دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قلمرو دین در عرصه ی نبوت شناسی


قلمرو دین در عرصه ی نبوت شناسی
مهم ترین پرسش های آدمیان در تمام اعصار، خصوصاً در جهان آشفته ی كنونی، شناخت اهداف آفرینش و زندگی و چگونگی رسیدن به آنهاست و پاسخ به آن پرسش ها، به بررسی مباحث نبوت، هم چون امكان و ضرورت بعثت انبیا بستگی دارد. در آغاز سخن، به تبیین واژه ی نبوت می پردازیم: اصطلاح نبوت یا نباوت، مصدر لفظ نبی است و لفظ نبی، صفت مشبهه است و به معنای كسی است كه درجه ی بلندی داشته باشد; پاره ای دیگر از اهل زبان آن را از نباء، به معنی خبر، مشتق دانسته اند، كه در این صورت، نبی به معنای خبردهنده می باشد; زیرا انبیا از سرگذشت پیامبران، هلاك امت های گذشته، خبرهای غیبی، اسما و صفات خداوند، قیامت و مانند این ها گزارش می دهند. به آیات ذیل در این زمینه توجه فرمایید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَهٌٔ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدیً);[۱] ما داستان آنان را به حق برای تو بازگو می كنیم; آنها جوانانی بودند كه به پرودگارشان ایمان آوردند، و ما بر هدایتشان افزودیم. (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا);[۲] و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامی كه هر كدام كاری برای تقرب انجام دادند; اما از یكی پذیرفته شد. (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ);[۳] بگو: این خبری بزرگ است كه شما از آن روی گردانید! واژه ی دیگری كه با كلمه ی نبیء ارتباط دارد، اصطلاح رسول است.
این اصطلاح، از ماده ی رِسل، به معنای حركتِ توأم با آرامش، گرفته شده است و در اصطلاح علم كلام، به كسی كه از طرف خداوند برای ابلاغ پیام به آدمیان ارسال شده است، اطلاق می شود. آیات ذیل بیانگر همین نكته اند: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِن رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ);[۴] ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا برسان; و اگر نكنی رسالت او را انجام نداده ای. (الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ);[۵] كسانی بودند كه تبلیغ رسالت های الهی می كردند و (تنها) از او می ترسیدند. (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَهِٔ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ);[۶] و برای آنها، اصحاب قریه را مثال بزن هنگامی كه فرستادگان خدا به سوی آنان آمدند. شایان ذكر است كه كلمه ی رسول بر برخی از ملائكه نیز اطلاق شده است، مانند: (فَمِنْهُم مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِ حَاصِباً وَمِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَهُٔ);[۷] بر بعضی از آنها طوفانی از سنگ ریزه فرستادیم و بعضی از آنان را صیحه ی آسمانی گرفت. (قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِیّاً);[۸] گفت: من فرستاده ی پروردگار توام; (آمده ام) تا پسر پاكیزه ای به تو بخشم. بر اساس آیات مذكور روشن می گردد كه رسول، مصداقاً، اعم از نبی است; زیرا ملائكه را نیز شامل می شود. در روایات متعددی از ائمه ی اطهار(علیهم السلام) در تفاوت میان رسول و نبی نقل شده است كه، نبی كسی است كه در خواب (فرشته ی وحی الهی) را می بیند و صدای فرشته را (در بیداری) می شنود و فرشته را نمی بیند، ولی رسول كسی است كه هم صدا را می شنود و هم در خواب می بیند و هم فرشته ی وحی را در بیداری مشاهده می كند;[۹] بنابراین دو مفهوم نبی و رسول از هم جدا هستند و قابلیت اجتماع ندارند; ولی ظهور این دسته از روایات، با آیاتی كه پیامبر اسلام به «یا ایها النبی» خطاب شده است، تعارض دارد; زیرا نبوت و رسالت، هر دو، در نبی اكرم استفاده می شود.
برخی گفته اند: نبی معمولا اخص از رسول است; زیرا نبی كسی است كه به او وحی می رسد، اعم از این كه مبلّغ كلام خداوند باشد یا نباشد; ولی این مطلب ناتمام است; زیرا خداوند در سوره ی بقره آیه ی ۲۱۳ میفرماید: (كَانَ النَّاسُ أُمَّهًٔ وَاحِدَهًٔ فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ) در نتیجه، هر نبی و پیامبری باید بشارت دهنده و انذار كننده باشد و كلام خداوند را ابلاغ نماید. ولی بدون شك، میان نبی و رسول تفاوت وجود دارد; زیرادر سوره ی مریم آیه ی ۵۱ میفرماید: (وَكَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً) و نیز در سوره ی حج آیه ی ۵۲ می فرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُول وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ) این دو آیه بیانگر این است كه نبوت و رسالت دو مقام اند; و از آیاتی كه تعداد رسولان را ۳۱۳ نفر و انبیا را ۱۲۴ هزار نفر شمرده اند، دوگانگی آن دو مقام روشن می گردد.
اگر نبی را به پیامبری كه فرشته ی وحی را در خواب می بیند و صدایش را می شنود و در بیداری فقط صدای او را می شنود، ولی او را نمی بیند، اطلاق كنیم و رسول را پیامبری بدانیم كه فرشته ی وحی را در حال بیداری هم می بیند، در آن صورت، مصادیق نبی بیش تر از رسول خواهند بود; البته شاید از نظر وظایف و تكالیف اجتماعی نیز تفاوت عمده ای داشته باشند. لزوم بعثت انبیا از دیدگاه قرآن مسائل و مباحث كلامی و اعتقادی از جهت روش شناسی یكسان نیستند. پاره ای از آنها فقط با استدلال عقلی، و برخی دیگر فقط با دلایل نقلی، و دسته ی سوم، با براهین عقلی و دلایل نقلی اثبات پذیرند. مسئله ی ضرورت بعثت انبیا تنها با برهان عقلی اثبات می شود. اگر با آیات و روایات و دلایل نقلی به اثبات آن بپردازیم، مشكل دور لازم می آید; زیرا در این صورت اثبات ضرورت بعثت انبیا بر آیات و روایات توقف دارد و اثبات حجّیت آیات و روایات نیز به ضرورت بعثت انبیا متوقف است. این مطلب مورد اتفاق متكلمان شیعه و معتزله است; ولی اشاعره كه منكر حسن و قبح عقلی اند به استدلال عقلی در این مسئله توجه نكردند; زیرا لازمه ی این استدلال قبول حسن و قبح عقلی است. شایان ذكر است كه تمسك ما به آیات قرآنی و روایات پیشوایان دین در مسئله ی ضرورت بعثت انبیا، از باب تعبد و استدلال به دلایل نقلی نیست; بلكه گاه می توان از این آیات و روایات براهین عقلی استخراج كرد; به عبارت دیگر، با نگاه بیرون دینی به قرآن، نیازمندی به پیامبر را، به صورت عقلی می پذیریم; به هر حال، قرآن از زوایای گوناگونی بعثت انبیا را لازم و ضروری شمرده است و مسائلی هم چون: تثبیت و تكمیل توحید، امیدواری به قیامت، رفع اختلاف، فصل خصومت، اجرای عدالت در جامعه ی بشری، اتمام حجت، تزكیه، تعلیم كتاب و حكمت و ... را به عنوان فلسفه ی بعثت پیامبران بیان نموده است. به آیات ذیل توجه می كنیم:
۱) بعثت انبیا برای عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت:
(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّهٔ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ);[۱۰] ما در هر امتی رسولی برانگیختیم كه خدای یكتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب نمایید. (وَإِلَی عَاد أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ);[۱۱] و به سوی قوم عاد برادرشان، هود را (فرستادیم) گفت: ای قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنید كه جز او معبودی برای شما نیست. آیا پرهیز گاری نمی كنید؟! انبیا، علاوه بر تشویق مردم به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت و بت های ساختگی، پرهیز از طاغوت و بت نفس را نیز توصیه می كردند، كه بدترین بت، بت نفس آدمی است. تبعیت از هوا و هوس و تمایلات نفسانی، آدمی را از قرب الهی و صراط مستقیم دور می سازد و به انحراف و اعوجاج می كشاند و انسان ها در عصر جدید بیش تر از گذشته گرفتار بت پرستی اند. تاریخ گواهی می دهد كه هر گاه مردم از انبیا فاصله گرفتند، گرفتار شرك و طاغوت شدند.
۲) حكومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هوای نفسانی:
(یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَهًٔ فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ);[۱۲] ای داود! ما تو را خلیفه (و نماینده ی خود) در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری كن و از هوای نفس پیروی مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد; كسانی كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند. چه بسیار احكامی كه اگر انسان بخواهد از طریق تجربه، به حسن و قبح و بایستی و نبایستی آن پی ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذیر بشود; حقایقی كه، به یك معنا، تجربه ناپذیرند و با تجربه ی آنها گوهر آدمی متلاشی می شود; مثل، روابط جنسی كه در اسلام حكم به محدودیت آن آمده است، اگر حكمش به دست تجربه ی بشری نهاده شود، ارزش ذات و گوهر انسانی را تنزل می دهد و بعد از كشف ضررهای آزادی جنسی، توان جبرانش از بشر گرفته می شود.۳) ایجاد عدالت اجتماعی توسط مردم:
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ);[۱۳] ما رسولان خود را به دلایل روشن فرستادیم، و با آنها كتاب (آسمانی) و میزان نازل كردیم تا مردم به عدالت قیام كنند.
۴) تعلیم كتاب و دستورهای الهی و حكمت و آنچه آدمیان نمی دانند:
(كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَٔ وَیُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ);[۱۴] همان گونه كه رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما كتاب و حكمت بیاموزد و آنچه را نمی دانستید به شما یاد دهد.
۵) خروج مردم از ظلمت به نور:
(كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمیدِ);[۱۵] كتابی است كه بر تو نازل كردیم، تا مردم را از تاریكی ها به سمت روشنایی، به فرمان پروردگارشان در آوری، به سوی راه خداوند توانا و ستوده.
۶) اتمام حجت بر مردم: (رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّهٌٔ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَكِیماً);[۱۶] پیامبرانی كه بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند; و خداوند توانا و حكیم است.
۷) احیا و زنده كردن آدمیان:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یُحْیِیكُمْ);[۱۷] ای كسانی كه ایمان آورده اید; خدا و پیامبرش را اطاعت كنید، هنگامی كه شما را به سوی چیزی می خواند كه شما را حیات می بخشد.
۸) امر به معروف و نهی از منكر و بیان احكام و حلال و حرام الهی و رها كردن زنجیرهای اسارت:
(الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاهِٔ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ);[۱۸] همان ها كه از فرستاده ی خدا، پیامبر امّی، پیروی می كنند;
پیامبری كه صفاتش را، در تورات و انجیلی كه نزدشان است، می یابند; آنها را به معروف دستور می دهد و از منكر باز می دارد; اشیای پاكیزه را برای آنها حلال می شمرد و ناپاكی ها را تحریم می كند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را كه بر آنها بود، بر می دارد; پس كسانی كه به او ایمان آوردند و حمایت و یاری اش كردند و از نوری كه با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگاران اند.
۹) رفع اختلاف ها:
(كَانَ النَّاسُ أُمَّهًٔ وَاحِدَهًٔ فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاط مُسْتَقِیم);[۱۹]مردم، قبل از بعثت انبیا، یك امت بودند. خداوند به جهت اختلافی كه در میان آنان پدید آمد، انبیایی به بشارت و انذار برگزید و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود، تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف كرده اند حكم كنند، این بار در خود دین و كتاب اختلاف كردند و این اختلاف پدیدار نشد، مگر از ناحیه ی كسانی كه انگیزه ی حسادت داشتند. در این هنگام بود كه خدا كسانی را كه ایمان آوردند، در مسائل مورد اختلاف، به سوی حق رهنمون شد و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقیم هدایت می كند. مرحوم علامه طباطبائی، در تفسیر المیزان، جلد دوم، ذیل این آیه می فرماید: انسان به حسب فطرتش اجتماعی و تعاونی است و در آغاز اجتماعش یك امت بود; اما همان فطرت وادارشان كرد تا برای جذب منافع خود با یكدیگر اختلاف نمایند. در این جا برای برطرف كردن اختلاف ها به وضع قوانین نیازمند شدند. این قوانین لباس دین به خود پوشاند و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، تا مردم از آن طریق مهذّب گردند; و به همین سبب، پیامبران مبعوث شدند; و رفته رفته، در دین نیز اختلاف پدیدار شد، شعبه ها و حزب ها پیدا شد; ولی این اختلاف ها بعد از تشریع دین، به جز دشمنی و ظلم و طغیان، منشأ دیگری ندارد; پس اختلاف ها دو قسم است:
▪ نخست، اختلاف در دین، كه سرمنشأ آن ستمگری و طغیان است،
▪ دوم، اختلافی كه منشأش فطرت و غریزه ی بشری است.
اختلاف دوم كه همان اختلاف در امر دنیاست، باعث تشریع دین شد; و خدا به وسیله ی دین خود، عده ای را به سوی حق هدایت كرد و حق را روشن ساخت; پس دین الهی تنها وسیله ی سعادت برای نوع بشر است و حیات بشری را اصلاح می نماید. علامه طباطبائی در توضیح اختلاف دوم می فرماید: هر انسانی دارای قریحه ای است كه می خواهد انسان های دیگر را استخدام، و از آنها بهره كشی كند; و بر این اساس، اختلاف، و سرانجام هرج و مرج ظاهر می گردد و انسانیتِ انسان را به هلاكت می كشاند; پس انسان ها در عین این كه در جهتی اتحاد دارند، از جهت دیگر اختلاف دارند. اختلاف در احساسات و ادراكات باعث می شود كه هدف ها و آرزوها هم مختلف گردند و در نتیجه، اختلاف در افعال و اختلال در نظام اجتماعی پدیدار شود; در این جا ضرورت تشریع قوانین كلیه ای كه عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود و صاحب حق را به حقش برساند، آشكار می گردد. پس، از آیه ی شریفه چند نكته روشن می شود:
۱) دین عبارت است از روش خاصی در زندگی دنیا كه هم صلاح زندگی دنیا را تأمین می كند و هم كمال اخروی و زندگی دایمی و حقیقی در جوار حق تعالی را تضمین می نماید;
۲) دین، از همان روز نخست، برای رفع اختلاف فطری بشر نازل شده است، ولی در فرایند آن به اختلاف های فطری و غیر فطری دچار شد;
۳) دین خداوند دائماً رو به كمال رفته، تا تمامی قوانین مورد نیاز جنبه های مختلفِ زندگی بشر را متضمن باشد، در این جا دین به كمال می رسد;
۴) هر شریعت لاحقی، كامل تر از شریعت سابق است;
۵) علت بعثت انبیا و فرستادن كتاب، همانا سیر طبیعی و فطری بشر به سوی اختلاف است و به همین جهت، خدای سبحان، از راه بعثت انبیا و تشریع شرایع، نوع بشر را به سوی كمال شایسته و اصلاح زندگی اش سوق می دهد و اختلاف او را برطرف می سازد; زیرا یكی از شؤون خدایی خدا این است كه هر چیزی را به نقطه ی كمال خلقتش هدایت نماید;
۶) از نسبت دادن بعثت به خداوند در قرآن، استفاده می شود كه اختلافات بشر، تنها توسط خداوند حل می شود;
۷) اجتماع انسان همان طور كه به سوی تمدن می رود، به سوی اختلاف هم می رود;
۸) اختلاف طریق آدمی به سوی سعادت، ریشه ی نوع بشر را قطع می كند;
۹) فرمول های عقل و فكر بشری نمی توانند این اختلاف ها را رفع نمایند;
۱۰) پس، تنها خداوند است كه با بعثت انبیا و شعور مرموزی به نام وحی و شریعت، این اختلاف ها را از بین می برد. ضرورت بعثت انبیا در كلام ائمه ی اطهار(علیه السلام) مرحوم كلینی[۲۰] پنج حدیث در باب لزوم بعثت انبیا و حجت های الهی بیان كرده است، یكی از آنها حدیث هشام بن حكم است كه می گوید: امام صادق(علیه السلام) به زندیقی كه پرسید: پیغمبران و رسولان را از چه راهی ثابت می كنی؟ فرمود: چون ثابت كردیم كه ما آفریننده و صانعی داریم كه از ما و تمام مخلوقات، برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را ببیند ولمس كند و بی واسطه با یكدیگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه برای او سفیرانی در میان خلقش باشند كه خواست او را برای مخلوقات و بندگانش بیان كنند و ایشان را به مصالح و منافع و موجبات تباه و فنایشان رهبری نمایند، پس وجود امر و نهی كنندگان از طرف خدای حكیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیده های خلق او باشند. حكیمانی هستند كه به حكمت، تربیت شده و مبعوث گشته اند; با آن كه در خلقت و اندام با مردم شریك اند، در احوال و اخلاق شریك ایشان نباشند; و از جانب خدای حكیم دانا به حكمت مؤید باشند.
سپس آمدن پیامبران در هر عصری به سبب دلایل و براهینی كه آورده اند ثابت شود، تا زمین خدا از حجتی كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه ی الهی دارد خالی نماند. نتیجه آن كه، تحقق هدف آفرینش انسان، كه معرفت مبدأ، معاد و سایر مجهولات است، بدون بعثت انبیا محقق نمی گردد. خداوند سبحان بر اساس حكمت خود و قابلیت های انسان در پذیرش دعوت، پیامبران را مبعوث ساخت، تا توحید و یكتاپرستی و امیدواری به آخرت را به انسان ها بیاموزند و اختلاف ها و خصومت های مردم را رفع سازند و با تبشیر و انذار مردم و تشكیل حكومت دینی و آموزش كتاب و حكمت، بربندگان اتمام حجت نمایند. ضرورت بعثت انبیا از دیدگاه متكلمان و حكما متكلمان اسلامی بر اساس اصل حسن و قبح عقلی و قاعده ی لطف، به اثبات مسئله ی ضرورت بعثت پیامبران پرداخته اند. آنان می گویند: بعثت انبیا، به جهت بیان زشتی و زیبایی افعال و احوال قیامت، لطف است و لطف (احسانی كه بندگان را، با حفظ اختیار، به طاعت خدا نزدیك و از معصیت او دور می سازد) حسن عقلی دارد و آنچه عقلا حسن و نیكو باشد، بر خداوند واجب است.[۲۱] استاد مصباح در كتاب راهنماشناسی، برای اثبات ضرورت بعثت انبیا، از برهانی استفاده می كند كه از سه مقدمه تشكیل شده است:۱) هدف آفرینش انسان، تكامل اختیاری است;
۲) تكامل اختیاری انسان، در گرو افعال اختیاری است;
۳) شناخت های عقلی و حسی انسان برای تشخیص راه كمال و سعادت كافی نیست;
۴) پس خداوند می بایست راه دیگری غیر از حس و عقل را برای رساندن انسان به كمال نشان دهد.[۲۲] فیلسوفان اسلامی، هم چون ابن سینا، با ذكر مقدماتی كه ناظر بر جنبه ی اجتماعی انسان است، بر لزوم بعثت انبیا استدلال كرده اند:
۱) انسان به زندگی اجتماعی تمایل دارد; انسان به لحاظ فطری و طبیعی و شاید به دلیل مدنی بالطبع یا مستخدم بالطبع بودن، متمایل به زندگی اجتماعی است; و یا این كه انسان كمال جو می باشد و تكامل و ترقی انسان با زندگی اجتماعی امكان پذیر است;
۲) زندگی اجتماعی و دسته جمعی به قوانین اجتماعی نیازمند است; زیرا هر انسانی به مقتضای غریزه ی سودجویی، تلاش می كند تا منافع را برای خود جذب كند و همین امر سبب تعدی به حقوق هم نوعان، و در نهایت، منشأ تزاحم در منافع می گردد و برای رفع و تعدیل اختلاف ها و تزاحم ها باید قوانین اجتماعی وضع شوند;
۳) تنها قوانینی می توانند سعادت و كمال انسان ها را تضمین و اختلاف های آنها را بر طرف كنند كه نیازهای واقعی و طبیعی بشر را در همه ی جنبه های معنوی و مادی، دنیوی و اخروی، و فردی و اجتماعی مورد توجه قرار دهند و منافع و سعادت همه ی انسان ها را در نظر داشته باشند;
۴) تنها حق تعالی قادر به وضع چنین قانونی است; زیرا لازمه ی آن، آگاهی به تمام ساختمان وجودی انسان واسرار و رموز آفرینش اوست و جز خداوند كسی توان كسب این علم و معرفت را ندارد;
۵) قانون گذار باید با مردم سخن بگوید، تا آنها از وضع قوانین اطلاع یابند;[۲۳] و چون همه ی انسان ها صلاحیت دریافت سخن و وحی الهی را ندارند، پیامبرانی از بین آنان برای ابلاغ وحی مبعوث شدند. شبهات منكران لزوم بعثت انبیا گروهی به نام براهمه و برخی دیگر، بعثت انبیا را محال و یا بی فایده و لغو دانسته اند; پاره ای از شبهات آنها به شرح ذیل است:
۱) دستاوردهای انبیا از دو حال بیرون نیست: یا با داوری های عقل موافق است، كه در این صورت، بعثت انبیا كاری لغو و بیهوده است، و یا مخالف با عقل می باشد كه در این مورد نیز دستورهای پیامبران قابل پذیرش نیست. پاسخ این است كه دستاوردهای انبیا بر دو نوع اند;
▪ نخست، دستورهایی كه كاملا مطابق عقل اند و عقل نیز به همان ها حكم می كند، مانند حسن عدالت و قبح ظلم;
▪ دوم، دستوری كه عقل نسبت به آنها نفیاً و اثباتاً ساكت است و در آن وادی قدم برنمی دارد. خداوند نیز می فرماید: (وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَٔ وَیُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ);[۲۴]یعنی بخشی از تعلیمات انبیا، اموری است كه خارج از آموزه های عادی بشری است.[۲۵]
۲) اگر هدف خداوند از بعثت انبیا هدایت همه ی مردم است، پس چرا پیامبران در برخی از مناطق مبعوث نشدند و عموماً در خاورمیانه حضور داشتند؟ پاسخ این اشكال در قرآن به صراحت آمده است. آن جا كه می فرماید: (إِن مِنْ أُمَّهٔ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ)[۲۶]و(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّهٔ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)،[۲۷]یعنی هر امتی پیغمبری داشته است.[۲۸]
۳) اگر هدف بعثت انبیا تكامل انسان هاست، پس چرا خداوند جلوی فسادها را نگرفت تا اكثر مردم به صلاح برسند و غرض الهی بهتر تحقق یابد و چرا پیامبران را به گونه ای ارسال نكرد كه جذابیت بیش تری داشته باشد؟ پاسخ بخش اول شبهه: خداوند متعال اراده كرده است كه آدمیان با انتخاب و اختیار خود به كمال برسند، نه با جبر; به تعبیر قرآن (لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَی النَّاسَ جَمِیعاً);[۲۹] اگر خدا بخواهد، همه ی مردم را (جبراً) هدایت می كند. پاسخ بخش دوم شبهه: این سخن كافران را خداوند چنین نقل كرده است: (وَقَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ یَأْكُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَكٌ فَیَكُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقَی إِلَیْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّهٌٔ یَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً); كافران گفتند: چیست این پیامبر را كه غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ چرا به سوی او فرشته ای فرستاده نشده و با او انذار كننده ای نیست؟ یا این كه چرا به سوی او گنجی انداخته نمی شود؟ یا این كه چرا برای او باغی نیست، تا از آن باغ بخورد؟ و نیز در آیه ی دیگر می فرماید: (فَلَوْلاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌٔ مِن ذَهَب أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَهُٔ مُقْتَرِنِینَ)[۳۰]; چرا طوق طلا بر دست او نیست و یا چرا به همراه او فرشتگان نیامدند؟ حضرت امیر مؤمنان علی(علیه السلام) در خطبه ی قاصعه، جواب این شبهه را چنین فرموده است:[۳۱] موسی پسر عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالی كه جامه های پشمین بر تن و عصایی در دست داشتند. آن دو با فرعون عهد بستند كه اگر اسلام آورد، پادشاهی او بقا، و عزتش دوام یابد. فرعون گفت: «آیا شما تعجب نمی كنید از این دو نفر كه با من شرط دوام عزت و بقای پادشاهی می بندند، در حالی كه می بینید در چه حالتی از فقر و ذلت هستند؟ چرا بر این دو دست بندهای طلا آویخته نیست؟» به خاطر این كه طلا و جمع آوری آن را بزرگ می داشت و پشم و پوشیدن آن را كوچك می انگاشت. اگر خدا می خواست زمانی كه پیامبران را مبعوث می كرد، برای آنان گنج های طلا و معدن ها و باغ های پردرخت را قرار می داد و پرندگان آسمان و جانوران زمین را با ایشان همراه می ساخت; ولی اگر چنین می كرد، آزمایشْ ساقط و پاداشْ باطل می شد و خبرها (مربوط به قیامت و ...) از بین می رفت و برای قبول كنندگان مزدهای آزمایش شدگان لازم نبود و مؤمنان مستحق ثواب نیكوكاران نبودند.[۳۲] آیات مربوط به امتحان الهی نیز مؤید این پاسخ اند. قرآن در بیان امتحان انسان ها می فرماید: (وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِٔ أَیَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ);[۳۳] او كسی است كه آسمان ها و زمین را در شش روز ]= شش دوران[ آفرید; و عرشِ (حكومتِ) او، بر آب قرار داشت; (به خاطر این آفرید) تا شما را بیازماید كه كدام یك عملتان بهتر است. و اگر (به آنها) بگویی: «شما بعد از مرگ، برانگیخته می شوید»، مسلماً كافران می گویند: «این سحری آشكار است!» (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَٔ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ);[۳۴] آن كس كه مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك از شما بهتر عمل می كنید، و او شكست ناپذیر و بخشنده است. (كُلُّ نَفْس ذَائِقَهُٔ الْمَوْتِ وَنَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهًٔ وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ);[۳۵] طعم مرگ را می چشد. و شما را با بدی ها و خوبی ها آزمایش می كنیم; و سرانجام به سوی ما بازگردانده می شوید.
اوصاف پیامبران در قرآن بعد از بحث لزوم بعثت انبیا و دفع پاره ای از شبهات منكران، نوبت به بیان ویژگی های انبیا رسیده است. قرآن كریم ویژگی هایی را كه برای عموم پیامبران برای تحقق مأموریت هدایت و تهذیب و تعلیم و تربیت و اجرای عدالت و رشد و توسعه و تكامل مادی و معنوی انسان ها مؤثرند، بیان می كند; البته هر چند این صفات برای همه ی پیامبران برای رسیدن به مقام نبوت لازم اند، اما ذومراتب اند; یعنی شدت و ضعف دارند و طبعاً در پیامبران اولوالعزم، به صورت قوی تری وجود دارند. اینك به اوصاف عمومی انبیا كه در قرآن ذكر شده است می پردازیم:
۱) حسن خلق و محبت و عطوفت انبیا انبیا، انسان های لطیف و با عاطفه و دارای سعه ی صدر خاصی بودند. هیچ گاه با خشونت و تندی مردم را به هدایت دعوت نمی كردند و بر این باور بودند كه ایمان باید با ابزار اراده و اختیار با قلب مؤمنان گره بخورد; از هیچ نوع خشونتی، نه ظاهری و نه باطنی و قلبی، برای تحقق اهداف بهره نمی گرفتند; البته در جنگ ها كه دشمنان می خواستند مسلمین را سركوب كنند، طبعاً خشونت را در چارچوب دستورهای انسان گرایانه ی الهی به كار می گرفتند. خداوند در قرآن، نهایت نرمش و مهربانی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را كه نشانه ی رحمت الهی است چنین بیان می كند: (فَبِمَـا رَحْمَهٔ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ);[۳۶] از ناحیه ی رحمت الهی در برابر مردم نرم شدی و اگر خشن و سنگ دل بودی، هر آینه آنها از اطراف تو پراكنده می شدند. مورخان ـ مسلمان و غیر مسلمان ـ اتفاق نظر دارند كه این ویژگی، عامل مهمی در سرعت بخشیدن به رشد اسلام بود، با این كه پیامبر اسلام بیش تر از سایر انبیا مورد آزار و ستم و توهین و سرزنش مشركان قرار می گرفت، ولی هیچ گاه در صدد نفرین آنها بر نیامد و همیشه از خداوند متعال برای آنان طلب غفران و رحمت می نمود. هم چنین پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را دارای صفات بزرگ اخلاقی دانسته و فرموده است: (وَإِنَّكَ لَعَلَی خُلُق عَظِیم);[۳۷] به درستی كه تو بر صفات بزرگ اخلاقی هستی. (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ);[۳۸] همانا فرستاده ای از خودتان به سوی شما آمد كه رنج ها و سختی های شما بر او سنگین، و بر هدایت شما حریص، و نسبت به مؤمنان مهربان است.۲) گفتار صادق پیامبران انسان های صادقی بودند; گفتارشان مطابق با واقع بود و به وعده ها و پیمان های خود پای بند بودند. خداوند در قرآن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را صدیق و راست گو می خواند: (وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً);[۳۹] و یاد بیاور در این كتاب ابراهیم را كه به تحقیق او بسیار راست گو و پیامبر الهی است. هم چنین حضرت اسماعیل(علیه السلام) را پای بند به وعده ها معرفی می كند: (وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً);[۴۰] و یاد بیاور در كتاب، اسماعیل را كه به تحقیق او در وعده هایش صادق، و رسول و پیامبر است.
۳) موفقیت در امتحان های الهی برخی گمان می كنند كه امتحان خداوند شامل عده ای از انسان ها می شود و یا، لااقل، انبیا و اولیای الهی را در برنمی گیرد; در حالی كه عالم، دار امتحان و ابتلاست. همه ی انسان ها، روز و شب، در تمام حركات و سكنات، خواب و بیداری، سفر و حضر، فقر و غنا، سلامتی و مرض و مانند این ها مشمول امتحان الهی اند. قرآن از امتحان های طاقت فرسای حضرت ابراهیم(علیه السلام) خبر می دهد: (وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ);[۴۱] و هنگامی كه خداوند ابراهیم را به كلمات و ابزار گوناگونی آزمایش كرد، پس او از آنها موفق بیرون آمد، خداوند فرمود: من تو را برای مردم امام قرار می دهم. ابراهیم عرض كرد: از فرزندان من (نیز به این مقام می رسند؟) خداوند فرمود: پیمان من به ستمگران نمی رسد.
۴) امانت داری پیامبران در امور شخصی و اجتماعی، الهی و مردمی، و مادی و معنوی، انسان های امانت داری بوده اند; آنان اسرار و آیات الهی را حفظ، و كامل به مردم منتقل می كردند. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) نیز به علت امانت داری، به محمد امین شهرت یافت. خداوند سبحان این وصف را در سوره ی شعرا آیه ی ۱۰۷ به حضرت نوح، در آیه ی ۱۲۵ به حضرت هود، در آیه ی ۱۴۳ به حضرت صالح، در آیه ی ۱۶۲ به حضرت لوط، درآیه ی ۱۷۸ به حضرت شعیب و در سوره ی دخان آیه ی ۱۸ به حضرت موسی(علیه السلام)نسبت می دهد; و به تعبیر قرآن، همه ی انبیا عبارت «إنّی لَكُمْ رَسوُلٌ اَمینٌ» را برای قوم خود بیان می كردند.
۵) احسان و نیكوكاری پیامبران به دوست و دشمن احسان می نمودند و عالی ترین مظهر گذشت و عفو و شكیبایی در برابر آزار دشمنان بودند. خداوند سبحان در قرآن، در بیان وصف محسنین برای انبیا می فرماید: (وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَـانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِی الْمُـحْسِنِینَ);[۴۲] و بخشیدیم به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را و هر كدام را هدایت كردیم و نوح را قبل (از آنها) هدایت نمودیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت كردیم) و این چنین نیكوكاران را پاداش می دهیم.
۶) مقام خشیت الهی و نفی هر گونه خشیت از غیر خداوند مهم ترین انگیزه ی انبیا تحقق اهداف الهی است; به همین جهت، هیچ گاه از غیر خدا هراس و دلهره و اضطرابی نداشتند و فقط خشیت الهی را در دل می پروراندند. چنان كه در قرآن آمده است: (الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَكَفَی بِاللَّهِ حَسِیباً);[۴۳] كسانی كه رسالت های الهی را تبلیغ می كنند و از خدا می ترسند و از هیچ كس، جز خداوند خشیتی ندارند و خداوند در حساب رسی كفایت می كند.
۷) اخلاص اخلاص، عالی ترین مقام انسان های موحد است و به معنای خالص ساختن جان از آلودگی های شرك آمیز و هوا و هوس و نفی هرگونه انگیزه ی غیر الهی است; یعنی دل به گونه ای باشد كه تنها خدا در آن حضور یابد و جای غیر خدا نباشد. خداوند سبحان در آیات گوناگونی اخلاص را وصف انبیا معرفی نموده است: (وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً);[۴۴] یاد كن در كتابْ موسی را كه مخلص و رسول و نبی است. قرآن از زبان شیطان نقل می كند كه هر دلی كه ذره ای ناخالصی در آن باشد، قرقگاه و حریم شیطان است و او می تواند آن را اغوا نماید، مگر بندگان مخلص خدا، كه شیطان به آنها راهی ندارد; (إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْـمُخْلَصِینَ)[۴۵] هم چنین درباره ی پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)آمده است: (وَمَا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی رَبِّ الْعَالَمینَ);[۴۶] من هیچ اجر و پاداشی بر این دعوت از شما مطالبه نمی كنم، اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است.
۸) توكل بر خداوند پیامبران الهی در مواقعی كه به علت تعصب و لجاج مشركان تلاش خود را در جهت هدایت آنان ناكام می یافتند هیچ گاه سست و خاموش نمی شدند; بر خدا توكل می نمودند و از او استعانت می جستند. هم چنان كه در قرآن آمده است: (إِنِّی تَوَكَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّهٔ إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاط مُسْتَقِیم);[۴۷] من بر «الله» كه پروردگار من و شماست توكل كرده ام هیچ جنبنده ای نیست مگر این كه او بر آن تسلط دارد; (اما سلطه ای با عدالت; چرا كه) پروردگار من بر راه راست است.
۹) پیامبران، ناصحان دلسوز پیامبران برای هدایت مردم بر كرسی اجبار و اكراه نمی نشستند، بلكه مربیان و ناصحان دلسوزی بودند كه از سر عشق و صفا با آنان رفتار می كردند. قرآن می فرماید: (أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمینٌ);[۴۸] رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می كنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم.
۱۰) پیامبران، صاحبان قدرت و بصیرت خداوند در قرآن ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه اش یعقوب(علیهم السلام) را انسان هایی قدرتمند و با بصیرت معرفی می كند و می فرماید: (وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ);[۴۹] یاد بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، صاحبان قدرت و بصیرت را.
۱۱) صبر و تحمل خداوند، صابر بودن را از اوصاف اسماعیل، ادریس و ذوالكفل(علیهم السلام) برمی شمارد و می فرماید: (وَإِسْماعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ);[۵۰] و اسماعیل و ادریس و ذوالكفل را (به یاد بیاور كه) همه از صابران بودند. از آن جا كه انبیای الهی وظیفه ی دشوار متحول ساختن دل و جان آدمیان را به عهده داشتند، صبر و تحمّل، برای آنان خصیصه ای اجتناب ناپذیر بود.
۱۲) علم و دانش و حكمت برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احكام و ملاك های آنها و هم چنین علم به پاره ای از امور تكوینی امری ضروری برای هدایت و رهبری مردم بود. به همین دلیل، در قرآن اوصاف علم و حكمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. به آیات ذیل توجه فرمایید: (وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَهَٔ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ);[۵۱] خداوند حكومت و حكمت را به داود عطا كرد و از آنچه می خواست به او آموخت. (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً);[۵۲] آن گاه كه به بلوغ رسید به او مقام حكمت و دانش عطا كردیم. (وَلُوطاً آتَیْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً);[۵۳] به لوط، داوری و دانش دادیم. (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً);[۵۴] هنگامی كه موسی به بلوغ رسید و كامل شد، به او مقام داوری و علم را عطا كردیم. (وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَـانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی كَثِیر مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ);[۵۵] ما به داود و سلیمان علم دادیم و هر دو گفتند: ستایش مخصوص خدایی است كه ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داد. (وَ وَرِثَ سُلَیْمَـانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن كُلِّ شَیْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ);[۵۶] سلیمان از داود ارث برد و گفت: ای مردم زبان پرندگان به ما تعلیم داده شد و از هر چیزی (كمالی) به ما عطا شده است، همانا این فضل آشكار است. (وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَٔ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً);[۵۷] خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمی دانستی به تو آموخت و این فضل بزرگ الهی بر توست. دامنه ی علم انبیای الهی. تردیدی نیست كه انبیا باید به تمام اهداف نهایی و متوسط و ابتدایی و مسیر رسیدن به این اهداف و نیز چگونگی سلوك در آن مسیر، علم و آگاهی كامل داشته باشند; به همین جهت نسبت به اصول و فروع شریعت، احكام، اخلاق و معارف دینی و نیز اسباب سعادت و شقاوت و وسایل نجات و هدایت انسان ها، از جمله: مدیریت جامعه، تشكیل حكومت، امامت و رهبری و... باید آگاه باشند. و اینك به آیاتی چند كه متعلَّق علم انبیا را معرفی نموده اند، توجه می كنیم:
۱) علم به تمام كتاب های آسمانی و حكمت (وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَٔ وَالتَّوْرَاهَٔ وَالإِنْجِیلَ);[۵۸] و به خاطر بیاور هنگامی كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجیل آموختیم. (وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَٔ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً);[۵۹] خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمی دانستی به تو آموخت و این فضل بزرگ الهی بر توست.
۲) علم به اسمای الهی و امور تكوینی (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِكَهِٔ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ);[۶۰]خداوند تمام اسما را به آدم آموخت، آن گاه آنها را بر ملائكه عرضه كرد، سپس فرمود: اگر راست می گویید مرا به آن اسما خبر دهید، آنها گفتند تو مُنزّهی، علمی نزد ما نیست، مگر آنچه تو به ما تعلیم داده ای، تو دانا و حكیم هستی. خداوند فرمود: ای آدم، آنها را به اسمایشان آگاه ساز. وقتی آنها را آگاه كرد، خداوند فرمود: نگفتم من غیب آسمان ها و زمین را می دانم و نیز آنچه را آشكار و پنهان می كنید می دانم؟
۳) آگاهی انبیا از علوم دیگر خداوند درباره ی حضرت داود(علیه السلام) می فرماید: (وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَهَٔ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ);[۶۱] ما ساختن زره را به او آموختیم تا شما را در جنگ هایتان حفظ كند، آیا شما شكرگزارید؟ و در آیه ی دیگر می فرماید: (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ أَنِ اعْمَلْ سَابِغَات وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً);[۶۲] ما آهن را برای او (داود) نرم كردیم و (گفتیم) زره های كامل و فراخ ساز و حلقه ها را بر اندازه ی لازم تنظیم كن و عمل صالح به جا آورید. و در مورد حضرت سلیمان(علیه السلام) آمده است: (وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن كُلِّ شَیْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ);[۶۳] و (سلیمان) گفت: ای مردم، زبان پرندگان به ما تعلیم داده شد و از هر چیزی (كمالی) به ما عطا شد. این همان فضل آشكار است. خداوند در آیه ی دیگری علم به تأویل احادیث را به یوسف نسبت می دهد و می فرماید: (وَكَذلِكَ یَجْتَبیِكَ رَبُّكَ وَیُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ);[۶۴] و هم چنین پروردگارت تو را بر می گزیند و به تو تأویل احادیث را می آموزد. و نیز می فرماید: (وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ);[۶۵] و هم چنین یوسف را در آن سرزمین متمكن ساختیم و تاویل احادیث (و خواب) را به او آموختیم.۴) انبیا و علم غیب علم غیب در مقابل علم شهودی است; یعنی علمی كه از حواس انسان پنهان باشد و قابل مشاهده و محسوس نباشد. بحث مهمی میان متكلمان اسلامی مطرح است و آن این كه، آیا غیر از خداوند كسی علم غیب دارد، یا علم غیب مختص خداوند متعال است؟ آیات قرآن در این زمینه بر دو دسته اند: دسته ی نخست، آیاتی كه علم غیب را به خداوند سبحان اختصاص داده اند، مانند آیات زیر: (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ);[۶۶] كلیدهای غیب نزد اوست و غیر از او آنها را نمی داند. (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ);[۶۷] پس بگو: همانا غیب مخصوص خداست. (قُلْ لاَّ یَعْلَمُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ);[۶۸] بگو: كسانی كه در آسمان ها و زمین هستند از غیب آگاهی ندارند، مگر خداوند. دسته ی دوم، آیاتی هستند كه پیامبران را نیز در علم غیب سهیم می دانند و آن حكم كلی دسته اول را استثنا می نمایند، مانند آیات زیر: (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُول فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی كُلَّ شَیء عَدَداً);[۶۹] خداوند عالم غیب است، پس كسی بر غیب او آگاه نیست، مگر رسولانی كه مورد رضایت اویند و همانا مراقبانی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار می دهد، تا بداند پیامبران رسالت های پروردگارشان را ابلاغ می كنند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و هر چیزی را احصا كرده است. ( ... وَمَا كَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلكِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ ...);[۷۰] ... و خداوند شما را بر غیب مطلع نمی سازد ولكن خداوند از میان رسولان خود كسانی را بر می گزیند ... . از این دو دسته آیات نتیجه می گیریم كه فقط خداوند بالذات و به طور مستقل علم به غیب دارد و علم به غیب او مقید و مشروط نیست; ولی دیگران، همچون: پیامبران، امامان و فرشتگان، از طریق تعلیم الهی می توانند عالم به اسرار غیب باشند. منابع علم انبیا انبیا از راه های مختلفی علوم خود را كسب می نمایند. در قرآن به این راه ها اشاره شده است: الف) وحی: (وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ بِلِسَان عَرَبِیٍّ مُبِین); قرآن، از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است، روح الامین آن را بر قلب تو فرود آورد، تا تمام مردم را با زبان عربی آشكار انذار كنی. ب) سیر و سلوك پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصِیرُ);[۷۱] پاك است خدایی كه بنده اش را در یك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی، كه اطرافش را پر بركت ساختیم، برد تا آیات خدا را به او نشان دهیم. او شنوا و بیناست. ج) روح القدس: (وَآتَیْنَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ);[۷۲] ما به عیسی بن مریم دلایل آشكار دادیم و او را به روح القدس تأیید نمودیم. و نیز درباره ی پیامبر اسلام می فرماید: (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ);[۷۳] بگو روح القدس از جانب پروردگارت قرآن را به حق نازل كرد.
مفسران برای تفسیر روح القدس سه بیان دارند، برخی آن را به جبرییل و فرشته ی وحی و عده ای آن را به یكی از مراتب روح انبیا و نیروی خاصی كه در پیامبران وجود دارد معنا می كنند. بنابر تفسیر سوم، روح القدس طریق سومی برای كسب علوم الهی شمرده می شود. ۱۳. ارتباط با عالم ربوبیت به وسیله ی وحی ویژگی دیگر انبیا، ارتباط آنها با جهان غیب و عالم ربوبیت است كه عمدتاً به صورت وحی تحقق می یابد; ابتدا به آیات مربوطه اشاره می نماییم: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَی قَلْبِكَ);[۷۴] این قرآن را روح امین بر قلب تو فرود آورده است. از این آیه استفاده می شود كه محل فرود وحی، قلب پیامبر(صلی الله علیه وآله) است. (قُلْ مَایَكُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَی إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْم عَظِیم قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُیكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ);[۷۵] بگو من نمی توانم از جانب خود قرآن را عوض كنم، من از آنچه كه بر من وحی می شود پیروی می كنم، من در مخالفت با پروردگارم از عذاب بزرگ می ترسم. بگو اگر خدا نمی خواست، من آن را برای شما تلاوت نمی كردم و شما را از آن آگاه نمی ساختم، به گواه این كه روزگاری قبل از نزول قرآن در میان شما به سر بردم، چرا نمی اندیشید؟ معنای لغوی وحی واژه ی وحی در تعابیر اهل لغت، معانی گوناگونی دارد، از جمله: اشارت، كتابت، رساله، پیام، سخن پوشیده، شتاب و عجله، اعلام در خفا و كلام یا پیام یا نوشته ای كه به دیگران القا شود. برخی وحی را به كلام شفاهی محدود كرده اند و عده ای آن را اعم از كلام كتبی و شفاهی دانسته و بعضی آن را به معنای اعلام خبر و القای مخفی آن به غیر دانسته اند.[۷۶] ابو اسحاق معنای سوم را پذیرفته و كسایی نیز به همین معنا دل بسته است و می نویسد:[۷۷] وحی عبارت است از: سخن گفتن با كلام ـ نه با اشاره و كتابت ـ با كسی كه بر غیر او مخفی باشد.[۷۸] گروهی دیگر وحی را در معنای وسیع تری تفسیر كرده و نوشته اند: وحی عبارت است از هر چیزی كه تو آن را به غیر خودت القا نمایی، اعم از این كه با اشاره باشد یا با كتابت، یا امر كردن، یا نقش نمودن بر روی سنگ ها.[۷۹]
عده ای معنای سرعت را در مفهوم وحی اخذ كرده و وحی را به اعلام سریع خفی تفسیر نموده اند; بنابراین رساندن هرگونه پیام و خبری، از هر ناحیه ای و به هر كسی، با این شرط كه سریع و خفی باشد، وحی است. معانی وحی در قرآن وحی در قرآن در چهار معنا استعمال شده است:
۱) اشاره ی پنهانی و پوشیده:
(فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ مِنَ الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَی إِلَیْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَهًٔ وَعَشِیّاً);[۸۰] از محراب به سوی قومش شتافت و به اشاره به آنان القا كرد كه صبح و شام خدا تسبیح را كنند. البته ممكن است كه وحی در این جا به معنی اعلام هم باشد.
۲) امر غریزی و تكوینی و نوعی اعلام تكوینی:
(وَأَوْحَی رَبُّكَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِی مِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُكِی سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاًَ);[۸۱] پروردگار تو به زنبور عسل وحی كرد كه خانه ی خود را در میان كوه ها و درختان بنا كند و از همه ی میوه ها و گل ها بهره گیرد و راهی را كه خداوند برای او آماده كرده است، طی كند.
۳) الهام نفسی یا شعور و احساسی كه در باطن انسان تحقق می یابد:
البته منشأ این الهام ممكن است خاطره ی ذهنی یا القای روحی و روانی از عالم بالا و یا وسوسه ای شیطانی باشد، مانند: (وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ);[۸۲] به مادر موسی وحی كردیم كه طفل خود را شیر بده و اگر ترسیدی كه فرعون به او گزندی رساند، او را در نیل رها كن و هیچ ترس و اندوهی به خود راه مده، كه ما او را به سوی تو باز می گردانیم و او را از پیامبران قرار می دهیم. (وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ);[۸۳]برای هر پیامبری، دشمنی از شیاطین جن و انس قرار دادیم كه برخی از آنان، از روی غرور، سخن های به ظاهر آراسته را به بعضی دیگر القا می كنند. و اگر پروردگارت می خواست چنین نمی كردند (ولی اجبار سودی ندارد). (وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوكُمْ);[۸۴] شیاطین به دوستان خود وحی و القا می كنند كه با شما جدال كنند. در آیه ی نخست، وحی به معنای الهام نفسی و روحی است كه از طرف خداوند به مادر موسی عطا شد و در دو آیه ی بعد، از طرف شیاطین به انسان ها داده می شود.
۴) الهام غیبی به پیامبران:
الهام غیبی الهی كه خداوند به وسیله ی فرشتگان یا بدون واسطه و یا با وساطت امر دیگری، به پیامبران، جهت تبلیغ رسالت الهی و هدایت مردم ابلاغ می نماید. در قرآن، كلمه ی وحی بیش از هفتاد مورد به همین معنا به كار رفته است; مانند: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هذَا الْقُرْآنَ);[۸۵] ما به وسیله ی وحیِ این قرآن به تو، بهترین داستان ها را برای تو بیان می كنیم. (وَكَذلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا);[۸۶] این چنین، قرآن را به زبان عربی به تو وحی كردیم تا مردم مكه و اطراف آن را انذار نمایی. (اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتَابِ);[۸۷] ای پیامبر، آنچه را كه از این كتاب آسمانی به تو وحی شده است برای مردم بخوان. (أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنَا إِلَی رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِینٌ);[۸۸] آیا برای مردم تعجب آور است كه یكی از آنان را به رسالت خود برگزینیم و به او وحی كنیم كه مردم را انذار كند و مؤمنان را كه نزد خداوند مقام بلندی دارند بشارت دهد؟ كافران گفته اند این ساحری آشكار است. (إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ كَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوح وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً);[۸۹] ما به تو ای پیامبر وحی كردیم، هم چنان كه به نوح و پیامبران پس از او و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی كردیم و ما به داود، زبور عطا كردیم. حقیقت وحی فطرت سالم آدمی و عقل سلیم بشری، حكایت از این دارد كه انسان ها استعداد رسیدن به كمال و سعادت ابدی را دارند و براهین عقلی نشان می دهند كه هدف از آفرینش انسان ها و حیات دنیوی آنها رساندن او به كمال است; هم چنان كه قرآن می فرماید: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ);[۹۰] و نیافریدیم جن و انس را، مگر برای این كه بپرستند مرا. امّا چگونه می توان به كمال دست یافت و در مسیر آن گام نهاد؟ بدون شك، عقل و حس و حتی شهود، ابزار مفیدی برای دست یابی به آن حقیقت اند; اما كافی نیستند; زیرا ره زنان این طریقت فراوان اند و گاه ابزار عادی شناخت را مورد تزلزل قرار می دهند و هم چنین حوزه ای از معرفت وجود دارد كه دست این ابزار از آن كوتاه است; یعنی عقل گریز و حس گریزند. در این جا پای ابزار دیگری به نام وحی به میان می آید و اما حقیقت وحی چیست؟ آن قدر می دانیم كه ابزار دیگری برای كسب معرفت وجود دارد، ولی درك حقیقت آن بر ما میسر نیست; علاّمه طباطبایی در این باره می نویسد: ما كه از موهبت وحی بی بهره ایم و به عبارت دیگر، آن را نچشیده ایم، حقیقت آن برای ما مجهول است. تنها برخی از آثار آن را كه قرآن و اوصاف نبوی می باشد، می توانیم بشناسیم.[۹۱] بنابراین، حقیقت وحی را از آثار و علایم آن می توان شناخت; ولی محتوای وحی، یعنی قرآن كریم را می توانیم به دست آوریم. ممكن است عده ای شبهه كنند كه پی نبردن به حقیقت وحی می تواند دلیلی بر روی گردانی از آن باشد. گر چه حقیقت وحی بر ما آشكار نیست، اما از طریق اعجاز، به نبوت و ارتباط پیامبر با خداوند پی می بریم و از آن طریق، صحّت و حقانیت وحی را استنتاج می نماییم و محتوای آن را می پذیریم. همان گونه كه دستاوردهای حس و عقل را می پذیرم، بدون آن كه حقیقت حس و عقل بر ما معلوم باشد. گروهی برای تبیین حقیقت وحی به دستاوردهای علوم تجربی متوسل شدند و وحی را منبعی عقلانی و زاییده ی نبوغ انسانی معرفی نمودند، و عواملی هم چون عشق، ستم كشی طولانی، در اقلیت قرار گرفتن، دوران كودكی، تنهایی، سكوت و بیكاری را عوامل بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ معرفی كرده اند.[۹۲] بنا به دلایلی، این تفسیر كاملا نارساست:
▪ اولا، این ها دلیلی برای تفسیر خود اقامه نكرده اند;
▪ ثانیاً، در سر هیچ نابغه ای چنین افكار و اندیشه های بلندی تحقق نمی پذیرد;
▪ ثالثاً، به فعلیت رسیدن استعدادهای شخصی نابغه بدون تعلیم و تعلّم و طی كردن مراحل آموزش میسر نیست;▪ رابعاً، اگر وحی محصول نبوغ است، چه انگیزه ای موجب می شود كه افراد نابغه، اندیشه های بلند خود را به عالم غیب نسبت بدهند. وحی از دیدگاه فلاسفه حكما و فلاسفه، فرشته ی وحی، یعنی جبرییل را همان عقل فعال می دانند و وحی را پیوند قوه ی خیال یا عقل جزئی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با عقل فعال می دانند و دیدن فرشته را به عنوان دیدن یك واقعیت خارجی نمی پذیرند و آن را تماشای قوه ی خیال تفسیر می نمایند.[۹۳] البته فخر رازی در شرح اشارات این كلام را نقد می كند، لكن دوباره در مباحث المشرقیه می نویسد: نفس نبی دارای خصایصی است كه وحی، معلول قوه ی عاقله و متخیله ی همان نفس می باشد.[۹۴] صدر المتألهین، مؤسّس حكمت متعالیه، كه بین اشراق و استدلال و قرآن آشتی برقرار كرد، به انكار ابن سینا و سایر مشائیان پرداخت و چنین فرمود: هنگامی كه روح قدسی قوی گردد و نورانیت شدید پیدا شود، همانند ارواح ضعیفه نیست كه وقتی به سمتی تمایل پیدا كرد از جهات دیگر غافل گردد، بلكه این روح قدسی را شأنی از شأن دیگر باز نمی دارد و می تواند معارف الهی را بدون تعلیم بشری تلقی و دریافت نماید و تأثیر این قوه از جانب خدا به سایر قوا تسری نموده و صورتی را كه با روح قدسی مشاهده كرد، به صورت روحی بشری متمثّل می شود و به صورت ظاهر برای او آشكار می گردد; پس با چشمش شخص را به صورت محسوس در نهایت زیبایی می بیند و با گوشش كلام منظوم را در غایت فصاحت می شنود. پس شخص، همان فرشته ای است كه به اذن خدا نازل شده و حامل وحی الهی است و كلام، همان كلام خداوند متعال است و در دست او لوحی است كه در آن نوشته است، و آن همان كتاب خداست و این صرف صورت خیالی نیست كه در خارج ذهن وجود داشته باشد و تخیل باشد; چنانچه آنها كه حظ و بهره ای از علم باطنی ندارند و از اسرار وحی مطلع نیستند، گفته اند، مانند بعضی از اتباع مشائیان. پناه بر خدا از این عقیده ای كه از جهل ناشی می شود در باب كیفیت انزال و تنزیل.[۹۵]
حكیم سبزواری نیز سخن بوعلی سینا را نپذیرفته و چنین نگاشته است: نبی دارای خصایص سه گانه می باشد، بر اساس قوای ثلاثه (علاّمه ـ عمّاله ـ حسّاسه) و قوه ی علامه ی پیامبر باید در كمال، افضل عقول اهل زمان خود باشد و جمیع معلومات یا اكثر آنها با تأیید الهی و به حدس برای او حاصل شده باشد، نه به كسب و تعلیم از معلم; و عقل او حاكم بر سایر قوا باشد; و قوه ی عمّاله ی او باید در قوت، به حدی باشد كه تمام كاینات مطیع او باشند; عالم كون باید به منزله ی بدن او باشد; چگونه چنین نباشد، در حالی كه بنده بر اثر قرب نوافل به این مقام می رسد؟ و اما قوه ی حسّاسه ی او باید در بیداری ببیند چیزهایی را كه دیگران نمی بینند و بشنود چیزهایی را كه دیگران نمی شنوند; و حقیقت او به حقیقت مَلك مقرّب اتصال معنوی حقیقی پیدا كند; و برخی از متفلسفه، آن محسوسات حضرت نبی را از مبصرات و مسموعات و یا از قبیل صور ذهنیه دانسته اند. نعوذبالله من هذه العقیدهٔ الفاسدهٔ.[۹۶] امكان وحی[۹۷] برخی با توسل به پاره ای از دلایل و پیش فرض ها به انكار وحی پرداختند و از این طریق درصدد انكار بعثت انبیا بر آمدند. برای نمونه به برخی از این پیش فرض ها اشاره می كنیم:
۱) وحی از عالم بالا تنزّل می كند; و چون عالم بالا، عالمی روحانی و لطیف و نورانی، ولی عالم پایین، عالم مادی و كدر است، تناسبی بین این دو عالم وجود ندارد; و تا ارتباط میان این دو عالم برقرار نگردد، وحی نیز تحقق نمی پذیرد. این شبهه ناتمام است; زیرا انسان كه ظرف تحقق وحی است، موجودی برزخی و دارای دو بعد جسمانی و روحانی است و ارتباط حق تعالی با بعد روحانی و ملكوتی انسان تحقق می پذیرد. خداوند سبحان در آیات گوناگونی از این دو بعد انسان خبر داده است و می فرماید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَهٔ مِن طِین ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهًٔ فِی قَرَار مَّكِین ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَٔ عَلَقَهًٔ فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَٔ مُضْغَهًٔ فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَٔ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمِّیتُونَ)[۹۸] ما آدمی را از گل خالص آفریدیم، سپس او را به صورت نطفه ای در جایی استوار قرار دادیم، آن گاه نطفه را به صورت خونی بسته و خون بسته را به صورت گوشتی جویده و گوشت جویده را به صورت استخوان ها در آوردیم و استخوان ها را با گوشت پوشاندیم و پس از انجام این مراحل، خلقتی دیگر ایجاد كردیم. آفرین بر خدا كه بهترین آفریننده است. (الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِین ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَهٔ مِن مَاء مَهِین ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ);[۹۹] خدایی كه هر چیز را به بهترین صورت خود آفرید، آفرینش انسان را از خاك آغاز كرد و سپس خلقت نوع انسان را به وسیله ی آبی بدون ارزش قرار داد و پس از آن، او را بیاراست و از روح خود در وی دمید.
۲) گروه دیگری كه تفكر مادی صرف دارند نیز به انكار بعد وحی پرداخته اند. شاید این تفكر از زمان رشد علمی و صنعت در غرب شكل گرفت. و غرور علمی و اعتنای بیش از حد به عقل، احساس بی نیازی از وحی و دستورهای الهی را در آنها پدید آورد; البته امروزه توجه به عالم غیب و روحانی از مسلمات اندیشمندان علوم عقلی و تجربی به شمار می آید و انسان ها از غرور علمی به سوی تواضع علمی در حركت اند و فهمیده اند كه عقل در كشف بسیاری از حقایق ناتوان است. فیلسوفان و عالمان علوم تجربی برای اثبات تجرد روح و تجرد مرتبه ای از عالم هستی، به براهین فراوانی تمسك جسته اند كه بیان آنها از حوصله ی این بحث خارج است. انواع وحی قرآن كریم در بیان انواع وحی می فرماید: (وَمَا كَانَ لِبَشَر أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیمٌ وَكَذلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا);[۱۰۰] هیچ بشری را نمی رسد كه خدا با او سخن بگوید، مگر این كه به او وحی كند، یا از پشت پرده ای حرف بزند، یا فرستاده ای بفرستد و او به اذن خدا آنچه را خدا می خواهد وحی نماید; زیرا خدا بلندمرتبه و محكم كار است و این چنین، فرشته ای را از امر خودمان به تو وحی كردیم; ... در آیات دیگری نیز به بعضی از اقسام وحی اشاره شده است كه در ذیل به آنها توجه می كنیم: (لقد صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ);[۱۰۱] همانا خداوند به پیامبرش، در عالم رؤیا، به راستی گفت كه شما مؤمنان، به خواست خدا به مسجد الحرام وارد خواهید شد. (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَی قَلْبِكَ);[۱۰۲] جبرییل، وحی را به قلب تو نازل كرد. (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلاً ثَقِیلاً);[۱۰۳] ما گفتار سنگینی را به تو القا می كنیم. بنابراین، وحی به صورت هایی هم چون رؤیای صادق، به وسیله ی جبرییل، از ورای حجاب و مستقیم برای پیامبران تحقق می پذیرد. وحی در تقسیم بندی دیگری، به تكوینی و تشریعی تقسیم می شود; وحی تشریعی، همان مجموعه تعالیم و احكامی است كه خداوند به صورت دفعی یا تدریجی، تحت عنوان شریعت و دین بر پیامبران نازل فرموده است و وحی تكوینی عبارت است از هر گونه استعداد و غریزه ای كه در موجودات است; و نیز قوانین كلی حاكم بر نظام هستی كه با اهداف مشخصی در حركت است. مشخصات وحی انبیا از مطالب گفته شده روشن شد كه وحی، واقعیتی است كه در تمام موجودات وجود دارد و نوعی هدایت به شمار می آید. شایان ذكر است كه این نور معنوی به صورت تشكیكی و مراتب طولی در موجودات تحقق دارد; انبیا مرتبه ی عالی این حقیقت را دارا هستند و سایر موجودات مراتب بعدی را شامل اند; مانند رؤیاهای صادقه كه مصادیقی از وحی شمرده می شوند و مردم عادی نیز از آن بهره مندند. استاد مطهری در كتاب نبوت، مشخصات چهارگانه ای را به شرح ذیل برای وحی انبیا بیان می كند:
الف) درونی بودن:
یعنی وحی از راه باطن تلقی می شود نه از طریق حواس ظاهری; لذا پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)در بیش تر مواقعی كه وحی بر او نازل می شد حواسش تعطل می یافت، سنگین می شد و بعد عرق می كرد. قرآن هم می گوید: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِكَ);[۱۰۴] جبرییل، وحی را به قلب تو نازل كرد. سایر مصادیق وحی، از جمله الهام و رؤیاهای صادقه نیز روشن است كه از راه مرموز و باطنی برای انسان كشف می شود.
ب) معلم داشتن:
چون وحی بیرونی نیست و از راه حواس ظاهری حاصل نمی گردد; لذا معلم طبیعی و بشری ندارد و از راه تجربه و آزمایش نیز به دست نمی آید; اما مانند غرایز حیوانات نیست كه آموزش نداشته باشد، در ذات خود آموزش است و معلم آن خداست. قرآن می فرماید: (أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیماً فَآوَی وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَی وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَی);[۱۰۵] آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گم شده یافت و هدایت كرد؟ (و عَلَّمَكَ مالَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ);[۱۰۶] و آنچه را كه نمی دانستی به تو آموخت. (عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی);[۱۰۷] همان كس كه توانایی فوق العاده دارد او را تعلیم داده است. بنابراین، صحبت آموزش در كار است.
ج) استشعار:
انبیا به حالت خودشان استشعار دارند و وحی بودن آموزه های دینی را درك می كنند.
د) ادراك واسطه ی وحی:
پیامبران معمولا وحی را به وسیله ی موجود دیگری به نام روح الامین و جبرییل دریافت می كردند.[۱۰۸] تفاوت وحی و الهام شیخ محمد عبده در تفاوت این دو پدیده می نویسد: معرفتی كه با واسطه یا بی واسطه برای انسان حاصل شود، اگر بداند از جانب خداست، وحی می باشد و اگر نداند، الهام نامیده می شود; پس الهام یك نوع احساسی است مانند اندوه و شادی یا گرسنگی و تشنگی.[۱۰۹] ابن عربی نیز در فرق میان وحی و الهام چنین می نگارد: الهام گاهی بدون واسطه ی موجودی از موجودات، از ملك علاّم به حصول می پیوندد، ولی وحی از طریق ملائكه و شهود فرشتگان بر نفس نبوی(صلی الله علیه وآله)افاضه می شود; به همین جهت احادیث قدسیه را وحی نمی دانند، با آن، كه به اتفاق اهل معرفت، احادیث قدسیه كلام حق است. دوم، الهام، كشف معنوی صرف است، ولی وحی از اقسام مكاشفات شهودی و متضمن كشف معنوی است; چون فرشتگان گاهی به صورتی از صور و معانی متمثّل می شوند; دیگر آن كه وحی از خواص نبوت است و الهام از خواص اهل ولایت; فرق دیگر این كه از شرایط وحی، تبلیغ است، بر خلاف الهام.[۱۱۰] تفاوت وحی و تجربه ی دینی فیلسوفان غربی، هم چون: ژان پل سارتر، شلایر ماخر، هایدگر، پل تیلیخ، ویلیام جیمز و دیگران، تعبیر تجربه ی دینی را به كار برده اند و برخی دین را به همان تجربه ی دینی، و تجربه ی دینی را به ارتباط با موجود مطلق تفسیر كرده اند; ولی باید توجه داشت كه تجربه ی دینی غیر از وحی است; زیرا
▪ اولا، وحی، فعل الهی است كه به انسان های كاملی هم چون انبیا عطا می شود، ولی تجربه ی دینی می تواند به هر كسی تعلق گیرد;
▪ ثانیاً، تجربه ی دینی، گاه از تلقینات فرد مؤمن، بدون واقعیت خارجی، تحقق می یابد، ولی وحی به عنوان واقعیت خارجی كه از حقایق عینی حكایت می كند تحقق می یابد;
▪ ثالثاً، یقین ناشی از وحی، منطقی است، ولی یقین در تجربه ی دینی، شخصی و روان شناختی است;
▪ رابعاً، در قلمرو وحی، باطل حضور نمی یابد، ولی تجربه ی دینی خطاپذیر است و لااقل، تجربه كنندگان در تفسیر آن گرفتار انحراف و اعوجاج اند. پیامبر اسلام و وحی دو پرسش مهم در این بخش مطرح است:
۱) نخست آن كه، پیامبران چگونه دانستند كه وحی بر ایشان نازل شده است و مبعوث الهی گشته اند و این كه آن شخص واسطه، جبرییل است، نه شیطان؟
۲) دوم آن كه، آیا ممكن است پیامبران در هنگام وحی به اشتباه بیفتند یا نه؟ این پرسش مربوط به بحث عصمت انبیاست. در پاسخ به پرسش نخست باید دانست كه خداوند، بر اساس قاعده ی لطف، تمام راه ها و وسایل هدایت و اطاعت و سعادت بندگان را فراهم می كند و اگر چنین نباشد نقض غرض لازم می آید; به همین جهت، خداوند، خود، زمینه ی علم پیامبران را فراهم می كند. آیات ذیل به این مطلب دلالت می كنند: (وَكَذلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ);[۱۱۱] و این چنین ملكوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد. (یا مُوسی إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ);[۱۱۲] ای موسی من خداوند عزیز و حكیم هستم. (یا مُوسی لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ);[۱۱۳] ای موسی نترس كه رسولان نزد من نمی ترسند. امام صادق(علیه السلام) در پرسش زراره بن اعین نسبت به كیفیت علم پیامبر فرمود: وقتی خداوند متعال بنده ای را به پیامبری خود برگزید، اطمینان و اعتدال را به اندیشه ی او عطا می كند، تا آنچه از جانب خدا به او وحی می شود، مانند آن چیزی باشد كه آن را به چشم خود می بیند.[۱۱۴] شایان ذكر است كه وحی زمانی بر پیامبران نازل می شود كه آنان به مقام علو و بالا صعود كرده و مراحل مادون را پشت سرگذاشته باشند; در این صورت، انسان با علم حضوری می یابد كه در كدام منزل جای گرفته است.
[۱]. كهف: ۱۳.
[۲]. مائده: ۲۷.
[۳]. ص: ۶۸و۶۷.
[۴]. مائده: ۶۷.
[۵]. احزاب: ۳۹.
[۶]. یس: ۳۱.
[۷]. عنكبوت: ۴۰.
[۸]. مریم: ۱۹.
[۹]. اصول كافی، ج ۱، ص ۱۷۶.
[۱۰]. نحل: ۳۶.
[۱۱]. اعراف: ۶۵.
[۱۲]. ص: ۲۶.
[۱۳]. حدید: ۲۵.
[۱۴]. بقره: ۱۵۱.
[۱۵]. ابراهیم: ۱.
[۱۶]. نساء: ۱۶۵.
[۱۷]. انفال: ۲۴.
[۱۸]. اعراف: ۱۵۷.
[۱۹]. بقره: ۲۱۳.
[۲۰]. اصول كافی جلد، ج ۱، كتاب الحجهٔ، باب الاضطرار.
[۲۱]. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ۳۵۳ ـ ۲۵۴.
[۲۲]. راهنماشناسی، ص ۴۴ـ۵۲.
[۲۳]. الهیات شفا، ص ۴۴۱ـ۴۴۴ و النجاهٔ، ص ۳۰۳ـ ۳۰۸.
[۲۴]. بقره: ۱۵۱.
[۲۵]. ر.ك: شهرستانی، ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۵۸ـ ۲۵۹.
[۲۶]. فاطر: ۲۴.
[۲۷]. نحل: ۳۶.
[۲۸]. راهنماشناسی، ص ۶۵.
[۲۹]. رعد: ۳۱.
[۳۰]. زخرف: ۵۳.
[۳۱]. نهج البلاغه، خطبه ی ۱۹۲.
[۳۲]. راهنماشناسی، ص ۷۱ـ۷۴.
[۳۳]. هود: ۷. [۳۴]. الملك: ۲.
[۳۵]. انبیاء: ۳۵.
[۳۶]. آل عمران: ۱۵۹.
[۳۷]. قلم: ۴.
[۳۸]. توبه، ۱۲۸.
[۳۹]. مریم: ۴۱.
[۴۰]. مریم: ۵۴.
[۴۱]. بقره: ۱۲۴.
[۴۲]. انعام: ۸۴.
[۴۳]. احزاب: ۳۹.
[۴۴]. مریم: ۵۱.
[۴۵]. حجر: ۴۰.
[۴۶]. شعرا: ۱۰۹.
[۴۷]. هود: ۵۶.
[۴۸]. اعراف: ۶۸.
[۴۹]. ص: ۴۵.
[۵۰]. انبیا: ۸۵.
[۵۱]. بقره: ۲۵۱.
[۵۲]. یوسف: ۲۲.
[۵۳]. انبیا: ۷۴.
[۵۴]. قصص: ۱۴.
[۵۵]. نمل: ۱۵.
[۵۶]. نمل: ۱۶.
[۵۷]. نساء: ۱۱۳.
[۵۸]. مائده: ۱۱۰.
[۵۹]. نساء: ۱۱۳.
[۶۰]. بقره: ۳۱ـ۳۳.
[۶۱]. انبیا: ۸۰.
[۶۲]. سباء: ۱۰و۱۱.
[۶۳]. نمل: ۱۶.
[۶۴]. یوسف: ۶.
[۶۵]. یوسف: ۲۱.
[۶۶]. انعام: ۵۹.
[۶۷]. یونس: ۲۰.
[۶۸]. نمل: ۶۵.
[۶۹]. جن: ۲۶ـ ۲۸.
[۷۰]. آل عمران: ۱۷۹.
[۷۱]. اسراء: ۱.
[۷۲]. بقره: ۸۷.
[۷۳]. نحل: ۱۰۲.
[۷۴]. شعراء: ۱۹۳.
[۷۵]. یونس: ۱۵ـ۱۶.
[۷۶]. سعید الخوری الشرتونی، اقرب الموارد، ج ۲، واژه ی وحی.
[۷۷]. لسان العرب، ج ۱۵.
[۷۸]. همان، ص ۳۸۰.
[۷۹]. مجمع البحرین و لسان العرب، ج ۱۵، ص ۳۸۰.
[۸۰]. مریم: ۱۱.
[۸۱]. نحل: ۶۸ـ۶۹.
[۸۲]. قصص: ۷.
[۸۳]. انعام: ۱۱۲.
[۸۴]. انعام: ۱۲۱.
[۸۵]. یوسف: ۳.
[۸۶]. شوری: ۷.
[۸۷]. عنكبوت: ۴۵.
[۸۸]. یونس: ۲.
[۸۹]. نساء: ۱۶۳.
[۹۰]. ذاریات: ۵۶.
[۹۱]. علامه طباطبایی، قرآن در اسلام، ص ۱۴۹.
[۹۲]. عزت الله مجید پور، نبوغ و علل آن، به نقل از منشور جاوید، ج ۱۰، ص ۲۲۳.
[۹۳]. اشارات والتنبیهات، ج ۳، ص ۶۳.
[۹۴]. المباحث المشرقیه، ج ۲، ص ۴۱۸.
[۹۵]. الحكمهٔ المتعالیه، ج ۷، ص ۲۵.
[۹۶]. مجموعه رسایل هدایه الطالبین، ص ۲۸ـ۳۰.
[۹۷]. التمهید فی علوم القرآن، ج ۱.
[۹۸]. مؤمنون: ۱۲ـ ۱۵.
[۹۹]. سجده: ۷ـ۹.
[۱۰۰]. شوری: ۵۱.
[۱۰۱]. فتح: ۲۷.
[۱۰۲]. شعرا: ۱۹۳.
[۱۰۳]. مزمل: ۵.
[۱۰۴]. شعرا: ۱۹۳.
[۱۰۵]. ضحی: ۶ـ ۸.
[۱۰۶]. نساء: ۱۱۳.
[۱۰۷]. نجم: ۵.
[۱۰۸]. نبوت، ص ۸۱ ـ۸۴.
[۱۰۹]. محمدتقی شریعتی، وحی و نبوت، ص ۴.
[۱۱۰]. شرح مقدمه قیصری، ص ۵۹۰.
[۱۱۱]. انعام: ۷۵.
[۱۱۲]. نمل: ۹.
[۱۱۳]. نمل: ۱۰.
[۱۱۴]. العیاشی، ج ۲، ص ۲۰۱.
منبع : مرکز جهانی علوم اسلامی


همچنین مشاهده کنید