جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ایرانیان به روایت آشیل


ایرانیان به روایت آشیل
چندی پیش گروه غرب شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با همكاری كانون اندیشه جوان و بسیج دانشجویی دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، كرسی نقد و بررسی نمایشنامه ایرانیان نوشته ائیسخلوس (آشیل) شاعر یونان باستان، با نگاهی به فیلم ۳۰۰ را برگزار كرد. در این جلسه با حضور استادان دكتر جلال الدین كزازی و دكتر حكمت ا . . . ملاصالحی، مقاله «معرفی، تحلیل و نقد نمایشنامه ایرانیان» اثر دكتر داوری اردكانی مورد ارزیابی قرار گرفت . آنچه در پی می آید متن ویراسته و تلخیص شده سخنرانی دكتر كزازی است كه در این جلسه ایراد شد.
آشیل نمایشنامه نویس یونانی در ۵۲۵ پیش از زادن مسیح به جهان آمده است و در ۴۵۶ از جهان رفته است، از خاندانی نژاده و بلندپایه بوده است. آنچنان كه گفته شد در جنگ هایی كه آتنیان با ایرانیان داشته اند نبرد آزموده است. در دهه چهارم از زندگانی خویش در هنر نمایش در آتن آوازه ای یافته است درباره مرگ او هم بازگفتی افسانه وار هست. نوشته اند لاك پشتی از دهان شاهینی كه در پرواز بوده است می افتد و بر تاركِ تاس این سخن ور كوفته می شود و او را می كشد؛ به هر روی آشیل كارنامه ای دست كم از كمیت درخشان داشته است. ۹۰ نمایشنامه را بدو بازخوانده اند كه بسیاری از آنها از میان رفته است پاره هایی پراكنده از این نمایشنامه های از میان رفته بر جای مانده است، اما ۷ اثر او به یك بارگی در دست است. آن هفت چنین نامیده می شوند. «لابه گران»، «ایرانیان»، «هفت تن روباروی تب یا تبس»، «پرومِته در زنجیر»، سرانجام سه گانه ای كه «اورِستیا» نامیده می شود. ویژگی نمایش نامه های آشیل این است كه در آنها او تاریخ و افسانه را با هم درآمیخته است. دو بن مایه ساختاری در این نمایشنامه ها، یكی داد است و دو دیگر كیفر. همواره او به ترازمندی و میانه روی و اعتدال در كردار ها اندرز می گوید آنچه كه خود، به دریغ باید گفت كه چندان به آن پایبند نبوده است؛ به هر روی آنچه من در آغاز سخن می توانم گفت به شیوه فراگیر در پیوند با جستاری كه نوشته شده است این هست كه در این جستار ما همانند دیگر نوشته ها و پژوهش های جناب دكتر داوری آن خرده سنجی و باریك بینی و ژرف اندیشی كه در او می شناسیم، بار دیگر می بینیم .
● ساختار نمایشنامه ایرانیان :
این نمایشنامه از هیچ دید در آنچه آن را داستان شناسی می نامیم (برابری است برای واژه فرنگی، دراماتولوژی، اندوه نامه یا تراژدی) نیست، گاهی خرده می گیرند كه ما نمی توانیم، تراژدی را به اندوه نامه، غم نامه، یا واژه دیگر پارسی از این دست برگردانیم، تو گویی كه واژه های فرنگی، واژه هایی خدایانه اند و از آسمان به زمین افتاده اند. تافته هایی جدا بافته كه در هیچ زبان دیگر، همتایی، برابری، برای آنها نمی توان یافت، اما اندوه نامه در پارسی بسیار رساتر، روشن تر، سخته تر و شیواتر از تراژدی است.
به هر روی همه كسانی كه با داستان شناسی اندكی آشنایی دارند می دانند كه اندوه نامه یا تراژدی به داستانی نمایشی گفته می شود كه ساختاری یك پاره و یكپارچه دارد. به سخنی دیگر، همه داستان بر گرد رخدادی یگانه درمی تند و پدید می آید و پیش می رود. آن رخ داد هم، رخدادی است اندوه بار، فاجعه آمیز، كه نیروهای كور جهان آن را پدید می آورند. این ساختار تراژدی است. یكی از برجسته ترین نمونه های این گونه از داستان نمایشی در ادب پارسی، داستان رستم و سهراب است كه به گمان، همه شما با آن آشنایید. همه این داستان درتنیده شده است بر گرد آن رخداد بنیادین كه مرگ فاجعه بار سهراب است به دست رستم. هر بن مایه داستانی، هر رخدادی كه شما در این داستان بكاوید و بنگرید در پیوند است با آن رخداد هسته ای كه چكاد، اندوه نامه هست و گرِه جای آن. ما این ساختار را به هیچ روی آنچنان كه جناب آقای دكتر داوری هم به نمونش و اشارت گفتند در ایرانیان آشیل نمی یابیم. این بیشتر اندوه نامه ای است از گونه مویه، سوگ سُرودی است تا این كه تراژدی باشد.
دو دیگر این هست كه آشیل از آن روی كه نمودی تاریخی به این نمایشنامه بدهد از نكته هایی یاد كرده است كه ما آنها را در تاریخ و سرگذشت راستین مردمان و رخداد ها می بینیم برای نمونه شمار سپاهیان. این شگردی است كه همچنان در ادبیات اروپایی پاییده است. واپسین نمونه ای كه من برای آن در یاد دارم در داستان بلند و زیبای گوستاو فلوبر، «سالامبو» دیده می شود، كه او شمار سپاهیان همیلكا بالكا، قهرمان داستان خود را باریك یاد كرده است. برای نمونه گفته است ۳۰ هزار و ۵۴۲ تن. حتی آن شماره های ریز را هم آورده است.
همین انگیزه ای شده است كه سخن سنج نامدار فرانسوی سَنت بُوو ْ بر او خرده بگیرد و فلوبر هم پاسخی داده است و گفته است كه این شمار را از آبشخورهای تاریخی برگفته است هر چند كه داستان، داستانی است پندارینه. اما آن نكته هایی كه برمی گردد به بهره ای كه فرنگیان، مردمان باخترزمین از این نمایشنامه برده اند، یكی سخن از خودكامگی خاورانه یا استبداد شرقی است. تاریخ نگاران فرنگی، آنچنان از خودكامگی خاورانه سخن می گویند كه تو گویی هرگز در تاریخ فرنگستان و باختر زمین ما با هیچ نمونه ای از خودكامگی روبه رو نبوده ایم.
ده ها نمونه می توان یافت حتی واژه ای كه فرنگیان به كار می برند تیران یا تیرانی خود به تنهایی گویای خودكامگی، لگام گسیخته است. ما در خاورزمین بویژه در ایران به راستی می توان گفت كه نمونه ای برای آن خودكامگی های بر گزاف نمی یابیم. یك نمونه آشنا این است كه، خودكامه ای ساستاری (ساستار واژه كهن پارسی و پهلوی است به معنی دیكتاتور، مستبد) در روزگار تاریخی به نام نِروُن تنها برای این كه ببیند اگر روم بسوزد چه ریخت و پیكره ای خواهد یافت می فرماید كه این شهر را با مردم آن به آتش بكشند. ما نزد خودكامه ترین و خونریزترین، ددمنش ترین و بدكنش ترین فرمانروایان ایرانی هرگز با پدیده هایی پلید و گجسته از این دست روبه رو نمی توانیم بود. دو دیگر این است كه در این نمایشنامه آشیل ایران را سرزمین بردگان نامیده است.
همه كسانی كه با تاریخ ایران آشنایی دارند می دانند كه هرگز بردگی در ایران نهادی اقتصادی نبوده است، آنچنان كه در یونان و روم بردگان بوده اند اما نه به شیوه ای، پایه ور پایدار، چنان نهادی هنجاری فرهنگی و تاریخی و اجتماعی، هم از این روست كه ما هرگز در تاریخ ایران با شورش بردگی روبه رو نبوده ایم. اما در تاریخ یونان و روم این شورش نمونه هایی چند دارد. جناب داوری در جستاری كه پیرامون این نمایشنامه نوشته آورده است كه تاریخ نگاران، قصد تحریف تاریخ را نداشته اند و دروغ این هست كه آنچه را كه می دانند نادرست بازگویند، اما دید و داوری، نادرست، ناسزا، دشمنانه هم، گونه ای از دروغ است. چه آگاهانه كسانی از دید و داوری دروغین و نادرست پیروی كنند چه ناآگاه، رفتارشان به هر روی ناپسند است و دروغ آمیز. یونانیان بار ها به شیوه های گوناگون نشان داده اند كه مردمانی هستند دروغ پرداز، افسانه ساز، رؤیاپرور، هم از این روست كه آبخوستی جزیره ای خرد در یونان، خود را همآورد جهان شاهی پهناور هخامنشی دانسته است. شما به هر شیوه ای بنگرید می بینید كه سرزمینی چنان خرد و خوار با مردمی چنان اندك به هیچ روی با ایران روزگار هخامنشی سنجیدنی نیست.
بزرگترین جهان شاهی را در تاریخ جهان، ایرانیان هخامنشی پدید آورده اند، شما تنها به این یك نكته بنگرید كه این پهنه فراخ دامان را چگونه می توانسته اند سامان بدهند، اداره بكنند، شهر آیینی و فرهنگی بسیار پیشرفته و شگرف در پس همین یك نكته نهفته است كاری كه هرگز از یونانیان یا مردمانی دیگر مانند آنان ساخته نبوده است. اما آن دیگر مردمان خاموش در گوشه ای نمی نشسته اند، لاف نمی زدند و دروغ نمی پرداختند. خرده ای كه بر یونانیان می گیریم نه به پاس خواری آنان است. از آنجاست كه با آن همه خاری دم از جهان مداری می زده اند. بیگانه ستیز بوده اند. شما این بیگانه ستیزی را در نامی كه بر دیگر مردمان می نهادند آشكارا می بینید. آنها را بربر می نامیدند كه به معنای ددآیین است كسی كه هنوز به فرهنگ مندی و فرهیختگی و شهرآیینی نرسیده است. مانند تازیان كه مردمان دیگر را عجم می گفتند، در معنی بسته زبان، كسی كه نمی تواند شیوا و روشن سخن بگوید، اما ما ایرانیان مردمان دیگر را تنها نیرانی می گفته ایم یا انیرانی كه معنای آن این است: كسی كه ایرانی نیست و در سرزمین دیگر جز ایران می زیند. هیچ دشنامی، خارداشتی در این نامگذاری نیست. ما به یاری همین نام ها كه نشانه ای بسنده و روشن هستند می توانیم به ویژگی های فرهنگی و منشی مردمان برسیم، همین نمایشنامه آشیل را با شاهنامه بسنجید، هر چندكه به هیچ روی سنجیدنی نیست، نه در چندی و نه در چونی. اما یك دو ویژگی را، یك دو بن مایه اندیشه ای و فرهنگی را با هم برگزینیم و با هم بسنجیم. یكی از آنها همین نكته است ما هرگز در شاهنامه با خارداشت یونان یا روم روبه رو نیستیم، حتی در شاهنامه، یونانیان و رومیان گرامی هستند همچون تورانیان كه دشمنان كینه توز ایرانیان شمرده می شوند، چون هم نژاد هستند و هم گوهر.
همه شما می دانید بی گمان، كه فریدون ۳ پسر داشت. «سلم» و «تور» و «ایرج»، بخش بهین ایران زمین را به پسر كِهین كه ایرج بود داد. بخش های شمالی و خاور ایران آن روز را به تور داد. بخش های باخترین و غربی را به سلم. ایرانیان از تخمه ایرج هستند. تورانیان از تبار تور هستند. یونانیان كه در شاهنامه رومیان خوانده شده اند از تبار سلم هستند. در همان روزگار، نزد یونانیان، هنگامی كه می خواسته اند دورترین جای جهان را نشان بدهند، می گفتند آنجا كه نیزه مرد پارسی بدان می رسد.
از زبان شهردار آتن نكته ای را شنیده ام كه برای من بسیار ارزشمند بود. او گفت ما هنوز در زبان یونانی هنگامی كه می خواهیم از سخنی شیوا، سخته، دل انگیز، یاد كنیم ، می گوییم سخن ایرانی، فارسی. پس مردمی كه نیزه شان تا فراسوی جهان می رفته است چگونه می توانستند در برابر ۳۰۰ سپاهی یونانی در هم بشكنند. اگر آن نبرد قهرمانی دارد آن قهرمان بی هیچ گمان تنگه ترموپیل است كه سپاه ایران هنگامی كه بدان می رسد آن تنگه آنچنان تنگ بوده است كه از آن نمی توانسته است گذشت. تنی چند از سپاهیان یونانی درآن سوی تنگه چندی سپاه ایران را از پیش رفتن بازمی دارند، داستان ترموپیل كه حماسه ای از آ ن ساخته شده است و در آن فیلم هم آن را نشان داده اند به راستی همین بوده است.
بر خشایارشاه خرده می گیرند چرا اكروپلیس را ویران كرد. خشایارشاه چنین كرد؛ اما این به كیفر رفتار یونانیان بود كه پرستشگاهی را در «سرد» به آتش كشیده بوده اند.
بیشینه مردم در فرنگستان نادانند نه كین توز. هر كس از شما رفته باشد به آن سرزمین ها، آشكارا می دانند كه توده های مردم كما بیش همگان ما را مردمانی تازی می دانند. گمان می كنند كه زبان فارسی یكی از شاخه های زبان تازی است. یا ایرانیان از تازیان هستند. حتی این اندازه نمی دانند كه ایرانیان از نژاد دیگری هستند. دست كم با آنها از یك گوهر و نژادند. همه آریایی هستند، زبان پارسی، از زبان های هند و اروپایی است. حتی این نكته بنیادین و آغازین را نمی دانند، پیداست كه به آسانی فریفته می شوند. خودكامگی باخترینه كه صد ها بار دهشت انگیزتر، هراس آورتر از خودكامگی خاوران است امروز در یك تن به نمود نمی آید. خودكامگی به شیوه نو است. خودكامگی رسانه ای و جمعی است.
دكتر جلال الدین كزازی
منبع : روزنامه ایران