری و تاریخی، هگل بر عنصر کلیت فرهنگی و روح زمان، مارکس بر ساختارهای اقتصادی، مناسبات تولیدی و نقش ابزار تولید، و هایدگر بر تکنولوژی و مفهوم گشتل دست گذاشتند.حال سخن اینجانب در این است که در دوران ما، تاثیر این کلیت ساختاری بر فرد، به واسطه سیطره تکنولوژی، شکل گیری سرمایه های جهانی و نظام تقسیم کار جهانی بسیار نیرومند شده، تا آنجا که این خطر به شدت بشریت را تهدید می کند که فردیت تا حدود زیادی درون این کلیت مستحیل شود. نویسنده هایدگر و استعلا سپس به منظور اثبات نظریه خویش مبنی بر«اضمحلال سیاست» بر پاره یی از مقولات تاکید کرده، به شرح آنها می پردازد؛ مقولاتی چون فقدان اراده تغییر در میان بشر معاصر به منظور تغییر جهان و عدم تلاش برای به واقعیت درآمدن خرد انسانی. عبدالکریمی توضیح می دهد که چگونه در انسان مدرن پس از دوره رنسانس این آرمان شکل گرفت که به تاسیس نظامی اجتماعی بر پایه عقلانیت و خرد خویش بپردازد.
این آرمان را در ایدئولوژی های قرن های ۱۹ و ۲۰ و در انقلاب های اجتماعی این دو قرن می بینیم. انسان مدرن معتقد بود که جهان و جامعه باید دگرگون شود و جامعه یی پدید آید که با نیازهای عینی و عقلانی افراد هماهنگ باشد. امروز این اراده برای تغییر به چشم نمی خورد. در دوران ما، اراده سیاسی برای تحقق آرمان های بزرگ دیده نمی شود. جهان ما جهانی بی متافیزیک و لذا فاقد هر گونه ایدئولوژی و اتوپیاست. همچنین عبدالکریمی اظهار می دارد که امروز در دوران ما، به واسطه سیطره تکنولوژی و دیگر شرایط خاص این دوره، واقعیت اجتماعی سرکوب کننده، بسیار بیش از گذشته در برابر آگاهی، آزادی، ارزش ها و آرمان های فردی قرار گرفته است. به اعتقاد عبدالکریمی، سیاست در دوران مدرن بر دو پیش فرض بزرگ مبتنی بود؛ فرض نخست؛ انسان این گونه تبیین می شد که دیگر به یک سامان از پیش استقراریافته، چه سامان اجتماعی و تاریخی و چه سامان متافیزیکی، تقدیری و الهی محدود نیست و نخواهد بود. انسان می تواند آرزوها و استعدادهای خود را برآورد و به بهترین وجه در پرتو تلاش و پراکسیس اجتماعی ممکن سازد. فرض دوم؛ جهان را می توان با کنش خردمندانه انسان دریافت و دگرگون کرد. انسان می تواند با آگاهی به قوانین کلی و ضروری دست یابد و به واسطه آنها طبیعت و نیز مسیر حیات اجتماعی و تاریخی را به سامان درآورد و جهت سیر آنها را تغییر دهد. در چنین تلقی خرد و عقلانیت انسان مبنای غایی سازمان اجتماعی محسوب می شد؛ خرد و عقلانیتی که سوبژه یی آزاد، فاعلی اخلاقی و مسوول انتخاب های اخلاقی خویش محسوب می شد.
اما در دوران ما هر دو مفروض متزلزل شده است. عدم وجود نیروهای آزادیبخش (یعنی نیروهایی که خود آزاد و رها از نیازها و علایقی باشند که نظام تولید و مصرف گرایی تحمیل کرده است)، تبدیل نیروهای نفی به نیروهای اثبات (برای مثال آمبورژوازه و محافظه کار شدن کارگران انقلابی و مستحیل شدن نیروی نفی آنان در بدنه نظام سرمایه داری، چیزی که مارکس به هیچ وجه نمی توانست آن را پیش بینی کند)، عدم وجود آگاهی طبقاتی یا شعور انقلابی، بردگی بازار، بردگی مصرف و برده اشیا شدن، فقدان اتوپیا، سیطره فردگرایی و اندیویدوآلیسم منحط، غلبه منافع خصوصی بر منافع جمعی و عمومی، تضعیف همبستگی اجتماعی با جامعه (دیگر کسی به فکر تقسیم نانش با کودکان گرسنه همسایه نیست)، تبدیل مناظره های سیاسی و ایدئولوژیک به چک و چانه زدن های کانون ها و قدرت های اقتصادی، عدم وجود هیچ اصل تنظیم کننده یی که عموم افراد جامعه آن را برتر از منافع خصوصی به رسمیت بشناسند، سیطره میل طبیعی هر کس در دفاع از منافع شخصی اش با تمام قدرت و امکانات، مرگ ارزش ها، عدم وجود هرگونه اصل متعالی به منظور کاهش نزاع ها و کشمکش های بی پایان برای منافع خصوصی، بی بنیاد شدن اخلاق و ارزش های اخلاقی، تمسک جستن صوری (و نه حقیقی و اخلاقی) به رویه های حقوقی و قانونی به منظور انتظام بخشی به نزاع ها، یعنی تهی و فاقد مضمونی اخلاقی شدن رویه های حقوقی و قانونی، فقدان وجود یک ساختار جایگزین برای وضعیت موجود و...جملگی مقولاتی هستند که با شرح و بسط و به پشتوانه آنها عبدالکریمی می کوشد تئوری اضمحلال سیاست خویش را روشن و مستدل سازد. به اعتقاد این استاد فلسفه، حال، وقتی ارزش یا اصلی متعالی برای اعتلای منافع خصوصی تا سر حد منافع مشترک و عمومی وجود ندارد، و زمانی که حتی علقه به سرزمین آبا و اجدادی و یادمان و خاطره مشترک ملی نیز بسیار تضعیف شده است، و صرفاً پیگیری منافع خصوصی یگانه اصل راهبری کننده فرد به طور عام و کنشگر سیاسی به طور خاص است، دیگر نمی توان بر اساس یک اصل و قاعده کلی رفتارهای به ظاهر سیاسی را پیش بینی یا تحلیل کرد، چرا که چیزی جز وضعیت های خاص و منفعت خاص در هر موقعیت خاص وجود ندارد. لذا در هر وضعیت، بسته به موقعیت و محاسبه منافع موقعی و زودگذر، باید تصمیم گرفت اتحادهای موقت شکل داد و عمل کرد.
در نتیجه چنین وضعیتی، عمل و مناظره سیاسی، به جای سازمان یابی مستمر و مداوم در محور اصول، اسیر شرایط و موقعیت های ناپایدار شده، از جوهره سیاسی تهی می شود و به ورطه مغالطات و سوءاستفاده های زبانی درمی غلتد تا ماهیت منفعت جویانه خود را پنهان کرده، بدان ماهیتی سیاسی بخشد یعنی ارتباط با منافع مشترک را وانمود کند. در چنین دنیایی بازی سیاسی هیچ هدفی ندارد جز حفظ قاعده بازی. روزمرگی و گذران امور یگانه معیار و غایت فعالیت در یک جامعه بی هدف است. کار سیاستمدار در چنین شرایطی چیزی نیست جز سازماندهی همسویی ها و وحدت های موقت یا به تعبیر ماری گنو «مهندسی رابطه ها». از نظر عبدالکریمی، وقتی سیاست از درون تهی شده، نسبت خویش را با اخلاق، منافع عمومی و حقیقت از دست می دهد، بازی های زبانی، سوءاستفاده از زبان و استفاده از قدرت رسانه ها و نیز پنهان شدن در پشت قدرت نهفته در پس گفتمان های حاکم و رایج از نقشی بنیادین در عرصه سیاست برخوردار می شوند.
در چنین شرایطی، آنچه تعیین کننده نتیجه بازی سیاسی است نه منطق، رعایت اصول و ارزش ها، برخورداری از اصالت یا دفاع از منافع مشترک بلکه برخورداری از قدرت رسانه یی و سوء استفاده از قدرت گفتمان حاکم در جهت تحریک منافع خصوصی و پاسخی مناسب به اصل رعایت منافع خصوصی کمیت بیشتری از افراد جامعه است. رسانه گرایی امروز عنصری ضروری و تفکیک ناپذیر از کنشگری سیاسی است. امروز همه سیاستمداران از قدرت رسانه ها برای ساختن واقعیت مجازی و مجعول آگاهند. امروزه بخش وسیعی از آنچه ما به منزله واقعیت جهان می انگاریم حاصل تصویری است که رسانه ها به ما عرضه می کنند.
زمانی که رسانه گرایی به عنصری لازم و گریزناپذیر از عرصه حیات سیاسی تبدیل می شود، یکی از نتایج و لوازم آن است که وجود کنشگر سیاسی به وجودی مجازی و غیرحقیقی تقلیل می یابد. دیگر وجود کنشگر، نه حاصل شجاعت ها و رشادت ها در جنبش مقاومت یا برخورداری از ایده یی عظیم برای نجات یک ملت از بحران هایی که با آن دست به گریبان است، بلکه حاصل تصویری است که قدرت رسانه یی از وی تصویر می کند. در این صورت، هنرپیشگان سینما و دلقک ها نیز گاه می توانند در سیمای یک سیاستمدار به جامعه معرفی شوند. ریگان یا آرنولد شوارتزینگر را به یاد آورید. اینکه در جهان کنونی هنرپیشه یی می تواند در سیمای یک سیاستمدار ظاهر شود، به هیچ وجه امری اتفاقی نیست، بلکه نشانگر حقیقتی اساسی در دوران ماست، یعنی نقش قدرت رسانه در شخصیت سازی و قصه پردازی (واقعیت سازی) که هم در عرصه سینما و هم در عرصه سیاست صورت می پذیرد. بدین ترتیب، همان گونه که میان شخصیت حقیقی و نقشی که یک هنرپیشه ایفا می کند فاصله یی معنادار وجود دارد و همان گونه که نقش ها جز به کمک رسانه (فرضاً دوربین سینما) متحقق نمی شود، سیاستمداری نیز به ایفای یک نقش تنزل می یابد و این نقش صرفاً به قدرت رسانه شکل می گیرد.
لذا وجود سیاستمدار محصول رسانه های جمعی بوده، جایگاه خویش را به واسطه قدرت رسانه یی کسب می کند زیرا او، به تعبیر ژان ماری گنو، صرفاً انسان تولید شده یی است که با مذاق و قریحه عام سازگار است. سیاستمدار محصول رسانه ها، قدرت رسانه را با تمام وجود خویش تجربه می کند چرا که وجودش چیزی جز محصولی از قدرت رسانه نیست. بر اساس همین تجربه است که نحوه زیستش نیز رسانه یی است، به این معنا که سیاست را در معنای سازماندهی آگاهی جامعه بر اساس قدرت رسانه یی می فهمد. او به خوبی می داند که اگر واقعیتی را که هیچ رسانه یی منعکس نکند، گویی اصلاً روی نداده است، و اگر واقعیتی را که روی نداده است، همه رسانه ها به وجودش اذعان کنند، گویی واقعیتش اظهر من الشمس است. در روزگار کنونی، ما شاهد ظهور و سقوط چه بسیار کنشگران سیاسی بوده ایم که مادام که در فضای مجازی رسانه ها بوده اند در صحنه حضور داشته اند لیکن با پایان یافتن نقش هایشان، که تابع همان موقعیت های خاص و ناپایدار بوده است، و با روی برتافتن رسانه ها از آنها، به سرعت از یادها رفته اند و گویی اساساً از هیچ گونه وجودی برخوردار نبوده اند. آنان بسیار زودتر از مرگ شان می میرند.مقوله «پایان یافتن عصر انقلاب ها» نیز مقوله بنیادین دیگری است که عبدالکریمی بدان اشاره می کند. به تعبیر دیگر، عصر ما عصری است که در آن دوران انقلاب های بزرگ اجتماعی به پایان رسیده است. مفهوم «انقلاب اجتماعی»، مفهومی متعلق به دوران مدرن و حاصل سوبژه یی بود که خواهان تحقق آگاهی، طرح ها و اراده انسانی خویش بود، لیکن با اضمحلال وجه انسانی انسان در دوره کنونی، مفهوم انقلاب اجتماعی نیز مفهومی متعلق به قاموس دوران کهن شده است. «انقلاب» پدیده یی انسانی و حاصل فعل و کنش انسانی است.
لیکن با مرگ انسان، مفهوم انقلاب اجتماعی نیز حضور زنده اش را در اندیشه و احساس انسان کنونی از دست داده است. دیگر اراده یی برای اعتراض به نابرابری های اجتماعی و افشای آن وجود ندارد. انقلاب اجتماعی به معنای نیل به نتایج بزرگ اجتماعی و تاریخی است. اما برای نیل به نتایج بزرگ و رهبری سیاسی و اجتماعی بزرگ به قدرت بزرگ و ایده و آرمانی بزرگ نیاز است. اما در دوران جدید چنین ایده و آرمان بزرگی وجود ندارد.
لیکن وضعیت از این نیز اسفنا ک تر است. نه تنها اندیشیدن به مفهوم و پدیدار انقلاب اجتماعی در دوران ما آرمانی دست نایافتنی می نماید، بلکه حتی هر گونه ستیزه، نقادی اجتماعی که اندکی نظم کنونی را به هم زده، و مستلزم پرداخت اندک هزینه یی باشد، نوعی«نابهنجاری اجتماعی» تلقی می شود. فاجعه اینجاست که ستیزه نه فقط از سوی قدرت سیاسی، بلکه قبل از آن توسط دیگر شهروندان، با ناهنجاری تلقی شدن آن، سرکوب می شود. مقوله دیگر، همسانی است. هر کس باید بکوشد قبل از هر چیز خود را با دیگران همسان و هماهنگ سازد. در دوران ما، قدرت سازگاری به یک اصل و استثنا بودن به یک ضدارزش تبدیل شده است. استاد دانشگاهی که به نحوه فعالیت دانشگاه انتقاد جدی دارد یا کارمندی که به رویه گردش امور به نحو جدی منتقد است، قبل از رودررو شدن با قدرت سیاسی، با همکاران خود، و به تعبیر دیگر، با یک فرهنگ، یعنی با فرهنگ و نظمی که حاصل سیطره اقتصاد و حفظ امکانات وجود و هراس از دست رفتن همین امکانات حداقلی است، روبه رو می شود. در جهان ما، یکسانی و همسانی به منزله قاعده درآمده است. هر گونه اصالت، خود بودن و متفاوت بودن به منزله هنجارشکنی تلقی می شود. در دوران ما، به اعتقاد عبدالکریمی، به دلیل سیطره تکنولوژی، گسترش دامنه نیازها و ضرورت ارضای آنها که از سوی روند رشد تکنولوژیک و نظام سرمایه داری تحمیل می شود، همه ناچارند که با دیگران و با نظام اجتماعی به منزله یک سیستم همسان شوند و امکان ناهمسانی، که تعبیر دیگری از آزادی و وجه انسانی آدمی است، نه در ساحت نظر، بلکه در مرحله عمل بسیار دشوار شده است. همه ناچارند با دیگران چفت و جور شوند و سیستم اجتماعی،«عناصر نابهنجار» را کنار می گذارد.
در جهانی که یکسانی و همسانی به منزله قاعده درآمده است و هر گونه اصالت، خود بودن و متفاوت بودن به منزله هنجارشکنی تلقی می شود، در چنین شرایطی، شجاعت و جرات طرح تفسیرهای فردی وجود ندارد و فرد ناچار است خود را در پشت صف آرایی های اجتماعی پنهان کند. امروز ما مانده ایم و اخلاق رمگی، بی آنکه از موهبت آرمانی برخوردار باشیم. فردیت و خلاقیت ناپدید شده، جمع گرایی جانشین آن شده است. همسان گرایی در جوامع صنعتی کنونی، نه یک عارضه و نه یک ضعف اخلاقی، بلکه شرط ضروری کارکرد مطلوب است. حیات سیاسی نیز از این ویژگی ها نمی تواند مبرا باشد. نظام سیاسی به مجموعه یی از شخصیت های مجازی تبدیل شده است که با توجه به موقعیت های ناپایدار، پیوسته خود را سازگار و هماهنگ می کنند. قدرت سیاسی متشکل از مدیران و برنامه ریزانی حرفه یی شده است که تکنیک های لازم را در جهت اهداف تعیین شده سیستم، صرف نظر از مواضع شخصی یا اندیشه درباره درستی یا نادرستی این اهداف، به کار می برند. در چنین شرایطی حیات سیاسی از اصالت ها، یعنی از آزادی انسانی و امکان عدم تبعیت از هر آنچه که تحمیل سیستم و محصول شرایط گذرا و موقت است، تهی شده است، و سیستم های سیاسی در مسیر کور حاصل از جبر موقعیت ها برای تحقق اهدافی روزمره و ناپایدار پیش می روند.در دوران ما هیچ گونه اراده سیاسی برای تحقق آرمان های بزرگ وجود ندارد. با مرگ آرزوها، ارزش ها و آرمان های فرد تحت فشار نیروهای اقتصادی، احساس اسارت در چنگال سرنوشت و پذیرش نوعی انفعال و بردگی شکل می گیرد، یعنی شکل گیری تدریجی این باور که اساساً و علی الاصول تغییر وضعیت و سرنوشت انسان ناممکن است.در جهان کنونی، نزاع بر سر کسب امکانات شغلی، امکانات تحصیلی، فرصت های زندگی، حتی تشکیل خانواده و ارضای غرایز جنسی و... فرد را آنچنان در گردونه روزمرگی قرار داده است که به تمامی از خویش و حضور خویشتن در این جهان و از اندیشیدن بر نسبت خویش با جهان غافل کرده است.با اختلال و آشفتگی در نیازها و خواسته های اجتماعی افراد، رویاها و آرمان های فرد بی ارزش شده، جامعه به استهزای این ارزش ها و آرمان ها پرداخته، به فرد چنین القا می کند که فقط با رعایت قواعد غیرانسانی و غیراخلاقی بازی بازار، یعنی با مرگ ارزش ها و آرمان ها، می توان در زندگی موفق بود. عبدالکریمی نتیجه می گیرد در جوامعی همچون جوامع ما، شتاب دگرگونی در جوامع توسعه یافته، ما را گیج و متحیر ساخته است. افزایش رقابت برای یافتن فرصت های شغلی، بلاتکلیفی، بی افقی و روشن نبودن آینده، عدم امکان جذب بسیاری از افراد در بدنه اجتماعی، در حاشیه ماندن، گسستگی میان خود و جامعه، بحران خانواده، احساس عدم امنیت و بی اعتمادی به زندگی به یک بحران تبدیل شده است. در چنین شرایطی، پول معنا و مفهومی متافیزیکی یافته است. پول در دوران جدید، دیگر نه ابزاری برای مبادلات اقتصادی و تجسم کار و تلاش انسانی، بلکه یگانه نشانه معنادار و سرنوشت ساز بشر امروز شده است. پول یگانه نشانه یی است که امکان ترجمان دیگر نشانه ها را به یکدیگر ممکن می سازد.
پول جانشینی برای همه هویت های گمگشته ماست. پول یگانه نهاد جهانشمولی است که برای بشر دوران ما باقی مانده است. به اعتقاد عبدالکریمی، امروز، فاصله دهشت انگیزی میان رفتار و افکارمان وجود دارد. نحوه زیست مان بسیار بیش از پیش در قید اجبارهایی است که هیچ کنترل و تسلطی بر آنها نداریم. ما در چرخه زندگی روزمره اسیر شده ایم. آزادی از این چرخه امکان پذیر به نظر نمی رسد. ظاهراً تنها ابزاری که می تواند ما را به آزادی و قدرتی رساند که بتوانیم اندیشه هایمان را متحقق سازیم، پول و امکانات مادی است، یعنی دقیقاً همان چیزی که ما را بسیار بیشتر از گذشته اسیر چرخه باطل حیات روزمره ساخته است. با توجه به درک چنین شرایطی است که می توان و باید از «اضمحلال و تباهی امر سیاسی» سخن گفت. عبدالکریمی در پایان سخنان دردمندانه، مشفقانه و دلسوزانه اش هشدار می دهد که نهیلیسم و همه نتایج و پیامدهای آن در جامعه ما نیز رخ نموده است، لیکن، متاسفانه، هیچ کس، نه روشنفکران، نه روحانیون، نه دانشگاه و نه قدرت سیاسی به این امر توجه ندارد.
بیژن عبدالکریمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید