شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

امپراتوری دیروز و امروز


امپراتوری دیروز و امروز
یک صد سال قبل در ۱۹۰۳ میلادی لرد جورج کروزن نایب السلطنه امپراتوری بریتانیا در منطقه هندوستان و خلیج فارس در بندر شرجه بر فراز یک کشتی جنگی با پرچم انگلیس نطقی ایراد کرد مبنی بر اینکه «دولت بریتانیا باید در خلیج فارس به صورت تنها ابرقدرت باقی بماند و هرگونه اظهار وجود توسط دیگران با مقاومت همه جانبه آن کشور مواجه خواهد شد.» یک قرن پیش امپراتوری بریتانیا در اوج قدرت خود بود و شیوخ و رؤسای اعراب در خلیج فارس با امضای تعهدنامه های ویژه و متعدد با لندن اداره و سرنوشت سرزمین های خود را به انگلیس و به فرماندارانی مانند کروزن سپرده بودند.
امروز دقیقاً یک قرن بعد، گفتمان گروهی از نخبگان سیاسی آمریکا طنین سخنان آن روز کروزن و همکاران او را در اذهان زنده می کند. چند هفته قبل جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا، در سند جدیدی که درباره امنیت و منافع ملی آمریکا منتشر کرد اظهار داشت «ما اجازه ظهور قدرت نظامی را که رقیب ما باشد نخواهیم داد» و اضافه کرد که «ما آماده خواهیم بود، هر موقعی که منافع و مسئولیت ویژه و بی نظیر ما تقاضا کند وارد عمل شویم.» یک هفته قبل از انتشار این سند، بوش در نطقی که در سازمان ملل متحد درباره برخورد با عراق ایراد کرد سخنان خود را با این جملات پایان داد: «ما باید برای امنیت خود و برای حقوق دائمی و امید بشریت به پا خیزیم. به موجب میراث و انتخاب، ایالات متحده در این باره ایستادگی خواهد کرد.»
در آخرین روزهای قرن نوزدهم (۱۸۹۹ میلادی) وقتی که لرد کروزن سمت وزیرخارجه بریتانیا را به عهده داشت در نطقی که در تبیین سیاست خارجی آن کشور ایراد کرده بود خلیج فارس را جزئی از منافع ملی انگلیس نامیده بود و این منطقه را از جنبه های سیاسی، استراتژیکی، بازرگانی و نظامی و خطوط تلگرافی برای امپراتوری بریتانیا حیاتی اعلام کرده بود. منابع سرشار نفت هنوز در آن زمان مورد اکتشاف و بهره برداری وسیع قرار نگرفته بود. رؤیای اصلی کروزن همان طوری که جانشین بعدی او هارولد نیکولسون در خاطرات خود مینویسد، ایجاد یک حلقه و زنجیر طولانی از کشورهای تحت نفوذ و قیمومت انگلیس از دریای مدیترانه تا نیم قاره هندوستان و خاوردور در آسیا بود. جهان بینی لرد کروزن و سایر نخبگان آن روز لندن بسیار معلوم بوده و هیچ نقطه ابهامی در آن وجود نداشت: «به عقیده آنها خداوند، مخصوصا، گروهی از طبقه اشرافی و بالای بریتانیا را به عنوان اراده الهی انتخاب کرده است.» نیم قرن بعد پس از خاتمه جنگ جهانی دوم در اوائل دهه ۱۹۵۰ میلادی مسلمانان با ملی کردن صنعت نفت و مبارزه ضداستعماری در ایران و ملی کردن کانال سوئز و با مقاومت در برابر امپریالیست های وقت به سلطه گرائی بریتانیا در خلیج فارس و دریای مدیترانه خاتمه دادند.
همان طوری که تاریخ نشان می دهد امپراتوری ها جاویدان نیستند ولی اهداف امپراطوری در جوامع بشری تا امروز ادامه داشته است: سلطه گرائی جغرافیائی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر دیگران، تسلط بر منابع و بازارهای دنیا، استفاده از تسلیحات و برتری های نظامی در جهت منافع خود، غرور و طمع، و خودستائی و توسعه و ترویج ارزش های خویش به عنوان گروه برگزیده. سیستم و دیدگاه های امپراتوری از نظام بین المللی امروز برچیده نشده است فقط شرایط و ماهیت جهانی آن عوض گردیده است. خطوط تلگرافی قرن نوزدهم جای خود را به ماهواره ها و شبکه های الکترونی و رایانه ای داده است و منابع سرشار نفت و گاز جایگزین مواد استراتژیکی و محصولات پنبه و چای و ادویات قرون گذشته شده است.
حقیقت این است که بیداری قشرهای مختلف مردم دنیا وتحولات اجتماعی و تکنولوژیک نیم قرن اخیر بزرگترین عوامل تغییر در سیستم ملی و بین المللی عصر ما شده است و این چیزی است که پایه های قدرت امپراتوری امروز را با دیروز متمایز می سازد: افزایش جمعیت، آموزش و پرورش و آگاهی های نوین و وسیع، جریان عبور و مرور مردم از مرزهای بین المللی به عنوان مهاجر، دانشجو، کارگر، توریست، پناهنده، تاجر، روشنفکر و اتکا فوق العاده مردم به اطلاعات و ارتباطات جمعی، و دسترسی افراد و گروه های غیردولتی به زیرساخت های تکنولوژی و بیولوژی و شیمیایی و اطلاعاتی، و فریفتگی و شیفتگی قسمت اعظمی از جمعیت دنیا به مصرف گرائی و تجمل و زندگی لوکس، گوشه ای از تحولات و تغییرات اجتماعی و تکنولوژیک است که محیط و پایه های امپراتوری امروزی و بازیگران صحنه بین المللی و جهانی را دگرگون کرده است.
یکی از تفاوت های اصلی بین امپراتوری امروزی و امپراتوری های قدیم این است که امپراتوری امروزی مستقیماً دیوان سالاری و اداره سرزمین های تحت کنترل خود را عهده دار نیست و این مسئولیت به غرب گرایان و پرورش شدگان بومی واگذار شده است. نظام امپراتوری در حقیقت یک نوع نظام باج گیری است که تحت این شرایط امنیت و استحکام حکومت نخبگان وابسته به خود را در کشورهای دیگر محافظت می کند. «تئوری وابستگی متقابل در روابط بین المللی» امروزی را باید در چارچوب این رابطه امپراتوری یا مرکز به سرزمین های تحت نفوذ یا حاشیه ای درک کرد.
سیاست خارجی هر نظام معمولاً مجموعه ای از خط مشی ها، روش ها و انتخاب مواضعی است که یک دولت در سطح بین المللی در برخورد با امورومسائل خارجی در چارچوب اهداف کلی حاکم بر نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اعمال می کند. مدت ها بود که کارشناسان علوم روابط بین المللی در اینکه فاصله بین سیاست خارجی و سیاست داخلی کاهش می یابد، صحبت کردند. گروهی نیز بودند که بین سیاست داخلی و خارجی فاصله زیادی قائل شدند. همین کارشناسان و نویسندگان تئوری های بازیگران سیاسی را به دو جبهه آرمان گرایان و واقع گرایان تقسیم کردند با این تفاوت که آرمان گرایان براین باورند که ایدئولوژی بر استراتژی جغرافیائی اولویت دارد. امروز پس از سال ها می بینیم که در خود غرب نه تنها تلفیقی بین آرمان گرائی (ایده آلیسم) و واقع گرائی «رئالیسم» صورت نگرفته است بلکه آرمان گرائی نوعی از واقع گرائی است. دکتر ودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ جهانی اول با دکترین جرج دبلیو بوش در آغاز قرن بیست و یکم نقاط بسیار مشترکی دارند. هر دو ادعای آرمان گرائی و نجات تمدن را دارند ولی هر دو نیز حاضرند برای حفظ منافع ملی آمریکا دخالت نظامی کنند. رابرت بیرد سیاستمدار و بازیگر سیاسی ارشد و کهنه کار آمریکا که عضو مجلس سنای آن کشور است کسی است که سه دهه قبل با دخالت آمریکا در جنگ ویتنام و اعطای قدرت و اختیار بیشتر به رئیس جمهور موافقت کرد ولی چند هفته قبل در بحثی که در مورد حمله احتمالی واشنگتن به عراق در کنگره آمریکا صورت گرفت از رأی و تصمیم سی سال قبل خود اظهار ندامت کرد و قطعنامه اجازه جنگ به رئیس جمهور را یک روش امپراطوری دانست. او با صدای بلند ولی لرزان و قاطع خطاب به همکاران کنگره خود گفت: دکترین حمله اولیه به عراق توسط بوش «رئیس جمهور ما را دقیقاً درجائی قرار می دهد که پادشاهان همیشه قرار داشتند.»
در امپراتوری امروزی آرمان گرائی و واقع گرائی دو روی یک سکه هستند. اخیراً در کتاب «ایده هائی که دنیا را فتح کرده است»، نویسنده آمریکائی مایکل مندلبام مدعی است که ایده های نخبگان سیاست خارجی آمریکا که «صلح و دموکراسی و بازارهای آزاد» باشد بر جهان امروز حکومت می کند! این «شیب» فرهنگ که مرکز آن در مناطق آمریکای شمالی، اروپای غربی و ژاپن قرار دارد بقیه دنیا را که در حاشیه قرار گرفته آبیاری می کند. «فرهنگ برتر» و «فاتح غرب» ده سال است که پس از سقوط شوروی این مثلث به اصطلاح صلح، دموکراسی و بازارهای آزاد را تشکیل داده است و به عقیده مندلبام ، مخترع ایده ها بوده و بقیه مردم دنیا چیزی جز مقلد این ایده ها نیستند.
این تئوری لیبرالیسم (یانئولیبرالیسم) با تکبر خود نه تنها فرهنگ هائی مانند اسلام و چین و هند و میلیاردها مردم دیگر دنیا را بی اهمیت می بیند بلکه جنگ و کشت وکشتار که در همین دهه، میلیون ها نفر را تلف و بی خانمان کرده است در الگوی ارائه شده این نویسنده آمریکائی صلح به نظر می رسد. روس ها و اروپای شرقی ها پس از یکدهه تلاش که دکترین بازارهای آزاد را قبول کردند هنوز منتظرند تا توانائی خرید محصولات آن را داشته باشند و ازمیوه دموکراسی برخوردار شوند. اقتصاد به اصطلاح بازارهای آزاد همراه با طمع اخلاقی با بحران بزرگ و رکود بی سابقه ای مواجه شده است و مردم و نخبگان غرب علیرغم همه ادعاهای خود هر دو از آینده نگرانی دارند. فروتنی چیزی است که نخبگان غرب بدان احتیاج دارند ولی امپراتوری ها هیچگاه به تواضع شهرت نیافته اند. این خود یکی ازبزرگترین نقاط ضعف امپراتوری هاست.
پروفسور حمید مولانا
منبع : بنياد انديشه اسلامي