پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

ماهیت حاکمیت سیاسی


ماهیت حاکمیت سیاسی
از لحاظ فلسفه سیاسی، درباره قدرت و حاکمیت سیاسی، دو پرسش مطرح می‌شود که باید به آن پاسخ داد: یکی اینکه منشا حاکمیت چیست؟ یعنی قدرت در کجاست و از چه کسی ناشی می‌شود. و دوم اینکه حق فرمانروایی با کیست و چه کسی باید فرمانروا باشد. درباره سوال اول نظریه‌های مختلفی ابراز شده است که اهم آنها نظریه الهی (تئوکراتیک) و نظریه حاکمیت مردم (دموکراتیک) است.
مدافعان نظریه حاکمیت تئوکراتیک معتقدند که منشا قدرت سیاسی خداست و بر این باورند که زمامداران، قدرت خود را از خداوند به دست می‌آورند. اما به عکس طرفداران نظریه حاکمیت مردم، عقیده دارند که منشا قدرت سیاسی، خود مردم هستند و زمامداران قدرت خود را از آنها می‌گیرند.
به طوری که ملاحظه می‌شود نظریه اول قدرت را مربوط به ماورالطبیعه ارتباط می‌دهد که افراد در به وجود آمدن آن چندان نقشی ندارند در صورتی که نظریه دوم قدرت را امری کاملا بشری و از امور این جهان تلقی می‌‌کند و برای افراد در حکومت نقش فعال قائل است. اما درباره اینکه در یک جامعه سیاسی، حق فرمانروایی با کیست و چه کسی باید فرمانروا باشد. باید در نظر داشت که این سوال ارتباط نزدیکی با سوال اول دارد و در واقع مسئله مشروعیت قدرت و مشروعیت فرمانروایان را مطرح می‌کند، زیرا اگر قدرت را ناشی از خداوند بدانیم فرمانروایی حق آنهایی خواهد بود که در نظر مردم از چنین اعتباری برخوردار هستند. و به عکس اگر قدرت را ناشی از مردم بدانیم فرمانروایی حق مسلم و مشروع افرادی خواهد بود که از راه انتخابات آزاد برگزیده می‌شوند. اینک در زیر به شرح این دو نظریه می‌پردازیم:
● نظریه حاکمیت تئوکراتیک
حاکمیت تئوکراتیک، کهن‌ترین نظریه درباره منشا قدرت است. مدافعان این نظریه بر این باورند که حاکمیت و به‌طور کلی هر قدرتی از خداوند ناشی می‌شود و فرمانروایان حق حکومت را از خداوند به دست می‌آورند. مدافعان این نظریه می‌گویند حکومت‌هایی که در جهان وجود دارد همگی تاسیسات خداوندی هستند. و چون فرمانروایان از سوی خداوند به فرمانروایی گماشته شده‌اند از قدرت و اختیار نامحدودی برخوردارند و تنها در برابر او مسئول می‌باشند نه بندگان او. به همین جهت اطاعت از فرمانروایان امری واجب است و کسی حق سرپیچی از آن را ندارد زیرا اطاعت نکردن از فرمانروایان گناه و معصیت به شمار می‌رود.
در طول تاریخ، سلاطین کوشیدند حاکمیتی از این نوع را مایه‌شان و اعتبار خود و جانشینان قرار دهند. نظریه تئوکراتیک در طول زمان تحولاتی صوری یافته که در زیر شرح داده می‌شود:
۱) فرمانروایی خدایی:
مطابق این نظریه که در دوران باستان رواج داشت عقیده بر این بود که فرمانروایان از خداوندانند، و طبیعت خداوندی دارند، فراعنه‌ مصر و برخی از سلاطین شرق و امپراتوران رم باستان مدعی بودند که از جمله خداوندان می‌باشند.
همچنین پادشاه ژاپن تا سال ۱۹۴۷ که در جنگ جهانی دوم شکست یافت، در نظر مردم از مقوله خدایان محسوب می‌شد.
۲) فرمانروایی بنا بر گزینش خدا:
پس از ظهور مسیحیت، نظریه تئوکراتیک در شکل نخستین خود تغییر عمیق یافت و تعدیل شد. در این دوره دیگر گفتگو از طبیعت الهی فرمانروایان نیست بلکه عقیده بر اینست که فرمانروایان با سایر انسان‌ها از لحاظ طبیعت فرقی ندارند جز اینکه آنها برگزیده خداوندند و آنها فقط در برابر خداوند مسئول هستند و نه مردم پادشاهان چین قدیم مانند بسیاری از پادشاهان آن زمان مدعی بودند که از طرف خداوند منصوب شده‌اند و به همین جهت خود را پسر آسمان می‌نامیدند. بر طبق عقیده‌ای که در دوره هخامنشیان و ساسانیان رواج داشت مردم چنین می‌پنداشتند که پادشاهان از فره یزدانی بهره‌مند هستند و فرمانروایی بر مردم حق مسلم آنهاست.
۳) فرمانروایی بنا به خواست و مشیت خدا:
در قرون بعد نظریه تئوکراتیک تحولاتی پیدا کرد. در این زمان دیگر صحبت از طبیعت الهی فرمانروایان و یا انتصاب مستقیم آنها از جانب خداوند نیست بلکه می‌گویند درست است که تعیین فرمانروایان، امری کاملا بشری است و از طرف انسان‌ها صورت می‌گیرد لیکن این انتخاب ناشی از مشیت الهی است. با آنکه در این نظریه قدرت نامحدودی برای فرمانروایان قائل است لیکن آن را لزوما همراه با ظلم نمی‌داند زیرا طبق نظریه چون فرمانروایان برگزیده خداوند هستند و خداوند عادل است لذا فرمانروایان مکلفند از فرمان خداوند خارج نشوند و از عدالت پیروی کنند.
باید یادآور شد که نظریه تئوکراتیک در دو شکل نخستین هرگونه دخالت مرد م در تعیین فرمانروایان را منتفی می‌داند لذا عملا راه را برای قبول حکومت فردی و استبدادی هموار می‌سازد. اما نظریه تئوکراتیک در شکل سوم خود به دموکراسی بسیار نزدیک است و به آن جنبه مذهبی می‌‌دهد زیرا چنانچه این عقیده پذیرفته شود که تعیین فرمانروایان به وسیله افراد ناشی از مشیت الهی است؛ این نگرش با دموکراسی سازگارست زیرا در دموکراسی نیز خیلی ساده می‌توان پذیرفت که این بنا به خواست خداوند است که مردم، به کسی اعتماد می‌کنند و او را به نمایندگی خود انتخاب می‌کنند. امروزه این فکر الهام بخش برخی گروه‌های سیاسی بویژه احزاب دموکرات مسیحی کشورهای اروپایی است. قانون اساسی جمهوری اسلامی درباره حاکمیت چنین می‌گوید: «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ کس نمی‌تواند این حق را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد می‌آید اعمال می‌کند.» (اصل ۵۶)
اسلام شرایط خاصی را برای حاکم و رهبر جامعه در نظر گرفته که مهمترین آنها مسئله عصمت است و به همین جهت در درجه نخست، رهبری جوامع به معصومین واگذار شده است و در عصر غیبت نیز فقیه جامع‌الشرایطی که از هر نظر نزدیکترین فرد به معصوم باشد، به نیابت از امام معصوم رهبری جامعه را بر عهده می‌گیرد. (درآمدی بر حقوق اساسی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص ۸۶)
مطابق قانون اساسی: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آ‌ینده این قانون اعمال می‌گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند.» (اصل ۵۷)
محمد برزگر خسروی
منبع : روزنامه رسالت