سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

دیانت و مدرنیت


دیانت و مدرنیت
قطعا پیدایش یک پدیده در جامعه ی بشری با تفسیر آن پدیده متفاوت است. اگر علم جدید را سرآغاز دوره ی مدرن بدانیم، بنیانگذاران و معماران این علم از جمله کپلر، گالیله، کپرنیک، نیوتون و دیگران هرگز تصویر فلسفی و عقلانی درستی از کار خود نداشتند. علیرغم اینکه آنان معماران علم بودند، فلسفه ی علمی دقیق و متقنی ایجاد نکردند. این نقصان تا قرن بیستم و پیدایش فلسفه ی علم باقی ماند. فی الواقع، به دلیل اینکه فهم علم با فهم طبیعت متفاوت است، بانیان علم، تفسیر درست و دقیقی از علم نداشتند. بدین معنا که آنان قصد فهم طبیعت و کشف مکانیزم آن و قوانین طبیعت را داشتند، در حالیکه مبانی فلسفی و پیامدهای فلسفی کارهای علمی آنها بر خودشان روشن و واضح نبود. بنده قصد ورود به رهیافتهایی که سنت گرایان و یا متفکران معاصر مدرن در جامعه ی غرب می گویند را ندارم. اگر به عنوان انسانهای اهل تفکر به این مساله بنگریم متوجه خواهیم شد که در جامعه ی بشری با مجموعه هایی روبه رو هستیم. دین، حکومت، سیستم اندیشه ای، اخلاق و آداب و رسوم مثالهایی از این مجموعه ها هستند. باید میان اجزاء و سیستم های کوچکتر موجود در یک جامعه،‌ تعادل و هماهنگی درونی وجود داشته باشد. تناسب در پنج محور زیر ضروری است:
نگرش ما، نوع تفسیری که از پدیده ها داریم، روشهای برگزیده شده، ارزشها، ابزارها و ‌اهداف و غایات. در مقایسه ی دنیای گذشته با دنیای جدید، قیاس در پنج محور نگرشها، ‌روشها، ارزشها، ابزارها، اهداف و غایات گذشتگان و مردمان امروز ضروری است. علت مطرح شدن مشکلی مانند مشکل تعارض مدرنیته و سنت در دنیای جدید چیست؟ منشاء این مشکل، تعارض در این مجموعه است. لذا، سوال اصلی اینجاست که چگونه می توان اجزاء نامتعارض و ناسازگار را با یکدیگر جمع کرد؟‌ و آیا این کار ممکن است؟
به عقیده بنده، این تعارض تا حدودی در تمامی ادوار تاریخ وجود داشته است. برای مثال، جامعه یونان باستان در دوره ای تحت تاثیر فرهنگ مصر باستان قرار می گیرد و دچار تعارض می شود. همچنین آشنایی یونانیان با فرهنگ ایران باستان موجب ایجاد تعارض هایی در مجموعه ی جامعه یونان می شود. نیز، در دوره ترجمه، تفکر ایرانی و تفکر اسکندرانی و سریانی وارد تفکر اسلامی و موجب ایجاد تعارض در آن تمدن شد. بنابراین،‌ تعارض در میان اجزاء مجموعه ی جامعه، مختص به جامعه و دوران ما نمی شود. اگر به تاریخ تفکرات در طول تاریخ به نیکی بنگریم، متوجه خواهیم شد که این تعارضات کمابیش موجود بوده اند. ولی نکته ی جالب توجه، شدت و قدرت این تعارض در دوره معاصر است. امروزه تعارض موجود میان اجزاء جامعه بسیار قوی است. بنابراین، مشکل جمع کردن تفکر و میراث گذشتگان با تفکرات دوره ی حال، مشکل تمامی دورانهای موجود در طول تاریخ است و اختصاص به امروز ندارد. به عقیده بنده باید به رابطه ی سنت و مدرنیته عمیق تر نگریست و نباید چنین پنداشت که گویی این معضل، امروزه بوجود آمده است. بلکه باید توجه داشت امروزه این معضل تنها شدیدتر شده و ساقه دار کردن اجزاء نظام زندگی انسان امری ریشه دار است.
در گذشته اجزاء مختلف نظام جامعه منجمله دین، فلسفه، اخلاق، علم، عرفان، سیاست، فقه و... سازگاری بیشتری با یکدیگر داشتند. با نزدیکتر شدن به دوران جدید این اجزاء دگرگون تر می شوند. برای مثال از دوران رنسانس به بعد، ادبیات و هنر راه و مسیر خود را پیدا می کنند. تعلق خاطر ادیبان دوره ی رنسانس متفاوت از ادیبان دوره های قبل از رنسانس و نوع نثر و نظم آنان نیز متفاوت است. همچنین در رشته های مختلف هنر منجمله مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی و... این تغییرات محسوس است. به مرور زمان، این تغییرات به فلسفه و علم جدید نیز منتقل شد.
به طور کلی، در مقایسه دنیای امروز با دنیای گذشته به منظور رسیدن به راه حل دین دار بودن مردمان امروزی، باید به این سوال پاسخ داد که چه مسائلی عوض شده است و چه راه حلهایی برای آن می توان یافت. لذا باید به نوع نگرش به علم و نوع تفسیر از علم پرداخت. نوع تفسیر علم، تفسیر مکانیزمی است. بدین معنا که در هر یک از علوم، پدیده های مادی، تفسیرهای مادی دارند و هرگز مجاز به تفسیر پدیده های مادی با عوامل غیر مادی نیستیم. بنابراین از نظر روش نوعی، ماده گرایی یا ماتریالیسم در علم جدید مطرح است. قطعا این نوع از تفسیر در مقابل تفسیر گذشتگان قرار دارد. گذشتگان هرگز مکانیزمی به این مساله نمی نگریستند. آنان غایت گرا بودند و نه مکانیزم نگر. بنده هرگز قصد ارزش گذاری ندارم. بلکه عرض بنده این است که نگاه گذشتگان غایت گرایانه بود. در حالیکه اکثر قریب به اتفاق مردمان امروز نگاهی مکانیزمی به پدیده ها دارند. بدین معنا که در نگاه به طبیعت و در تفسیر پدیده ها، نیازی به ارجاع به خدا، وحی، روح، عقود و نفوس و... نمی بینند. مردمان امروز معتقدند، هر پدیده‌ علل و عوامل مادی دارد. لذا، نگرش مکانیزمی و روش ماتریالیستی علم جدید در مقابل نگرش غایت گرایانه و روش و تفسیر عقلانی علم گذشته قرار دارد.
علم جدید شدیدا بر حواس و اندام های حسی تکیه دارد. البته بعد از جنگ جهانی دوم پوزیتیویسم مولود قرن نوزدهم تقریبا تبعید شد و در حال حاضر، عالمان دنیای جدید به وجود دنیاهای متفاوت معتقدند. برای مثال، ماکس پلانک در کتاب "تفسیر جهان بر فیزیک جدید" می گوید سه دنیای پدیده ها که خارج از وجود ماست، داده ها که تاثیر جهان خارج بر روی اندام های حسی ما می باشد و تئوری ها و فرضیه ها یعنی همان ثبت ذهنمان وجود دارد.
لذا، عالمان و متفکران امروز قبول دارند که علم، یک مخلوق و ابداع انسانی است. آنچه در ذهن عالمان به عنوان علم نقش می بندد واقعیت محض نیست؛ بلکه نوعی تئوری پردازی بر اساس داده های حاصل از جهان خارج است. این تفکر مکانیسمی تاثیراتی بسیار اساسی و در عین حال، ناخواسته بر نوع تفکر دینی داشته است. چنانچه بخواهیم به تفسیر دقیقی از دیانت دست یابیم و به احیای دین باوری بپردازیم، باید به تفاوت حس گرایی امروز و استدلال گرایی گذشته توجه کنیم و به روشن کردن این مساله بپردازیم که در کجا می توان حس گرا و درکجا نمی توان حس گرا بود.
نکته ی دیگر آنکه، علم جدید به طبیعت به مثابه ی جبر می نگرد و در آن طبیعت مکانیزمی جبری دارد. در این دیدگاه، هرگز یک دست آگاه و عاقل در حال تصرف در طبیعت وجود ندارد. البته نظرات مخالفی نیز وجود دارد. لیکن تفکر غالب و حاکم همان جبرگرایی غالب بر طبیعت است.
اتوماسیون، نکته ی قابل ذکر دیگریست که باید بدان اشاره کرد. لازمه ی اتوماسیون، جبر گرایی در طبیعت است. بدین معنا که طبیعت به گفته ی نیوتون یک ماشین خودسامان بخش است و نیازی به خارج از خود ندارد. چرا که هر کجا لازم باشد مشکلات خود را رفع می کند. در تاریخ علم نقل کرده اند؛ یکی از متفکران، کتابی درباره ی سیستم نیوتون نوشته بود و ناپلئون این کتاب را خواند و پرسید چرا در این کتاب از خداوند سخنی نرفته است؟! نویسنده چنین پاسخ می دهد: نیازی به خدا نداشتیم. لذا،‌ در علم امروز طبیعت را چنان تفسیر می کنند که نیازی به وجود خداوند نباشد. بنابراین، نگاه اتوماسیون وار به طبیعت در مقابل نگاهی است که معتقد است طبیعت مسخر ماوراء می باشد. باید اقرار داشت اگر می خواهیم تفسیر دینی نسبت به طبیعت داشته باشیم باید نگاه به طبیعت را عوض کنیم. چنانچه این مساله در محدوده ی علم امکان ندارد، در فلسفه ی علم امکان پذیر خواهد بود.
نکته ی دیگر که قطعا لازمه ی دو نکته ی پیشین است، ‌اصالت طبیعت است. بدین معنا که در نگاه دینی گذشتگان و نگاهی که در ادیان مختلف نسبت به طبیعت وجود داشت، ‌طبیعت آینه ی ماوراء بود. حال آنکه در نگاه امروزیان طبیعت آینه ی هیچ چیزی نیست و هیچ چیزی را نشان نمی دهد. صرفا ماشینی است فاقد قصد و اراده. نگاه آینه سان به طبیعت موجب می شود شما در طبیعت حضور عوامل غیبی، حضور عقول و نفوس و در یک کلمه دست خداوند را ببینید. چه در فلسفه و چه در معارف، مشاهده می شود گذشتگان ما طبیعت را به گونه ای تفسیر می کردند که دست خداوند و دست عالم غیب در همه چیز دیده می شد. حال آنکه مردمان امروز طبیعت را به مثابه موجودی بی معنا، بی هدف و بی غایت می نگرند که هیچ چیزی را از آن نمی توان فهمید. به عبارت دیگر، علم جدید دنیا را از معنا تهی کرد. انکار غایت گرایی به معنای انکار معنا گرایی است. حال آنکه در تفکر دینی،‌ غایت گرایی و معنا داری به هم وابسته اند و تفکیک این دو امر از یکدیگر ناممکن است. نوع نگاه موجود در تفکر دینی نسبت به طبیعت موجب می شود خدا هرگز فراموش نشود. اگر شما به خدایی معتقد باشید که میلیاردها سال پیش جهان ماده را خلق کرده و هرگز دخالت و تصرفی در طبیعت و در زندگی و جامعه ی شما ندارد، این گونه خدا با گذر زمان، کم کم فراموش می شود. به گفته ی برخی از متفکران، علم جدید خداوند را از زندگی بشر دور کرده است. البته باید متذکر شد فهم اشتباه از علم جدید و نه علم جدید موجب این امر شد. لذا باید آنگونه نگاه به طبیعت را ترویج کرد که خداوند، عالم غیب، عالم آخرت، عالم ارواح و عالم باطن، همگی تنیده در عالم جسم و زندگی آدمیان و در دسترس باشند.
در قرآن نیز نگاه آیه وار به طبیعت وجود دارد. در این کتاب آسمانی می خوانیم: خداوند به ما می گوید طبیعت، نفس و حوادث تاریخی، همگی آیه و نشانه ی خدا هستند. قطعا اگر این نگاه آیه وار را تقویت کنیم خدا در زندگی انسان، حاضر و دین داری احیاء می شود. چرا که دینداری بدون حضور خداوند امکان ندارد. بنیان ادیان الهی بر خداوند ساخته شده است.
با تقویت نگاه غیر دینی به طبیعت، خداوند از زندگی بشر دور شد و ناخودآگاه ایمان دینی کنار رفت. به تبع آن اخلاق که قطعا مبتنی بر دین است به چالش کشیده شد و انجام واجبات و دوری از محرمات بی اساس و بی پایه شد.
مرحوم دکتر علی شریعتی جمله ی جالبی در این زمینه دارد. ایشان می گوید: یکی از مشکلات دوران جدید، مسکوت گذاشتن دین است. در گذشته مخالفان دین به دین حمله می کردند. نفی آخرت، دین و خدا موجب دفاع متدینین می شد. اما در دوره کنونی عدم حمله از طرف مخالفان موجب عدم دفاع معتقدین شده است و در نتیجه، موجب فراموش شدن خداوند در زندگی بشر کنونی شده است. لذا،‌ علم جدید و فهم اشتباه از آن موجب غیبت خدا در نظام زندگی و نظام طبیعت شد.
غیبت خدا در طبیعت، غیبت در اخلاق و ارزشها را نیز به دنبال داشت. از این پس، خداوند منشا ارزشها نیست و ما ناچار به پروراندن اخلاق و نظام های ارزشی مبتنی بر سود، لذت و منافع ملی هستیم. در دنیای امروز، ‌محور ارزشها، محور صدق و کذب و محور بسیاری از مسایل دیگر منافع ملی است و این سوالی است که آیا حقیقتا سود، لذت، قدرت، شهرت، منافع ملی می توانند مبنا و محوری برای ارزشهای اخلاقی و یا ارزشهای اجتماعی و سیاسی باشد؟‌ به گمان بنده، این کاری است که علم با دین انجام داد. قطعا زمانی که مبنا، نگرش ماتریالیستی و روش، روش حسی شد،‌ خود به خود استدلال و عقل ذیل علم قرار گرفت. این اتفاق دقیقا در مورد فلسفه انجام شد. به گفته ی کانت، عقل در محدوده ی حواس می تواند کار کند و لذا فلسفه، بحث درباره ی علم است. شما نمی توانید عقل خود را درباره ی چیزهایی که نمی بینید و نمی شنوید و حس نمی کنید به کار برید.
همگی به نیکی میدانیم کانت یکی از بنیانگذاران حوزه ی فلسفه جدید است. معضلی که کانت داشت چه بود؟ او با خود می گفت چرا فیزیک و مکانیک نیوتونی رشد فراوانی داشته اند در حالیکه فلسفه رشد نکرده است؟ لذا سیستمی را طراحی کرد که راه را برای رشد تفکر باز کرد.
بنابراین فلسفه نیز ذیل علم پیدا شده است. یعنی فلسفه هرگز از علم استقلال ندارد بلکه باید ذیل علم، اندیشه و تفکر کند.
ما در این مقام چنانچه در پی پیدا کردن راه حل هستیم باید به تفکیک حوزه ها از یکدیگر بپردازیم. تجربه و علم و فرضیه پردازی بر اساس داده های حسی، معنایی جدای از تفکرات عقلانی و تفکر درباره ی متافیزیک، نفس، عالم غیب و عالم آخرت دارد درحالیکه قطعا این هر دو با یکدیگر داد و ستد دارند. تغییر نگرش و شیوه ی استنباط هر یک از اینها بر دیگری نیز تاثیراتی ناخودآگاهانه می گذارد.
حقیقتا مشی عالمان ما اینگونه بوده است؟! آنها هرگز یکی را قربانی دیگری نمی کردند. برای مثال خواجه نصیرالدین طوسی یک فیزیکدان، منجم، عالم علم اخلاق و نیز یک متافیزیک دان بود. او علی رغم تمام اینها، یک مسلمان معتقد به آداب شرعی نیز بود و هیچ یک از اینها نافی دیگری نیست. در فلسفه نیازی به استفاده از روشهای تجربی نیست. در تجربه نیز هرگز از روشهای فلسفی نمی توان استفاده کرد. لذا، تفکیک این امور در حین در نظر گرفتن داد و ستد آنها با یکدیگر، تنها راه مطرح کردن دینداری به معنای معقول و استفاده از سنت گذشتگان است.
کار دیگری که باید در دنیای امروز انجام داد،‌ تعریف و تحدید واژه ی دین میباشد. چراکه دامنه ی مفهوم و معنایی که از واژه ی دین به ذهن متبادر می شود، بسیار وسیع و گسترده است. برای مثال، گاهی منظور از این واژه، رهبران دینی؛ گاهی اعتقادات و آداب و رسوم دینی مردم و گاهی متون دینی می تواند باشد. برای مثال در ترکیب «جامعه ی دینی» به کدام بخش از جامعه نظر داریم؟ آیا جمله ی «جامعه ی x دچار تعارض در حوزه ی دین است»، بدین معناست که مردم جامعه ی x از درون ایمان و اعتقادات خود را از دست داده اند؟ قطعا چنین تفسیر سطحی کاملاً بی معناست. چرا که سخن گفتن در این باب نیازمند گرفتن آمار و اظهار نظر بر اساس مسائل تجربی است.
نکته ی دیگری که باید بدان اشاره کرد این است که با ورود علم به دنیای جدید، قدرت و نفوذ رهبران دینی تضعیف شد. این، حقیقتی است انکار ناپذیر. یکی از مهمترین دلایل این امر، تقسیم کار و تخصصی شدن علوم می باشد. رشد علم و رشد تفکر عقلانی، جامعه بشری را به سمت تقسیم کار کشاند. پیشتر، تمامی علوم منجمله جامعه شناسی،‌ روان شناسی، نجوم و سایر علوم تحت سیطره ی کلیسا و رهبران مذهبی بود. ولی در جامعه ی کنونی،‌ تخصیص علوم موجب شده است هر کسی درحوزه تخصصی خود فعالیت کند. باید توجه داشت هر یک از این حوزه ها باید در ارتباط با دیگر حوزه ها باشد و داد و ستد کنند. این امر مانند اعضای مختلف یک بدن که هر یک مستقل از دیگری به فعالیت خود می پردازند ولی در عین حال، همگی در ارتباط با دیگران هستند، می باشد. بنابر این، همانگونه که در بدن مدیرانی وجود دارد، در جامعه ی بشری نیز باید مدیرانی وجود داشته باشند که به کار تنظیم و سازماندهی امور بپردازند.
پیش از تقسیم و تخصیص علوم، عالمان در تمامی حوزه ها کسب علم می کردند. قطعا نگاه شخصی مانند ابن سینا که در تمامی علوم صاحب نظر بود با نگاه یک فیزیکدان عصر مدرن به جهان طبیعت متفاوت خواهد بود. چرا که یک فیزیک دان تنها در یک رشته و حوزه ی علمی تخصص داشته و حال آنکه ابن سینا یک حافظ قرآن بود که در فقه، منطق، کلام و فلسفه و نجوم و پزشکی نیز کسب علم کرده بود. قطعا هماهنگی علوم در ذهن او معنایی کاملا متفاوت از آنچه ما از جهان طبیعت می فهمیم را موجب می شود. لذا، تخصص و تقسیم کار، نوعی تشتّت، ویرانی و سرگردانی در دنیای جدید را به دنبال داشته است.
جمع بندی عرایض بنده بدین صورت است که در محدوده ی نگرش یا دانش، در قدیم حقیقت مبنا بود و امروزه به دانش به عنوان یک ابزار و قدرت نگریسته می شود. لذا در عصر مدرن دانش ابزاری مبناست. در گذشته معنویت و خدا باوری و خدا گرایی ارزش بود و امروزه قدرت، ثروت، شهرت، منافع ملی و منافع طبقاتی، که همگی از جنس مادیت است به عنوان ارزش شناخته شده اند. در گذشته، غایت، آخرت و رستگاری اخروی بود و امروزه، غایت، تسلط بر طبیعت و راحتی بشر است. در گذشته ابزار بشر و تکنولوژی او به پیچیدگی امروز نبود ولی امروزه تکنولوژی در تمامی حوزه ها منجمله تکنولوژی رسانه ای، اطلاع رسانی و در تمامی رشته ها من جمله زیست شناسی و نجوم رشد و گسترش فراوانی داشته است به گونه ای که در قدیم اندامهای بدنی انسان، ابزار او بود و امروزه تکنولوژی فوق العاده پیچیده و سیستم های پیشرفته موجب تسلط بیش از پیش انسان بر طبیعت شده است.
مجموعه ی مواردی که عرض کردم موجب شده است بشر امروز از دین فاصله بگیرد. با شناخت صحیح نسبت به علل فاصله گرفتن بشریت از دیانت و عوامل ایجاد تعارض دیانت با مدرنیت می توان در جهت احیای دین در دنیای مدرن گام نهاد. بشر امروز باید از راهی که ثمره ای جز تحلیل و تخریب بنیانهای دینی نداشت برگردد و تفسیری جدید از دین ارائه دهد و به اصطلاح سیستم خود بپردازد. در عصر مدرن بشر می تواند همانگونه که به علم و تخصیص علوم معتقد است، به دیانت نیز معتقد باشد. ان شاء الله با یافتن مشکلات و اصلاح آنها در حوزه ی دین به این مهم دست خواهیم یافت.
نوشتار حاضر، متن سخنرانی دکتر محمد رضا افشار است که با عنوان «دینداری انسان در عصر مدرن» چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۸۷ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی تهران ایراد شد.
سخنران: محمد رضا - افشار
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه
منبع : باشگاه اندیشه