یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


معنی‌ عام‌ و خاص‌ هنر


معنی‌ عام‌ و خاص‌ هنر
آیا هر آنچه‌ اکنون‌ دربارة‌ «هنر» honar گفته‌ می‌شود، همان‌ است‌ که‌ در باب‌ «آرت‌» art گفته‌ می‌شود؟ حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ لفظ‌ فارسی‌ «هنر» برخلاف‌ امروز، در گذشته‌ هیچگاه‌ به‌ معنی‌ هنر خاص‌ که‌ با ابداع‌ poiesis و صنعت ‌Techne سروکار پیدا می‌کند، به‌ کار نرفته‌ است‌. لفظ‌ هنر در زبانهای‌ اروپایی‌ به‌ یونانی‌ تخنه‌techne ‌، به لاتین‌ آرتوس‌ و آرس ‌،ars به‌ آلمانی‌ کونست‌kunst و به‌ فرانسه‌ آر art و به‌ انگلیسی‌ آرت art از ریشه‌ هندواروپایی‌ ar به‌ معنای‌ ساختن‌ و به‌ هم‌ پیوستن‌ و درست‌ کردن‌ آمده‌ است‌، و کلمه‌ ارتنگ‌ و ارژنگ‌ و اردم‌ فارسی‌ از این‌ ریشه‌ آمده‌ است‌. این‌ الفاظ‌ در تاریخ‌ گذشته‌ اروپا تنها برای‌ هنرهای‌ خاص‌ به‌ کار نمی‌رفته‌ است‌، و به‌ معنی‌ فضیلت‌ نیز آمده‌، و بیشترین‌ کاربرد آن‌ در فرهنگ‌ یونانی‌ در اصطلاح‌ هنرهای‌ هفتگانه‌ یونانی‌ و در قرون‌ وسطای‌ مسیحی‌ به‌ اصطلاح‌ «هنرهای‌ آزاد»بوده‌، که‌ هنرهای‌ فکری‌ و ذوقی‌ بوده‌اند.در همه‌ این‌ ترکیبات‌ باید به‌ جای‌ هنر و art کلمه‌ صنعت‌ را به‌ کار برد. از اینجاست‌ که‌ متفکران‌ مسلمان‌ به‌ جای‌ کلمه‌ هنرهای‌ خاص‌ از الفاظ‌ صنعت‌ و صنایع‌ مستظرفه‌ و فنون‌ جمیله‌ بهره‌ می‌گرفتند. اصل‌ و ریشه‌ هنر در زبان‌ فارسی‌ به‌ سانسکریت‌ برمی‌گردد و با لفظ‌ سونر sunar و سونره ‌sunara که‌ در اوستایی‌ و پهلوی‌ به‌ صورت‌ هونر hunar و هونره ‌hunara آمده‌ است‌، پیوند دارد. «سو» سانسکریت‌ همان‌ «هو» به‌ فارسی‌ است‌، که‌ معنی‌ هر دو نیک‌ و خوب‌ است‌، و نرو نره‌ به‌ فارسی‌ به‌ معنی‌ مرد و زن‌ است‌، و هونر و هونره‌ به‌ معنی‌ نیک‌ مرد و نیک‌زن‌. در زبان‌ فارسی‌ قدیم‌ نیز «چهار هنران‌» به‌ معنی‌ فضایل‌ چهارگانة‌ شجاعت‌ و عدالت‌ و عفت‌ و حکمت‌ عملی‌ به‌ معنی‌ فرزانگی‌ آمده‌ است‌، و در اشعار فارسی‌ به‌ معنی‌ «فضیلت‌» استعمال‌ شده‌ است‌. آن‌ بزرگی‌ که‌ به‌ فضل‌ و به‌ هنر گشت‌ بزرگ‌ نشود بد به‌ بد گفتن‌ و بهمان‌ و فلان.‌ از اینجا معنی‌ عام‌ هنر، شامل‌ هر فضیلت‌ و کمالی‌ می‌شود، و در برابر عیب‌ قرار می‌گیرد.
کمال‌ ِسرّ محبت‌ ببین‌ نه‌ نقـص‌ گناه‌
که‌ هرکه‌ بی‌هنر افتد نظر به‌ عیب‌ کند
گاهی‌ اوقات‌ هنر به‌ معنی‌ فناء فی‌الله‌ و مقام‌ بی‌غرضی‌ تعبیر شده‌، چنانکه‌ مولانا جلال‌الدین‌ بلخی‌ می‌گوید:
چون‌ غرض‌ آمد هنر پوشیده‌ شد
صد حجاب‌ از دل‌ به‌ سوی‌ دیده‌ شد
با این‌ مقدمات‌ «هنر به‌ معنی‌ عام‌» با ابداع‌ و صنعت‌ سروکار ندارد. درحالی‌ که‌ «آرت‌ و آرتوس‌» و از آنجا معادل‌ یونانی‌ آن‌ «تخنه‌» با این‌ مراتب‌ پیوند دارند. کار هنرمند ابداع‌ است‌ یعنی‌ به‌ پیدایی‌ آوردن‌ حقیقت‌؛ به‌ یونانی‌ پوئیسیس‌poiesis . یونانیان‌ آنچه‌ را که‌ ما امروز «شعر» می‌خوانیم‌ پوئیسیس‌ می‌نامیدند، به‌ فرانسه‌Poesie و به‌ انگلیسی ‌poetry . اما ابداع‌ و پوئیسیس‌ در هر محاکات‌ و تخیّل‌ و تشبیهی‌ درکار می‌آید، بنابراین‌ ابداع‌ با خیال‌ سروکار دارد. هنر به‌ این‌ معنی‌ ترکیب‌ یافته‌ از صورتهای‌ خیالی‌ است‌.
هیدگر در پرسش‌ از هنر به‌ نکته‌ای‌ بنیادی‌ توجه‌ کرده‌، و آن‌ دوگانگی‌ طرح‌ ماهیت‌ هنر است‌. از یک‌سو سخن‌ از میمسیس‌mimesis و محاکات‌ و تخیل‌ و تشبیه‌ و تقلید است‌، و از سویی‌ سخن‌ از پوئیسیس‌ و ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر نهانی‌ و غیبی‌، و ظاهر کردن‌ امری‌ باطنی‌. پوئیسیس‌ ساحتی‌ از وجود انسان‌ در فلسفه‌ ارسطو است‌، که‌ معطوف‌ به‌ فن‌ و صنعت‌ یعنی‌ تخنه‌ techne به‌ یونانی‌ است‌، که‌ به‌ فارسی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ و جدید لفظ‌ است‌. ارسطو تخنه‌ یعنی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ را به‌ دو معنی‌ تفسیر کرده‌ است‌: اول‌ هنری‌ که‌ متوجه‌ تکمیل‌ کار طبیعت‌ (کالاهای‌ ساخته‌ شده‌) است‌؛ و دوم‌ هنری‌ که‌ کارش‌ محاکات‌ و تقلید و تخییل‌ است‌ که‌ همان‌ هنرهای‌ زیبا باشد.
قابل‌ ذکر است‌ که‌ معنای‌ محاکات‌ mimesis و پوئیسیس ‌poiesis و حتی‌techne در عصر ماقبل‌ یونانی‌ معنایی‌ ماورایی‌ و غیبی‌ دارند، چنانکه‌ محاکات‌ در عرف‌ فیثاغورث‌ تخیّل‌ ابداعی‌ ماورایی‌ کهکشانی‌، از عالم‌ ارواح‌ قبل‌ از ابدان‌ است‌ و پوئیسیس‌ ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر غیبی‌ و نهانی‌، و بالاخره‌ تخنه‌ و هنر انکشافی‌ کهن‌، به‌ سخن‌ هیدگر، در بدو پیدایی‌ تقدیر غرب‌، به‌ اوج‌ قلة‌ انکشافی‌ صعود کرد که‌ به‌ آن‌ اعطا شده‌ بود. هنر، حضور ایزدان‌ را، گفتگوی‌ تقدیر الهی‌ و تقدیر آدمی‌ را روشن‌ می‌کرد، و به‌ سادگی‌ تخنه‌ خوانده‌ می‌شد.
هنر یعنی‌ تخنه‌، پارسا و پروموس‌promos بود، و استیلای‌ حقیقت‌، و صیانت‌ از آن‌ را به‌ جان‌ می‌خرید. «تخنه‌» از امر خلاف‌آمد عادت‌ سرچشمه‌ می‌گرفت‌. در حقیقت‌ تخنه‌ در آن‌ روزگار معادل‌ تکنیک‌ و تکنولوژی‌ و صنعت‌ امروزی‌ تلقی‌ نمی‌شد، بلکه‌ حقیقت‌ را در صورت‌ ظهوری‌، با درخشش‌ تابناکی‌ پدیدار می‌ساخت‌، که‌ افلاطون‌ از این‌ درخشندگی‌ و پرتوافشانی‌ به‌ to ekphanestaton در «رسالة‌ فایدرُس‌» تعبیر می‌کند. تخنه‌ و پوئیسیس‌ بعد از آغاز عصر متافیزیک‌، آن‌ معنای‌ عالی‌ خود را از دست‌ داد، و به‌ هرگونه‌ فعل‌ ساختن‌، گرد هم‌ آوردن‌ و صورت‌ دادن‌ به‌ اجزاء اطلاق‌ شد. برای‌ یونانیان‌ این‌ ساختن‌ در عصر متافیزیک‌ و منطق‌ عقلی‌، به‌ حوزة‌ ایده‌ها و نظر نیز تعلّق‌ پیدا کرد، و به‌ صناعات‌ فکری‌ خمسه‌ در منطق‌ شهرت‌ یافت‌، که‌ شعر و خطابه‌ از آنهاست‌.
افلاطون‌ در «رسالة‌ گرگیاس‌» از زبان‌ سقراط‌ می‌گوید: «باید بررسی‌ کنیم‌ و ببینیم‌، آیا در میان‌ آن‌ مردان‌ کسی‌ بوده‌ است‌، که‌ بتوان‌ او را هنرمند به‌ معنی‌ اصیل‌ و راستین‌ نامید؟ بی‌گمان‌ تو نیز تصدیق‌ می‌کنی‌ که‌ کسی‌ دربند نیکویی‌ مردمان‌ است‌، بی‌نقشه‌ و هدف‌ سخن‌ نمی‌گوید، بلکه‌ همواره‌ اصلی‌ معین‌ را درنظر دارد، همچنانکه‌ ارباب‌ حرفه‌های‌ گوناگون‌ نیز، مصالح‌ حرفة‌ خود را به‌ اقتضای‌ نقشه‌ای‌ معین‌ انتخاب‌ می‌کنند. اگر نقاشان‌ و معماران‌ و کشتی‌سازان‌ را بنگری‌، می‌بینی‌ که‌ هر کدام‌ اجزاء و مصالح‌ کار خود را با نظمی‌ خاص‌ فراهم‌ می‌سازد، و هر جزء را به‌ شکلی‌ درمی‌آورد، که‌ با تن‌ آدمی‌ سروکار دارند، مانند پزشکان‌ و استادان‌ ورزش‌، که‌ همواره‌ در این‌ اندیشه‌اند که‌ تن‌ را تابع‌ نظم‌ قاعده‌ای‌ خاص‌ کنند.»
از نظر افلاطون‌ اصل‌ در تخنه‌ و پوئیسیس‌ «ساختن‌» است‌، و برای‌ او هیچ‌ تفاوتی‌ میان‌ هنرمند نقاش‌ و سایر حِرَف‌ و صنایع‌ و فنون‌ نیست‌.
امّا در تفصیل‌ سخن‌، میان‌ شاعران‌ و دیگر ارباب‌ صنایع‌ فرق‌ می‌گذارد، و به‌ ظاهر از باب‌ دروغگویی‌، شاعران‌ را از مدینه‌ فاضله‌ و یوتوپیای‌ خویش‌ اخراج‌ می‌کند، و دیگران‌ را حفظ‌ می‌کند. از کلمات‌ افلاطون‌ می‌توان‌ دریافت‌، که‌ او در کار ساختن‌ و ابداع‌، مفاهیمِ «منظم‌ و هماهنگ‌» را می‌آورد، که‌ در نظر او مترادف‌ مفهوم‌ یا لازمة‌ ذات‌ «زیبا و زیبایی‌» است‌. کار هنری‌، ابداع‌ همان‌ نظم‌ و قاعدة‌ خاص‌ است‌. برای‌ یونانیان‌ متأخر و فیلسوفان‌ بزرگ‌ یونانی‌، تفاوتی‌ ماهوی‌ میان‌ انواع‌ ساختن‌ وجود نداشت‌. تخنه‌، ساختن‌ یا پوئیسیس‌ بود، خواه‌ ساختن‌ شعری‌، یا تصویری‌، یا کشتی‌ای‌ یا ساختمانی‌.
قدرمسلم‌ نگاه‌ متافیزیکی‌ متأخر یونانیان‌ به‌ هنر، دیگر فاقد آن‌ ساحت‌ قدسی‌ ماورایی‌ و جادوییِ متمایز بود، و بسیار ساده‌، از انواع‌ تولید کردن‌. در اینجا تفاوتی‌ میان‌ تولید هنر و دیگر صُوَر ساختن‌ و تولید، در نزد افلاطون‌ و دیگر یونانیان‌ متأخر وجود نداشت‌. از این‌ منظر است‌ که‌ اثر هنری‌، صرفاً از نظر فایده‌ای‌ که‌ به‌ مدینه‌ می‌رساند، برای‌ افلاطون‌ مهم‌ است‌، و اگر چنین‌ نباشد یعنی‌ فایده‌ نرساند، از مدینه‌ طرد می‌شود، و این‌ نگاه‌ تحقیرآمیزی‌ است‌ در قلمرو متافیزیک‌ غرب‌، که‌ با افلاطون‌ و سقراط‌ آغاز شد، و تا دوران‌ اخیر نیز موضوعیت‌ دارد، و هنر بیشتر از جهت‌ لذت‌ بردن‌ و آموزش‌ و امور فرعی‌ اهمیت‌ پیدا می‌کند.
به‌ لفظ ‌art و ars بازگردیم‌، که‌ گفتیم‌ بواسطه‌ تخنه‌ و تکنیک‌ ظهور و بروز می‌کند، و آن‌ هم‌ از ریشه ‌ar سانسکریت‌ و artem لاتین‌ به‌ معنای‌ «گردهم‌ آوردن‌» است‌، که‌ همة‌ محصولات‌ فکری‌ و یدی‌ را شامل‌ می‌شود. تعبیر هنرهای‌ آزاد liberal arts برای‌ این‌ محصولات‌ است‌. در قرن‌ پانزدهم‌ در زبان‌ انگلیسی‌ اصطلاح‌ «هنر جادو» magic art نیز به‌ کار رفته‌ بود که‌ کار هنرمندانه‌ باشد، و آن‌ همان‌ سحر اذهان‌ و افکار است‌.
در پایان‌ قرون‌ وسطی‌، و نیز در روزگار رنسانس‌ از دو نوع‌ هنر یا ars و artos یاد شد، یکی‌ را ars mechanicus می‌خواندند، و مقصود از آن‌ فن‌ یا هنر مکانیکی‌ای‌ بود که‌ به‌ تولید دستی‌ یا جسمانی‌ بازمی‌گشت‌، و دیگری‌ را ars liberalis می‌نامیدند که‌ تاحدودی‌ برابر هنرهای‌ زیبا است‌، و به‌ ابداع‌ فکری‌ و ذوقی‌ و هنر انسانی‌ ارتباط‌ پیدا می‌کرد. گاه‌ در مباحث‌ هنری‌ و فلسفی‌ از این‌ مفهوم‌ ثانوی‌ هنر با اصطلاح ars poetica نیز یاد می‌شد، اصطلاحی‌ که‌ قرن‌ها پیش‌ هوراس‌ شاعر و ادیب‌ یونانی‌ به‌ کار برده‌ بود، بر این‌ اساس‌ شعر هنری‌ متعالی‌ تلقی‌ می‌شد، و نقاشی‌ درحدّ تولیدی‌ مکانیکی‌ ارج‌ و اعتباری‌ نداشت‌، زیرا تعلّق‌ به‌ کار یدی‌ داشت‌، و یونانیان‌ و مسیحیان‌ فرهیخته‌ برای‌ آن‌ شأنی‌ جدی‌ قائل‌ نبودند، هرچند قائل‌ به‌ ضرورت‌ آن‌ برای‌ بیان‌ افتخارات‌ تاریخی‌ و بیان‌ زندگی‌ خویش‌، و یا بیان‌ و آموزش‌ عقاید دینی‌ بودند.
در عصر رنسانس‌ از نظر فیلسوفان‌ و هنرمندان‌، رتبه‌بندی‌ هنر به‌ یدی‌ و فکری‌ بی‌اعتبار شد. حتّی‌ هنرمندانی‌ مانند داوینچی‌ از فضیلت‌ نقاشی‌ بر شعر و دیگر هنرها سخن‌ گفتند. امّا علی‌رغم‌ این‌ مراتب‌، هنوز میان‌ صنعت‌ تولیدی‌ و هنرهای‌ زیبا تا قرن‌ هجده‌ تفاوتی‌ قائل‌ نبودند، و باخ‌ موسیقیدان‌ خود را نه ‌Artist یا هنرمند، بلکه ‌Artisan یعنی‌ صنعتگر می‌خواند.
امّا به‌ تدریج‌ هنرهای‌ زیبا شأنی‌ اساسی‌ نزد متفکران‌ یافت‌، چنانکه‌ در قرون‌ وسطی‌ و ماقبل‌ یونانی‌، شاعر چنین‌ مقامی‌ داشت‌، یعنی‌ زبان‌ شاعر زبان‌ خداوند تلقی‌ می‌شود، که‌ از طریق‌ وحی‌ تلقی‌ کلمات‌ می‌کند. او جایگاهی‌ قدسی‌ در فرهنگ‌ شرقی‌ داشت‌. حال‌ نیز، نه‌ آنکه‌ تقدّس‌ ماورایی‌ پیدا کند، امّا در نظر رمانتیکها و فلاسفة‌ قرن‌ نوزده‌ مانند گوته‌ و شلینگ‌ و هگل‌، شعر و هنرهای‌ زیبا در کنار دین‌ و فلسفه‌ از فعالیتهای‌ فکری‌ اساسی‌ انسان‌ تلقی‌ می‌شد. از این‌ پس‌ فقط‌ افعال‌ خاص‌ «ابداع‌ هنری‌» تلقی‌ شد.
زمانی‌ هر پیشه‌ور یا هر Artisan که‌ ماهر بود Artist نام‌ می‌گرفت‌، اما در قرن‌ نوزده‌ این‌ واژه‌ در مورد کسی‌ به‌ کار رفت‌، که‌ گونة‌ خاصی‌ از حقیقت‌، یعنی‌ حقیقت‌ تخیلّی‌ را بیان‌ کند. در همین‌ ایام‌ بود که‌ واژة‌ استتیک Aestheticsنیز در زبان‌ انگلیسی‌ از ریشه ‌aisthetikos و aisthetis و aistheta یونانی‌، به‌ معنی‌ امر مشهود حسی‌ بکار رفت‌، و مقصود از آن‌ بیان‌ علمی‌ بود که‌ به‌ داوری‌ و حکم‌ در مورد آثار هنری‌ می‌پرداخت‌. فاعل‌ این‌ اسم‌ به‌ صورت ‌aesthete یعنی‌ «داوری‌ اثر هنری‌ می‌کند و منتقد است‌، و به‌ زبان‌ انگلیسی‌های‌ امروزی‌ اهل‌ کریتیک ‌critic است‌» استعمال‌ شد.
در زبان‌ آلمانی‌ از کلمه ‌kunst در برابر واژه‌ لاتینی arsاستفاده‌ می‌کنند. اصل‌ این‌ لفظ ‌konnen به‌ معنای‌ توانستن‌ است‌. این‌ لفظ‌ مانند تخنة‌ یونانی‌ در آغاز نسبتی‌ به‌ ظاهر با «زیبایی‌» یعنی ‌Schonheit نداشت‌، در قرن‌ هجدهم‌ در ترکیب‌ هنرهای‌ زیبا die schonen kunst به‌ کار رفت‌. البته‌ هنرهای‌ زیبا شامل‌ هنرهای‌ ششگانه‌ خاص‌ کهن‌ می‌شد: یعنی‌ شعر، نقاشی‌، مجسمه‌سازی‌ (صنایع‌ مستظرفه‌)، موسیقی‌، معماری‌ و نمایش‌. دربارة‌ استتیک‌ در آینده‌ به‌ تفصیل‌ اشاره‌ خواهد رفت‌. امّا اجمالاً این‌ که‌: اولاً دربارة‌ مبدأ یونانی‌ آن‌ برای‌ هنر، که‌ اصالت‌ هنری‌ را به‌ امر مشهود حسی‌ می‌دهد، و ثانیاً احیاء آن‌ به‌ مثابه‌ نوعی‌ شناخت‌ خاص‌ حسی‌ هنری‌، که‌ با شناخت‌ فلسفی‌ و علمی‌ و شناخت‌ اخلاقی‌ متفاوت‌ می‌شود، و از سوی‌ بومگارتن‌ موضوع‌ مستقل‌ بحث‌ فلسفی‌ قرار می‌گیرد، و این‌ خود مبدأ تفکیک‌ زیبایی‌ هنری‌ از حقیقت‌ فلسفی‌ و خیر اخلاقی‌ است‌، که‌ تا عصر پست‌مدرن‌ استمرار یافته و اکنون‌ برخی‌ از متفکران‌ در مقام‌ گذر از این‌ چندپارگی‌ معرفت‌ انسانی‌اند.
نویسنده: محمد مددپور
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید